۱۳۹۰ بهمن ۱۰, دوشنبه

منتظر ماندن برای دخالت خارجی، یا اقدام برای تغییرات داخلی




وضعیت ایران در حال حاضر در بی سابقه‌ترین شکل تاریخ سیاسی خود است. اسف‌بار‌ترین موقعیت اقتصادی که تنها می‌توان به دوبرابر شدن قیمت طلا و نیز پایین آمدن ارزش پول ملی تا حد نصف، در طول چهار ماه. استبداد سیاسی به تمام معنا، کودتای انتخاباتی که دو سال پیش انجام گرفته و هنوز که هنوز است ، فعالین سیاسی و مطبوعاتی به گروگان گرفته شده، در زندان هستند.  سیر بازداشت‌ها هم در این دوره‌ی نزدیک به نمایش انتخاباتی مجلس، دارد اوج می‌گیرد. بی فعالیت کردن و منحل کردن بسیاری از نهاد‌ها و احزاب سیاسی  در دو سال گذشته، حصر رهبران جنبش اعتراضی مردم که اکنون یک سال از حصرشان می‌گذرد. تحریم انتخابات. حتا از سوی تنها گروه سیاسی حکومتی نزدیک به جامعه‌ی مدنی، یعنی اصلاح‌طلبان حکومتی، این گونه تحریم سیاسی انتخابات از سوی تمامی گروه‌های سیاسی از اصلاح‌طلبان حکومتی‌گرفته تا اصلاح طلبان  مدنی و تا آن سر طیفی که برانداز‌ها را نیز شامل می‌شود.در نوع خود بی سابقه بوده است.
.رشد بی سابقه‌ی خشونت‌های اجتماعی، از قبیل تجاوزهای گروهی، قتل‌های خیابانی و آمار رشد ۱۷ درصدی خودکشی، فروپاشی همبستگی اجتماعی،تحریم همه جانبه، حتا نفت که از سوی اتحادیه‌ی اروپا نیز  تصویب شد.حمایت کشورهای عربی و نفت خیز از تحریم‌ها و اعلام آمادگی برای جبران بازار نفت تحریمی ایران،قدرت یافتن الگوی دخالت‌های مستقیم و غیر مستقیم بشردوستانه در مدل‌هایی شبیه لیبی و سوریه.
نگاهی گذرا به فهرستی از مسائل سیاسی،اجتماعی و اقتصادی مطرح شده در بالا به راحتی این را به مخاطب القا می کند که نخست می‌توان این فهرست را بسیار بلند‌بالا‌تر کرد و دوم این‌که این فهرست به طرز عجیبی برای حاف‍ظه‌ی عمومی مردم و نه تنها فعالان سیاسی، کاملا آشناست. زیرا  اکثر این اتفاقات در همین دو سال  و به ویژه در یک سال اخیر رخ داده است.
از سوی دیگر اصلی ترین گزینه‌ها و خطرناک‌ترین گزینه شاید گزینه‌ی جنگ و خطر حمله‌ی نظامی به ایران باشد. این گزینه اگرچه بنا به تحلیل‌های خوش‌باورانه و از سر امیدی که ناچار از ناامیدی است، گاه به گاه خواسته و ناخواسته پشت گوش انداخته می‌شود، اما  واقعیتی غیر قابل انکار است. پیش از پرداختن به این موضوع که برنامه‌ی ما برای مقابله با جنگ چیست به نظرم صورت بندی از  وضعیت سیاسی فعلی حاکمیت حال حاضر ایران و  «پوزیسیون» و «اپوزیسیون» آن لازم است.


جمهوری اسلامی در دوران دهه‌ی شصت، با تمام توانش در اعدام و قتل و عام و حذف تمامی مخالفان در مناطق مرکزی و کشتار دسته جمعی در مناظق حاشیه‌ای ایران، خود را به حاکمیتی یک دست تبدیل کرده بود. این فشار استبداد سیاسی یک بار و در اواسط دهه‌ی ۷۰ منجر به جنبشی سیاسی  به نام « دوم خرداد» شد. این اصلاح طلبی که بدنه‌ی آن جنبش‌های اجتماعی بود در هرم سیاسی‌اش از سوی سیاست‌مدارانی که در مجلس‌های سوم و چهارم تقریبا حذف شده بودند، احاطه شد و تقریبا توانستند هشت سال وضیعتی متفاوت از تمامی دوران سیاسی جمهوری اسلامی  برای مردم ترسیم کنند. هرچند این هشت ساله بیشترین قدرت اش در دوره‌ی اول ریاست جمهوری سید محمد خاتمی بود و اصلی‌ترین دوره‌اش دوره‌ی دوساله‌ی  دولت اول بود. اما پروژه‌ی بازنده‌ی «فتح سنگر به سنگر قدرت» که جای‌اش را به « از دست دادن سنگر به سنگر» داد کار را تا جایی پیش برد که در انتخابات ۸۴ تمامی قدرت را باختند . این بار در انتخابات سال ۸۸ جنبش تا حد زیادی احیا شد و خیز بلندی برداشته شده که متاسفانه معلوم شد  آن  انتخابات« صحنه آرایی» بیش نبود و کودتایی صورت گرفت که دولتیان بازنده‌ی دولت نهم دوباره قدرت را در دست گرفتند و این موجب بی نظیر‌ترین جنبش سیاسی تاریخ معاصر ایران شد.
در واقع حاکمیت جمهوری اسلامی، در سال ۸۸ در یک تصمیم انتحاری تصمیم به حذف همیشگی گروهی از سیاست‌مدران گرفت که با نام « اطلاح طلبان حکومتی» یا «اصلاح طلبان درون ساختاری»، شناخته می‌شدند. این امر هزینه‌ی بسیار بالایی داشت که حاکمیت متاسفانه، با ریختن خون مردم و زندانی و آواره کردن اکثریت قریب به اتفاق فعالانی سیاسی و مدنی ایران، از پس آن برآمد. اما این یک دست شدن دوباره‌ی حاکمیت تولید جنگ قدرتی نوین کرد. در میان کودتاچیان(نیروهای احمدی نژادی) و حامیان کودتا(نیروهای سید علی خامنه‌ای). اکنون حتا برای انتخابات مجلس، آن‌ها نه تنها  حاضر به مشارکت حداقلی  اصللاح طلبان و حضور آن‌ها به عنوان « اپوزیسیون درون نظام» نشدند، بلکه خود تولید اپوزیسیون جدید کردند و سعی دارند که تنور انتخابات را با اختلافات درون جناحی گرم‌کنند. حال با این شرایط چه تصوری در آینده‌ی ایران متصور است.


