۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

فرزاد قبل از اعدامش نیز مرزها را در نوردیده بود /مصاحبه


گفتگو اخبار روز با شهاب شیخی به مناسبت سالروز اعدام فرزاد کمانگر
سوسن محمد‌خانی:فرزاد کمانگر، معلم کوردی که تا آخرین لحظات حیاتش بر بی گناهی خود و رد اتهاماتش اصرار ورزید در صبح گاه روز ۱۹ اردیبهشت سال ۱٣٨۹ به همراه ۴ زندانی دیگر از جمله سه کرد به صورت مخفیانه توسط حکومت ایران در زندان اوین اعدام گردید.
اعدام فرزاد کمانگر و همراهانش موجی از اعتراض را به دنبال داشت. در پی اعلام خبر اعدامهای مخفیانه ۱۹ اردیبهشت ماه، توده های مختلف مردم سعی کردند به صورت گروهی و انفرادی با صدور بیانیه و نوشتن مقاله و یادداشت، خشم و انزجار خود را از این حرکت ضد بشری نشان بدهند و آن را محکوم نمایند. رهبران جنبش سبز با صدور بیانیه نه به خود اعدامها که به روند دادرسی و نحوه ی اجرای احکام اعتراض کردند. مردم برخی شهرهای کردستان در اعتراض به اعدامهای ۱۹ اردیبهشت دست به اعتصاب زدند. این اعتصاب اگر چه به دیگر نقاط ایران کشیده نشد اما موج اعتراضها به اعدامهای ۱۹ اردیبهشت، مرزهای ایران را درنوردید و به خارج از کشور نیز رسید.
در آلمان و فرانسه تجمعات اعتراض آمیز توسط ایرانیهای مقیم این دو کشور برگزار شد. بخش بین الملل اتحادیه معلمین آلمان نیز با صدور بیانیه ای، اعدام فرزاد کمانگر معلم کورد ایرانی را شدیداً محکوم کرد. کنفدراسیون جهانی سندیکایی (ITUC) هم طی نامه ای به دولت ایران خواستار پایان دادن به سرکوب های فزاینده علیه سندیکاها و نقض حقوق بشر علیه اعضای سندیکاها شد.
کمیته هماهنگی ۱۹ اردیبهشت در اولین سالگرد اعدام فرزاد کمانگر از اعلام روز ۱۹ اردیبهشت به عنوان «روز معلم آزاده» توسط جمع گسترده ای از فعالان سیاسی و حقوق بشری برجسته خبر داد.
همچنین بخش فارسی رادیو فرانسه در سال گذشته میلادی گزارش داد: شیرین عبادی، یکی از بنیانگذاران کانون مدافعان حقوق بشر و برنده ی جایزه ی نوبل صلح، با صدور بیانیه ای به مناسبت نخستین سالگرد اعدام فرزاد کمانگر، آموزگار کرد، - روز اعدام او- نوزدهم اردیبهشت را "روز معلم آزاده" اعلام کرد.
درمیان زندانیان کرد بی شک فرزاد کمانگر بیشترین توجه را به خود معطوف نمود. فرزاد کمانگر و نامه هایش بهانه ی گفتگویی شد با شهاب الدین شیخی، روزنامه نگار، فعال حقوق بشر و شاعر کرد که در ذیل می توانید آن را بخوانید:
سوسن محمدخانی غیاثوند
Kurdnews4@gmail.com



آیا معلم بودن فرزاد کمانگر باعث شد که روز شهادتش به عنوان روز معلم، انتخاب و اعلام شود یا دلائل دیگری هم داشت؟ و فکر می کنید چرا مهم هست که این روز به عنوان روز معلم معرفی شود؟

