اوائل نمیخواستم باور کنم. اصولا بارها گفتهام که همیشه وقت برای فکر و خیال بد کردن بسیار است بنابراین اول باید مثبت فکر کرد و فکر بد به دل خود راه ندهم. وقتی اولین بار اسمم را بر درخانه و بر صندوق پستی کنده شده دیدم فکر کردم اتفاق افتاده است. فکر کردم حتما آن پلاک کوچک پلاستیکی سفت نبوده و باز شده و اسمم افتاده و آن تکه کاغذ کوچک را باد با خود برده است. دفعهی دوم و سوم هم فکر کردم بچهای چیزی بازی کرده و آن را کنده است.
بعد ااز اینکه دوچرخهام در فرانکفورت به سرقت رفت یک دوچرخهی دیگر بعد مدتها خریدم. مدتی من اصلا خبر نداشتم مجتمع ساختمانی که در آن زندگی میکن چیزی هم به نام «انبار دوچرخه» یا به زبان فارسی درستتر و مصطلحتر «گاراژ دوچرخه » دارد. این بود که دوچرخهام را کنار نردههای در ورودی ساختمان پارک میکردم و به همان میلهها می بستم . تا این که چندین بار صبحها که بیدار میشدم میدیدم دوچرخهام پنچر شده است. آن وقع هم فکر بد نکردم . فق گفتم شاید یک کودکی از سر شیطنت یا رهگذری مست و بی اعصاب زده دچرخه را پنچر کرده است. تا این که برای اولین بار بعد مدتها با «هاوس مایستر» یا « سرایدار» خانه آشنا شدم وقتی دوچرخهام را دید گفت چرا آن را در انبار دوچرخهها نمی گذاری
انباری را که بهم نشان داد احساس کردم چه جای مناسبتری و راحتتری برای حمل و پارک کردن شبانهی دوچرخهام. اما عجیب بود همان اولین شب آنجا هم پنچر شد. فکر کردم احتملا همان دیروز غروب قبل از ورود دوچرخهام پنچر شده و خودم حواسم نبوده است.
من که پنچر گیری دوچرخه بلد نبودم هربار باید دوچرخه را به یک تعمیرگاه دوچرخه میبردم و هزینهی تعویض تیوپحدود ۶ تا ۹ یورو بسته به کیفیت تیوپ میشد اما دست مزد آن بین ۱۳ تا ۱۷ یورو باز بسته به موقعیت وضعیت تعیمرگاه تغییر میکرد. این بود که گاه ممکن بود بیش از ۲۵ یورو تنها بابت تعویض یک تیوپ میپرداختم . اما تعجب آنجا بود که هر شبی که دوچرخه را در انباری میگذاشتم بدون بروبرگشت فردای آن روز دوچرخهام دوباره پنچر بود .
وقتی یک یک تلویزیون قسطی خریدم و یکی از دوستان عزیزم زحمت کشید با ماشیناش آن را تا خانهام حمل کرد تعارف کردم که تشریف بیاورد داخل و یک چایی باهم بخوریم. موقع خوردن چایی پرسید راستی یک سوال تا به حال این محله اذیت نشدهای گفتم چطور از چه نظر.. نه والا من که سرم به کار خودم است و معلوم نیست کی میآیم و کی میروم. نه رفت و آمدی دارم و نه دوست رفیقی که اینجا بیایند. گفت باشه ولش کن.. گفتم نه آخه چطور مگه گفت نمیخواهم فکرت را خراب کنم اما خب این محله کمی از « خارجی» خوششان نمیآید. این است که این محله غیر آلمانی خیلی کم زندگی میکند. گفتم اره درست است. من هم اگر مجبور نبودم در آن شرایط حتما خانهای داشته باشم تا کار انتقالیام جور شود قطعا نه به این دلیل بلکه به دلیل کنسرواتیو بودن بیش از حد محله ، اصلا خوشم نمیآید از همچین محلههایی. بعد گفت مثلا تا به حال نشده اسمت رو از روی زنگ یا صندوق پستیات کنده شده باشد.. وقتی اینار گفت تمام دفعاتی که اسمم کنده شده بود یادم آمد....بعد گفتم راستش این اصلا مهم نیست مهم و عجیب اتفاقی است که برای دوچرخهام میافتد. زیرا من دوچرخه را سالم و سرحال در انباری دوچرخه میگذارم اما فردا بدون شک پنچر است... گفت این که دیگه معلومه کار خودشون است . چون قطعا کسی که این کار را میکند از افراد همین ساختمان است . زیرا باید کلید داشته باشد و فقط ساکنان این ساختمن کلید را دارند. گرچه تمام حرفها و نشانیهایش درست بود . گرچه تا به حال اندازه پول یک دوچرخه بابت فقط پنچرگیری دوچرخه داده بودم. اما باز انگار باورم نمیشد. یا انگار مثل هرقانون ستم و تبعیض و سرکوب و تنفری، میخواستم ابتدا باورش نکنم.