تصویر پوزیسیون: کودتا در کودتا   یا کودتا بر کودتا
جماعت ( به کار بردن جماعت عمدی است زیرا که این گروه کاملا از نظر سیاسی جماعتی عمل می کنند و به شکل هیئت‌های مسجدی و پایگاه بسیجی، نه در شکل سازمان یافته‌ی  تشکل‌های سیاسی مدرن هم‌چون احزاب یا دیگر نهاد‌های مدرن این بحث خود مجالی دیگر می طلبد) که با  کمک و حمایت قدرت نهاد رهبری در ایران و دیگر نهادهای تابعه‌ی آن به قدرت رسیدند، اکنون که اصلاح طلبان را نیز برای رقابت در میان نمی‌بییند به فکر سهم بیشتری از قدرت هستند. اما فرق این گروه با گروه اصلاح طلبان این است که ، اصلاح طلبان حکومتی نیروهایی بودند که به طور نزدیک به یقین، دست‌شان از «نهاد‌های نظامی و امنیتی» و «نهاد‌های اقتصادی » کوتاه بود. برای همین تنها سنگر قدرت برای‌شان نهاد‌های انتخابی بود برای همین هم تحت هر شرایطی حاضر به شرکت در انتخابات بودند. اما جماعت احمدی‌نژادی گروهی هستند که اتفاقا بسیاری از آن‌ها از دل نهادهای نظامی و اقتصادی و امنیتی بیرون آمده‌اند. این گروه اگرچه  کمیت‌شان به اندازه‌ی گروه حامی رهبری نیست اما قدرت و کیفیت و محددوه‌ی قدرت‌شان کاملا تاثیر گزار و قابل رقابت  با گروه حامی رهبری هست.
از این رو آن‌چه در رقابت سیاسی و قدرت‌طلبانه‌ی این گروه که اکنون در تشکیل گروهی به نام « جبهه‌ی پایداری» از سوی حامیان و همفکران احمدی‌نژاد بر می‌آید، دو حالت است. یا گروه اول یعنی گروه سید علی خامنه‌ای و همراهان و حامیان  و ذوب شدگان‌اش یک تصمیم انتحاری دیگر می‌گیرند و« کودتایی را علیه کودتا‌گرانی» که خودشان آن‌ها را علیه اصلاح طلبان به قدرت رساندند، صورت می‌دهند و بساط این گروه خودساخته و خودشیفته‌ی قدرت را در هم می‌پیچند، گروهی که رگه‌های  عقاید افراطی دینی‌شان، بوی سیاست‌های طالبانیی را می‌دهد که حتا ممکن است سیل راه افتاده از آن، دامان دامن بوسان رهبری و عبای ولایت فقیه جمهوری اسلامی را نیز در بربگیرد.

اما امکان دیگر آن است که گروه دوم یعنی گروه خود بسنده‌ی احمدی‌نژادی‌ها، به رهبری و زعامت فکری « مصباح یزدی» به فکر «کودتایی در کودتا» باشند و  با سو استفاده از این‌که رهبری و حامیانش در نتیجه‌ی حمایت‌ها یشان از کشتار و سرکوب پس از کودتای انتخاباتی راه بازگشتی ندارند،  کودتای نهایی را این‌بار خود مرتکب شوند.
 در این راستا می‌توان اشاره کرد که  در طول یک سال گذشته احمدی نژاد دوبار در اظهاراتی مشکوک، دو عبارت بسیار مشکوک را به کار برده است. یک بار در مرقد امام خمینی گفته بود« خدمت آقای رییس هم می‌رسیم» و یک بار دیگر هم مدتی پیش  گفته بود « نوبت بت بزرگ هم می‌رسد» اگر چه ظاهرا این امکان بعید می‌نماید که احمدی‌نژاد تا این حد علیه خامنه‌ای باشد، و یا با چنین عباراتی از وی یاد کند، اما حقیقتا بت بزرگ و اقای رییس چه کسی است؟ مطمئنا با توجه به سیل حملاتی که در طول دوسال گذشته به هاشمی رفسنجانی و خاندانش شده است، گمان نمی‌رود که احمدی نژاد از نام  بردن صریح  وی ابایی داشته باشد، و یا  او را « بتی بزرگ و یا رییس» بنامد. بنابراین راستی در حال حاضر آقای رییس و بت بزرگ چه کسی یا کسانی هستند که احمدی‌نژاد دوبار تهدید به برخورد کرده است؟