بله بدون شک معلم بودن ایشان اصلی‌ترین دلیل این انتخاب یا پیشنهاد می‌باشد. اما به احتمال زیاد دلایل دیگری هم دارد. از جمله به نظر من در این سال‌ها فرزاد کمانگر باتوجه به نحوه‌ی مقاومت و در عین حال بی گناهی‌اش که به قول وکیل پرونده‌اش حتا یک برگه در پرونده‌اش موجود نمی‌باشد، یا این‌که در دادگاه تجدید نظر قاضی خطاب به فرزاد کمانگر می‌گوید:«شما متهم به همکاری با فرزاد کمانگر هستید»، یعنی با توجه به چنین مسائلی بی گناهی ایشان برای افکار عمومی ثابت شده بود. اما با همه‌ی این‌ها مقاومت متین ایشان در این سالها به یک نوع درس مقاومت ویژه‌ برای تمامی زندانیان سیاسی و حتا دیگر فعالان سیاسی و مدنی ، تبدیل شده بود. نوع مقاومت ایشان که مقاومتی فعال اما آرام و متین و به دور از جار و جنجال و حتا دور از شیوه‌های مرسوم مقاومت زندانیان باعث شده بود نوعی یا شیوه‌ای جدید از زندانی بودن و مقاومت را به همگان بیاموزد. 
از سوی دیگر شاید بتوان به نامه‌های معروف ایشان اشاره کرد. بدون شک یاددادن تنها مربوط به کلاس درس و تخته سیاه نیست. یکی از شیوه‌های آموزش و یاددادن بدون تردید نوشتن است. نامه‌هایی که فرزاد کمانگر از درون زندان می‌نوشت حاوی نکات آموزنده‌ی بسیاری برای افکار عمومی بود. موقعیتی که از وی به عنوان یک زندانی سیاسی که مهمترین آرزویش آموزش به کودکان روستا بوده است، انگار تریبون بزرگتر و رساتری برای بیان عقاید و آرمان‌هایش پیدا کرده بود. نامه‌هایی که هم درس مقاومت در آن بود مثل نامه‌ای که به رهبر ظالم سیاسی ایران نوشت و در آن پرسید از چه چیزی باید درخواست عفو کنم؟ این یعنی اعلام همان نکته‌ای که شاملو می‌گوید « ابلها مردا من عدوی تو نیستم من انکار تو‌ام». نامه‌هایی که برای دلدارش می‌نوشت و عشق از آنها می‌بارید و هم‌زمان زمزمه های عاشقانه‌ و درس‌های برابری جنسیتی بود. نامه‌هایی که برای شاگردان سابقش می‌نوشت و در عین حال مخاطب بزرگسال هم داشت و حقیقا هم مخاطب خودش را پیدا می‌کرد.
جنبه‌ی دیگر معلم بودن و یا معلم شدن زنده‌یاد فزاد کمانگر شاید همین خود عمل نوشتن نامه بود. سال‌ها بود که این نوع نامه نوشتن از درون زندان آن هم به این شکل اعتراضی و البته هم‌چنان تاکید می‌کنم متین و مدنی روالی برای رفتار یک زندانی نبود. البته بدون شک در سال‌های اولیه‌ی شکل‌گیری این نظام سیاسی در ایران یعنی دهه‌ی شصت و سال‌های قبل انقلاب این امکان به دلیل کنترل شدیدی که بر ورودی و خروجی زندان انجام می‌گرفت احتمالا نبوده است. اما باید گفت که بعد از دوران اصلاحات واقعاً کمی وضع زندان‌ها فرق کرد حداقل آزادی‌ها و حقوق زندانیان سیاسی ولی با این همه این شیوه نوشتن تا آن زمان سابقه نداشت آن هم نوشتنی ادامه دار و در عین حالی که ظاهرا گاه نامه‌ها مخاطبان خاص یعنی دلدار و معشوقه‌ی ایشان، یا شاگردان‌شان یا... کسانی دیگر بودند اما محتوای نامه‌ها مخاطب عام داشت. این نامه نوشتن خود نوعی درس شد برای دیگر زندانیان سیاسی. همه‌ی ما شاهدیم بعد از نامه‌ های ایشان بود که موج نامه نوشتن زندانیان سیاسی و بیرون دادن آن‌ها در این سال‌ها تقریبا به یک روال تبدیل شد. در نهایت فکر می‌کنم حکومتی بودن روز قبلی که به عنوان روز معلم نام‌گذاری شده بود و نیز مقارنت و نزدیکی تاریخ اعدام زنده یاد فرزاد کمانگر با تاریخ قبلی که هردو در یک ماه بودند و این‌که تقابل ملت و دولت در آن دوره‌ی زمانی به اوج خود رسیده بود دلیل دیگری بود که مردم روزی را از سوی خودشان به نام معلم نام‌ گذاری کنند. این حکومتی بودن روز اعلام شده ی قبلی به حدی مشخص بود که این پیشنهاد مردمی از سوی اپوزیسیون حکومتی و اعوان و انصاب آن ها چه در داخل و خارج نیز چندان مورد استقبال قرار نگرفت. زیرا آنها هنوز خود را منوط و بخشی از حکومت و نظام جمهوری اسلامی می‌دانند و هم‌چنان ترجیح می‌دهند یکی از ارکان حکومتی شهید شده حامل چنین نامی باشد تا شخصیتی غیر حکومتی و علیه حکومت مثل فرزاد کمانگر. گرچه بدون شک فرزاد کمانگر را می‌ستایند.
این دلایل اگرچه شاید ساده به چشم بیاید اما همگی شأن و شخصیت معلم بودن آقای کمانگر را برجسته‌تر می‌کرد.


