۱۴۰۱ آبان ۱۹, پنجشنبه

مصاحبه‌ی من با روزنامه‌ی عربی النهار ایران در مورد انقلاب ژینا


 

 

وقایع ایران از نگاه ملت کرد

گفتگوی النهار العربی با نویسنده و روزنامه نگار کورد

 شهاب الدین شیخی


 


 

 ایران هنوز در حال جوشیدن است و هر قشر و هر طیف فکری چه سیاسی باشد و چه فکری زاویه ای دارد که از آن به صحنه حوادث ملتهب  ایران  می نگرد.  اهداف قیام ایران متفاوت است و از آن جمله است نگاه ملتهای مختلف در ایران، و از  جمله  ملت کرد ، که سابقه بسیار طولانی در وقایع انقلاب کنونی دارند، از این رو  النهار العربی  با شهاب الدین شیخی، نویسنده، شاعر و روزنامه نگار کرد  مصاحبه  کرده است. و از او درباره وضعیت ایران و نقش کردها در آن پرسیده است.

 

 شیخی نزدیک به پنج دهه پیش در شهر کردنشین سقز، نقطه ی شروع انقلاب کنونی و زادگاه ژینا امینی، اولین قربانی انقلاب موجود به دنیا آمد و کمتر از دو دهه بعد، شهاب الدین شروع به نوشتن و انتشار کرد. برای کردها و درباره آنها،  شیخی بعدها سردبیر بخش فارسی نشریه‌ی آشتی، اولین  روزنامه‌ی  کردی-فارسی شد و از جمله آغازگران کمپین یک میلیون امضای سند دفاع از برابریحقوق زن، که نقش مهمی در گشودن باب بحث حقوق زنان در ایران معاصر داشت.

 

 

 آیا ایران یک انقلاب را تجربه می کند؟

 

النهار العربی از شهاب الدین شیخی درباره واقعیت آنچه در ایران می گذرد سؤال کرد و او گفت: «این یک انقلاب است هر انقلابی ابتدا در  اذهان است که رخ می دهد. بعد از یاس ایرانیها از حصول تغییر ات وتعدیلات در کلیت نظام مردم در ایران مصمم به براندازی شدند و می  توان گفت با وسعت و گسترش بی نظیر و افزایش شدت شعارها این انقلاب به مراحل پیشرفته ی از مراحل خود  رسیده است.

 

 شیخی می گوید اولین قیام بزرگ علیه نظام در سال 1378 یعنی بیست سال پس از آغاز حیات رژیم بود و قیام دوم ده سال بعد به طور مشخص در سال 1388 روی داد و سپس در سال 1396 ایرانیان علیه روحانی قیام کردند و دلیل آن گرانی های سرسام آور بود و در سال 2019 یعنی تنها دو سال بعد، افزایش قیمت سوخت باعث خیزش بزرگ دیگری شد.

 

فرد آشنا به مسائل ایران واز جمله   سلسله اعتراضات سال های گذشته در ایران می توانند متوجه کاهش فاصله ای زمانی از یک قیام به قیام دیگر ونیز شدت گرفتن مداوم شعارها  وانتقال آنها از مطالبه ی اصلاح و تغییر رژیم به مرحله سرنگونی نظام است. بنابراين آنچه در ایران در حال روی دادن است یک حادثه  ناگهانی نیست که به یک باره اتفاق افتاده باشد.

به طور کلی به سه دلیل می‌توان جنبش کنونی مردم ایران را انقلاب نامید

نخست: فراگیری و پراکنده بودن آن در تقریبا در تمامی شهرها و حتا روستاها

دوم: درگیر بودن تمامی اقشار مردم، نه فقط یک قشر یا طبقه‌ی خاص

سوم: مردم ایران همه‌ی راه‌های اصلاح و نظام جمهوری اسلامی را آزموده‌اند و اکنون خواسته‌ای از حکومت ندارند، بلکه خواهان تغییر حکومت هستند

 

 واکنش نظام را چگونه پیش بینی می کنید؟

  شیخی می‌گوید: صحبت از واکنش مورد انتظار رژیم زمانی درست است که توده‌ها خواسته‌های مشخصی از رژیم داشته باشند، در حالی که ناظر حوادث ایران به وضوح متوجه می‌شود که مردم  ایران از  مطالبه ی رژیم برای انجام هر نوع اصلاحی دور شده اند. و بر این اساس  می توانم بگویم که رژیم ایران راه حلی ندارد که با آن  پاسخگوی مردمی باشد که به جز سرنگونی نظام  خواسته ی  ندارند‌.

 

 

از نقش مردم کرد در صحنه حوادث امروز ایران بگوئید؟

 مردم کرد از بدو پیدایش ایران مدرن از انواع مختلف تبعیض رنج برده اند و احوال آنها مانند همه ملت‌ها و ادیان و مذاهب های دیگر در این جغرافیا بوده است. بعد از انقلاب ۱۳۵۷ هم وضعیت  بدتر شده است، زیرا ما با یک رژیم، فارسی، شیعه(اثنی عشری)، مرد سالار، هترونورماتیو  و سرمایه دار روبرو هستیم و هر کسی که حتی یکی از این ویژگی ها را نداشته باشد به حاشیه رانده خواهد شد.

 

 یکی از تفاوت‌های مردم کُرد با بسیاری از دیگر ملتها در ایران این است که کردها از نخستین روزهای پیدایش این رژیم به مخالفت با آن برخاسته‌اند و مبارزات آن‌ها در چهار دهه گذشته بهترین شاهد بر این مدعا است. ویژگی که احزاب و سازمان های کرد را قادر ساخت تا پایگاه اجتماعی وسیعی را به دست آورند که امروزه شاهد بازتاب آن بر رویدادهای موجود در ایران هستیم.

 

 قبل از ژینا امینی، رژیم چند تن از فعالان و فعالان اجتماعی در ایران را کشت و مخالفان نظام بارها برای بسیج افکار عمومی علیه رژیم تلاش کردند که همه نا موفق بودند وتا زمانی که جنبش کردی به آن نپیوست، موفق نشد، وبرای همین بود که انقلاب با نام یک دختر کرد  اهل سقز، یک شهر کوچک کردنشین شروع شد. و چند روز بعد توانست سراسر ایران را در بر بگیرد. احزاب کردی به همراهی جامعه‌ی مدنی کوردستان موفق به اعتصاباتی شدند که بیشتر شهرهای آنها را فرا گرفت و در  چهلم مرگ ژینا در شهر سقز با جمعیت حدود دویست هزار نفر، بیش از صدهزارنفر به خیابان‌ بیایند و در مراسم چهلم ژینا شرکت کنند.

 

 کردها قبلاً در انقلاب 1979 ایران شرکت کرده بودند، اما ماحصل آنها بسیار تلخ بود، آیا از تکرار تاریخ نمی ترسید؟

 بله، ما بسیار نگران هستیم، اما چاره ای جز پیروی از مسیر انقلاب نداریم، به ویژه اکنون که در بین ایرانیان اجماع برای سرنگونی رژیم وجود دارد، بنابراین کردها راهی جز این ندارند که به دنبال تغییر رژیم باشند. امیدواریم نتیجه‌ی این انقلاب رسیدن به توافقی باشد که همه‌ی اقشار به حاشیه رانده شده  را راضی کند و چه خوب است که در این راه همه  با هم و همبسته  باشیم. ما نباید اجازه دهیم تاریخ دوباره تکرار شود، زیرا این به معنای آغاز چرخه جدیدی از جنگ و نزاع ها در تمام ‌جغرافیای ایران است.

 

و کردها روی چه چیزی حساب می کنند؟

 شعار زن، زندگی، آزادی که امروز به شعار انقلاب در سراسر ایران تبدیل شده است، ترجمه شعاری است که بیش از دو دهه  توسط سازمان‌های کردی اتخاذ شد، احزابی که با تکیه بر پایگاه وسیع اجتماعی خود توانستند دیوار ترس را فرو بریزند دیواری  که کم کم در سراسر جغرافیای ایران شروع به ریزش کرد.

 

 

 کردها همچنین دارای یک جامعه مدنی فعال هستند که توسط تعداد زیادی از متخصصان رسانه، حقوقدانان، سازمان های حقوق بشر، جنبش زنان و ... نمایندگی می شود.  این به مردم کرد توانایی ایفای نقش محوری در روند سرنگونی رژیم را می دهد .

و جامعه مدنی فعال به مردم کرد در مرحله پس از رژیم قدرتی می دهد که همه احزاب را مجبور به پذیرش توافقی می کند  که تضمین کننده حقوق و مطالبات این مردم باشد.

 

انقلاب ایران در چه مرحله ای است؟

آنچه باید به آن اشاره کرد این است که ما مشخصاً در بحبوحه انقلابی هستیم که سرعت به ثمر رسیدن آن با کودتا متفاوت است و آرزوی آن دستیابی به دموکراسی، آزادی، برابری و عدالت اجتماعی برای زنان و جامعه‌ی LGBTIQA+، ملیت‌های و مذاهب مختلف داخل ایران، طبقه‌ی کارگر و.. در جغرافیای ایران است و  شاید روند آن تا حدودی کند  باشد و با این وجود من فکر می‌کنم که انقلاب تاکنون در رسیدن به اهداف خود موفق بوده است و به‌ ویژه در ایجاد تغییرات بنیادین در آگاهی ایرانیان.