تصویر اپوزیسیون:
 اپوزیسیون قدیم، باز پوشانی
به دلیل سرکوب تمامی مخالفان و منتقدان و معترضان سیاسی نظام تازه پاگرفته‌ی جمهوری اسلامی، در دهه‌ی شصت تقریبا تمامی احزاب و گروه‌های سیاسی که همسوی کامل با نظام جمهوری اسلامی نبودند در این دهه‌ یا از بین رفتند و یا مجبور به مهاجرت و تبعید سیاسی شدند. بیش از سه دهه این احزاب در خارج از مرزهای کشور، در طول سالیانی نه چندان اندک در رویای فروپاشی این نظام بودند و بسیاری به گفته‌ی خودشان تا سال‌ها حتا چمدان‌هایشان را باز نکرده بودند تا شاید تغییراتی رخ دهد و آن‌ها بر گردند. اما چمدان‌ها باز شد و ماندند و در سالیان طولانی این احزاب به چند دلیل، از جمله: عدم  حضور در بستر سیاسی و اجتماعی  ایران، عدم وجود شبکه‌های اجتماعی و ارتباطی از جمله‌ی کانال های ماهواره‌ای و شبکه‌ی اینترنت و رشد آن و نیز عدم وجود شبکه‌های اجتماعی اطلاع رسانی، بسته بودن مدار تفکر خودشان و نیز عدم رویارویی سیاسی و تقابل سیاست ورزی با گروه سیاسی مخالف خودشان، فروپاشی بسیاری از آرمان‌ها و ایده‌ئال‌ها و نیز برنامه‌های فعالیت سیاسی  و انشعاب‌ها و اختلاف‌های بی حد و حصر، هرگز نتوانستند شکلی منسجم و قدرت‌مند و فعال به عنوان یک اپوزیسیون سیاسی در تبعید را برای خود و دیگران متصور شوند. اما بیش از هرچیز شاید عدم ارتباط با جامعه‌ی ایران و نیز عدم آشنایی  نسل جوان با آن ها بود و نیز  جذاب نبودن شکل و گفتمان و هیئت مبارزاتی‌شان برای این نسل . این اپوزیسیون اگر قصد تقلیل و یا بی ارزش کردن مبارزات‌شان را نداشته باشیم که خود همین تبعید سی و اندی ساله و قبول درد غربت و دوری از تمامی آن چه حق‌شان بوده است به تنهایی کافی است که نام آن را، رنج مبارزه بگذاریم. اما به جز این‌ها معمولا فعالیت‌شان به برنامه‌های ماهواره‌ای و نهایتا تجمع‌های سیاسی در خارج از کشور و در مقابل سفارت‌خانه‌های جمهوری اسلامی  محدود و معدود شده بود.
جنبش سبز اما فرصتی بود که اولا شعار« همه باهم هستیم» تقریبا بسیاری از مردم و سیاسیون ایرانی را چه در داخل و چه در خارج از کشور باهم هم‌نوا و هم‌قدم کند در مقابل این سفارت‌خانه ها . از سوی دیگر این حجم از فعالیت سیاسی و این جنبش بی سابقه‌ی سیاسی در داخل ایران خون سیاسی همگان را به جوش آورد و ورود آن‌ها را نیز به فضاهای شبکه‌های اجتماعی اینترنتی  شدت و حدت بخشید. افول جنبش بعد از ۲۲بهمن  ۱۳۸۸ و سرکوب تقریبی  بخش خیابانی و بیرونی جنبش در داخل، فرصتی شد برای باز شدن این زخم اختلافات، که ظاهرا شور سیاسی به وجود آمده در چند ماه اولیه  مرهمی بر آن نهاده بود.

اما از میان اپوزیسیون‌های قدیمی، تنها گروه سلطنت‌طلب‌ها بودند که به شکلی وسیع و سازمان یافته سعی در حضوری دوباره و فعال‌تر داشته‌اند و با برخورداری از چهره‌ای شناخته شده به نام « رضا پهلوی» فرزند شاه سابق ایران سعی در جذب محبوبیت و مشهوریت دارند. این‌گروه سعی در بازپوشانی برخی از ایده‌های اپوزیسیون خارجی را دارد که محتوایی ناسیونالیستی  را پوشش می‌دهد. به ویژه  در این فضای‌ چند ساله که  سیاست‌های دولت احمدی نژادی  موجب افول موقعیت ملی و فرهنگی و کاراکتر بین‌المللی ایران در منطقه و جهان شده است. به جز طرفداران همیشگی و خالص نظام سلطنت که در تمامی این سال‌ها گرد شاهزاده‌ی جوان  که اکنون دیگر جوان نیست، بوده اند، این بار گروهی از سوپرناسیونالیست‌های فارسی، که طیف اصلی‌شان از میان شاخه‌ای از دانشجویانی که خود را «‌لیبرال» می‌خوانند دیده می‌شود. این گروه از نئوناسیونالیست‌های فارسی و نه ایرانی، با طرح پیشنهاد برنامه‌ی ناسیونالیستی  که زمانی رضا خان پهلوی آن را طرح ریخته بود، اما این بار با ظاهری آراسته‌تر و با پیشنهاد رهبری آن توسط رضا پهلوی به عنوان کسی که شایستگی و شهرت لازم را برای یدک کشیدن چنین جبهه‌ای دارد پا به عرصه‌ی فعالیت گذاشته‌اند.



سه گروه  اپوزیسیون نوین در خارج از کشور بعد از جنبش سبز؛هم پوشانی

اما از سوی دیگر بعد از سرکوب خیابانی جنبش سبز و به ویژه بعد از ۲۲ بهمن ۱۳۸۸، تقریبا اکثریت قریب به اتفاق فعالان سیاسی و مدنی و مطبوعاتی  یا به زندان‌ها و بازداشت‌های طویل المدت گرفتارآمدند و یا  بسیاری از آنان  آواره‌ی مرزهای خارج از ایران شدند و یا مابقی آنان که ماندند، در محاق احکام تعلیقی و پرونده‌های باز و نیمه باز از فعالیت بازمانده‌اند. با سیل خروج فعالان سیاسی به خارج از کشور تقریبا جبهه‌های جدیدی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی در خارج از کشور شکل گرفت.