فرزاد کمانگر درمیان زندانیان کرد بیشترین نگاهها را به سمت خود معطوف کرد. فرزادکمانگر چه ویژگیهایی داشت که این گونه مرکز توجه همگان قرارگرفت؟

اساساً ازدید من هرگونه پسوندی به نوعی بیان‌گر یکی از جنبه‌های تبعیض است. حتا اگر بر روی این پسوند از سوی خود گروه هویتی که هویت ویژه‌ای را برای خودش محرز می‌کند و روی پسوند ویژه برای خودش تاکید می‌کند. در واقع این تاکید ویژه چه از سوی گروه‌های دیگر باشد چه از سوی خود دارندگان پسوند باشد چه از سوی خوانده شدگان، نشان از این است که تبعیضی وجود داشته است که آن گروه دارنده‌ی آن پسوند تبعیض ، می‌خواهد با تاکید و برجسته‌کردن پسوند مذکور نشان دهد که او دقیقاً همان پسوند و هویت را می خواهد اما نمی‌خواهد به خاطر آن پسوند مورد تبعیض قرار بگیرد. از سوی دیگر آن‌ها دقیقا این احساس را درک کرده‌اند که بر اثر برخورداری از آن پسوند در جامعه مورد تبعیض قرار گرفته‌اند. حال این پسوند «جنسیتی» باشد مثل «زندانی زن»، «طبقاتی» باشد مثل «زندانی کارگر» والی آخر..
این مقدمه‌ی کوتاه را برای آن گفتم که همین پسوند «کورد» که به زندانی می‌چسبد در سوال شما به معنی متمایز شدن این نوع زندانیان از دیگر زندانیان است. همین تمایز باعث می شود که وضعیت آن ها با دیگر زندانیان متمایز شود و نا خواسته در سوال هرخبرنگاری حتا، متجلی و برجسته شود اما فرق فرزاد کمانگر از دید من گریختن از دامنه‌ی تنگ همین پسوند محدود کننده‌ بود. دامنه‌ای‌که می‌خواهد او در واژه‌ای مشخص برای خبری مشخص باقی بماند. اما تلاش گرانمایه‌ و گران جان زنده یادفرزاد کمانگر، تلاشی که اتفاقاً معطوف به خود و متکی به نفس و فاعلانه بود، توانست خود را نه تنها از پسوند زندانی کورد بلکه حتا از مرزهای ایران نیز خارج کند و در جهان مطرح شود. شاید تنها زندانی سیاسی است که در این سالها در اعتراض به اعدامش در اکثر کشورها چه از سوی کوردها و چه غیر کوردها برایش تجمع اعتراضی برپا شده است و این واکنش در حدی بود که توجه رسانه‌های بین المللی را نیز جلب کند. فرزاد قبل از اعدامش نیز این مرزها را در نوردیده بود و توانسته بود تن و جسم و روح خودش را از هر قید و بندی رها سازد. در واقع آن‌چه فرزاد را متمایز کرد تایید وی بر انسان بودن خود و انسان خواندن و مخاطب قرار دادن انسان بود. انسان مرز ندارد و پسوند نمی‌گیرد. در هیچ پسوند و ویژگی هم محدود نمی‌شود. اگرچه ممکن است این حرف‌ها نوعی اغراق و یا مدح به حساب بیاید اما تکیه بر واقعیت رخ داده این حقیقت را نمایان می ‌سازد که این حرف‌ها نوعی مدح و مرثیه از طرف یک هم‌کار و یک هم زبان فرزاد نیست. من فکر می‌کنم در مورد فرزاد اکثر کسانی که وی را شاخته‌اند با من هم زبان اند. اکنون زبان من هم وقتی درباره‌ی فرزاد حرف می‌زنم زبان کوردی یا فارسی نیست که به آن حرف می‌زنم و می‌نوسم. بلکه همان زبانی است که فرزاد انتخاب کرده بود. یعنی زبان انسان.


