تا زمانی که فکر میکنیم،« تنها» رنج دیدهی جهان ما هستیم. تا زمانی که فکر میکنیم، « تنها» مورد ظلم قرار گرفتهی جهان ما هستیم. تازمانی که فکر میکنیم « تنها» راه مبارزه دانایی همان است که نزد ماست. تا زمانی که فکر میکنیم
«تنها» معشوق، جهان و یا تنها عاشق جهان ما هستیم و تا زمانی که فکر میکنیم « تنها» کسی که در عشق و رفاقت و دوستی مورد بی وفایی و خیانت و نارفیقی قرار گرفته است، ما و در واقع «من» هستم.
تا زمانی که فکر میکنیم« تنها» آدم خوب جهان من هستم. « تنها» من هستم که حتا براثر «خریت» و «اشتباه» هم کار اشتباه و « بد» نمیکنم. تا زمانی که فکر میکنیم « تنها» ما شایستهی تشخیص راههای رفع تبعیض، کمک به زندانی سیاسی، و « تنها» روزنامه نگار و تنها فعال حقوق بشر و تنها مارکسیست و تنها لیبرال و تنها اصلاحطلب و تنها انقلابی و تنها سبز و تنها قرمز و در کل تا زمانی که فکر میکنیم« تنها» هستیم.
همین باعث احساس شدید « تنهایی» میشود. احساس تنهایی میل به دربرگرفتن دیگری و دیگران را در انسان بیشتر رشد میدهد. میل به در برگرفتن جهان حتا برای « اصلاح» آن. در نهایت « توتالیتاریسم» میلی است که زادهی «احساس عمیق تنهایی» است. یا بهتر است بگوییم خود را « تنها» و « یگانه» پنداشتن.
به همین خاطر جهان مبارزهی اجتماعی و سیاسی ما تبدیل میشود به « مجمعالجزایر تنهایان» اگر چه شاید گاه گروه و دسته و جماعت هم تشکیل دهیم. اما انگار آن گروهها و دستهها و جماعات، گروههایی است از «تنهایانی» که تنهایی یکدیگر را پذیرفته و می ستایند. آنکه به رهبری و سروری گروه میرسد کسی است که روانشناسی فردی خوبی بلد است و میداند چگونه به انحای مختلف حس تنها بودگی و یگانه پنداشتگی یکی یک افراد گروه را بپالاید و در عین حال حال تنهایی خویش را میان آنها نیالاید. اما در اولین برخورد کوچک با برج عاج تنهایی هرکدام از اعضای گروه در واقع در اولین ورود به حریم حرم تنها ندانستن یکی از افراد گروه، شالودهی و شیرازهی آن گروه و دسته از هم میپاشد و داستان بی پایان «انشعاب» شروع میشود. این «تنهایان» « تنهاهای بزرگتری» هم دارند که گاه رهبری و دبیر کلی و دبیری و سروری یکی از این گروههای تنهایی را به عهده میگیرند. و به تعداد انشعابهای سیاسی میتوان سراغ از یک« تنهای بزرگ» گرفت که میلاش به آن حس تنها بودگی آنقدر بسیار است که گروهی را که تنهایی وی را میستایند دور خود جمع میکند. این افراد هرجا به قدرت رسیدهاند بنیان گزار توتالیتاریسم، استبداد حتا استبداد دمکراتیک و یا سوسیالیستی را پی ریزی کردهاند.
آنچه در جامعهی ظاهرا دوقرن در حال رشد و توسعهی ما، هنوز اتفاق نیافتاده است باور به «خرد قابل اشتباه آدمی» و نیز جایگزینی « اندویدوالیسم»(فردگرایی) به جای «اگویسم»(خودخواهی)است. از به قدرت رسیدن این تنها شدگان است که دیکتاتوری به وجود میآید و از چنین جامعهی این همه «خود تنها پندار» است که دیکتاتور به قدرت میرسد و التزام به فاشیست را به یک امر ناخودآگاه جمعی تبدیل میکند.