همان....
۱-سهراب اعرابی، جوان نوزده ساله در زندان اوین به شهادت رسید.
۲- اسامی نود شهروند بازداشت شده در 18 تیرماه به ترتیب حروف الفبا.
۳- بیست و یک سال پیش هم، تابستانش همین قدر تفتیده و سوزان بود. نباشد که تاریخ تکرار شود!
همان روز بعد از ظهر٬ مقاله ای را با عنوان« موسوی قربانی بازی بزرگ» شروع کردم و هنوز ناتمام است. زیرا سر و صدای مردم در خیابان مرا نیز به خیابان کشاند و تا چشم باز کردم دیدم در میان تجمع و راه پیمایی با جمعیتی بالغ بر ۵۰هزار نفر هستم. که با حمله یگان ویژه ی موتور سوار از پشت به مردم و آغاز درگیری ها رنگ دیگری پیدا کرد. کتک ها و باتوم ها و گاز اشک آور و فسفر که بنده اولین بار بود افتخار استنشاق آن را پیدا می کردم و به کسری از ثانیه ریه از تنفس باز می ماند و واقعا خفگی را احساس می کردیم٬ نمی دانم پایان یا آغاز ماجرا بود. به هر صورت به خانه برگشتیم . فردا به فکر نوشتن مقاله ای با عنوان «ازامید به اصلاحات قانونی تا فریاد اعتراضات خیابانی» بودم که باز خبر تجمعی دیگر و میل به عکاسی و بودن میان مردم نگذاشت بنویسمش.
روزهای آن هفته ی اول را به گردش در خیابان ها و دنبال خبر و عکس بودن گذراندیم و شب های اش را به خواندن و شنیدن خبر و از ساعت یک شب به بعد که اینترنت تازه قابل استفاده می شد٬ به استفاده از اینترنت و آن موقع تازه با مشکل فیلتر شدن لحظه به لحظه ی سایت ها روبه رو بودیم. دنبال فیلتر شکن گشتن و ایمیل و ایمیل نویسی و بعد که ایمیل ها هم فیلتر شد و حتا وبلاگ و کل سایت بلاگفا و تقریبا یک جورهایی فلج کامل.
به همه ی این ها بیافزاید که دیگر سرکوب راهپیمایی ها و تجمعات از کتک و بازداشت گذشته بود و به فاز کشتن و خونریزی و مجروح شدن رسیده بود.همان روز اول که مردم لشکر موتورسواران را در میان جمعیت گیر انداختند و مردم به کتک زدن موتور سواران نیروی انتظامی مشغول بودند و من و یکی از دوستانم ا یکی دونفر از آنان را از زیر مشت و لگد مردم کتک خورده ی عصبانی بیرون کشیدیم تا شب اش دلم برای آن افسر نیروی انتظامی که آن همه کتک خورد می سوخت و قتی ما نجات اش دادیم آن همه تشکر کرد و.. اما شب که تصویر جاهای دیگر شهر را می دیدیم که جایی که گرفتار نیایند چگونه بی رحمانه زنان و کودکان و دختران و پیرمردها را کتک می زدند ٬دیگر دلم آن قدرها هم نسوخت.
روزهای دیگرمان به حاضرو غایب کردن یکدیگر و خبر از سلامتی حد اقلی یکدیگر گذشت. نه حالی برای نوشتن مقاله بود نه سیر سریع اتفاقات اجازه می داد. بوی خون و کشتن بوی اشک آور و گلوله که در مشام آدم بپیچد. صدای مادری گریان و ناله ی پیرمردی بالای ۶۰ سال و ترکیدن استخوان های دختر جوان زیر ضربه ی باتوم٬ جیغ ممتد دختری که انتهای جیغ اش را با خود به جهان دیگر برد٬ صدای نعره ی ویران کننده ی آن برادر بسیجی و انتظامی و ... صدای فریاد نوجوانی ۱۹ ساله که به آخ گفتنی ابدی تبدیل شد و.. که در گوش ات بپیچد٬ دیگر معلوم است که حال تحلیل ومقاله نوشتن نداری.