سرانجام آخرین باری که دوچرخهام پنچر شد دیگر زمستان بود و من هم واقعا دیگر پول پنچرگیری دوچرخه نداشتم و در این زمستان هم خیلی دوچرخه کاربرد نداشت. دوچرخهای که من گاه با آن ۱۷ کیلومتر میرفتم و بر میگشتم. بنابراین بیخیال شدم اما جالبی اینجاست بعد مدتی که دوباره به انباری سر زدم دیدم چرخ دومش هم پنچر شده است و وقتی دوباره بادش کردم دیدم قشنگ از لاستیکش باد بیرون میآید دیگر معلوم بود که با وسیلهای اصلا از روی لاستیک آن را سوراخ کردهاند. دوچرخه را کلا رها کردم.
اما وقتی به مسافرت رفته بودم کلیدهایم را به دوستی سپرده بودم، که صندوق پستام را هرازچندگاهی ببیند و اگر نامهی مهمی چیزی داشتم بهم خبر بدهد. در همان ایام دوچرخهی دوستم به سرقت رفته بود و من برایش نوشته بودم که تا دوچرخهای میخرد میةواند از دوچرخهام استفاده کند، البته بهش گفتم که لاستیکهایش پنچر است و او دوچرخه را برداشته بود و پنچرگیری کرده بودو در آن مدت از آن استفاده کرده بود بعد این که برگشتم وقتی رفتم دوچرخه را پس بگیریم دیدم در حیاط خانهاش پارک شده. پرسیدم که چند مدت است که این دوچرخه اینجاست. نگران شد و پرسید به خاطر آفتاب و باران خوردن میپرسی، گفتم نه نه اصلا..فقط میخواهم بدانم چه مدت است اینجاست و هرگز پنچر نشده گفت بیش از یک هفته است.. دوچرخه را سالم و سرحال پس گرفتم و شب دیر وقت آن را در انباری گذاشتم. باز هم به خیال اینکه ممکن است کی آخر وقت وارد انباری میشود و همین جوری که رد میشود ممکن است بزند آن را پنچر کند. دوچرخ را میان ۵-۶ دوچرخهی دیگر پنهان کردم طوری که اصلا دیده نشود. فردا باید حتما میرفتم ادارهی کار صبح زود بلند شدو فوری رفتم دوچرخه را بردارم که دیدم با کمال تعجب با اینکه پنهانش کرده بودم، باز هم پنچر شده بود.
این مسئله از نظر روانی اینقدر اذیتم کرد که بعد از ظهر وسائل سادهای که برای پنچرگیری خریده بودم را برداشتم و اینقدر با آن ور رفتم و تمام دست و صورت و وسائلم را گریسی و چرک و کثیف کردم تا بعد از چندین بار یادگرفتم که چگونه میشود دوچرخهرا پنچرگیری کنم. اساسا این اخلاق را دارم که وقتی یک مشکلی بخواهد بر من فايق شود، یا باید من بر آن مشکل چیره شوم و یا آن مسئله را کلا رها کنم. اما اول تمام تلاشم را میکنم. که حتما بر آن فائق شوم. اگر واقعا در توان من نبود رهایش میکنم. حالا میتوانم بدون هیچ مشکلی پچری چرخ جلو را بگیرم. دوچرخهام را هم در خیابان رو به رو جلوی پنجرهی خانهام میبندم . گرچه از گزند باد و باران در امان نیست اما ظاهرا از گزند پنچر شدن در امان مانده است.
بعد مدتی که از این اتفاق گذشت برای خودم اسم این ماجرا را گذاشتم « پنچرگیری راسیسم» در واقعا من پنچری ذهن خراب آدمهای راسیست را گرفتم. به یاد استدلالهای ابلهانه و دلخوشکنکی افتادم که همیشه نسبت به کسانی که تحت محرومیت و تبعض و ستم قرار گرفتهاند ارائه میشود. مثلا خیلی با افتخار میگویند « سانسور باعث شده ذهن هنرمندان و نویسندگان خلاقتر شود». یا میگویند زنان با یان همه محرومیت و تبعیض و ... ببین به چه موفقیتهایی رسیدهاند و یا کشورهایی که گاه تحت سیاستهای کولینالیستی نوینو جدید تحت محرومیتهای اقتصادی و ....قرار میگیرند بعد به تواناییهایشان برای مقاومت و یا دور زدن تحریمها و... مینازند. غافل از اینکه این استعداد و توانایی میتواسنت صرف خلاقیت و رشد و بلندگی در شرایط آزادتر شود. ... احتمالا کسی هم به شوخی یا جدی بگوید که ببین اصلا چه خوب شد تو برای خودت پنچرگیری دوچرخه یاد گرفتهای .. پس میتوانیم نتیجه بگیریم راسیسم همیشه بد نیست...یعنی فقط برای یک لحظه فکر کنیم که گفتن چنین جملههایی حتا به شوخی به آدمهایی که تحت چنین شرایطی هستند، چه اعصابی از آنها خراب میکند اصلا اعصاب طرف را پنچر میکند و باید کلی هم وقت بگذارد بعد از پنچرگری راسیسیم، (تبعیض علیه نژادها زبانها و..) سکسیم ( تبعیض علیه زنان)، هتروسکچوالیسم ( تبعیض علیه همجنسگرایان)، ریلگیویسم (تبعیض مذهبی) و... به پنچرگیری اذهانی بپردازد که لذت شیفتگی در قدرتمند آن ها را به توجیهگر تبعیض و سرکوب و .. تبدیل میکند و ....
-----
0 comments:
ارسال یک نظر