اولین گروه گروهی ناشناخته و کم‌تجربه اما موقعیت‌شناس بودند که تقریبا از فرصت به محاق رفتن فعالیت‌های میرحسین موسوی و مهدی کروبی نهایتا فرصت را غنیمت شمرده و با نزدیک شدن به یکی از مشاوران میرحسین موسوی گروهی را به نام « شورای هماهنگی راه سبز امید» تشکیل دادند. گروهی که هنوز که هنوز است جز اردشیرامیرارجمند هیچ کس به صورت مشخص اعضای آن را نمی‌شناسد. البته که به طور غیر رسمی این گروه چندنفره دیگر افشا شده‌اند اما حاضر به اعلام موضع شفاف در مورد هویت خودشان نیستند.
اما گروه دوم گروهی بود که پس از مدتی و با خروج  رجب‌علی مزروعی از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، تلاش بسیاری در آغاز خروجش به خرج داد که اپوزیسیونی در شکل جبهه‌ی اصلاح طلبان داخل کشور برای فعالیت تشکیل دهد. اما این حرکت تقریبا در همان اوایل شروعش به دلیل عدم استقبال دیگر فعالان سیاسی تقریبا در نطفه بی حاصل ماند.این گروه فعلا به حرکت پاندولی میان گروه مستقل و یا پیوستن به دیگر گروه مدعی جنبش سبز ادامه می‌دهد.
گروه سوم گروهی ازفعالین سیاسی بودند  که معمولا مدعی  مواضعی شفافتر و رادیکال‌تر  و مستقل‌تر از اعضا و وابستگان احزاب اصلاح طلبی چون « مشارکت و مجاهدین» هستند و شناخته می‌شوندد. این گروه نزدیکی بیشتری با جامعه‌ی مدنی جنبش اصلاحات ایران داشته است. گروه‌های فعالین مستقل مطبوعاتی و سیاسی و دانشجویی، بیشترین اعضا و یا وابستگان آن را تشکیل می‌دهد. این گروه به دلیل فاصله‌ی زیادی که بین مواضع خود و مواضع اردشیر امیر ارجمند و نیز عدم شفافیت اعضای شورای تشکیل شده توسط آن‌ها وجود داشت سعی کرد  گرد یکی از مشاوران  آن یکی رهبر جنبش سبز، یعنی مهدی کروبی جمع شوند. این مشاور کسی جز «مجتبا واحدی» نبود. این گروه و مجتبا واحدی با اعلام طرحی به نام « گنگره‌ی ملی» شائبه‌های بوی تغییرات اساسی در آینده‌ی ساختار سیاسی ایران را تقویت کرد. چنین طرحی بسیار شبیه طرح‌هایی بود که قبل از حمله به افغانستان  و نیز قبل از حمله ن‍ظامی به عراق بین معارضان و مخالفان ن‍ظام‌های سیاسی این کشورها صورت گرفته بود. به همین خاطر بود که از این پس،  دامنه و عمق اختلافات بین حامیان و طرفداران این گروه سوم با گروه اول و دوم بسیار وسیع‌تر گشت و از سوی دیگر تلاش‌های دیگر گروه‌ها برای غافل نماندن از چنین گزینه‌ای افزایش داد و خبر دیدارهای آنان نیز با برخی مقامات اروپایی و آمریکایی نیز باز هم به صورت تکذیب و تایید نشده منتشر شد.
همه‌ی آن‌چه که گفته شد تنها شرح توصیفی و صورت بندی وضعیت پوزیسیون و اپوزیسیون حال حاضر نظام حاکم بر کشور ایران بود. اما اگر برگردیم به مقدمه‌ی این نوشتار یعنی وضعیت بسیار ویژه‌ی ایران، هم از نظر داخلی و هم از نظر بین‌اللملی، سوالی که پیش می‌آید این است که در چنین وضعیتی  اگر امکان حمله‌ی نظامی به ایران مطرح باشد  برنامه‌ی این گروه‌ها  چیست؟ آیا اصلا برنامه‌ای دارند؟ اگر برنامه دارند برنامه‌هایشان کی و کجا اعلام شده است؟ اگر برنامه‌ای ندارند علت بی برنامگی‌شان چیست.

پایان شهادت‌طلبانه‌ی جمهوری اسلامی
به باور نگارنده حاکمیت فعلی ایران تصمیم خودش را برای ادامه‌ی راهی که در آغاز کرده است، گرفته است. این وضعیت ایران و نیز پرونده‌ی اتمی‌اش ما را به این باور می‌رساند که جمهوری اسلامی سعی دارد با « کش‌دادن» پرونده‌ی هسته‌ای خود را به ساخت بمب اتم نزدیک کند. چه اگر چنین کاری کند می‌تواند موقعیتی مثل کره‌ی شمالی برای خودش مهیا کند زیرا که به نیکی می‌داند تقریبا در حال حاضر در منطقه هم در محاصره است و هم روز به روز از هم‌پیمانان‌اش کاسته می‌شود.بنابراین راهی که در پیش گرفته چندان امکانی برای بازگشت‌اش ندارد. زیرا که باز گشت تقریبا یعنی ثبات داخلی و احتمال قدرت گرفتن نیروهایی به جز این نیروهایی که اکنون قدرت را در دست دارند. از نظر بین‌المللی هم راه بازگشت پیروز مندانه‌ای برای خود نگذاشته است. از سوی دیگر با نگاهی به پس زمینه‌ی مذهبی شیعی این نظام، یکی از انگاره‌های اصلی این مکتب سیاسی، «پایان شهادت طلبانه» است. پایان شهادت طلبانه معمولا مسیری بوده است که بعدها در یک جای دیگر سیاست خون‌خواهی و قیام مظلوم علیه ظالم در فرصتی دیگر دست بدهد. این سیاست یعنی جایی که امکان پیروز شدن نبود، نبرد را تا سر حد امکان  ادامه دادن  تا جایی که یا پیروز می‌شود و یا  اگر شکست بخورد خود را در موقعیت یک قربانی شهید قرار دهد. جمهوری اسلامی تمامی تلاش‌اش را برای سرکوب داخلی به کار گرفته است. بنابراین بدش نمی‌آید  اگر قرار است که تغییری زیر بنایی و یا شکستی بر او نائل شود این شکست در شکل یک جنگ با یک قدرت بزرگ باشد که شکل شکست همان شکل پیروزی  نابرابر ظالم بر مظلوم باشد. چه بهتر که جمهوری اسلامی به دست یک قدرت بزرگ کافر جهان‌خوار یعنی آمریکا شکست بخورد تا به دست کسانی که علیه آن‌ها کودتا کرد و مردمی که بیش از ۸ ماه مستمر به سرکوب آنان پرداخت. از این رو این قدرت چه در دست « کودتا بر کودتاییان» بماند و چه در دست « کودتا در کودتاییان ادامه پیدا کند، آن‌ها ظاهرا از خونین شدن اوضاع ابایی  ندارند. سیاست‌های این نظام حاکم به خوبی این را نشان می‌دهد که به آشوب‌‌کشاندن سیاست‌های دیپلماسی بین‌اللمی و منطقه‌ای را که هر عقل سلیمی را به تعجب وا می دارد.، آن چنان هم غیر عمدی و از سر نادانی نیست.