 

 شعارهای تظاهرکنندگان در روزهای اخیر و نیز پدیده برافراشتن پرچم‌های ملیت‌های مختلف داخل ایران، پرجم جنبش‌های زنان یا جامعه‌ی رنگین‌کمانی در کنار پرچم ایران در تظاهرات برلین که بزرگترین تظاهرات ایرانیان در تبعید در نیم قرن اخیر بود، دو نشانه ی  است که نوید رسیدن روزگاری است که دیگر کلمه ایران یا عبارت دفاع از تمامیت ارضی نمادی برای سرکوب دیگران و به حاشیه رانده شدن آنها نخواهد بود .


لینک روزنامه‌ی النهار:

https://www.annaharar.com/arabic/politics/international/iran/02112022123609443

» ادامه مطلب

۱۳۹۶ بهمن ۱۳, جمعه

هوای جان عشق را به بلا مقرون کرده‌اند

Photo @ Shahabaddin Sheikhi. - Kreuzberg. Berlin

آدم‌ها، اشیا، مکان‌ها و به طور کلی پدیده‌ها،  حتا خود زمان ، یک زمانی دارند. یک تاریخی دارند. روزی  به منصه‌ی ظهور می‌رسند و روزی از این منصه به پایین  کشیده می‌شوند و یا ما  در زوایه‌ دیگر از جهان و مکان قرار می‌گیریم که آن منصه را نمی‌بینیم  دوره‌ی حضور چشمانی  و حسانی آن  پدیده به پایان می‌رسد... اما قصه‌ی آدمی و عشق جداگانه است. اگر چه از باوری دیگر بسیاری از پدیده‌ها  برای من ازلی ابدی هستند و تنها حیات زمانی مکانی ما است که چنین درکی از واقعیت و هستی آن پدیده به ما می‌دهد.. زیرا حس و درک یک پدیده نیاز به فائق شدن انرژی ما بر سطح آن دارد، بنابراین وقتی ما از زوایه‌ی زمانی و یا مکانی آن پدیده خارج شویم  پس نسبت فائق بودن ما بر سطح پدیده‌ها تنزل می‌یابد و ما  آنی نیستیم که  ان « آن» را دریابنده باشیم. اما باز هم می‌گویم قصه‌ی آدمی و عشق جداست.. و زیرا که ما سازنده‌ و خالق و فائق عشق هستیم و عشق به همچنین .. پس زمان و مکان و سطح و حس و بود و باشندگی و ناباشندگی و نویسایی و نانویسایی و خواب و بیداری و هشیاری تنها تاثیرات لحظه‌ی بر درک و حس ما بر فائق شدن ما و فائق شدن عشق برا ما تاثیر گذاری خواهد داشت و بی زمانی و بی مکانی ویژگی و  خاصیت آدم عاشق می‌شود و از همین روز که شیخ  خانقاه دیروز و پیر میخانه‌ی امروز که حضرت شیخ شهاب‌الدین شیخی باشد بارها گفته بود. عشق خاصیت من است نه رابطه‌ی خاص‌ام  با یکی....  اگرچه این خاصیت در رابطه‌ی خاص با شخصی خاص به منصه‌ی ظهور می‌رسد و آن‌گاه طعم و عطر جان آدمی در جهان بی پایان یکدیگر خلاصه و منتشر و منبسط می‌شود.
اما این گونه عاشق بودن ، یعنی خاصیت عاشق یافتن  که شبیه  حادث شدن در ذات است. دردها دارد و مرارت‌ها و سرخوشی‌ها و مستی‌ها... دردها و درمان ّا.. که گاه شاید حجم  مرارت یادگرفتن عشق و پذیرفتن ناملایمات دیگرانی که عشق را نمی‌فهمند اما بازیگران صحنه‌ی عاشقی می شوند... بسیار بیشتر از حجم سرخوشی‌هایش است اما ذلت دانستگی  صبوری و بخشایش، می‌تواند جبران آن مرارت‌ها و ملالت ها باشد… برای همن است  آن‌که را یارای رنج نیست نمی‌تواند لذت عاشقی را دیرینه و ابدی تجربه کند و از همین رو بود که وقتی  سمنون محب ، عارف شرقی را پرسیدند «   چرا محبت( عشق) را به بلا مقرون کردند گفت: تا هر سفله دعوی محبت نکند».

این که عشق خاصیت آدمی باشد. زندگی به طرزی در جریان خواهد بود.  که هر آن‌چه آدمی  به  ذهن و فکر و عمل  می‌روزد شکلی از خواص عشق خواهد بود.  مهم نیست می‌نویسد یا خانه را تمیز می‌کند دوستی می روزد یا به مبارزه مشغول است، می‌نویسد یا می‌خواند .خانه نشیتن می‌شود یا مهاجر تی دور و دراز و بی پایان در پیش رویش قرار خواهد گرفت.. شاهد بازاری و یا پرده نشین غربت می‌شود..فرقی نمی‌کند عشق همان جاست . اما یک پرهیز بزرگ دارد جای که می‌داند خاصیت عاشقی اش نمی‌تواند  بر آغشتگی بیش از حد نفرت در فضایی که در اطراف است پیروز و فائق شود. از آن فضا دوری می‌کند . من و تو نیک می‌دانیم که واقعیت حقیقت نیست. اما درک واقعیت و واقعیت پذیری کمک شایانی به درک و پیوستن و رسیدن به حقیقت خواهد داشت. زیرا برای هر سفر درک نقطه‌ی آغاز و موقتی مکانی و زمانی  سوژه اولین تکلیف است. از همین رو واقعیت پذیری به معنای وا دادن جنگ تشخیص حقیقت و واقعیت نیست بلکه واقعیت پذیری موجب  آغاز مسیر درست ودقیق تر به سمت حقیقت می‌شود...  از همین رو مسافر کوچولو یا شیخ دیروز خانقاه و پیر میخانه‌ی امروز  این واقعیت را پذیرفت که «  عشق همیشه پیروز نمی‌شود... و این عشق نیست که همیشه حقیقت دارد . حقیقت از دید من نه تنها واحد نیست ، بلکه تلاش برای وحدت وجود در حقیقت نیز تلاشی اگر عبث نباشد خطرناک هست ، زیرا که تکثر خاصیت حقیقت است و عشق ویژگی  تکثر… تلاش برای وحدت از دید من خطرناک‌ترین به ظاهر زیبای تلاشی بوده که بشر در طول موجودیتش داشته است، وحدت اگرچه مفهومی زیباست ظاهرا و البته همیشه سوال اصلی این است کدام نیرو تعیین کننده‌ی امر زیباست و کدام نیرو است که برای ما معیار تعیین می کند، اما خارج از این موضوع هم ، این تلاش به ظاهر زیبا همیشه دربردارنده‌ی تلاش ناخودآگاه برای از بین بردن تکثر و ناههمگونی‌هاست . تلاش برای از بین بردن ناهمگونی‌ها شبیه تلاش برای از بین بردن انسان است زیرا که انسان خود سمبل بارز تکثر ناهمگون حقیقت است و عشق که شبیه خود انسان است. از همین روست که در طول تاریخ اندیشه‌ها و ایدئولوژی هایی که تلاش برای وحدت داشته اند میلی از اشغال حقیقت  و حتا نهایتا در بعد مادی هم میلی از اشغال تکثر و کثرت اشغال‌شان داشته اند و از اشغال‌های شاهان و امپراطوری‌ها گرفته ( سزارها و اسکندرها و کوروش‌ها و ) تا ایدئولوژی هایی چون مارکسیسم و و ادیانی چون مسیحیت و اسلام و … با تمام محتوای خوب و بدشان یک  نقطه ی مشترک داشتند و آن  این باور خطرناک که حاوی « وحدت حقیقت» و یا « حقیقت واحد» هستند.
می‌خواستم بگویم واقعیت پذیری به من یاد داد که  این واقعیت را بپذیرم که در جهان نیروهای دیگری هم هستند که گاه متاسفانه به اندازه‌ی عشق و گاه حتا بیشتر از عشق برای آدم‌ها «انرژی» تولید می‌‌کنندو پس آن  مرد رویاپوش پیراهن سیاه مو مشکی ، یاد گرفت کمتر رویا ببیند و بیشتر رویایش را زندگی کند اگرچه همیشه همین بوده‌ام. اما بخشی از این واقعیت پذیری همین بود که عشق همیشه چندان قوی نیست که در برابر تمام آغشتگی‌های آدمی دوم بیاورد . این بود که یاد گرفتم گاه برای محافظت از عشق باید از آغشتگی‌ها و از رویاهام که ممکن است آغشته شوند، دوری کنم. باید به گوشه‌ی عزلت و تنهایی بخزم و عشق را در خودم قدرتمند تر کرد. گاه برای محافظت از عشق، برای محافظت از صلح، برای محافظت از آزادی و دمکراسی و عدالت، جنگید و گاه باید کمی پای پس کشید.. اما از رویا و زندگی حق نداریم پا پس بکشیم.
هوای جان
قصه‌ی امروز  ما از همین تبریک تولدی که تو برایم فرستادی آغاز شد و می‌خواستم جواب تبریک تولدت را بدهم. آری من متولد شدم در ۱۳هم جان بهمن ۱۳۵۴ و دوم ماه دوم ۱۹۷۶ ولی قصه‌ی اصلی ما از تولد تو آغاز شد.. تو متولد گرما گرم تابستان و من متولد سرداسرد زمستان… کودک پیر زمستانی که که کودکی بهار را در دلش همیشه زنده نگه می‌داشت و پسر بدی برای زمستان بود.
یادت هست که گاهی برخی روزها نزدیکی های ساعت ۹ یا ۱۰ یا ۱۱ صبح از خواب پا می‌شدم شروع می‌کردیم به تلفنی صحبت کردن و  آن بحث‌های طولانی که هرگاه چنین شروع می‌کردم به فلسفه بافی ناگهان  ازم می‌پرسیدی که « شهاب یک سوال کی آخرین بار غذا خوردی؟» و من شروع می‌کردم به من من کردن و بعد می‌گفتم خب راستش.. امروز هنوز صبحانه نخورده‌ام، آها دیشب هم شام نخوردم. نهار هم بیرون بودم سرکار فرصت نشد  و چون دیر از خواب بیدار شده بودم ، فرصت نکرده بودم بخورم و راستش شب قبل‌تر از آن هم شام نخورده بودم  و  که تو می گفتی خیلی خب والتر بنیامین من اول برو چیزی بخور و بعد به من زنگ بزن و برام فلسفه بافی کن …
اما قسم می‌خورم که امروز از خواب پاشدم ابتدا قهوه با نان و کره و عسل خوردم و بعد دوش گرفتم و به مناسبت تولد خودم دوش گرفتم و کلی به خودم رسیدم خودم را جسما هم زیبا و آراسته کردم و بعد آمدم پیغام  تبریک تولد‌هایم را دیدم و شروع کردم به جواب دادن  و این هم مثلا شد جواب تبریک تولد از سوی من..
آخر می‌دانی هوای جان … همه‌ی این‌ها بهانه بود که بگویم یکی از ماجراهای ننوشتن من از زمانی شروع شد که دیگر برای هوای جان نامه هم نمی‌نویسم….
دارم تمرین می‌کنم که بنویسم که چرا نمی‌نویسم….
هوای جان دلم برایت تنگ می‌شود…. شبیه روزهای پاییز و زمستان که هی تنگ و تنگ تر می‌شوند ولی شب‌های طولانی و عمیق‌تری دارند.