علل انعکاس جهانی اعدام فرزاد کمانگر چه بود؟

به جز دلایلی که در پاسخ به سوال‌های قبلی مطرح شد و به نوعی می‌تواند پاسخی برای همین سوال هم باشد باید به چند دلیل بیرونی نیز برای پاسخ به این سوال توجه کرد. 
بیش از هر چیز باید تاکید کرد که جنبش دموکراسی خواهی و حقوق بشری و مدنی کوردستان ایران که می‌توان گفت از اواسط دهه‌ی هفتاد شروع شده بود توانسته بود نوعی نگاه ستیزه جوی را که در ایران نسبت به کوردها وجود داشت تغییر محسوسی بدهد.
از سوی دیگر از دل همین جنبش عده‌ای از فعالان کورد در قالب‌های مختلف مدنی و مطبوعاتی و فعال حقوق بشری توانسته بودند تا حدی اگرچه به تعداد اندک اما با فعالیت بسیار، جایگاهی در رسانه های غیر کوردی باز کنند و در طی یک دهه تیتر خبر‌ها را حداقل در مواقع حساس به خود اختصاص دهند.
هم‌چنین مسایل جهانی و تغییر و تحولات منطقه‌ای و گفتمان حقوق بشری حاکم بر رسانه ها در جهان و تاسف بار این‌که بیش‌ترین آمار نقض حقوق بشر در ایران، در کوردستان رخ می‌داد یا لااقل ثبت می‌شد نیز باعث شده بود کوردها توجهی ویژه را به خود اختصاص دهند.
هم‌چنین باید به تحولات سیاسی داخلی ایران نیز اشاره کرد. گذار از یک دولت و سیاست اصلاح طلب به دولتی توتالیتر و مستبد و سیاستی فاشیستی نیز باعث شده بود گروه‌های سیاسی معارض هم‌ پوشانی و زندگی بیشتری با یکدیگر داشته باشند. در نهایت تحولات ۱۳۸۸ و جنبش سبز ایران و اعتراضات سیاسی بعد از انتخابات دهمین دوره‌ی ریاست جمهوری، باعث شد که کلیه‌ی حوادث ایران در معرض توجه بسیاری قرار بگیرد و اگر این میان خبر اعدام یک زندانی سیاسی به نام فرزاد کمانگر با توصیفاتی که رفت در میان باشد بدون شک توجه ویژه‌ای را به خود اختصاص خواهد داد.