اپوزیسیون در کنش بی کنشی و سیاست معطوف به خوش بینی
اما اپوزیسیون ایرانی با همان صورت بندی کلی که گفته شد، متاسفانه برنامه‌ی ویژه‌ای برای عدم بروز جنگ تا این لحظه از خود نشان نداده است. حقیقت مسئله آن است وضعیت جنبش سبز ایران از زمان به حصر رفتن رهبران آن به محاق رفته است و حتا آن گروه « شورای هماهنگی» نیز که مدعی بیشترین نزدیکی به میر حسین و حتا مصادره‌ی جنبش سبز می‌باشد، کم‌ترین تلاش ممکن را برای راهی برای از حصر درآوردن رهبران جنبش ارائه داده‌اند. اکنون نزدیک به یک سال از حصر این رهبران می‌گذرد و در این یک سال دریغ از یک برنامه از سوی هر کدام از گروه‌های اپوزیسیون برای رفع حصر رهبرانی که زمانی همه خود را همراه آنان معرفی می‌کردند. این بی برنامه‌گی ممکن است گاه نا امیدانه ما را به این نتیجه برساند انگار بسیاری بد‌شان نمی‌آید که « میر و شیخ» هم‌چنان در حصر باشند. زیرا در حصر بودن آن‌ها میدان را برای تاخت و تاز‌های آنان و تلاش هر روزه برای مصادره‌ی جنبش مردمی به نام خود باز می‌گذارد. از سوی دیگر اگر حتا یکی از خبرهای دیدارهای برخی مقامات سیاسی و فعال جنبش و غیر جنبش با مقامات آمریکایی درست باشد انگار این انگاره تقویت می‌شود که این اپوزیسیون نوین نیز از نظر بین‌الملی دل به دخالت بشر دوستانه خوش کرده‌اند، تا کرزای‌های آینده‌ی ایران باشند.
از سوی دیگر این اپوزیسیون هرگز در طول این یک سالی که از حصر رهبران جنبش می‌گذرد هرگز چنان فعالیت نکرد تا بتواند حقیقتا جای خالی آن‌ها را پر کند. بلکه از نظر داخلی دلخوش کرده‌اند به این‌که شاید مردم بر اثر فشارها یک بار دیگر خیابان‌ها را تسخیر کنند و یا در تلاش بودند که شاید حاکمیت در انتخابات مجلس راهی نوین برای آن‌ها باز کند. راهی که آن‌ها تا آخرین لحظه منتظرش ماندند و وقتی به طور قطع ناامید شدند به طبل تحریم کوبیدند.
واقعیت قضیه آن است که با توجه به سیاست‌های آمریکا و نیز سیاست‌های جمهوری اسلامی که در این مدت  شاهد بوده‌ایم بوی خوشی برای جلوگیری و قدم برنداشتن به سوی جنگ به مشام نمی‌رسد. اکنون سوال این است در این میانه و در این شرایط چرا اپوزیسیون خارج از کشور هیچ برنامه‌ی مشخصی برای  خروج از منطقه‌ی خطر جنگ ارائه نمی‌دهد ؟
آن‌چه مشخص است نمی‌توان با حرف‌های شاعرانه و آه‌های پر سوز و گداز و اشعار ناسیونالیستی راه بر وقوع جنگ گرفت. موقعیت جمهوری اسلامی در حال حاضر « موقعیت غیر قابل تحمل» شده است. دیگر بحث این نیست که « اصلاح‌پذیر» هست یا نیست. بحث بر سر غیرقابل تحمل‌شدن‌اش برای جامعه‌ی جهانی است و این جامعه‌ی جهانی چه حق داشته باشد چه حق نداشته باشد احتمالا فرصت سوزی نمی‌کند تا یک کره‌ی شمالی دیگر سر راهش سبز شود. بنابراین احتمال تغییر سرنوشت این نظام بسیار نزدیک است. اما سوال این است اگر ما با سیاست جنگ مخالفیم یعنی با سرنوشتی که « دخالت خارجی» آن را تغییر دهد، باید به فکر برنامه‌هایی باشیم که خودمان تغییر درون سیستمی و درون کشوری بدهیم. بحث بر سر انتخاب همین راه است، یا موافقت و دل خوش کردن به امید‌های شاعرانه برای تحولات خارجی و یا دل به دریا سپردن برای تغییرات داخلی. اگر راه اول را قبول نداریم باید به فکر برنامه‌های مبارزاتی باشیم که در آن حتا اصلاح طلبان نیز باور کنند که دیگر بیرون نظام ایستاده‌اند. اگر راهی را بری خود متصور هستیم باید به این فکر باشیم جایی نرویم که بیرون جهان ایستاده باشیم. یعنی تن دادن به تغییرات داخلی و جلو گیری از تغییرات بیرونی و دخالت خارجی.


