۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

کمی بیشتر از این حالم خوب شود می‌میرم

این آفتابی
که از گوشه‌ی این تابلو
بر صورت من پرتاب شده

غروب را دلتنگ نامه‌های نوشته و نخوانده‌ی شده‌ی من کرده است.
برای هر کس دل‌ات تنگ می‌شود،
حق با ستاره‌ای است
که ماه آسمان‌اش
پستچی‌های شهر خورشید را نمی‌شناسد....


تمام خیابان‌های تابستان‌ات را
درخت می‌شوم
با نامه‌هایی که برایت سایه‌ می‌کنم  تا سیاه

من کوه نبودم عزیزم
با «باد» که خدا حافظی می‌کنی
منتظر انعکاس صدایت هم نمان

دیگر مهم نیست دل تو برای چه کسی تنگ می‌شود
مهم این است که دلتنگی من برای تو ابدی شده است در این نامه‌های ادبی
دل تنگی اولین و آخرین نشانه‌ی دلدادگی است


نامه با نقطه تمام می‌شود
دلتنگی اما بعد از نقطه‌ی پایان نامه آغاز می‌شود.......

در پایان عرضی نیست جز این‌که
حال من خوب است
کمی بیشتر از این حالم خوب شود می‌میرم


دوشنبه ۲۵ آوریل ۲۰۱۱ کلن، آلمان

4 comments:

ناشناس گفت...

خوب

منا گفت...

کمی پیش تر از این حالم خوب بود
انگار
از مرگِ خودم جا مانده ام

ناشناس گفت...

شمعی به پروانه چه گفت؟
گفت اگربسوزی فراموش شوی.
پروانه بسوخت و چه خوش جوابش داد;
که ای شمع دیری نپاید که توهم خاموش شوی
به سلامتی اونایی که دل دادن و پس نگرفت
نبه سلامتی اونایی که
براي داشتنشون لازم نيست
با سياست باشی و نقش بازی کنی
همين که يک رنگ باشی کافيه
.دستی زکرم به شانه ما نزدی بالی به هوای دانه ما نزدی* ديری است دلم چشم به راهت دارد. ای عشق؛سری به خانه ما نزدی*

ناشناس گفت...

شمعی به پروانه چه گفت؟
گفت اگربسوزی فراموش شوی.
پروانه بسوخت و چه خوش جوابش داد;
که ای شمع دیری نپاید که توهم خاموش شوی
به سلامتی اونایی که دل دادن و پس نگرفت
نبه سلامتی اونایی که
براي داشتنشون لازم نيست
با سياست باشی و نقش بازی کنی
همين که يک رنگ باشی کافيه
به سلامتی اونایی که انقدر قلبشون بزرگه که برای راه یافتن بهش لازم نیستخودتو کوچیک کنی
.دستی زکرم به شانه ما نزدی بالی به هوای دانه ما نزدی*
ديری است دلم چشم به راهت دارد. ای عشق؛سری به خانه ما نزدی*
نا شناخته

ارسال یک نظر