کسانی مثل فرزاد کمانگر چه نقشی در همبستگی اجتماعی می توانند داشته باشند؟

تاثیر اصلی فرزاد کمانگر شاید در همبستگی مبارزان سیاسی و نیز کلیت مبارزه بود. در واقع در دوران حکومت‌های توتالیتر کلیه‌ی مبارزات، چه مبارزات جنبش‌های اجتماعی و جنبش‌های مدنی و چه خود جنبش‌های سیاسی و حتا استیل زندگی مردم و پوشش روش زندگی نیز رنگ و بوی سیاسی دارد. در چنین شرایطی انتخاب گفتمانی برای مبارزه و مقاومتی فعال آن هم درون زندان، گذشتن از قفس و بند محدودیت‌های نام‌ها و پسوند‌ها بیش از هرچیز گروه همگن گفتمانی را که فرزاد مانگر از آن برآمده یعنی کوردها را با هم متحد‌تر می‌کند و نیز پس از آن تمامی مبارزان سیاسی را در یک نقطه‌ی مشترک به هم پیوند می‌دهد. تولید شیوه‌ای از گفتمان مبارره حتا اگر چندان هم همگانی نشود به صورت عملی اما حداقلش این است که مقبولیت عام دارد. یعنی مبارزه به عنوان سوژه‌ای خودآگاه و فاعلی که نه به عنوان یک قربانی بی دست و پا و مظلوم بلکه به عنوان انسانی که حقیقت تن و جان خود را از اراده‌ی حاکم می‌رهاند و نوع نگاه و مبارزه‌اش، مبارزه‌ی سیاسی را جان می‌دهد که دوباره یک جنبش در حال رکود را به حرکت در آورد. شخصیت‌هایی مثل فرزاد کمانگر می‌توانند الگو باشند. می‌توانند حالت مرجعیت رفتار و گفتار و پندار باشند و می‌توانند در مواقع لزوم نقطه‌ای باشند برای بازگشت و رجوع دوباره.