» ادامه مطلب

۱۳۹۵ آذر ۲۱, یکشنبه

زەوی بێ تاقەتیەکی گردە - زمین یک دلتنگی گرد است - شعر و صدای شهاب‌الدین شیخی

» ادامه مطلب

۱۳۹۵ آبان ۲۴, دوشنبه

احساس تنها بودگی و بیماری توتالیتاریسم اجتماعی

تا زمانی که فکر می‌کنیم،« تنها» رنج دیده‌ی جهان ما هستیم. تا زمانی که فکر می‌کنیم، « تنها» مورد ظلم قرار گرفته‌ی جهان ما هستیم. تازمانی که فکر می‌کنیم « تنها» راه مبارزه دانایی همان است که نزد ماست. تا زمانی که فکر می‌کنیم
«تنها» معشوق، جهان و یا تنها عاشق جهان ما هستیم و تا زمانی که فکر می‌کنیم « تنها» کسی که در عشق و رفاقت و دوستی مورد بی وفایی و خیانت و نارفیقی قرار گرفته است، ما و در واقع «‌من» هستم.
 تا زمانی که فکر می‌کنیم« تنها» آدم خوب جهان من هستم. « تنها» من هستم که حتا براثر «‌خریت» و «اشتباه» هم کار اشتباه و « بد» نمی‌کنم. تا زمانی که فکر می‌کنیم « تنها» ما شایسته‌ی تشخیص راه‌های رفع تبعیض، کمک به زندانی سیاسی، و « تنها» روزنامه نگار و تنها فعال حقوق بشر و تنها مارکسیست و تنها لیبرال و تنها اصلاح‌طلب و تنها انقلابی و تنها سبز و تنها قرمز و در کل تا زمانی که فکر می‌کنیم« تنها» هستیم.
همین باعث احساس شدید « تنهایی» می‌شود. احساس تنهایی میل به دربرگرفتن دیگری و دیگران را در انسان بیشتر رشد می‌دهد. میل به در برگرفتن جهان حتا برای « اصلاح» آن. در نهایت « توتالیتاریسم» میلی است که زاده‌ی «احساس عمیق تنهایی» است. یا بهتر است بگوییم خود را « تنها» و « یگانه» پنداشتن.
به همین خاطر جهان مبارزه‌ی اجتماعی و سیاسی ما تبدیل می‌شود به « مجمع‌الجزایر تنهایان» اگر چه شاید گاه گروه و دسته و جماعت هم تشکیل دهیم. اما انگار آن گروه‌‌ها و دسته‌ها و جماعات، گروه‌هایی است از «‌تنهایانی» که تنهایی یکدیگر را پذیرفته و می ستایند. آن‌که به رهبری و سروری گروه می‌رسد کسی است که روان‌شناسی فردی خوبی بلد است و می‌داند چگونه به انحای مختلف حس تنها بودگی و یگانه پنداشتگی یکی یک افراد گروه را بپالاید و در عین حال حال تنهایی خویش را میان آن‌ها نیالاید. اما در اولین برخورد کوچک با برج عاج تنهایی هرکدام از اعضای گروه در واقع در اولین ورود به حریم حرم تنها ندانستن یکی از افراد گروه، شالوده‌ی و شیرازه‌ی آن گروه و دسته از هم می‌پاشد و داستان بی پایان «‌انشعاب» شروع می‌شود. این «‌تنهایان» « تنهاهای بزرگ‌تری» هم دارند که گاه رهبری و دبیر کلی و دبیری و سروری یکی از این گروه‌های تنهایی را به عهده می‌گیرند. و به تعداد انشعاب‌های سیاسی می‌توان سراغ از یک« تنهای بزرگ» گرفت که میل‌اش به آن حس تنها بودگی آن‌قدر بسیار است که گروهی را که تنهایی وی را می‌ستایند دور خود جمع می‌کند. این افراد هرجا به قدرت رسیده‌اند بنیان گزار توتالیتاریسم، استبداد حتا استبداد دمکراتیک و یا سوسیالیستی را پی ریزی کرده‌اند.
آن‌چه در جامعه‌ی ظاهرا دوقرن در حال رشد و توسعه‌ی ما، هنوز اتفاق نیافتاده است باور به «خرد قابل اشتباه آدمی» و نیز جایگزینی « اندویدوالیسم»(فردگرایی) به جای «‌اگویسم»(خودخواهی)است. از به قدرت رسیدن این تنها شدگان است که دیکتاتوری به وجود می‌آید و از چنین جامعه‌ی این همه «‌خود تنها پندار» است که دیکتاتور به قدرت می‌رسد و التزام به فاشیست را به یک امر ناخودآگاه جمعی تبدیل می‌کند.
» ادامه مطلب

۱۳۹۵ مهر ۱۹, دوشنبه

شهاب نام به رویا رفتگان بی آواز


شهاب نام خوبی است. این را به رویا رفتگان دور بی آواز می‌دانند. راستش گاهی چنان تعصبی روی این « نام» دارم که گاه با بی رحمی شاید، گمان می‌کنم که برخی، شایسته نبود که نامشان « شهاب» باشد. یا می‌گویم کاش نام دیگری داشت آسوده‌تر بود این آدم. از دید من آدمی مسئول تمامی هویت خویش است. حتا هویتی که به اجبار به وی داده شده است. اجبار اتفاق که پدران و مادران ما گاه نامی را برای ما انتخاب کرده‌اند. برای همین معتقد به عوض کردن اسم توسط آدمی هستم. گاهی برخی اتفاق‌های اجباری قرار نیست تا ابد ادامه یابد. شهاب نام خوبی است و برخی آدمیان را انگار شهاب آفریده‌اند. تو را نمی‌شناسم. مدت‌هاست که اعلام کرده‌ام نترسم از خرج کردن کلماتم در مهربانی به آدمیان، حتا اگر قدرش را ندانند. زیرا که مهم نوشتن مهربانی است و ترویج و نسیم‌آلود کردن هوای آدمی است از مهربانی.. بگذار کسی نفهمد چه نسیمی از کنارش گذشته است. اما حتا اگر هم نفهمد نسیم بر صورت و پیشانی و موهایش وزیده است. مثل کسی که در هوای بارانی حتا قدر باران را هم نداند اما باز خیس از رویای خیس و مهربان باران به خانه رسیده است. می‌گویند از جعفر صادق پرسیدند که دعا را در کسی که معنای آن فهم نکند، کارگر اوفتد؟ جواب داد آری همچون کسی که دارویی بخورد و از محتوای دارو بی خبر باشد. مهربانی نیز از دید من همان است. باران و ترانه و کلمه و رنگ نیز از همین دست. گرچه فهم علاقه‌، لذتش را بیشتر و افزون‌تر کند اما بی فهم علاقه هم ایام آدمی شاد می‌شود مثل نشستن بر میز کافه‌ای دور که هیچ کدام از آن‌ها که غربت خویش به کافه آورده‌اند، از دل هم فهمی نزدیک به کلمات و رویای یکدیگر ندارند.

