۱۳۹۰ دی ۲۶, دوشنبه

اگر هنر نبود واقعیت مارا خفه می‌کرد/به بهانه‌ی جایزه‌ی گلدن گلوب برای اصغر فرهادی

تا ساعت دو بامداد به وقت اروپاى مركزى بيدار ماندم براى ديدن بردن جايزه توسط فرهادى، اما از ترس اينكه فردا براى كلاس زبان خواب بمانم، خوابيدم، صبح در راه كلاس زبان و با موبايل تك تك استاتوس هاى دوستانم را مى خواند توى فيس بوك، اصغر فرهادى برنده ى جايزه شد.
بعد از مدت‌ها  بیدار شدن از خواب و نگاه‌کردن به سر خط خبرها، جزو اولین بارهاست که از خواندن یک خبر این قدر شاد می‌شوم. حداقل در این چندسال گذشته شاید تنها شبی که  تا این حد خوشحال شده آم شبی بود که  به همراه جمعی از روزنامه نگاران و فعالان حقوق بشر، تا صبح مشغول تلاش برای لغو اجرای اعدام، حبیب لطیفی بودیم، و صبح خبر آمد که اعدام اجرا نشده است.
شادی این بار اما خود زندگی و خود هنر  که آفرینش خلاقانه‌ی زندگی به شیوه‌ای دیگر است که زندگی را برای انسان قابل تحمل‌تر کند. این بار شادی از آن ما بود زیرا در عرصه‌ای بین‌المللی و در جایگاهی رفیع از هنر، سربلند و شادمان و خوشحال ایستادیم زیرا یکی از انسان‌هایی که دوستش می‌داریم  و دوست‌مان دارد و دوست داشتن ما را هنگام برنده شدن‌اش به وضوح نشان داد، بر قله‌ای بلند و بر سرخط خبرهای جهان قرار گرفت. 
این بار نه به خاطر تروریستی بودن، نه به خاطر به خطر انداختن امنیت جهانی، نه به خاطر سرکوب و کشتار مردم آزادی‌خواه در خیابان، نه به خاطر داشتن بیشترین آمار اعدام، نه به خاطر بیشترین روزنامه نگار زندانی، نه به خاطر ستاندن حقوق سیاسی و اجتماعی زنان و دیگر گروه‌های تحت ستم در جامعه‌مان، نه به خاطر کودتا و .. که به خاطر هیچ کدام از این ها  خبر اول دنیا  نشدیم. این بار به خاطر انسان و هنر و صلح  در سرسرای خبرگزاری‌ها اسم مان درخشید. آن هم به همراه  کارگردانی که به خاطر جایزه‌ها و فیلم هایش در کشور خودش محدود شده بود. آن هم با اسم هنرمندی که گزمگان قالب هنرمند پوشیده به آکادمی اسکار نامه می‌نویسند که  فیلم وی را تخریب کنند. آن هم توسط هنر مندی که صحنه ی دست دادن‌اش با هنرمندی دیگر از سوی خبرگزاری‌های کودتا(فارس نیوز)، که لگد زدن و دست بردن به زنان و مردان در خیابان را توجیه شرعی می‌کردند، اما دست دادن وی را با هنرمندی دیگر « رعایت نکردن عرف دیپلماتیک» خوانده بودند. عجبا که که حمله به سفارت‌خانه‌ی یک کشور دیگر و پایین کشیدن پرچم و عکس ملکه‌ی یک کشور دیگر رعایت عرف دیپلماتیک بود، اما هنرمندی چنین فرزانه دست دادنش  عدم رعایت عرف دیپلماتیک؟؟! 
با این‌همه انتظارها بیهوده نبود و آن شب بیداری‌ها و این از خواب نوشین سحر پا شدن، آن‌قدر دلچسپ شدکه حتا « این عو عو سگان» نیز بر ما و در کام ما گذشت و اصغر فرهادی جایزه را دریافت کردو یک قدم دیگر به اسکار نزدیک‌تر شد.
