۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

مهربانی بین افراد یعنی باور داشتن به امکان رابطه‌ی بدون هدف

مهربانی بین افراد یعنی باور داشتن به امکان رابطه‌ی بدون هدف. این جمله یکی از دوست داشتنی‌ترین جمله‌های تئودور آدورنو فیلسوف  جامعه شناس آلمانی است. اگر اشتباه نکنم آن را در کتاب« اخلاق صغیر» خوانده‌ام.من این جمله را چند روز پیش در فیس بوکم نوشتم و سوالات و نظرهایی پیش آورد.
نظر خودم در مورد این جمله این است که، راوبط انسانی  معمولا بنا به منافع و ملاحظات و خواسته‌هایی صورت می‌گیرد. هر رابطه‌ای منوط به یک هدف مشخص  و گاه شاید هم نامشخص است. که با توجه به این که چه زمانی آن رابطه بین افراد به نتیجه‌ی ممکن برسد ، ممکن است بعد از حصول نتیجه، دیگر امکانیتی برای ادامه‌ی رابطه وجود نداشته باشد.حتا در صورتی  هم که نتیجه حاصل نشود و اطمینان از عدم حصول نتیجه حاصل شود خود به خود رابطه بین آن دو فرد مشروعیت خود را از دست می‌دهد و به سیر قهقرایی دچار می‌شود. در صورت حصول هم اگر امکانی برای  ادامه‌ی رابطه متصور باشد در صورت تصویر کردن، هدف‌های جدید است، به عنوان مثال شاید در یکی از آشناترین رابطه‌های انسانی مثلا   دوست داشتن و تشکیل خانواده، دوست داشتن طرفین بین انسان‌ها، بدون شک برای حصول یکدیگر و وصال یکدیگر است، بسیار دیده‌ایم رابطه‌های را که اتفاقا اصلی‌ترین هدفش همان حصول بوده و همان وصال بوده است، بعد از وصال  رابطه دچار تلاشی شده است، و یا آن‌هایی که به‌ شدت از این رابطه‌ی دور از وصال و از خود رابطه لذت می برند معمولا در همان فراق و هجران می‌مانند تا آن لذتی که از دوست داشتن برده‌اند، را از دست ندهند. از این دست داستان ها بسیار است و قصیه‌ی لیلی و مجنون و  انواع قصه‌های عاشقانه‌ی دیگر آن‌جه که مجنون در منظومه‌ی لیلی و مجنون نظامی می گوید« زین پیشترک روم هلاک است... در مذهب عشق بیمناک است» و یا دیگر عاشقانه‌هایی که ما شنیده‌ایم و یا در فیلم‌های سینما و رمان ها می‌بینیم، که معمولا یا به هم نمی رسند و یا وقتی به هم می‌رسند با یک « حادثه- فاجعه» موجب مرگشان و پایان داستان می‌شوند از ناخودآگاه همین نویسنده‌ها  برای این نوع نگرش‌شان بر می‌آید.  به عنوان نمونه داستان شنیدنی  هست   که در فیلم سینما پارادیزو آلفردو آن را تعریف می‌کند«  

" ...آلفردو شانه ی سالواتوره را می فشارد و این علامتی برای یک استراحت کوتاه است.در آستانه ی دری می نشینند و آلفردو با لحنی رازآمیز و جادویی شروع به گفتن قصه اش میکند.با آن چشمان رها شده در خلاء،به نظر می رسد که این کلمات از جای پنهان و مرموز دیگری می آیند.

آلفردو:روزی روزگاری سلطانی ضیافتی ترتیب داد که همه ی شاهزاده خانم های قلمروش در آن جا بودند.یکی از نگهبانان به نام بستا،دختر سلطان را دید که قشنگترین دختر آن سرزمین بود،وفوری عاشقش شد.اما یک سرباز بیچاره در مقابل دختر سلطان چه کاری از دستش بر میاد؟یک روز ترتیبی داد که بتونه باهاش صحبت کنه،و بهش گفت که نمی تونه بدون اون زندگی کنه.شاهزاده خانم که تحت تاثیر عمق احساس اون قرار گرفته بود،به سرباز گفت:"اگه بتونی صد شبانه روز زیر ایوون اتاق من منتظر بمونی،بعدش مال تو می شم."و سرباز به آنجا رفت وایستاد!یک روز،دو روز،ده روز،بیست روز..هر شب شاهزاده خانم از پنجره اونو می دید اما سرباز عاشق هرگز از جاش تکان نخورد.بارون بارید،باد اومد،برف بارید،اما اون  جم نخورد.پرنده ها روی سر و کله اش خرابکاری می کردن و زنبورها نیشش می زدن!پس از نود شب،اون لاغر و رنگ پریده شده بود؛از درد اشک می ریخت،اما نمی تونست اونا رو پس بزنه.حتی دیگه نای اینو نداشت که بخوابه.شاهزاده خانم همچنان اونو تماشا می کرد...ودرست در شب نود ونهم،سرباز از جاش بلند شد،صندلی شو برداشت،و از اونجا رفت!