بازنشر در سحام نیوز
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ بهمن ۴, سه‌شنبه

فیلم جدایی نادر از سیمین در دو بخش نامزد جایزه‌ی اسکار شد

برای نخستین بار فیلمی از ایران (جدایی نادر از سیمین) در دو رشته نامزد جایزه اسکار  شده است.
فیلم جدایی نادر از سیمین ساخته‌ی اصغر فرهادی از ایران، در دو بخش « بهترین فیلم‌نامه ارژینال» و «بهترین فیلم خارجی» کاندید جایزه‌ی اسکار  شد.
دیگر نامزدهای  بخش بهترین فیلمنامه اریژینال: هنرمند، ساقدوش های عروس، جدایی نادر از سیمین، نیمه شب در پاریس، درخواست نهایی می باشند.
به گزارش دویچه وله «جدایی نادر از سیمین» در شاخه بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان، با فیلم‌های «کله‌شق» از بلژیک، «موسیو لازار» از کانادا، «پاورقی» از اسرائیل و «در تاریکی» از لهستان رقابت خواهد کرد.


پیروز باد این سربلندی اصغرفرهادی، و سربلندی سینما.
خبر‌های بیشتر را در این لینک بخوانید
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ دی ۲۶, دوشنبه

اگر هنر نبود واقعیت مارا خفه می‌کرد/به بهانه‌ی جایزه‌ی گلدن گلوب برای اصغر فرهادی

تا ساعت دو بامداد به وقت اروپاى مركزى بيدار ماندم براى ديدن بردن جايزه توسط فرهادى، اما از ترس اينكه فردا براى كلاس زبان خواب بمانم، خوابيدم، صبح در راه كلاس زبان و با موبايل تك تك استاتوس هاى دوستانم را مى خواند توى فيس بوك، اصغر فرهادى برنده ى جايزه شد.
بعد از مدت‌ها  بیدار شدن از خواب و نگاه‌کردن به سر خط خبرها، جزو اولین بارهاست که از خواندن یک خبر این قدر شاد می‌شوم. حداقل در این چندسال گذشته شاید تنها شبی که  تا این حد خوشحال شده آم شبی بود که  به همراه جمعی از روزنامه نگاران و فعالان حقوق بشر، تا صبح مشغول تلاش برای لغو اجرای اعدام، حبیب لطیفی بودیم، و صبح خبر آمد که اعدام اجرا نشده است.
شادی این بار اما خود زندگی و خود هنر  که آفرینش خلاقانه‌ی زندگی به شیوه‌ای دیگر است که زندگی را برای انسان قابل تحمل‌تر کند. این بار شادی از آن ما بود زیرا در عرصه‌ای بین‌المللی و در جایگاهی رفیع از هنر، سربلند و شادمان و خوشحال ایستادیم زیرا یکی از انسان‌هایی که دوستش می‌داریم  و دوست‌مان دارد و دوست داشتن ما را هنگام برنده شدن‌اش به وضوح نشان داد، بر قله‌ای بلند و بر سرخط خبرهای جهان قرار گرفت. 
این بار نه به خاطر تروریستی بودن، نه به خاطر به خطر انداختن امنیت جهانی، نه به خاطر سرکوب و کشتار مردم آزادی‌خواه در خیابان، نه به خاطر داشتن بیشترین آمار اعدام، نه به خاطر بیشترین روزنامه نگار زندانی، نه به خاطر ستاندن حقوق سیاسی و اجتماعی زنان و دیگر گروه‌های تحت ستم در جامعه‌مان، نه به خاطر کودتا و .. که به خاطر هیچ کدام از این ها  خبر اول دنیا  نشدیم. این بار به خاطر انسان و هنر و صلح  در سرسرای خبرگزاری‌ها اسم مان درخشید. آن هم به همراه  کارگردانی که به خاطر جایزه‌ها و فیلم هایش در کشور خودش محدود شده بود. آن هم با اسم هنرمندی که گزمگان قالب هنرمند پوشیده به آکادمی اسکار نامه می‌نویسند که  فیلم وی را تخریب کنند. آن هم توسط هنر مندی که صحنه ی دست دادن‌اش با هنرمندی دیگر از سوی خبرگزاری‌های کودتا(فارس نیوز)، که لگد زدن و دست بردن به زنان و مردان در خیابان را توجیه شرعی می‌کردند، اما دست دادن وی را با هنرمندی دیگر « رعایت نکردن عرف دیپلماتیک» خوانده بودند. عجبا که که حمله به سفارت‌خانه‌ی یک کشور دیگر و پایین کشیدن پرچم و عکس ملکه‌ی یک کشور دیگر رعایت عرف دیپلماتیک بود، اما هنرمندی چنین فرزانه دست دادنش  عدم رعایت عرف دیپلماتیک؟؟! 
با این‌همه انتظارها بیهوده نبود و آن شب بیداری‌ها و این از خواب نوشین سحر پا شدن، آن‌قدر دلچسپ شدکه حتا « این عو عو سگان» نیز بر ما و در کام ما گذشت و اصغر فرهادی جایزه را دریافت کردو یک قدم دیگر به اسکار نزدیک‌تر شد.
 اما بد هم نیست که دقیقا به این مسئله‌ی عرف دیپلماتیک اشاره‌ای بکنیم. هنرمند سیاست‌مدار نیست و در عین حال سیاست گریز نیز هست. اما سیاست دور از زندگی وی نیست. او انسانی است مثل انسان‌های دیگر سیاست اندوه شده برای مردمش را کاملا حس می‌کند و فضای سیاسی بین‌الملی را نیز کاملا درک می‌کند. فکر می‌کنید یا بهتر است بگویم آیا رواست فکر کنیم که اصغر فرهادی به صورت احساسی فقط این جمله را انتخاب کرد برای زمانی که برنده‌ی جایزه می‌شود. وی هنگام بردن جایزه گفت«وقتی روی سن می آمدم با خودم فکر می کردم که چه باید بگویم. آیا از مادرم بگویم؟ از پدرم؟ از همسر مهربانم؟ از دخترانم؟ از دوستان عزیزم؟ از همکاران دوست داشتی و بی نظیرم؟ اما الآن تنها ترجیح می دهم فقط یک چیز درباره مردم‌ام،بگویم. فکر می کنم مردمان جامعه‌ی من به واقع مردمانی اند عاشق صلح»
آیا  گفتن چنین جمله‌ای واقعا تنها یک جمله‌ی احساسی ساده بوده است. از دید من هرگز. اصغر فرهادی مثل هر انسان دیگری که نگران سرنوشت مردمان  جامعه‌ی خود است، به خوبی فضای بین‌المللی حول سیاست‌های کشورش را درک کرده است و می‌داند بوی جنگ یکی از نزدیک‌ترین بوهایی است که این روزها  به مشام می‌رسد. از همین رو از فرزندان‌اش، از هم‌کاران بی نظیرش، از مادر مهربانش و از همه و همه گذر می‌کند و چند دقیقه‌ی کوتاه از یک فرصت و تریبون جهانی را که چشم جهانیان به وی دوخته شده است، کاملا مغتنم می شمارد و اعلام می‌کند« مردمان جامعه‌ی من عاشق صلح هستند». آری وی پیامش را به جامعه‌ی جهانی از یکی از هنری‌ترین تریبون‌های جهان به تمام مردم دنیا و نیز به سیاست‌مدران اعلام می‌کند. او علیه جنگ و عاشق صلح موضع می‌گیرد و یک انسان هنرمند است و هنرمندی واقعی و باهوش است. حال این رعایت عرف دیپلماتیک است یا دست ندادن با یک زن؟؟ خوشحالم که رسوا شده‌های همیشه تاریخ که برفرهادی تاخته بودند برای عدم رعایت عرف دیپلماتیک که اساسا ربطی به هنرمند ندارد، حتا در این زمینه‌هم رسوا شدند.
این‌گونه است که میان این همه تلخی روزگار و این همه خبر بد و حتا غمگین شدن از ضرب و شتم دیروز آرش صادقی، که بار قبل بر اثر همین ضرب و شتم‌ها مادرش را از دست داده بود، عرصه‌ای به نام هنر است که این واقعیت زندگی خفه کننده را برای ما تحمل پذیر تر می‌کند. از همین روست که  من همیشه از میان خیل اظهار‌نظر‌ها درباره‌ی هنر این جمله‌ی آلبرت کامو را بیش از هر چیز دوست دارم.« اگر هنر نبود واقعیت  ما را خفه می‌کرد
 شيرين باد كام فرهادى، كام دوستانم و مردمى كه فرهادى به ياد انسان هاى كشورش بيش از هر چيز ديگر بود. شیرین باد