تو را نمی‌شناسم. شناختنم دور است و دیر. آن‌چه از تو دیده‌ام مهربانی بی دریغ بوده است بر منی که شاید نمی‌شناسیم. اما هرچه هست اولین باری که اسمت را در حال کامنت نوشتن زیر عکس یک دوست دیدم حس نکردم که نباید اسمت شهاب می‌بود. شهاب آشنایی هستی و آشنا به ایام علاقه‌ی آدمی بمانی و غریب هر آن‌چه که درد است همیشه باشی. این‌ها را می‌خواستم در جواب کامنتی که زیر عکس نوشت مادرم نوشته بودی بنویسم. گفتم بگذار مجزا شود و به تنهایی مال خودت شود.
فهم و درک این‌‌که ما را به زور به سمت حساب و دیفرانسیل و جبر و هندسه برده‌اند، برای من آسان است. من دوسال اول دبیرستانم را به زور همان خانواده‌ی عزیزم رشته‌ی ریاضی خواندم. سال دوم رد شدم و رفتم تجربی، سال سوم رفتم دانشسرای تربیت معلم و کنکور هم که علوم انسانی شرکت کردم و باز برخلاف باور و پیش بینی همگان تنها رشته‌ی تحصیلی که برای کنکور انتخاب نکردم، « ادبیات» بود. زیرا که ادبیات در من بود و لازم نبود بخوانمش. و جامعه شناسی رشته ی مورد علاقه‌ی خودم را خواندم. برای فوق چندین سال صبر کردم تا رشته‌ی مطالعات زنان تاسیس و جایگیر شود. و شد و خواندمش و هرچند توفان بی مزه‌ی سیاست فرصت دفاع از پایان‌نامه‌ام نداد. اما من به علاقه‌ی خود که آدمی است مشغول ماندم. به علاقه‌ات مشغول بمان و نگذار هیچ آواز ناهنجاری تو را از نامت که « شهاب» است دور بدارد.
ممنوم از همه‌ی مهربانی‌هایت شهاب گیان
هر چند نام من « شهاب‌الدین» است و این یکی را بسی بیشتر دوست می‌دارم. اما بدون شک در تلفظ آشنای همگان همان « شهاب» نامیده می شوم. Shahab Koolivand..
-----
۹ اکتبر ۲۰۱۲ برلین
» ادامه مطلب

لذت‌های کوچک حواشی پنهان و دلچسپ زندگی


لذت بعضى مسائل، به حواشى پنهان و دلچسپ آن است. اگر چه به گفته ى مولانا مقصود از كاشت گندم كاه نيست، اما گندم كه كاشتى، كاه نيز به دست مى آيد. اما با اين همه باز برخى مسائل حواشى دلچسپ آن است كه شيرينش مى كند. براى همگان لذت دانشگاه در آن دوستى ها، بحث هاى حياط و كريدورها و بعد كلاس ها و فعاليت هاى سياسى و صنفى و اعتراض ها و سوتى هاي خودمان و اساتيد و همكلاسى هايمان و.. از خود اصل فعاليت درس خواندن كه كلى هم پُز رشته و مدركمان را مى داديم، بيشتر بوده است. 
لذت كتابخانه رفتن همان فضولى كردن در رفت و آمد ديگران و همان بيرون آمدن ها و كافه و چاي نوشيدن ها و سيگار كشيدن‌ها( در همين لحظه يك دختر خانم آمد و نوشتنم را قطع كرد و از لذت سيگار كشيدن فقط دو انگشتش را داشت و سيگار و فندك را از من گرفت:)، و دوباره تو رفتن هاست. لذت زمستان در آن شال و كلاه كردن ها و دست يخ زدن ها و گشتن دنبال اولين جاى گرم و... است.
لذت خود سيگار آن دنبال سيگار گشتن و گم كردن فندك و جست و جوى آن در تمامى سوراخ سنبه ها و آن گاهى گداري افتادن آتش و خاكسترش و هول شدن هايش است. حتا لذت هم آغوشى گاه حواشي ‌اش بسيار بيشتر از اصل موضوع است و لذت دوستى آن دعوا كردن ها و بد متوجه شدن هاى همديگر و آن از دلِ هم در آوردن‌ها و آن به خاطر سپردن دلخوشى‌ها و دلگيرى‌هاى كوچك و بزرگ همديگر است.
لذت روزنامه نگارى آن تيتر و سوتير گذاشتن و به اتاق عكاسان رفتن و عكس براى مطلب خواستن و آن جنگ و جدل ها سر يك جمله و پاراگراف با دبير سرويس و سردبير و مدير مسئول، آن به فنا رفتن مطلبت در گوشه ى صفحه بر اثر اشتباه ليتوگرافى يا صفحه بند ها و آن فردا پشيمان شدن از نوشتن يا ننوشتن فلان مبحث در مطلب ديروزت است.
لذت يك سخنرانى يا يك ميز گرد در حواشى آن و پرسش و پاسخ ها و زرنگ بازى هايي كه براى بقيه‌ی اعضاى ميزگرد يا مخاطبين در مى آورى و آن تواضع هاى الكى به خرج دادن هاى بعد برنامه در گفت و گوهاى پايان برنامه است. 
لذت يك خريد كردن آن گشتن ها و پرو كردن لباس و يا امتحان كردن وسائل خريدارى شده و آن چك و چانه و آن اعصاب طرف همراهت را خورد كردن است. 
از اين دست بسيار است و من گمان مى كنم كه زندگى ما را لذت هاى كوچك شيرين،  قابل ادامه دادن كرده است و گرنه لذت‌هاى بزرگ معمولا رويا و آرزو هستند و اگر هم دست يافتنى باشند تنها براى يك لحظه مى درخشند و آن گاه باز لذت هاى كوچك و حاشيه اى همان لذت بزرگ است كه زندگى را به مفهومى بزرگ و عظيم تبديل مى كند. چندان عظيم كه توهم عظمت براى هر چيزى، ما را به عظمت خواهى دچار مى كند كه گاه از ياد مى بريم از چه بايد لذت ببريم.
۹.۰۹.۲۰۱۲
برلین 
» ادامه مطلب

۱۳۹۵ شهریور ۱۵, دوشنبه

مفهوم حقیقی مرگ


از مدرسه فرار کردن راحت‌ترین کار ممکن بود. اما اصلی‌ترین فرار من منجر به دیدن جنازه‌ای شد که اولین تصویر من از مفهوم مرگ بود.
توی مدرسه خبر پیچید که «پیدایش کردند»...« ظاهرا قراره توی مسجد بشورندش»....زنگ تفریح بود و فکر کنم معلم‌مان اسمش خانم راستی بود.
از مدرسه فرار کردم. من بهترین فرار کننده از مدرسه بودم وقتی که همیشه شاگرد اول مدرسه و گاهی شاگرد اول شهرمان بودم. نمی‌دانم یادم نیست قطعا شعور آن‌چنانی هم نداشته‌ام که چیزی را تجزیه و تحلیل کنم تا به نتیجه‌ای برسم که مدرسه برای دیدن‌اش ترک کنم. 
تصویر دیگری یادم نیست. خیلی از مدرسه فرار کردن‌هایم را یادم هست چه از دیوار راست حیاط مدرسه بالا رفتن و فرار کردن چه کلاه سر « بابای مدرسه» گذاشتن و در یک لحظه غفلتش، در را بازکردن، من را تا فردا که گوشم را می‌پیچاند ‌دوباره ندیدن همان.
تصویر زیادی یادم نیست آن‌بار چگونه فرار کردم. تنها تصویری که برای ابد یادم مانده است. تصویر صورت سفید و بی‌رنگ و تُپل و آرم و بی حرکت‌اش بود که لای ملافه و سجاده‌ای سفید پوشیده شده بودو درست چند لحظه قبل این‌که در تابوت بگذارند‌اش دیدمش. یعنی انگار دیر رسیده بودم و مراسم شست‌‌و شو را ندیده بودم و شسته بودند لای ملافه و سجاده آماده‌ی کفن بودو بعد در تابوت کوچکی بگذارند‌اش و بعد.... آن موقع قطعا از دید من کودک نبوده چون خودم هم همسن او بودم و کلاس دوم ابتدایی بودیم. 
اسم‌اش « پرویز» بود. پرویز ِاگر اشتباه نکنم «‌درویشی» پدرش اوستای بنایی بود و «اوستا محمد بنا» صدایش می‌زدند. پرویز چند وقت پیش که مدرسه نیامد گفتند در رودخانه غرق شده و جنازه‌اش پیدا نشده. نه مفهوهم غرق شدن را دقیقا می فهمیدم و نه مفهوم جنازه را. گرچه قبل از آن و در اولین حمله‌های حکومت ایران به کوردستان و در همان چهارسالگی جنازه‌های بسیاری را در مسیر آواره شدن‌های شبانه‌مان گاه گداری دیده بودم. گرچه آن تصویرها وحشتناک و آغشته به مفهوم جنایت بود. اما انگار هیچ کدام برای من «تصویر مرگ» نبود. تصویر مرگ برای منی که ۳ سالگی مادرم را و ۵ ساگلی برادرم را از دست داده بودم.
تنها تصویری که بعد از فرار از مدرسه و شاید طی‌الارضی که در آن کودکی از مدرسه تا « مسجد حاج ارجمند» کرده بودم و هیچ وقت فاصله‌ی مدرسه تا مسجد را یادم نیست چطوری باسرعت طی کردم برای آخرین لحظه توانسته بودم تصویر صورت سفید و تُپلی و آرام« پرویز» را دیدم. آن آرام شدن صورت آدمی را دیدم و انگار برای همیشه فهمیدم مرگ یعنی چی... مرگ برای همیشه معنی‌اش این شد که دیگر کسی را که تا چندروز پیش باهم بازی می‌کردیم، پز نمره‌هایمان را به هم می‌دادیم، سر توپ و پاک‌کُن و مدادتراش دعوا می‌کردیم، دیگر نبود، دیگر نیست. تصویر مرگ یعنی همین جمله‌ی ساده او که بود دیگر نیست. 
تصویر مرگ یعنی این‌که « پرویز دیگر هرگز به مدرسه برنمی‌گردد».
» ادامه مطلب

۱۳۹۴ آذر ۳, سه‌شنبه

خشونت‌های منِ مردِ فمینیست بر زنان

بگذارید ابتدا از این توضیح شروع کنیم که چرا اگر «مرد»ی نسبت به یک «زن» خشونت بورزد، آن را می‌توان «خشونت جنسیتی» نامید و برعکس اگر «زن»ی عمل و رفتار خشونت آمیزی علیه «مرد» انجام بدهد اگرچه طبیعتا خشونت است، اما تحت عنوان «خشونت جنسیتی» اطلاق نمی‌شود.