سالواتوره:نه!واقعا آخرش این جوری شد؟
سالواتوره گیج و مبهوت،از این پایان عمیقا تحت تاثیر قرار گرفته است. دوباره شروع به راه رفتن می کنند.

آلفردو:آره توتو،درست در آخر کار.از من نپرس که معنی این کار چیه.اگه تو فهمیدی،بگو تا منم بدونم...

سالواتوره:عجب حکایتی!" * 

 اما در صورت دیگر و ساده‌تر و آشنا ترش وقتی دو نفر به هم می‌رسند، می‌دانیم و می بینیم که این هدف‌های بعدی تعریف شده است که به رابطه دوام می‌دهد. یعنی بعد از ازدواج، به بچه‌دار شدن « باهم» و بعد از بچه‌دار شدن به  بچه بزرگ کردن« باهم» و بعد به فکر تهیه کردن خانه « باهم» و بعد .... دیگر هم‌چنان این سیر ادامه دارد. در واقع  نعیین کردن یک هدف در رابطه چه خود آگاه و چه ناخودآگاه، باعث می‌شود به محض وصول هدف، رابطه قوام و دوام خود را از دست بدهد.
اما رابطه‌ی بدون هدف به چه معناست. رابطه‌ی  بدون هدف برخلاف عنوان‌اش به معنای یک رابطه‌ی بی معنا و خالی از هویت نیست. بلکه هدفی به جز خود رابطه در رابطه‌ی دو انسان متصور نیست. تا زمانی که ما به رابطه‌مان به عنوان  مسیری برای رسیدن به یک هدف نگاه می ‌کنیم رابطه خود نیز منوط به آن هدف است، آن‌چه در آن رابطه است نیز منوط به همان هدف است و اگر مهربانی  هست نیز در راستای هدفی است که دوست‌اش می‌داریم نه رابطه‌ای که از آن لذت می‌بریم. در واقع دوست داشتن و مهربانی  در این‌گونه رابطه‌ها دوست داشتن همان هدف است. از این رو از دید من تنها زمانی که مهربانی  ممکن است ، باور داشتن به رابطه‌ای است که هیچ هدفی به جز دوست داشتن خود شخص یا اشخاصی که دوست‌شان داریم، متصور نباشد. وقتی کسی را دوست داشتی بدون این‌که دوست داشتن‌ات، منوط و در رابطه با امر دیگری غیر از دوست داشتن باشد، آن زمان است که چشمه‌ی مهربانی راه خواهد افتاد و رودخانه‌ای زلال و نه برکه‌ای تاریک از آن روان خواهد شد که هم کسی که دوستش داری می‌تواند در زلالی آن شناور شود و هم خود سوژه‌ی دوست دارنده بی ریا و بی محابا و بدون ترس از  هیچ امری رها و آزاد و سرکش به دوست داشتن مشغول می‌شود و آن وقت است که دوست داشتن دوست داشتن نیز می‌آفریند زیرا به قول کارل مارکس دوست داشتنی که نتواند دوست داشتن بیافریند دوست داشتن نیست.دوست داشتن  یا عشق جدال واژه‌ای عده‌ای بوده است و از دید من مهم نیست زیرا نام یک قرار داد است و آن‌چه که جریان سیال دوست داشتن را می‌آفریند محتوای رابطه است که منوط به هدفی نباشد. حال آن هدف حتا اگر وصال و رسیدن به شخص  یا ابژه باشد. در چنین رابطه‌ی بی هدفی ، هدف واقعی تنها لذت دوست داشتن است  و مهربانی موضوعیت و محمل و حامل رابطه است.
دکتر عبدالکریم سروش در کتاب «قمار عاشقانه» که در مورد تحلیل نوع نگاه عاشقانه‌ی مولانا جلال‌الدین رومی است، به نظر من نابترین تفسیر را از عشق به خوانندگان معرفی می‌کند. وی می‌گوید که عشق برای مولانا هم‌چون یک قمار بزرگ افتخار آفرین است. که صرف شرکت در آن برنده بودن عاشق است. یعنی قمار به شرط و به هدف برد یا شادی کوتاه مدت برد  را در بر دارد یا مغمومی باخت از قمار . اما اگر قمار به هدف خود قمار بود مهم این است که در این قمار شرکت داری مهم  این نیست که برنده یا بازنده‌ی چنین قماری باشی.  برای همین است که مولانا می‌گوید« خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش..بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر» .این گونه نیست که در دوستی قرار باشد هیچ چیز عاید ما نشود و بگوییم چشم می‌پوشیم بر هر خواسته‌ای در دوستی، بلکه قضیه این است که تو اگر دوستی و مهربانی بی واسطه و بی فاصله ورزیدی، خیلی چیزها عاید انسان می‌شود.همه‌ی آن چیزهایی هم که در دوستی اتفاق می‌افتد شیرین است.اما واقعیت آن‌جاست که این دوستی اگر در پی آن جُستنی‌ها باشد، به محض یافتن جُستنی  و خواستنی مذکور ،دوستی بقا و وفایی نخواهد داشت، اما اگر دوستی از پی خود دوستی بود مهربان امکانی همیشگی است. باز هم به قول مولانا، آدمی گندم را برای به دست آوردن کاه، نمی‌کارد و درو نمی‌کند، اما با کاشت و درو  گندم کاه خود به خود به دست می‌آید. زین سان است که مولانا باز می‌فرماید« آب کم جوی تشنگی آور به دست...تا بجوشد آب از بالا و پست».
آن‌هایی که دوستی‌های‌شان بر اساس منافع  و مزایا و گروه و رفیق و یا حتا دوستی‌هایشان منوط به رابطه‌های گروهی‌شان است.. امکان دوستی را منکر نمی شوم اما چون هدف و محتوایی غیر از دوست در آن متصور بوده با هرگونه تغییری در آن اهداف پیدا و پنهان و حتا گاه با تغییر افراد هم‌گروهی و یا نزدیکان شان دوستی‌شان نیز به باد می رود. این‌جاست که پی می بری دوستی دوستی نبوده است بلکه یک رابطه‌ی با هدف بوده است و برای همین است این افراد حتا خاطره ی مهربانی‌های خودشان را نیز فراموش می‌کنند چه برسد به این که دیگر توان مهربانی داشته باشند.