پی‌نوشت: با این همه نمی‌توانم، اندوهگین نباشم میان این همه شادی که در سرزمینی زیسته‌ایم که مفتخران‌اش در عرصه‌های بین‌الملی، راه در سرزمین خود ندارند. برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل، برنده‌ی جایزه‌ی گلدن گلوب، در خارج از سرزمین‌شان هستند.....رسانه‌های میلی دولتی هرگز چنین صحنه‌های با افتخاری را پخش مستقیم نمی‌کنند ....
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

دست دادن با یک دست مسئله این است؟ در باره‌ی عکس اصغر فرهادی و آنجلینا جولی

اصغر فرهادی را با تمام فیلمهایش میشناسم. همان زمان که هنوز هیچ کس نمیشناختش و فیلم، « رقص با غبار» را ساخت، تقریبا برایم محال بود این فیلم ایرانی باشد و محصول سینمای ایران. بعد «شهر زیبا» را ساخت این یک فیلمش هرگز به اندازهی فیلم قبلی متعجبم نکرد، اما «چهارشنبه سوری» فیلمی فوقالعادهتر بود. به ویژه جسارتش در به هم ریختن توهم و قدرت مردانه در همیشه متوهم و احساساتی جلوه دادن زنان و ثابت کردن آسان یک قضیهی دیرسال به جامعهی مردسالار، قدرت بازی گرفتن از هنرپیشههایش در این فیلم روشن شد. «دربارهی الی» مرا به این رساند که فرهادی یکی از بهترین فیلم سازهای دنیای معاصر است در رو به رو کردن انسانهای جامعه با موقعیت واقعی خودشان در« موقعیت رخداد». امکان سلب قضاوت، امکان سلب داوری، امکان سلب پند و اندرزهای اجتماعی و فرهنگی و واقعیت زندگیای، که زندگی میکنیم و فاصلهاش با رویا و تصویری که از خودمان داریم . البته در همان فیلم متوجه شدم قدرت بسیار بالایی دارد در به هم ریختن اعصاب خواننده و آزار دادن مخاطبش. اما فیلم « جدایی نادر از سیمین» انگار پروژهی کمال یافتهی سه گانهی وی از « چهارشنبه سوری» شروع شد با « دربارهی الی» ادامه پیدا کرد و با « جدایی نادر از سیمین»، کامل شد. همان سه گانهای که به موقعیت واقعی زندگی انسان اجتماعی معاصر در موقعیتهای همیشگی زندگی میپردازد. این فیلم سیر موفقیتاش را از جشنوارهی برلین به طور صعودی آغاز کرده است و تا امروز دارد رکورد فیلم پر جایزهی سینمای ایران را میشکند و تقریبا اکثر جوایز معتبر دنیای سینما را از آن خود میکند. خود این فیلم و این موقعیتهای نوین برای فیلم و کارگرداناش به عنوان یک انسان نیز آفرینندهی موقعیتهایی از قبل تعریف نشده است.