انسان در گفتمان فرزادکمانگر چه اهمیت و جایگاهی داشت؟

به نظرم پاسخ این سوال در لابه‌لای پاسخ سوال‌های قبلی نهفته بود اما به طور کلی می‌توانم بگویم و یا تکرار کنم؛ زنده یاد فرزاد کمانگر انسان به ماهو انسان را دریافته بود. انسان به معنای حقیقت انسان و رها از پسوند‌هایی که عرض کردم. اما این انسان یافته شده توسط فرزاد کمانگر، یک انسان مورد ترحمِ فارغ و عاری شده از همه چیز نیست. انسانی نیست که حداقلی از زنده بودن و یا حقوقی ظاهری که از سوی دولت ملت‌ها به او به عنوان عطیه اهدا می‌شود ارضایش کند. انسان مورد نظر فرزاد کمانگر انسانی آزاد است. انسانی که حقوق و آزادی‌هایش متعلق به خود انسان است نه هدیه‌ای از سوی حاکمان. از این رو از دید من انسان مورد نظر فرزاد کمانگر انسان توام با آزادی اش است. برای بسط این موضوع لازم است به چند نکته اشاره کنم؛
در این‌جا بیش از هرچیز لازم است که نوع نگاه به «زندگی» و تعریف «آزادی» و فاصله‌ای به نام« مرگ» بسیار دقیق تر دیده شود. به راستی مرز زندگی کجاست؟ آیا مرز زندگی مفهومی به جز آزادی است؟ از سوی دیگر مفهوم زندگی در زنده بودن و زنده بودن به معنای توان لذت بردن از زندگی است. مطمئنن لازم نیست که توضیح داده شود مرز لذت همانا محدود نکردن لذت دیگران است. در همین بستر اگرچه نمی‌خواهم وارد قضیه‌ی جدلی‌الطرفینی( به قول کانت) به نام " آزادی یا عدالت" بشوم، اما می‌توان گفت که نابرابری اگر مذموم است به خاطر محدود کردن آزادی دست یابی به لذت زندگی توسط عده‌ای بر عده‌ای دیگر است. حال این نابرابری طبقاتی باشد، یا جنسیتی و یا نژادی و فرهنگی و ملی ومذهبی و قومی. بنابراین، اگر بین مرگ و زندگی اصالت با زندگی است در خود زندگی اصالت بر لذت است. در واقع آن بخشی از زندگی که قرین لذت و یا هم‌سو و یا پوینده‌ی راهی به سوی لذت است معنای زندگی را به جریان می‌اندازد. آزادی در این مفهوم شاید اصلی ترین و یا یکی از اصلی‌ترین و اصیل‌ترین مفاهیم زندگی اجتماعی انسان است. حال اگر آزادی این اصیل‌ترین و اصلی‌ترین مفهوم زندگی اجتماعی مفهومش را از دست بدهد، آن‌چه باقی می‌ماند، یعنی زندگی بدون آزادی، آیا همان تعریفی است که ما از زندگی داریم؟ 
انتخاب بین زندگی و مرگ انتخابی روشن است. اما تعریف از زندگی و زنده بودن مفهومی مورد توافق نیست. این اندیشه‌ی انسان لیبرال معاصر که " زنده ماندن به هر قیمتی" را ترویج می‌کند در طول زمان دارد مفهوم زندگی را محدود و محدود تر می‌کند تا جایی که از زندگی تنها خود زنده بودن را باقی می‌گذارد. همان طور که ژیژک یاد آور می‌شود. زندگی انسان لیبرال امروز محدود شده به لذت بردن از لذت‌های بی نهایت محدود شده. روغن بدون کلسترول، سیگار بدون نیکوتین، کافه‌ی بدون کافئین، نوشابه‌ی بدون قند و در نهایت آزادی بدون خود آزادی. یعنی مدام این زندگی‌ای که در ظاهر به تو می‌گوید زنده بمان اما هم‌زمان به تو می‌گوید: می‌توانی روغن بخوری اما باید کلسترول‌اش را کم کنی. می‌توانی قهوه بخوری اما باید کافئین‌اش کم باشد. درزندگی اجتماعی نیز نهایتاً آزادی اما به شرطی که آزاد نباشی. این داستان کشور‌های متمدن دموکراتیک و مدرن است. به این نسبت در نظر بگیرید زندگی اجتماعی و سیاسی در کشورهایی با حاکمیت‌های استبدادی و توتالیتر. در چنین نظام‌هایی افراد از حیث زندگی اجتماعی و یا شاید بتوان گفت از نظر زندگی فردی آزاداند، اما در محدوه‌ای بسیار تنگ‌تر یعنی جایی که حتا وارد حیطه‌ی اجتماعی نشود. ایده‌ی زنده ماندن به هر قیمتی، ایده‌ای است که به مرور زمان معنای زندگی را از خود زندگی خالی می‌کند.
با این تفاصیل انسان مورد نظر زنده یاد فرزاد کمانگر انسان آزاد است. همان‌طور که احسان فتاحیان نیز چنین می‌اندیشید برای همین فرزاد در نامه‌اش برای اعدام احسان از وی سوال می‌کرد.
در پایان با نزدیک شدن به سالروز شهادت ایشان و بحث نام‌گذاری این روز به نام روز معلم، ضمن آن‌که پیشنهاد خودم این است که سالروز تولد ایشان روز معلم شود با این‌همه مصاحبه را با این جمله پایان می‌دهم که فرزاد معلم همه‌ی ماست.

این مصاحبه پیشتر در اخبار روز منتشر شده است با این لینک

0 comments:

ارسال یک نظر