۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

ترجمه ی سه شعر از بهزاد کوردستانی


شعر ها: بهزاد کوردستانی 
مترجم: شهاب الدین شیخی 
سرودی برای سر انجام

ای  از شهر اشغال شده
تبعیدی
ای نا مرگ کوه قدم
کفش از آتش پوشیده
راه شعله ی خنک آور
نسیم آغوش گشوده
بوی تفنگ لبریز آفتاب
جنگجوی جنگ ترسان
تا بخشش را به خاک و
خاک را از حق خویش باردار نسازی
تا آفتاب را بر سرمای تمام کوچه ها تقسیم نکنی
آرام نمی گیری  و آرام نخواهی گرفت.

ای زبانت سوار بر اسب آب
ای آماده ی دل بر دریای آتش خروشیده
ای از آبشار روح تو
جهان از خنکا  لبریز
تا  کودکان را رقص آموز و
 رقص  لبریز از پایداری نسازی 
تا تشنگی چون بادبادک چشمه را به بازی نگیرد
آرام نمی گیری و آرام نخواهی گرفت.

ای نا مرگ افسار کوه در چنگ فشرده
ای لباس دریا نفس پوشیده
تا بالش های مان لبریز نرمی آب نسازی
تا زنجیره ی زنجیر پاره نسازی و
زنجیر را  در حافظه ی خودش به فراموشی نسپاری
آرام نمی گیری و آرام نخواهی گرفت
ای دشت کور از  نگاه و
فوران آب مالامال کرده‌
ای درخت همه‌ عمرت بهار
ای پنجره ی رو به تنفس گشوده
تا دیوار را از پنجره
زبان چشم نیاموزی
تا ذلت از قامت شهر برنشویی
آرام نمی گیری و آرام نخواهی گرفت

 ای بر گردوبن برف  نامیرایی پوشیده
ای زندگی در تبسم بلوط به سر برده
تا عشقی به رنگ جاودانگی
هدیه  و ارمغان کوه های ات نباشند
تا آتش ستمگران
با طوفان ات
از پای ننشیند
آرام نمی گیری و آرام نخواهی گرفت

ای چشم های ات لباسترین  شرف شهر
ای نام تو توشه ی مقاومت در برابر گرسنگی هار
تا برگ ها را مالامال نان  و
نان را  شعر بی انتهای
سفره نسازی
تا پرچمی لبریز  نقشه ی لبخند
نیافرازی
ای زندگی ات را با ترنم اسپارتاکوس
آبیاری کرده‌
آرام نمی گیری و آرام نخواهی گرفت












 مریوان

فرق می کند
قبول
این جا مر کز عام الفیل است
چه کسی راست می گوید؟؟
یا آن ها؟!
سال فیل است
یا احتمالا ممکن است بر روی اگر 
سه فیل تمام بلوز را بنوشم 
چایی بپوشم 
کسی چه می داند ؟ 
Ahmad tee
برادر ول 

شهر پیراهن اش خط خطی است
بر هر خط اش دکمه ای است 
پیاده شدن هزار عیب تشنگی را سیراب می کند
آره به خدا به من چه؟
چایی بر بلوز خودش را نوشت
 دیگر از خط کدام آخر
کتابخانه را بنویسم:
«خواهش می کنم»!
از این جا بالا برویم
برادرِ من
باران کوچه ای را نمی نویسد
 نه به خدا
وقتی که خیس است
آجرش نمی خوانند
 یا مگر برگردیم روی همان اگر و
پیاده شدن هزار عیب

روزانه از باران رد می شوم 
تا خانه اش 
آن خانه ای که بدون نقطه و بدون اگر نوشتیم
فرقی نکند و کوچه ای خیس ام کند
تاحالا کی این طور بوده؟
یا مگر کوچه ای پر اگر آغاز کند
بعد هم خیس شدن 
سربازی در جاده ی بلووز و آن یکی
ول می شوم
ول شدن هم بلووزی است
 صوفی از شیخ زمستان و
نه
نمی نویسم
قبول! 
نوشته ام!
 می دانم !
ول می شوم
ول شدنی در جاده ی این یکی و
خوب چایی هم  بی اگر در گرما گیر کند
 با باد  دزدکی می نویسیمش