با همهی اینها این نوشته به مسئلهای ساده و البته نه چندان بی اهمیت میپردزاد. فیلم فرهادی در آخرین موفقیت خود ، جایزه بهترین فیلم خارجیزبان هفدهمین دوره جوایز سالانه انتخاب منتقدان آمریکایی، کانادایی، را از آن خود کرد. اما آنچه حاشیه شده است ظاهرا عکسهایی است که از این مراسم منتشر شده است. در یکی از عکسها، فرهادی با یک فراغ بال، که انگار هیجان مذکور را جوایز دهندهگان و کسانی که در عکس، کنارش هستند به دوش میکشند و او بی خیال دست در جیبهای شلوار جین آبیاش فرو برده است. اما در عکس دومی با « یک دست» با «آنجلینا جولی» دست داده است. یعنی یکی از همان دو دستی را که قبلا در جیب شلوارش بوده است در آورده و با یک نفر دیگر دست داده است.
این نوع برخورد، یعنی دست دادن با یک دست و دستی در جیب دیگر داشتن، در عرف رفتار اجتماعی در همین کشورهای اروپایی و آمریکایی نیز رفتار پسندیدهای نیست. تقریبا یک قاعدهی رفتاری پذیرفته شده است و کسی نمیتواند آن را انکار کند. به ویژه که خود دست دادن آنجلینا جولی با دو دست بوده و نشان از ادب و احترام برای این آدم است.
اصلا دوست ندارم که بحث را به « دست دادن یک آقا با یک خانم» و اصول و اتیکیتهای پسا ویکتوریایی اخلاقی جامعهی غربی ربط بدهم. زیرا که بسیاری از آن آداب مثلا معاشرت با «یک زن» که دقیقا گذاشتن یک«زن» در گیومهای ویژه است که مردسالاری میخواهد و بسیاری از این آداب خود بنیانی مردسالارانه دارد، که حاوی ضعیف پنداشتن جنس زن، قابل توجه بودن جنسی، و ابژه سازی زن است. برای من همان دست دادن یک انسان با یک انسان مهم است. این رفتار از سوی عدهای از دوستان و منتقدین مورد انتقاد قرار گرفته است به نظر من اصل انتقاد به جاست و اشکالی هم ندارد که ما رفتار هنرمندانمان نیز در موقعیتهای ویژه برایمان مهم باشد. اما ذکر چند نکته نه به قصد دفاع یا تبرئه تنها به قصد تاباندن نور بر برخی زوایای دیگر بر این مسئله را مهم میدانم.
اوالا از فرهنگ معاشرت صحبت میشود و البته فراموش میشود که در فرهنگ بیش از ۳ دههی پیش این کشور، « زنان» تقریبا از حوزهی «اجتماعی» و حضور، حذف شده اند. دقیقا با این که اولش گفتم که این مسئله ربطی به زن و مرد بودن ربطی ندارد، اما در این مورد خاص خیلی هم ربط دارد. وقتی رفتاری به نام دست دادن و یا برخورد و یا به طور کلی « ارتباط بدنی» با یک زن در جامعهی ما حذف میشود، نمیتوان از « فرهنگی» صحبت کرد که حاوی ارزشهای رفتاری تعریف شده باشد. حقیقت این است که در جامعهی ما اگر ارتباطی بدنی هم هست، به عنوان کسی که تمام این سه دهه را در ایران به سر برده است، فرهنگی خود ساخته و خود تعریف شده و بسته به موقعیت و نوع روابط اشخاص باهم بوده است. مامردان در ایران وقتی با یک مرد دست میدهیم، اگر رابطه ساده باشد فقط دست میدهیم و اگر خیلی هم صمیمی باشیم سه بوسه از دو طرف نیز صورت میگیرد. حال اگر با یک خانم و در ارتباطی که در فضای خانوادگی( محیط دور از حضور ناظر حکومتی) صورت میگرفت دقیقا به همان فرهنگ مردانه، دست میدادیم و با سه بوسه از طرفین این رفتار صورت میگرفت و همین رفتار بین خود زنان هم وجود داشت اما وقتی به این اروپا آمدم متوجه شدم که در ارتباط با خانمها اگر رسمی باشد که باز همان دست دادن ساده است.اما اگر موقعیت صمیمی باشد، اولا اینجا دست نمیدهند و همدیگر را بغل میکنند و یک بوسه هم انجام میگیرد. بعد تطبیق این رفتار گاهی باعث قاطی پاتی شدن می شد. مثلا من دست میبردم طرف بغل گشوده بود بعد دست و بغل باهم قاطی می شد بعد اون موقع یک بوسه رد می شد و سر و شونهی ما این ور و اون ور هنوز آویزون بود برای بوسههای سه گانه و الی آخر..
حقیقتا میدانم و قبول دارم دست دادن موقعیتی ویژه مثل اهدای جایزه فرق دارد. اما خوب اصل مسئله این است که این فرهنگ اولا آنقدر وجود نداشته است بین ما که به عنوان یک رفتار عادی در آمده باشد و ممکن است در هر موقعیت به ویژه موقعیتهای هیجانی رفتاری متفاوت از ما سر بزند. اما آن چه از عکسهای فرهادی هویداست این است که این عکس دقیقا بعد از صحنهی عکس قبلی بوده است که هر دو دست فرهادی در جیبش بوده است و احتمالا وقتی آنجلینا جولی دست آورده است که دست بدهد فرهادی خیلی راحت یکی از دستهایش را بیرون آورده و فرصت تغییر موقیعت ذهنی برای خودش نداشته است. از آنجا که ما گاه به این گونه رفتارها از سوی کسانی که در حلقهی همفکرانمان نیستند شاید واکنش نشان بدهیم و اصلا هم تسامح به خرج ندهیم، بیراه نیست که حساسیت داشته باشیم نسبت به کسانی که دوستشان داریم و امروز با سربلندی اسمشان را میبریم که برایمان افتخار میآفرینند. ما فرهادی را دوست داریم. او را یک هنرمند میدانیم و احتمالا خود وی دلایلی غیر از این ها هم داشته باشد و اصلا خیلی هم به قواعد از پیش تعیین شده اعتقادی نداشته باشد و همان رفتار خودش را در موقیعت بیشتر ترجیح بدهد. همان چیزی که در فیلمهایش به راحتی آن را نشان میدهد. موقعیت واقعی رفتار و نه همان چیزی که خودمان از خودمان توقع داریم و فکر میکنیم این گونه بهتر است.
» ادامه مطلب