 اما بد هم نیست که دقیقا به این مسئله‌ی عرف دیپلماتیک اشاره‌ای بکنیم. هنرمند سیاست‌مدار نیست و در عین حال سیاست گریز نیز هست. اما سیاست دور از زندگی وی نیست. او انسانی است مثل انسان‌های دیگر سیاست اندوه شده برای مردمش را کاملا حس می‌کند و فضای سیاسی بین‌الملی را نیز کاملا درک می‌کند. فکر می‌کنید یا بهتر است بگویم آیا رواست فکر کنیم که اصغر فرهادی به صورت احساسی فقط این جمله را انتخاب کرد برای زمانی که برنده‌ی جایزه می‌شود. وی هنگام بردن جایزه گفت«وقتی روی سن می آمدم با خودم فکر می کردم که چه باید بگویم. آیا از مادرم بگویم؟ از پدرم؟ از همسر مهربانم؟ از دخترانم؟ از دوستان عزیزم؟ از همکاران دوست داشتی و بی نظیرم؟ اما الآن تنها ترجیح می دهم فقط یک چیز درباره مردم‌ام،بگویم. فکر می کنم مردمان جامعه‌ی من به واقع مردمانی اند عاشق صلح»
آیا  گفتن چنین جمله‌ای واقعا تنها یک جمله‌ی احساسی ساده بوده است. از دید من هرگز. اصغر فرهادی مثل هر انسان دیگری که نگران سرنوشت مردمان  جامعه‌ی خود است، به خوبی فضای بین‌المللی حول سیاست‌های کشورش را درک کرده است و می‌داند بوی جنگ یکی از نزدیک‌ترین بوهایی است که این روزها  به مشام می‌رسد. از همین رو از فرزندان‌اش، از هم‌کاران بی نظیرش، از مادر مهربانش و از همه و همه گذر می‌کند و چند دقیقه‌ی کوتاه از یک فرصت و تریبون جهانی را که چشم جهانیان به وی دوخته شده است، کاملا مغتنم می شمارد و اعلام می‌کند« مردمان جامعه‌ی من عاشق صلح هستند». آری وی پیامش را به جامعه‌ی جهانی از یکی از هنری‌ترین تریبون‌های جهان به تمام مردم دنیا و نیز به سیاست‌مدران اعلام می‌کند. او علیه جنگ و عاشق صلح موضع می‌گیرد و یک انسان هنرمند است و هنرمندی واقعی و باهوش است. حال این رعایت عرف دیپلماتیک است یا دست ندادن با یک زن؟؟ خوشحالم که رسوا شده‌های همیشه تاریخ که برفرهادی تاخته بودند برای عدم رعایت عرف دیپلماتیک که اساسا ربطی به هنرمند ندارد، حتا در این زمینه‌هم رسوا شدند.
این‌گونه است که میان این همه تلخی روزگار و این همه خبر بد و حتا غمگین شدن از ضرب و شتم دیروز آرش صادقی، که بار قبل بر اثر همین ضرب و شتم‌ها مادرش را از دست داده بود، عرصه‌ای به نام هنر است که این واقعیت زندگی خفه کننده را برای ما تحمل پذیر تر می‌کند. از همین روست که  من همیشه از میان خیل اظهار‌نظر‌ها درباره‌ی هنر این جمله‌ی آلبرت کامو را بیش از هر چیز دوست دارم.« اگر هنر نبود واقعیت  ما را خفه می‌کرد
 شيرين باد كام فرهادى، كام دوستانم و مردمى كه فرهادى به ياد انسان هاى كشورش بيش از هر چيز ديگر بود. شیرین باد


پی‌نوشت: با این همه نمی‌توانم، اندوهگین نباشم میان این همه شادی که در سرزمینی زیسته‌ایم که مفتخران‌اش در عرصه‌های بین‌الملی، راه در سرزمین خود ندارند. برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل، برنده‌ی جایزه‌ی گلدن گلوب، در خارج از سرزمین‌شان هستند.....رسانه‌های میلی دولتی هرگز چنین صحنه‌های با افتخاری را پخش مستقیم نمی‌کنند ....

2 comments:

vahid la گفت...

سلام بر شما جناب آقای استاد شیخی

من vahid la هستم و در پروفایل شما در سایت فیس بوک برای شما یک پیام نوشته ام و برایم بسیار مهم است که آن را بخوانید.

لطفا نگاهی به پروفایل فیس بوک بیندازید.

متشکرم از شما.

شهاب الدین شیخی گفت...

سلام وحید عزیزم.. بله پیغامت را خواندم و خوشحالم که دوباره هم را پیدا کردیم

ارسال یک نظر