*: (سینما پارادیزو_جوزپه تورناتوره_ سکانس60)

2 comments:

ناشناس گفت...

خیلی جالب بود
پ.کورد

گیتی گفت...

در واقع دوست داشتن و مهربانی در این‌گونه رابطه‌ها دوست داشتن همان هدف است. از این رو از دید من تنها زمانی که مهربانی ممکن است ، باور داشتن به رابطه‌ای است که هیچ هدفی به جز دوست داشتن خود شخص یا اشخاصی که دوست‌شان داریم، متصور نباشد. وقتی کسی را دوست داشتی بدون این‌که دوست داشتن‌ات، منوط و در رابطه با امر دیگری غیر از دوست داشتن باشد، آن زمان است که چشمه‌ی مهربانی راه خواهد افتاد و رودخانه‌ای زلال و نه برکه‌ای تاریک از آن روان خواهد شد که هم کسی که دوستش داری می‌تواند در زلالی آن شناور شود و هم خود سوژه‌ی دوست دارنده بی ریا و بی محابا و بدون ترس از هیچ امری رها و آزاد و سرکش به دوست داشتن مشغول می‌شود و آن وقت است که دوست داشتن دوست داشتن نیز می‌افریند و به قول کارل مارکس دوست داشتنی که نتواند دوست داشتن بیافریند دوست داشتن نیست.
زیباتر از این ممکن نیست،ماورای ذهن و زمان،مرسی شهاب جان،همینطوره عمیقا همینطوره

ارسال یک نظر