۱۳۹۵ شهریور ۱۵, دوشنبه

مفهوم حقیقی مرگ


از مدرسه فرار کردن راحت‌ترین کار ممکن بود. اما اصلی‌ترین فرار من منجر به دیدن جنازه‌ای شد که اولین تصویر من از مفهوم مرگ بود.
توی مدرسه خبر پیچید که «پیدایش کردند»...« ظاهرا قراره توی مسجد بشورندش»....زنگ تفریح بود و فکر کنم معلم‌مان اسمش خانم راستی بود.
از مدرسه فرار کردم. من بهترین فرار کننده از مدرسه بودم وقتی که همیشه شاگرد اول مدرسه و گاهی شاگرد اول شهرمان بودم. نمی‌دانم یادم نیست قطعا شعور آن‌چنانی هم نداشته‌ام که چیزی را تجزیه و تحلیل کنم تا به نتیجه‌ای برسم که مدرسه برای دیدن‌اش ترک کنم. 
تصویر دیگری یادم نیست. خیلی از مدرسه فرار کردن‌هایم را یادم هست چه از دیوار راست حیاط مدرسه بالا رفتن و فرار کردن چه کلاه سر « بابای مدرسه» گذاشتن و در یک لحظه غفلتش، در را بازکردن، من را تا فردا که گوشم را می‌پیچاند ‌دوباره ندیدن همان.
تصویر زیادی یادم نیست آن‌بار چگونه فرار کردم. تنها تصویری که برای ابد یادم مانده است. تصویر صورت سفید و بی‌رنگ و تُپل و آرم و بی حرکت‌اش بود که لای ملافه و سجاده‌ای سفید پوشیده شده بودو درست چند لحظه قبل این‌که در تابوت بگذارند‌اش دیدمش. یعنی انگار دیر رسیده بودم و مراسم شست‌‌و شو را ندیده بودم و شسته بودند لای ملافه و سجاده آماده‌ی کفن بودو بعد در تابوت کوچکی بگذارند‌اش و بعد.... آن موقع قطعا از دید من کودک نبوده چون خودم هم همسن او بودم و کلاس دوم ابتدایی بودیم. 
اسم‌اش « پرویز» بود. پرویز ِاگر اشتباه نکنم «‌درویشی» پدرش اوستای بنایی بود و «اوستا محمد بنا» صدایش می‌زدند. پرویز چند وقت پیش که مدرسه نیامد گفتند در رودخانه غرق شده و جنازه‌اش پیدا نشده. نه مفهوهم غرق شدن را دقیقا می فهمیدم و نه مفهوم جنازه را. گرچه قبل از آن و در اولین حمله‌های حکومت ایران به کوردستان و در همان چهارسالگی جنازه‌های بسیاری را در مسیر آواره شدن‌های شبانه‌مان گاه گداری دیده بودم. گرچه آن تصویرها وحشتناک و آغشته به مفهوم جنایت بود. اما انگار هیچ کدام برای من «تصویر مرگ» نبود. تصویر مرگ برای منی که ۳ سالگی مادرم را و ۵ ساگلی برادرم را از دست داده بودم.
تنها تصویری که بعد از فرار از مدرسه و شاید طی‌الارضی که در آن کودکی از مدرسه تا « مسجد حاج ارجمند» کرده بودم و هیچ وقت فاصله‌ی مدرسه تا مسجد را یادم نیست چطوری باسرعت طی کردم برای آخرین لحظه توانسته بودم تصویر صورت سفید و تُپلی و آرام« پرویز» را دیدم. آن آرام شدن صورت آدمی را دیدم و انگار برای همیشه فهمیدم مرگ یعنی چی... مرگ برای همیشه معنی‌اش این شد که دیگر کسی را که تا چندروز پیش باهم بازی می‌کردیم، پز نمره‌هایمان را به هم می‌دادیم، سر توپ و پاک‌کُن و مدادتراش دعوا می‌کردیم، دیگر نبود، دیگر نیست. تصویر مرگ یعنی همین جمله‌ی ساده او که بود دیگر نیست. 
تصویر مرگ یعنی این‌که « پرویز دیگر هرگز به مدرسه برنمی‌گردد».

0 comments:

ارسال یک نظر