یا مگر تابستان و بی اگر، بعد
نبود
نمی نویسیم
تو مردی یا شاعر؟!
شاعرم
 تو مگر با اگر شاعر نیستی.
سه فیل تمام بلووز می نوشیم
تا
چایی را در تن ات نشناسی
 دیگر تفاوت ات با فرق در چیست ؟
فرق می کند برادر
فرق می کند!
ها  نگاه کن!! 
پاییز ریخت در حیات 
انگاری خودش را نوشته 
خوب مگر نگفتم؟! 
فرق می کند 
یا بگذار نکند
اما می کند 
فرق می کند 



گلزار دختری است و نام های دیگر نیز


بنویس
روی من بنویس !
قالی از کبوتر
نمی"پا" ید و
رو نمی شود
سلیمان هم این فرش را به سلامت
 می نویسم 
بر دیوار هم می نویسم
"ما" یی
بی زن قهوه ای
تنها دیوار مانده بود 
با خط شکسته 
خودت را از دیوار نستعلیق  و 
زن قهوه ای حذر کن 
تفاوت من و انار 
انا را با هر چه جمع ببندی
حاصل اش می شود کم تر
من برای ام فرقی نمی کند
همانند  چهار با هر کوردی.
مجبورم!
پیش از آن که به من بگویند
عقب انداخته (شده)
مجبورم بفروشم اش
عینکی را ببینم
سرابی را باور کنم
بنویسم  بخت یاری
ولی سخت یاری
 یک دست به زانو سخت یاری


صف بلیط این فیلم !
نوبت تو تا کجا دراز است 
مرا هم بخری پاره ام می کنند
مرا هم ببینی تمام می شوم
 تمام هم بر می گردم سرآغاز این دراز
هیچکاک هم انار است؟!
باور نمی کنی؟!
جمع اش کنید با هرچه
ملا بگذار هی بگوید 
 "سینه،ما"ی مان را داشته
لذت بخش تر است
 از سالاد کتاب و کتک و کلام و  ویران
"پا" از رادیوی تان شوت می کنم 
این شوتی است بدون این که بدانید 
گل می روید یا نه
هورایی بکشید
خرافات سربالا جوب است
گل!
گل!
گل!
هورا گل!
گلزار همسایه
گل آگاهی است
هرچقدر هم شوت باشید
هورایی نمی شناسید اش  
گلزار خارج از تمام بازی ها است.

یکی از اتاق های ام پر است
از تلویزیون های سر بالا
بوسه ای از تو پر است
 از ماتیک سرپایین 
یا تلویزیون سربالا
دختری به من عطا کن دو ایکس لارج(XXL
مردی دارم در من( یک ایکس لارج) XL

سهمم نمی شود
ییخشید!
مادرم گناه من را نمی دوزد
بنشینید
 این هورا هم گل نمی شود 
گلزار خارج از تمام بازی ها است
شوت بی شوت 


پی نوشت : بهزاد کوردستانی دوست عزیز شاعرم پنج روز پیش یعنی دوم شهریور ماه بازداشت شد. کسی که مطلقا شاعر است.
ترجمه ی شعرهای بهزاد بسیار کار دشواری است. زیرا به شدت وابسته به بازی های زبانی است که با توجه به امکانات زبان کوردی در شعر وی انجام می گیرد. بنابراین انتقال یا ترجمه ی آن بازی ها در توان یک مترجم نیست. من کوشش کرده ام ترجمه کمی به زبان  و فرم شعرهای اش نزدیک باشد.
شعر سرودی برای سرانجام در سال1992 سروده شده و کمی با حال و هوای شعرهای امروزش فرق دارد و البته ترجمه اش هم آسان تر می نمود.
در پایان از همین جا و هر جای دیگر اعلام می کنم دوستت دارم دوست شاعرم.
» ادامه مطلب

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

اتفاقن هیچ کدام تان آدم نیستید... شاعر چه عرض کنم


اتفاقن هیچ کدام تان آدم نیستید...
شاعر چه عرض کنم

 از کسی تا کسی این دستم بر آسمان نمی نویسد
نه! ببخشید
آسمان
این دستم تا آن دستم
دست از آستین زمین نمی بارد

دوباره از اول می نویسم
اشکالی ندارد
لبریز حس دور دور دور دور
سفر در دل ام..در گلویم... جاده است  و

تهران  هنوز خیابانی چروک است...