موردی که بسیار آزارنده است، به ویژه در میان مردان قشر مثلا روشنفکر و فعالان اجتماعی و مطبوعاتی دیده می‌شود، این است که هرگاه به تبعیضی خشن تحت عنوان «خشونت علیه زنان»  اشاره می‌شود، به سرعت شروع می‌کنند به ردیف کردن مواردی که مثلا فلان زن مردی را در خانه کتک زده است، یا زنی که همسرش را به قتل رسانده است یا حتی خشونت‌های روانی ویژه‌ زنان که به اصطلاح آن‌ها با زیرکی‌های زنانه علیه مردان، روا داشته می‌شود.
اما آن‌چه در پاسخ این گروه به سادگی می‌توان گفت این است اولا منطق «حقی در برابر حقی» هرگز جواب‌گو و موجب پاک کردن صورت مسئله نمی‌شود. دوم اینکه این‌که این دوستان هرگز توجه ندارند که «خشونت جنسیتی» برای این تحت چنین عنوانی اطلاق می‌شود که ما در جامعه شاهد تبعیض چندین هزاران سالانه‌ نظامی دیرپا و دیرزی به نام «مردسالاری» علیه جنسیت برساخته‌ی شده‌ای به نام «زن» هستیم. در واقع در خشونت‌هایی که پسوندی مفهومی و اجتماعی و فرهنگی به آن افزوده می‌شود، وضعیت هرگز برابر نیست. مثلا اگر یک سیاه پوست یک سفید پوست را کتک بزند، یا علیه وی فحاشی کند یا مسخره‌اش کند، بدون شک پسندیده نیست و طرف مرتکب خشونت شده است، اما خشونت وی خشونت نژادی نیست زیرا ما تاریخی به نام خشونت و تبعیض نژادی «سیاه پوستان» علیه «سفید پوستان» نداریم. به همان شیوه خشونت رفتاری یک همجنس‌گرا علیه یک دگرجنس‌گرا نمی‌تواند برابر با خشونتی باشد که یک دگرجنس‌گرا علیه همجنسگرایان یا ترنس‌ها و دیگر دگرباشان جنسی روا می‌دارد.
بنابراین وقتی زنی به صورت مردی به حق یا ناحق سیلی می‌زند، این تنها خشونت یک انسان علیه انسان است، اما زمانی که مردی زنی را حتی بدون تاکید بر جنسیتش و بدون دلایل جنسی و جنسیتی می‌زند، یا با کلامش می‌آزارد، این خشونت جنسیتی است. زیرا پشت سیلی آن مرد به آن زن، آن سفید‌پوست به سیاه پوست، آن دگرجنسگرا به همجنس‌گرا و ترنس و… سازمانی سیاسی به نام دولت، نظام فرهنگی و عرفی، گفتمانی هژمونیک و تولید کننده‌ ارزش‌های برتری و کهتری یکی بر دیگری گاه قوانین تبعیض آمیز رسمی و حمایت‌های نهادهای قضایی و پلیسی و امنیتی و نهایتا تاریخی از تبعیض، نهفته است. اما پشت سیلی یک زن به یک مرد، یک سیاه پوست به سفید پوست و الی آخر… هیچ  حافظه‌ تاریخی، هیچ سازمان سیاسی تدوین‌کننده‌ قانون و هیچ فرهنگ برسازنده‌ ارزش و نهایتا حافظه تاریخی مجروحی وجود ندارد.
برای همین است که «در اعلامیه‌ای که در کنوانسیون ۱۹۷۹سازمان ملل به تصویب رسید، مشخصا ماده‌ای در رابطه با خشونت وجود نداشت و تنها به برابری شرایط کار زنان و زندگی زناشویی و انحلال آن اشاره می‌شد.
اما در سال ۱۹۹۳ کمیته مقام زنان که زیر نظر کمیته حقوق بشر قرار داشت، اعلامیه‌ای را به تصویب سازمان ملل متحد رساند که در این اعلامیه خشونت علیه زنان به طور روشن اعلام شد. مفاد این اعلامیه بارها تکرار و اکثر کشورهای جهان حتی ایران نیز آن را امضا کردند و روز ۲۵ نوامبر نیز به عنوان روز جهانی منع خشونت علیه زنان اعلام شد.
این اعلامیه، خشونت علیه زنان را اینگونه تعریف می‌کند:
هرگونه عمل خشونت آمیز مبتنی بر خشونت علیه زنان به واسطه جنسیت (gender) که باعث بروز صدمات و آسیب های جسمی، جنسی و روانی و رنج و آزار و تهدید علیه آن‌ها شود که منجر به محرومیت زنان در اجتماع گردد، خشونت تلقی می‌شود.»
سخن کوتاه می‌کنم و در پاسخ به دوستان خوب و روزنامه‌نگارم در رادیو زمانه می‌خواهم به خشونت‌هایی که خودم مرتکب شده‌ام بپردازم. اولین خشونت جنسیتی به نظر من همین درخواست نوشتن چنین مطلبی از من است! خیلی پیش‌تر از منتشر شدن فراخوان از این اطلاعیه مطلع شدم، از آن روز که نزدیک یک هفته است هرچه به ذهنم فشار می‌آورم، می‌بینم من دقیقا علیه تمامی این رفتارها و کنش‌های  آموخته شده توسط جامعه مردسالار بودم و در نقد آن‌ها نوشتم و سخن‌ها پراکندم و به جلسه‌ها و کنفرانس‌ها و میزگردها و سخنرانی‌ها رفتم و انجام دادم. خب اگر من حتی به یکی از این‌ها معتقد بودم که در نقدشان به اقدام نوشتاری و گفتاری و عملی نمی‌پرداختم. پیش خودم رنجیده خاطر شدم که جامعه‌ مردسالار چه تصویر کریه و بدمنظری از «جنسیت برساخته شده»‌ای به نام «مرد» ارائه‌داده است که حتی دوست فمینیست روزنامه‌گارم همچنان ته ذهنش هست که او هم بالاخره هرچه باشد مرد است و حتما یک جایی خشونت کرده است. یا باورش این است که من هم جزو خیلی از مردانی هستم که فمینیست فیس بوکی و روزنامه‌ای هستم و «مرد راستین» حوزه خصوصی. به  هرحال به تاریخ زندگی‌ام رجوع کردم ببینم با این همه چیزی هست که دیدم بله هست…