حتا به پیشنهاد بهاره برای این که در مورد سکوت خیابانی کوردستان مطلبی بنویسم نیز هنوز جواب نداده ام.برای این می گویم سکوت خیابانی زیرا نیک می دانم و می بینیم به قول مختاز زارعی کوردستان ساکت است اما کوردها ساکت نیستند. اگر سکوتی هست تنها سکوت در حضور در خیابان است که حتما در مورد آن خواهم نوشت.
در هر صورت این روزها نیز متاسفانه یک به یک خبر کشته شدن دختران و پسران جوان در زندان ها و خیابان ها روحیه ای برای ما باقی نگذاشته. با این همه «امید» هرگز مفهومی نیست که در دل فراموش شود و به ویژه با همه ی تلخی های این روزها یک روزنه ی امید گشوده شد. این که مردم این جامعه آن قدر ها نیز که گمان اش می رفت در رخوت و فسُردگی روزمره فرو نرفته اند و در این ایام نشان دادند که جامعه هنوز"زنده" است و این جامعه ی "زنده "است که "شهید" و کشته" می دهد. چه اگر جامعه ای مرده باشد نفسی نیست که توسط هر نیرویی که ادعا می شود بند بیاید. اگر خونی در رگ حیات اجتماعی سیاسی یک جامعه جاری نباشد خونی برای ریختن نیست. این گونه خون ندا و سهراب و اشکان و... به پای فردای این جامعه می ریزد. فردایی که چندان هم دور نیست زیرا بیداری به وجود آمده رنگی از حیات نوین می دهد.
با خبری که از پری شب از مرگ این جوان ۱۹ساله به نام سهراب اعرابی به دستم رسید. وحشت به دنیای شاعرانه ام وزیدن گرفت و نمی دانم چگونه به دنیای تحلیل روزنامه نگاری برگردم. بسیار کودکانه و ساده لوحانه این دو روز از خودم می پرسیدم ٬آخر مگر حکومتی همانند جمهوری اسلامی که خود را ابرقدرت منطقه و مدعی مدیریت جمهوری اسلامی می داند چگونه است که از یک نوجوان ۱۹ساله می ترسد و اورا به ضرب گلوله می کشد. مگر آن جوان ۱۹ساله چه کرده است.گیریم که مثلا در داغی این خیابان٬ ۴شعار هم داد حتا فحاشی هم کرد٬ آیا حق او و مجازات او مرگ بود. آیا صدای فریاد این جوانی که مادرش از اعضای کمیته ی مادران صلح بود و بدون شک به کودکش مسالمت آمیز ترین شیوه های مبارزه و دوری از هر گونه خشونت را آموخته٬ حتا اگر نیاموخته باشد٬ در معرض آن ها بوده است٬ اینقدر ناهموار است یا صدای شلیک گلوله..؟ راستش به یاد آن جمله ی آیت ا..خمینی افتاده بودم که زمانی ظاهرا در وصف حسین فهمیده گفته بود که:«رهبر ما آن نوجوان ۱۳ ساله ای است....» و از خودم می پرسیدم که مگر این جوان ۱۳ساله چیزی غیر از سعادت وطن و سرزمین و مردمان جامعه اش طلب داشته است؟ مگر... مگر...مگر...
این گونه است که نوشتن به تعویق می افتد و به یاد دوستم رسول یونان می افتم که گفت:
جهان
جای عجیبی است
این جا
هرکس شلیک می کند
خودش کشته می شود.
پی نوشت:
۱-سهراب اعرابی، جوان نوزده ساله در زندان اوین به شهادت رسید.
۲- اسامی نود شهروند بازداشت شده در 18 تیرماه به ترتیب حروف الفبا.
۳- بیست و یک سال پیش هم، تابستانش همین قدر تفتیده و سوزان بود. نباشد که تاریخ تکرار شود!
0 comments:
ارسال یک نظر