پیراهن زرد ارغوان!
نه!!!  باور کن دروغ می گویم

آسمان می داند
تنها من ام که در زمین نازنین می روم


از هر چه پنجره و مادرم که 27٭
ارغوان می نوشتم
-اتوبوس پاره خطی کوتاه است –
برای این جاده



آقای مسافر( اگر بنویسم ریبوار  کورد ترم)
من می خواهم
سیگاری  تا تهران
نه از تهران تا سقز
بمیرم...


خانم سرفه مکن بر سر و روی طاقت درنایی من
درنا ها تا سفر نبینند
نمی بینند**


همیشه  تا آخرِهمیشه
مقادیری دیگر هم..
 13 قدیمی ترین شماره ی زمین است
من زمین ترین مرد قدیم ام

نه! نه! یادم رفت
ارغوان
می بایست پیش از این سطرها
ای زرد را پیراهنش می شدم


از وقتی که یادم می آیدم
تنها یک دختر در حافظه ی عاطفه ام
ارغوانی بوده ام
( میهن و سرزمین و این جور حرف ها به درد شعر پست مدرن نمی خورد)

می دانم
در انتهای این شعر
گذاره ای که پر شده از کفش
منتظرمانیم



التماس می کنم
حذر کنید از بیمارستان
که من وقتی  مادرم و چند نقطه .....
بیمارستان حذر است از خطر
بیمارستان خطر است از حذر
بیمارستان حذر است از
به دنیا آمدن کودکی
خطر از مرگ مادری


که مادر
زنی است تنها 
در فراموشی پیراهن و پسر و مرد




81/7/13

* عدد 27 مربوط به سن من در زمان سرودن شعر می شود.
**: افسانه ای در مورد درنا هاست که می گویند .درناها به دلیل این که قدرت بینایی شان بسیار محدود است نمی توانند تمام طول سفر را چشم باز کنند. به همین خاطر چند درنا جلو می افتند و چشم های شان را می گشایند و بقیه چشم می بنند و پشت سر آن ها پرواز می کنند.تا این که گروه اول کور می شوند و آن ها می روند پشت سر بقیه و گروهی دیگر می آیند جلو. به این گونه به سفرهای دورشان ادامه می دهند.
» ادامه مطلب

۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

اعتصاب غذا اقدام به فروپاشی اراده ی حاکم

منتشر ده در :روز آنلاین
حقوق شهروندي از كليدي‌ترين مفاهيم جامعه شناسي سياسي و نيز بحث‌هاي تخصصي علم حقوق بوده و هنوز هست.  وميان تئوريسين‌ها و نظريه پردازان هميشه مناقشه‌هاي فراوان برانگيحته است، البته مخالفان يا تحديد كننده‌هاي حقوق شهروندي تئوريسين‌هاي جناح حاكم و يا وابسته به قدرت بوده‌اند يا در بهترين حالت طرفداران نظريه‌ي دولت و موافقان بسط و توسعه‌ي آن روشنفكران مستقل و طرفداران مردم و در نهايت طرفداران نظريه‌ي ملت.
همه‌ي ما مي‌دانيم هر شهروند در هر جامعه‌اي از يك سري حقوق به نام حقوق شهروندي برخوردار است و حتا اگر اين شهروند به دلايلي درست يا نادرست زنداني شده باشد باز هم از مجموعه‌اي حقوق به نام حقوق متهم  و زنداني برخوردار است.
زندان به عنوان  عاملی بازدارنده ، تنبیهی، و در نگرش مدرن آن به عنوان فضایی ترمیمی برای کسانی که جرمی را علیه  حیثیت حقوقی و عمومی جامعه مرتکب شده اند، باید جایی نامید که شهروند برای مدتی از  حضور در اجتماع محروم می شود تا در دوره ی زندان بتواند شرایط بازگشت به درون اجتماع قرار دادی انسان ها به دست بیاورد. اگر چه این نگرش به زندان نگرشی رویایی است اما قرار بر این است که زندان چنین جایگاهی باشد. این نکته اما در مورد جرایم اجتماعی است، اما آن گاه که یک شهروند به خاطر بیان آرا و اندیشه های خودش یا اقدام عملی در راستای حقوق سیاسی خود به زندان می افتد. دیگر نه داستان ترمیم بهینه جامعه و پاک کردن ریشه های جرم ویا بازپروری "فرد"، بلکه داستان، داستان اراده " حاکم" است که هیچ اراده ای را بر اراده ی خود و در مقابل اراده¬ی خود بر نمی تابد.
زندانی سیاسی کسی که نه تنها  به خاطر انجام عمل سیاسی و یا بیان اندیشه ی خود به زندان افتاده است بلکه در واقع در طول زندان از هرگونه عمل سیاسی و زندگی شهروندی محروم می شود. اما وقتی زندانی سیاسی از حداقل حقوق زندانی(ملاقات، تلفن و...) هم محروم می شود. در نهایت  يكي از آن حقوق كه در همه حال از آن برخوردار است. حق مالكيت واراده‌ي تصميم‌گيري در مورد جسم خودش مي‌باشد. يكي از راه‌هايي كه زنداني سعي بر اعمال اراده‌ي خود بر بدن‌اش را دارد، تصميم به اعتصاب غذاست. در واقع حاکم می خواهد به شهروندان و زندانی بفهماند که من جسم تو را در بند کرده ام تا بدانی که من بر بدن تو نیز حاکمم و این جا نمی توانی علیه من اقدامی بکنی. زندانی کردن یک شهروند به دلایل سیاسی یعنی تقلیل دادن هویت او تا سر حد جسم  و "بدن تهی". حاکم با زندانی کردن می خواهد  شهروند اش را تهی از هر اراده و توانی بکند اما انگار از اراده ی انسان بر بدن خویش غافل است. این جاست که زندانی سیاسی با اعتصاب غذا به نوعي يادآوري اين نكته است كه جسم من هم‌چنان در اراده‌ي من است. اعتصاب يعني امتناع از بدن. گذشتن از مرزهای جسم. خالی کردن بدن این بار از سوی شخص شهروند، برای این که دیگر این بدن  تحت اراده ی حاکم نباشد تا گمان کند با زندانی کردن وی می توان وی را از هرگونه کنشی خالی کند. ضمن این که اعتصاب و خالی کردن بدن از معانی مورد تمنای حاکم، به نوعی رها ساختن نفس است از قفس. پرتاب و آزاد سازی همان جسم دربند شده به بیرون زندان. درست  بعد از اعتصاب زندانی یک بار دیگر به میان مردم خود بر می گردد. همه با او هستند حتا اگر نمادین. اراده ی به اعتصاب غذا در واقع ارداده ای است برای فروپاشیدن اراده ی حاکم بر بدن شهروندان. این گونه است که حتا اگر هیچ کس با اعتصاب غذا موافق نباشد، اما در مردم احترامی می انگیرد انگار در خیابان فریاد آزادی و مشت برابری برافراشته است.