یک مورد خشونت فیزیکی که نسبت به یک زن مرتکب شدم و یادم هست، زمانی بود که داشتم خودم را برای امتحان کنکور دانشگاه سراسری آماده می‌کردم. دانشگاه رفتن و کنکور دادن هرگز برای من به اندازه خانواده‌ام اهمیت نداشت. اعتقادم این بود من یک دور کتاب‌هایم را می‌خوانم و امتحان می‌دهم یا قبول می‌شوم یا نمی‌شوم. کاری که هم برای کنکور کارشناسی کردم و هم برای کارشناسی ارشد. خلاصه آن روز داشتم می رفتم بیرون که نمی‌دانم سر همین «بشین تو خونه درست رو بخون»، خواهرم در راهرو  به من گیر داد. خواهرم چند سالی از من بزرگ‌تر بود ولی من قدم بالای ۱۸۰ شده بود و آن وقت‌ها ورزشکار تقریبا نیمه‌حرفه‌ای بودم و بدنی عضلانی و هیکلی داشتم. عادت داشتم وقتی او عصبانی می‌شد و مرا کتک می‌زد به خیال خودش، بایستم تا کتک زدنش تمام شود و خسته شود. آن روز قرار داشتم و خیلی عجله داشتم او هی داشت با قد کوچکش از سر و هیکل من بالا می‌رفت و من عذرخواهی می‌کردم که بلکه بگذارد بروم. اما این واکنش نشان ندادن من شاید از نظر جنسیتی یا روانی برای او به این معنی بود که احتمالا من خودم را به عنوان مرد قوی‌تر نشان می‌دهم. این او را بیشتر عصبی می‌کرد، هم محکم‌تر می‌زد و هم بیشتر و من هم که عجله داشتم، با دست زدم روی سینه‌اش که برود عقب و ولم کند… افتاد روی زمین غش کرد. دنیا خیلی کوچک‌تر از آن بود که در  زمین‌اش فرو بروم… من که بعد از دوران کودکی و شاید از آغاز نوجوانی یاد گرفته بودم دست روی خواهر که هیچ، روی هیچ زنی بلند نکنم، می‌دیدم بر اثر ضربه‌ دست من، پروانه‌ترین خواهر دنیا به حالت غش افتاده. به دست و پایش افتادم تا کمی به حال آمد. نمی‌توانستم توی چشماش نگاه کنم. یادم هست که به اتاقم رفتم، تمام کتاب‌هایم را در یک کیسه بزرگ ریختم و رفتم خانه‌ خواهر بزرگترم که ازدواج کرده بود. تا رسیدن زمان کنکور دیگر به خانه بر نگشتم. بعدها، من که در عمرم برای شخص مشخصی به جز معشوقه‌هایی که خود به خود بخشی از سوژه‌ شعرهایم می‌شدند شعر نگفته بودم، برایش یک شعر گفتم و از او خواستم مرا ببخشد.
تجربه‌ خشونت بعدی من علیه یک زن این‌طور بود که یک سیلی زدم توی صورت دوست دخترم؛ دوست دختری که عزیزترین رابطه‌ زندگیم بود، زیباترین عاشقانه‌ترین و مفاهمه آمیزترین رابطه زندگی‌مان بود. این‌گونه نیست که در این رابطه‌های عالی و عاشقانه و پر از مفاهمه هم مشکل پیش نیاید، دعوا پیش نیاید. یک بار سر مسئله‌ای بحث‌مان بالا گرفت. وضعیت بغرنجی بود. نیمه شب تهران، صدای بلند، همسایه، ترس پلیس و … نمی‌دانم، به خاطر این که فکر می‌کرد فیزیکی حریف من نمی‌شود یا به خاطر این‌که لج مرا در بیاورد، شروع کرد به حرف‌های زشت زدن به خودش و زدن خودش. هر کاری می‌کردم آرام نمی شد. البته من هم چندان آرام نبودم. صدایم بلند بود. جوابش را می‌دادم، در آن وضعیت نمی‌دانستم چه کار کنم. مرد بودم. احتمالا تصمیم نهایی را گرفتم، با ناخودآگاه مردانه، زدم توی گوشش.
نمی‌دانم شوکه شد یا ترسید. ساکت شد. سکوتش هنوز آزارم می‌دهد. هنوز که هنوز است. اگرچه سال‌های بسیار عاشقانه زیستیم، اما آن سکوت.. آن شوکه شدن.. آن تصمیم به رفتن و مانع شدن من و عذرخواهی‌های بی‌پایانم… تا به امروز آزار آن سکوت را از یاد نبرده‌ام. من او را زده بودم. این واقعیتی بود که اتفاق افتاده بود.
اما شاید از دید خودم اولین خشونت من یا بهتر است بگویم اولین باری که متوجه خشونت جنسیتی شدم، زمانی بود در بچگی. نمی‌دانم به چه دلیل، اردویی گذاشته بودند که از هر خانواده یک کودک برای آن انتخاب می‌شد. از خانواده‌ ما خواهر کوچکترم انتخاب شده بود. اما گفتند چون دختر است و سنش کم‌تر است، تو را به اردو می‌فرستیم… اردو خیلی خوش گذشت ولی من همه‌اش به این فکر می‌کردم یعنی اگر به جای خواهرم مثلا برادرم بود، او این اردو را می‌آمد. این خشونتی نبود که من مرتکب شده باشم، بلکه خشونتی بود که جامعه با عاملیت من علیه زنان مرتکب شد. خیلی از خشونت‌های جنسیتی که علیه زنان مرتکب می‌شویم، ناخواسته و شاید به دلیل قیام نکردن علیه وضعیت موجود است. ما به عنوان مرد، تنها به این دلیل که مثلا سهمی در تدوین چنین، آیینی، رسمی، قانونی، ارزشی و.. نداشته‌ایم، از مسئولیت اخلاقی فردی‌مان هم خود را کنار می‌کشیم.
این‌ها همه‌ تجربه‌های من است. شاید طوری به نظر بیاید که من‌خواهم خودم را آدم خوب قصه نشان بدهم. شاید شما خواننده گرامی احساس کنید که این‌ها که هیچ کدامش خشونت نیست. شاید حتی اسمش  دفاع از خود باشد. اما برگردیم به تعریف اول مسئله. وقتی مردی زنی را می‌زند، یا آزار کلامی می‌دهد، یا تصمیمی می‌گیرد (حتی تصمیم‌هایی که بوی عشق و علاقه می‌دهد، از آن جنس تصمیم‌ها که مثلا «برای خودت می‌گویم، برای رابطه‌مان می‌گویم، برای عشق‌مان می‌گویم، برای بچه‌مان، خانواده‌مان»)، پشت آن تک ضربه، پشت آن تک کلمه، پشت آن فریاد، پشت آن تصمیم گرفتن‌ها، ما که مرد هستیم، ما که اگر مردسالاری به نام‌مان نبوده، به کام‌مان بوده است، پشت همه‌ این‌ها، تاریخ، گفتمان و فرهنگ دور و درازی از خشونت و تبعیض نهفته است.

این مطلب ابتدا  در اردیو زمانه و به خاطر  فراخوان: یک روایت مردانه از خشونت علیه زنان  در این لینک منتشر شده است . 
» ادامه مطلب

۱۳۹۴ آبان ۲۷, چهارشنبه

بانوی اردیبهشت

این مطلب ابتدا در سایت تحلیلی خبری ان اس اس روژ در این لینک منتشر شده است
در اردیبهشت سال ۲٠۰۴ ، خبر نامزد شدن”ليلا زانا“ پارلمانتار كُرد پارلمان تركيه برای دریافت جایزه صلح نوبل منتشر شد؛ لیلایی كه آن زمان نزديك به 10 سال از عمرش را آن هم به خاطر تأكيد بر كُرد بودن خويش و دفاع از حقوق ملت‌اش در پارلمان ترکیه در زندان به سر برده بود، پارلمانی که اعتراف به "ملت بزرگ ترك" بخشى از سوگندنامه بود و هست.
تصویر لیلا زنا در پارلمان ترکیه در سال ۱۹۹۱ و ۲۰۱۵
نوشته شدن نام لیلا زانا بر تارک لیست ۳۰ نفره‌ی کاندیداهای جایزه‌ی صلح نوبل، باعث شد که نام و آوازه‌ی وی جهانی‌تر شود .پس از آن بود که بسیاری از فعالان صلح و حقوق بشر در جهان بیشتر پی‌گیر وضعیت لیلا زانا شدند و به عنوان نمونه همزمان با کاندید شدن نام وی به عنوان نامزد جایزه‌ی صلح نوبل، شیرین عبادی برنده‌ی ایرانی جایزه‌ی صلح نوبل در سال ۲۰۰۳،  و دانیل میتران همسر رییس جمهور فقید فرانسه در نامه‌ای مشترک به «لیلا» نوشتند:

«دوست عزيز براي نوشتن نامه براي تو، نيازي به تأمل و خستگي زيادي نداشتيم جسارت تو در دفاع از آرمان‌هاي روايي كه تو در راه آن‌ها مبارزه مي‌نمايي راهنماي ما براي نوشتن اين سطور بود، براي آن كه برايت بنويسيم و بگوييم كه جاي تو ميان ما خالي است ...» آن‌ها در بخش ديگري از نامه‌شان مي‌افزايند: «مردمي نيز كه تو را انتخاب كردند و دفاع از حقوق و فرهنگ هزاران ساله‌ي خويش را به تو سپردند، آري آن‌ها نيز دلشان براي ديدارت تنگ شده و جاي تو نزد آن‌ها نيز خالي است، همان گونه كه آزادي نيز خلاء تو را كنار خويش احساس مي‌نمايد.» جلسه‌ي محاكمه‌ي ليلازانا در تمام آن سال‌ها براي يازدهمين بار به تعويق افتاده و همين امر بسياري از فعالان حقوق بشر و آزادي و صلح را نگران نموده كه بالاخره سرنوشت اين بانوي صلح طلب زنداني به كجا مي‌انجامد، و هربار از اين 11 باري ليلا زانا را در ميان تدابير شديد امنيتي و با دستان بسته و ميان كماندوهاي ترك به دادگاه مي‌آورند.
به همين خاطر است كه دانيل ميتران و شيرين عبادي نارضايتي خويش را از اين امر ابراز داشته‌اند و نيززندانی بودن  وی را كاملاً بي‌اساس و برخلاف قوانين داخلي كشور تركيه و نيز خلاف بندهاي كونوانسيون اتحاديه‌ي اروپا دانسته‌اند.
اما پیش از جایزه‌ی نوبل  هم لیلا زانا در سال ۱۹۹۵ از سوی پارلمان اروپا  برنده‌ی جایزه‌ی «ساخاروف» شد که تا ۲۰۰۴ که از زندان آزاد شد امکان دریافت این جایزه را هم نداشت .
اما ليلا زانا كيست؟
ليلا زانا در تاريخ 03.05.1951 (۱۳ اردیبهشت ۱۳۴۰) در روستاي بخچه در 20 كيلومتري شهر سلوان به دنيا آمد، پس از ازدواج با مهدي زانا پسرعمويش زندگي سياسي خويش را آغاز نموده و در سال 1977 مهدي به عنوان نماينده‌ي شهر آمد (دياربكر) انتخاب شد. اما با روي كارآمدن دوباره‌ي نظاميان ترك و حاكم ساختن فضاي اختناق و سركوب و مبارزه با هرگونه آزادي‌هاي حتي مشروط، مهدي كه از نمايندگان كُرد پارلمان تركيه بود به 36 سال زندان محكوم مي‌شود. پس از زنداني شدن مهدي ليلا مبارزه‌ي سياسي خويش را شدت مي‌بخشد و به يادگيري زبان تركي مي‌پردازد و تحصيلات عاليه‌ي خويش را نيز به پايان مي‌رساند، اما در خلال همين فعاليت‌ها در سال 1988 به مدت 59 روز زنداني مي‌شود و زير شديدترين شكنجه‌ها قرار گرفت، و همين شكنجه‌ها او را به بيماري مزمني و هميشگي كه اكنون هم از آن رنج مي‌برد مبتلا ساخت، ليلا پس از آزادي در سال 1991 در ليست «احزاب سوسياليست مردم» (SHP) براي نمايندگي مجلس تركيه انتخاب شد و هنگام سوگند یاد کردن به عنوان نماینده‌ی پارلمان به جای سوگند خوردن بر « ملت بزرگ تورک»  گفت : «من باید در راستای اینکه دو ملت کرد و ترک در یک نظام دموکراتیک با هم زندگی کنند تلاش بنمایم»
در هنگام سوگند یاد کردن لیلا مجلسیان ترک با داد زدن وی را تروریست و تجزیه‌طلب نامیدند و خواهان دستگیری او شدند. البته به دلیل مصونیتش به خاطر نمایندگی مجلس، حکومت تا سه سال نتوانست وی را زندانی کند.
اما لیلا در محاکمه‌های سیاسی اش در دادگاه‌های ترکیه هم باز از مواضع خودش پا پس نکشید بلکه سیاست‌های دولت‌مردان ترکیه را به چالش کید و در دادگاه عالی ترکیه گفت:
«محاكمه‌ي سياسي، و دادگاه‌هاي سياسي، از ويژگي‌هاي شاخص و ديرينه‌ي كشور تركيه مي‌باشد. به دنبال هر بحراني فرماندهان ارتش و سياستمداران و اميران و اعضاي پارلمان دستگير و روانه‌ي زندان مي‌شوند. اين پروژه هم اكنون عليه من و آيين و رسم و برنامه‌ی سياسي دیرینه مي‌باشد. عجيب است و هيچ جا ديده نشده و به وقوع نپيوسته كه نمايندگان ملت از طرف دولت بازداشت و زنداني شوند، اين به هيچ وجه با قانون و مفاد آن همخواني ندارد و تنها پروسه‌اي سياسي مي‌باشد.
اين تنها من نيستم كه از حضور و وجود ملت كُرد در تركيه خبر مي‌دهم و برآن پا مي‌فشارم. رئيس جمهور پيشين نيز به شيوه‌اي آشكار 12ميليون جمعيت كُرد اعتراف نموده و به صراحت در مصاحبه‌هايش از چاره‌انديشي اين مسئله از راه فدراليسم سخن به ميان آورده.
در طول سال‌هاي 1806 تا 1937 ملت من در 28 قيام و مبارزه تلاش نموده كه آزادي خويش را به دست بياورد.
مصطفي كمال پس از استقرار جمهوريش و نوشتن قانون اساسي آن جمهوري كه براساس و بنيان ناسيوناليسم ترك و بنابر انكار هويت ملي كُردها بنا نهاده شده بود، در قبال خويش به فكر بنا نهادن يك دولت ملي ترك بود. وي در قوانين سال 1924 رسماً استفاده از هرگونه زبان ديگري به جز زبان تركي را در اين كشور ممنوع اعلام نمود.
من اولين زن كُرد هستم كه به پارلمان راه مي‌يابم، آيا رواست واهمه‌اي از اين داشته باشم كه ممكن است به خاطر عقايد خودم و به خاطر اين كه خواستار آزادي و دموكراسي و اثبات هويت ملي خود و ملتم، با مجازات اعدام روبرو شوم، حكومت‌هاي غربي به خاطر منافع اقتصادي اين بار هم در مقابل اين رفتار تركيه سكوت خواهند كرد، اما من صدايم را به گوش اعضاي پارلمان و آزادي خواهان جهان مي‌رسانم و از آنان طلب ياري مي‌نمايم ...
لیلا  زنی  ۳۰ ساله بود که  پارلمان راه یافت و اکنون پس از ۲۴ سال از آن روز پارلمان ترکیه همان است و لیلا زانا همان لیلا زانایی که شیفته‌ی صلح و برابری حقوقی انسان‌ها و باز هم زبان کوردی  را به صحن پارلمان ترکیه کشاند. بانوی اردیبهشت یک بار دیگر در پاییز  سیاست‌های کمالیسم ترکیه سر بر کشید.. آن‌چه روشن و هویدا است سر برکشیدن اردیبهشتی این بانوی سیاست مدار صلح طلب است و به قهقهرا رفتن نظام سیاسی ترکیه به سوی فاشیسم بیشتر و بیشتر..فاشیسمی که سرانجام ترکیه را  به سوی نابودی خواهد برد...فرصتی که مردم ترکیه در انتخابات دوم نوامبر برای رهایی از فاشیسم اسلامی اردوغان و مدافعان‌اش، از دست دادند…
----



» ادامه مطلب

۱۳۹۴ مهر ۷, سه‌شنبه

تجاوز: حمله به قبیله‌ تنهایی آدمی

این مطلب ابتدا در رادیو زمانه در این لینک منتشر شده است

مورد تجاوز قرار گرفتن، موضوعی فراموش شدنی نیست. واقعیت دردناکی است که حتی بازگو کردن آن و در موردش حرف زدن به قصد درمان، تا مدت‌ها آدم را دچار روان‌پریشی دوباره و ویرانگری‌های شخصی می‌کند. تجاوز دقیقا به قصد ویرانکاری و ویرانه افکنی در هویت دیگری مقابل است. تجاوز یعنی از بین بردن مالکیت، و توان احساس تملک به خویشتن، تجاوز یعنی  قصد به تسخیر در آوردن دیگری…تجاوز، ویران کردن هویت یکسان‌ساز آدم با «خودبودگی» اش است.
تابلوی تجاوز-اثر پیکاسو

