۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

اتفاقن هیچ کدام تان آدم نیستید... شاعر چه عرض کنم


اتفاقن هیچ کدام تان آدم نیستید...
شاعر چه عرض کنم

 از کسی تا کسی این دستم بر آسمان نمی نویسد
نه! ببخشید
آسمان
این دستم تا آن دستم
دست از آستین زمین نمی بارد

دوباره از اول می نویسم
اشکالی ندارد
لبریز حس دور دور دور دور
سفر در دل ام..در گلویم... جاده است  و

تهران  هنوز خیابانی چروک است...


پیراهن زرد ارغوان!
نه!!!  باور کن دروغ می گویم

آسمان می داند
تنها من ام که در زمین نازنین می روم


از هر چه پنجره و مادرم که 27٭
ارغوان می نوشتم
-اتوبوس پاره خطی کوتاه است –
برای این جاده



آقای مسافر( اگر بنویسم ریبوار  کورد ترم)
من می خواهم
سیگاری  تا تهران
نه از تهران تا سقز
بمیرم...


خانم سرفه مکن بر سر و روی طاقت درنایی من
درنا ها تا سفر نبینند
نمی بینند**


همیشه  تا آخرِهمیشه
مقادیری دیگر هم..
 13 قدیمی ترین شماره ی زمین است
من زمین ترین مرد قدیم ام

نه! نه! یادم رفت
ارغوان
می بایست پیش از این سطرها
ای زرد را پیراهنش می شدم


از وقتی که یادم می آیدم
تنها یک دختر در حافظه ی عاطفه ام
ارغوانی بوده ام
( میهن و سرزمین و این جور حرف ها به درد شعر پست مدرن نمی خورد)

می دانم
در انتهای این شعر
گذاره ای که پر شده از کفش
منتظرمانیم



التماس می کنم
حذر کنید از بیمارستان
که من وقتی  مادرم و چند نقطه .....
بیمارستان حذر است از خطر
بیمارستان خطر است از حذر
بیمارستان حذر است از
به دنیا آمدن کودکی
خطر از مرگ مادری


که مادر
زنی است تنها 
در فراموشی پیراهن و پسر و مرد




81/7/13

* عدد 27 مربوط به سن من در زمان سرودن شعر می شود.
**: افسانه ای در مورد درنا هاست که می گویند .درناها به دلیل این که قدرت بینایی شان بسیار محدود است نمی توانند تمام طول سفر را چشم باز کنند. به همین خاطر چند درنا جلو می افتند و چشم های شان را می گشایند و بقیه چشم می بنند و پشت سر آن ها پرواز می کنند.تا این که گروه اول کور می شوند و آن ها می روند پشت سر بقیه و گروهی دیگر می آیند جلو. به این گونه به سفرهای دورشان ادامه می دهند.

0 comments:

ارسال یک نظر