واکنش ما به اعتصاب غذا؟
پیش از هر چیز باید به اطلاع برسانم که در داخل کشور هیچ خبری نیست. نه کسی از زندانی سیاسی خبری دارد و نه از اعتصاب آن ها. نه کسی در خیابان  است . نه کسی جلوی زندان هاست. نه عکسی گرفته می شود و نه موبایلی فیلمی می گیرد و در یوتیوب منتشر می شود. زیرا اصحاب رسانه خود یا در همان زندان اند و یا در تبعیداند و یا خود به قید وثیقه در محاق فعالیت هستند. دیگر شهروند خبرنگار هم جواب نمی دهد همه همان چند خانواده ی اعتصاب کنندگان هستند که با عکس عزیزان شان  مقابل در دادسراها و زندان حاضر می شوند. این همه هیجان و داغ و آه و واویلا در حقیقت، حقیقت ندارد و تنها در مجازیت این فضای مجازی رخ می دهد. بنابراین اینکه برخی ها می گویند با این اعتصاب جنبش وارد فضای جدید شد و جانی تازه گرفت، خیالی واهی بیش نیست. از این رو ما کافه نشینان اینترنتی به هیجان آمدیم و ابتدا عکس های فیس بوک را عوض کردیم  و تک جمله های قصار نوشتیم. بعد اعتصاب غذای نمادین کردیم و بعد هم از میر حسین و کروبی گرفته تا ساده ترین فعالان عرصه ی جنبش فیس بوکی شده و تویتری شده، از زندانیان خواستیم. به اعتصاب غذای خود پایان دهند. همه ی این اتفاقات هم در حالی رخ می دهد که زندانی ها در حقیقتی غیر قابل انکار و غیر قابل تکثیر مجازی، حقیقتا گرسنه اند و می خواهند از حداقل حقوق خودشان دفاع کنند. پرسش من در پایان این نوشته این است که ما اگر نمی توانیم مثل آنان بمانیم و پایداری کنیم. اگر مثل آنان راه بیرون زندان را انتخاب کرده ایم. اگر در شرایط آن ها نیستیم. نمی توانیم که به این شرایط چیزی بیافزاییم و چیزی هم کم کنیم. این که ما از آن ها می خواهیم که اعتصاب شان را بشکنند ضمن این که شاید نشان از برخورد انسان دوستانه ی ما برای سلامت عزیزان مان باشد آیا بیشتر جبران ناتوانی و عذاب وجدان خودمان نیست. کنش سیاسی ناب، کنشی برهنه است که در برهنه ترین حالت اش نباید جامه های گوناگون بر آن بپوشانیم. اگر هم قرار است جامه ای بر آن بپوشانیم باید از جنسی باشد که بر آن قامت آراسته باشد. به عنوان مثال از آقای کروبی می پرسم شما که یک بار من  به یاد دارم که در مقابل یک حکم اعدام  به رییس سابق قوه ی قضاییه گفتید من فردا با عبایم جلوی در زندان اوین حاضر می شوم. آیا نمی شد  به همراه آقای موسوی،  ضمن در خواست از آن ها حداقل به یک اقدام عملی حمایتی از آن ها و یا حتا تهدید به این اقدام اشاره ای کرد. من هنوز هم بر این باورم برای مایی که در وضعیت آن ها نیستم، برای مایی که مثل آن ها تمام حقوق و امکاناتم از من صلب نشده است. برای مایی که آخرین حقمان حق تصمیم گیری بر بدن خودم می باشد، از من صلب نشده، نمی توانم تنها برای این که از رنج عذاب وجدان خود را فراری دهم از آن ها بخواهم که اعتصاب شان را بشکنند. آن هم در حالی که می دانم هیچ پیامی به آن ها نمی رسد واین گونه پیام فرستادن ها تنها ارضای شخصی است. من تنها می توانم بگویم و بخواهم که طاقت بیاورند و آرزو کنم اگر آزاد نمی شوند لااقل از حقوق انسانی شان به عنوان یک زندانی برخوردار شوند. طاقت بیار رفیق. زیرا که اراده ی تو اراده برای فروپاشی اراده ی "حاکم" است. من نمی توانم در راستای اراده ی حاکم که عدم اعتصاب توست چیزی بخواهم و نمی توانم به رنج کشیدن ات هم تو را تشویق کنم. اعتراف می کنم به ناتوانی خویش. زیرا به باور من شما می خواهید قفس را بسوزانید و به رهایی پرندگان بیاندیشید.


لینک: http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2010/august/07/article/-62e0dde30b.html
» ادامه مطلب