 کسی که تجاوز می‌کند، در رابطه‌ «من با خود» و «توان مالکیت بر بدنم»، فاصله می‌اندازد. او همیشه در زخم و شکاف فاصله‌ای که بین ابژه‌ تجاوز و هویت شخصی وی انداخته، زیست خواهد کرد. تجاوز به قصد تملک دیگری، به قصد فرو کردن ویرانی و خشونت در دیگری، به قصد امحای غریزه‌ مرگ در خود و انتقال آن به دیگری و پیدا کردن مکانی در دیگری، مکانی در هویت دیگری صورت می‌گیرد.
فرقی ندارد که یک مرد به یک مرد تجاوز کند، یا یک زن به یک زن یا یک زن به یک مرد یا یک مرد به یک زن یا حتی دیگر هویت‌های جنسی به یکدیگر.
میشل فوفکو  و برخی دیگر از پساساختارگرایان(۱) فرانسوی بحثی داشتند در مورد «تناسب مجازات با جرم». آن‌جا این بحث مطرح می‌شود که به راستی چرا تجاوز خود چنین ویرانگر می‌نماید و مجازات تجاوز چنین بالاست. اگر به صورت فیزیکی نگاه کنیم، مثلا فرو کردن یک انگشت در چشم یا در گوش، یا زدن یک سیلی یا مشت محکم توی صورت یا یک عضو دیگر، می‌تواند آسیب جسمی بیشتری به آدم برساند از فرو کردن یک انگشت در ماتحت کسی یا حتی خود سکس. در سکس آسیب جسمی ویرانگری، شبیه آسیبی که مثلا از فرو کردن انگشت در گوش یا چشم که ممکن است به کوری یا کری  فرد منتهی شود، به عضو مربوطه وارد نمی‌شود، (اگر بحث درگیری جسمی و فیزکی برای مقابله با تجاوز به میان نیاید و ..) اما  بازهم بازخورد اجتماعی و فرهنگی این مسئله بی‌نهایت بیشتر از حد آسیب‌پذیری فیزیکی آن است.
از نظر روانی، گمان می‌کنم که تجاوز به دو غریزه‌ اصلی شناسایی شده توسط فروید، یعنی غریزه‌ سکس (عشق) و مرگ (تخریب) بر می‌گردد. در هر سکسی به احتمال فراوان رابطه‌ غیر تقسیم بندی شده‌ای میان خشونت و عشق هست، اما تجاوز به قصد تخریب و برگرفته از نیرو و هیجان نفرت به قصد ویران‌گری است و تنانگی این ویرانگری و فرو بردن آن نفرت (منظور فالوس نیست چون ممکن است تجاوز از سوی زن به مرد هم صورت بگیرد)، و بر جای گذاشتن آن. شکاف نفرتی ابدی است که ساختار روانی فرد را دچار شقه‌شدگی هویتی نسبت به خود و ساختار روانی- جنسی‌اش می‌کند.
از فرهنگی... می توان با نگاهی مردم شناسانه شکل گیری تجاوز به عنوان یک عمل اجتماعی را به دوران شکل گیری قانون تبادل ربط داد.؛ آن گاه که قانون زنا با محارم و ازدواج درون گروهی و… شکل گرفت. در سکس «دیگری آدمی» به افراد «قبیله‌» دیگر تبدیل می‌شوند و هویت، هویت قبیله‌ای است که در آن، انسان به توتم و تابویش وابسته است. در این دوره سکس و اجازه‌ سکس به رابطه‌ای تبادلی تبدیل می‌شود و آن‌چه تجاوز را امری ویران‌گر می‌کند، رابطه‌ای خارج از قانون «تبادل» است. سکس بدون «تبادل»، اساسا سکسی متجاوزانه است. در دوران امروز که زندگی شکل فریت یافته‌ بیشتری بافته است، تجاوز، حمله و تخریب قبیله‌ی تنهایی آدم است. تنهایی خود آدم با بدنش  و روانش.
از نظر اجتماعی اما بسته به این‌که رابطه‌ جنسی از بعد از دوران زندگی کشاورزی اولین شکل سیستماتیک خود را یافت و نهاد خانواده و ازدواج از میان نظام «سرمایه» و «ارزش افزوده» و «ارث» سر بر آورد، رابطه‌ جنسی در اختیار رضایت «پدر» و در قدرت« نام پدر» (لکان) قرار گرفت. پدران برای فرزندان تصمیم می‌گرفتند که برای فرزندان مذکرشان «زن» بستاننند و فرزندان «مونث» شان را به «شوهر» بدهند. بنابراین هرگونه رابطه‌ای جنسی خارج از محدوده، تابویی بود که امکان اجبارش  یعنی ویران کردن امکانات سرمایه‌ خانه‌ پدر. بنابراین تجاوز به قصد ویران کردن سرمایه‌ خانه‌ پدر  صورت می‌گیرد. برای همین هرگونه «ورود» به «مزرعه»، «زمین»، «سرزمین» هم بدون توافق قبلی شکلی از «تجاوز» نامیده و شناخته شده است. جنگ هم که بالاترین و سازمان‌دهی‌شده‌ترین شکل خشونت آدمی است، به قصد ورود و تخریب و تملک مایملک دیگری صورت گرفته و می‌گیرد. بر جای گذاشتن ویرانی، چه به معنای ویران کردن سازه‌های معماری و دارایی بشر و چه ویران کردن روحیه‌ مردمان با برجای گذاشتن خاطره‌ی تجاوز، پایاترین و ماناترین خاطره‌ جنگ است که نسل‌ها در یاد می‌ماند. هر بنایی را می‌توان دوباره ساخت ولی ویران شدگی شقه شده‌ بنای روانی هم‌بسته درونی شخص با فانتسم‌ها و خود و فراخودش، چیزی نیست که دوباره توسط سازمان میراث فرهنگی یا یونسکو بازسازی شود.
اما باز در جنگ هم یکی از اصلی‌ترین رفتارها همان «تجاوز جنسی» است که معنای تجاوز و اشغال و ویرانی را برای همیشه در ذهن‌ها باقی می‌گذارد.
برای درک این تصویر لازم نیست که به دنیای باستان رجوع کرد در همین سال ۱۹۹۲ در قلب اروپای به اصطلاح متمدن، در جنگ بالکان، حدود ۲۰ هزار زن مسلمان مورد تجاوز صرب‌ها قرار گرفتند. به نقل از ایندیپندنت (Independent) زنان بوسنایی همه داستان‌هایی شبیه به هم دارند؛ داستان‌هایی درباره مردان مسلسل به دست با چراغ قوه که در آغاز جنگ نیمه شب به زور وارد خانه‌های آنها شدند، مردان را کشته و یا به اسارت گرفتند و زنان و دختران را هفته‌ها و گاه ماه‌ها مورد تجاوز قرار دادند.(۲)
در موردی دیگر و در سال ۲۰۰۹ در شرق کنگو در جنگ‌های قبیله‌ای آن منطقه «زنان به عنوان سلاح در جنگ مورد تجاوز قرار می گیرند»، زیرا این کار به عنوان روشی که در جنگ بوسنی نیز جواب داده است به عنوان آخرین مرحله جنگ و تضعیف و تحقیر کامل دشمن به کار می رود. سازمان ملل گزارش داده که در سال ۲۰۰۹- حدود ۱۵ هزار زن در شرق کنگو مورد تجاوز قرار گرفته‌اند (۳) که حتی خود سازمان ملل نیز این آمار را محتاطانه می داند.
وضعیت زنان ایرانی که مورد تجاوز بعثیان عراقی قرار گرفتند و زنانی که توسط داعش به اسارت گرفته می‌شوند و مورد تجاوز قرار می‌گیرند نیز، گویای این مسئله است.
در این میان اما وجه فردی تجاوز بیشتر مورد نظر است. آن‌چه در تجاوز اتفاق می‌افتد به جا ماندن خاطره‌ یک اشغال ابدی در هویت زیستی جنسی آدمی‌ است. خاطره‌ای که خود را در صمیمی‌ترین لحظات روحی روانی فرد مورد تجاوز قرار گرفته شریک می‌کند. کسی که مورد تجاوز قرار گرفته، حتی «ژویسانس»-لذت در درد- آدمی را تحت اشغال دوباره‌ «امر واقعی» قرار می‌دهد و این‌بار نه به قانون پدر و امر نمادین تسلط یافته، بلکه حضور فاعل دیگر در وضعیت روانی انسان به نام متجاوز. ژوئیسانس، به صورت معمول، تحت تسلط امر نمادین است و امر واقعی هرگز اجازه‌ بروز آن را نمی‌دهد زیرا که « ژویسانس در واقع آنگاه جلوه می‌کند که امر واقعی به امر نماین تعدی می‌کند و روال معمول آن را به هم می‌ریزد. در این موقع است که ژوئیسانس خود را می‌تواند نشان دهد.»  (۴)
انسان برای لذت بردن و درک واقعیت تنهایی لذت‌برانه‌ خویش نهایتا باید تا سرحدممکن که ظاهرا هم غیرممکن است از امر نمادین فاصله بگیرد زیرا «امر نمادین مبتنی بر رابطه دیالکتیکی است که میان حضور و غیاب حاصل می‌شود، انسان همواره باید به عنوان فاعل از خود غایب شود تا بتواند حضور دیگری را برای خودش امکان‌پذیر سازد.»
اما در وضعیتی که انسان دچار تجربه‌ تجاوز شده است، اگر به فرض محال امکان فاصله گیری از امر نمادین هم متصور باشد، امر واقعی خارج از واقعیت اصلی سوژه در انسان حضور پیدا خواهد کرد که همیشه خاطره‌ یک ویرانی و رنج را در امکان لذت فراهم می‌سازد؛ رنجی که پایان پذیر نیست.
آدم‌هایی که تجربه‌ زیستن در سرزمین‌های اشغال شده را دارند و آدم‌هایی که تجربه‌ تجاوز دارند، معمولا در وضعیت جنسی دچار شقه‌شدگی هویتی شیزوفرنیکی می‌شوند که ایگو -سوپر ایگوی کس دیگری در سوژه حضور دارد.
فرهاد پیربال، نویسنده‌ کورد کوردستان عراق داستانی دارد به اسم لوزان. لوزان دختری است که بختیار، شخصیت داستان با او همخوابه می‌شود. اما به دلیل تداعی اسمی «لوزان» با شهر « لوزان» سوییس، هربار همخوابگی بختیار با لوزان مصادف بود با تجربه‌ شیزوفرنیک شقه شدگی بختیار به قسمت‌های متفاوت بدن و هویتش. بیست و چهارم جولای سال ۱۹۲۳، طرف‌های پیروز در جنگ جهانی اول و نمایندگان چندین کشور دیگر در شهر لوزان سویس طی نشستی، پیمانی را امضا کردند که ‌بعدها به ‌پیمان لوزان معروف شد. طبق این پیمان، کردستان به چهار بخش، در میان کشورهای ایران، ترکیه‌، عراق و سوریه‌ تقسیم شد.
همین است که جنگ با تجاوز همخوانی ویژه‌ای دارد. فارغ از جنگ‌های دفاع مشروع یا قیام مسلحانه، جنگ‌های اشغال‌گرانه و تجاوز شکل همسانی دارند. جنگ شکل سازمان یافته‌ خشونت و اشغال جمعی دیگری است و تجاوز حمله به قبیله‌ تنهایی آدمی است.
-----
۱- رجوع شود به ؛ دریفــوس، هیوبرت؛ رابینو، پل، میشــل فوکو- فراســوی ســاختارگرایی و هرمونیتیک، برگردان: حسین بشیریه، تهران: نی، چاپ دوم، 1379.
۲- خشونت جنسی به مثابه سلاح، زهرا ابطحی  ،تارنمای «انسان شناسی و فرهگ » http://anthropology.ir/article/7712
۳- همان
۴-رجوع شود به مبانی روان کاوی فروید - لکان ، کرامت موللی، نشر نی، ۱۳۸۳ تهران
» ادامه مطلب