۱۳۹۱ خرداد ۵, جمعه

«مطالعه حقوق زن در اسلام، فمینسیت‌ها را رادیکال‌تر می‌کند»-مصاحبه‌ام با دویچه وله


رشته مطالعات زنان که از سال ۱۳۸۰ در مقطع کارشناسی ارشد و بعدتر دکترا در دانشگاه‌های ایران تدریس می‌شد، با تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی به رشته مطالعات خانواده و حقوق زن در اسلام تغییر پیدا کرد.
رشته مطالعات زنان در دانشگاه‌های کشور به رشته حقوق زن در اسلام تبدیل می‌شود. این خبر را شورای تخصصی تحول و ارتقای علوم انسانی که تحت نظر شورای عالی انقلاب فرهنگی فعالیت می‌کند، اعلام کرده است.
به گزارش روزنامه شرق، غلامعلی حداد عادل، رئیس شورای تخصصی تحول و ارتقای علوم انسانی، در جلسه این شورا اظهار داشته که رشته مطالعات زنان به آن صورتی که در دانشگاه‌های دنیا تدریس می‌شود، در تعارض جدی با اسلام قرار دارد، به همین دلیل این شورا تصمیم گرفت تا درباره آن تجدیدنظر اساسی صورت بگیرد.
دوره کارشناسی ارشد مطالعات زنان در سال ۱۳۸۰ در دانشگاه‌های علامه طباطبایی، الزهرا و تربیت مدرس ایجاد شد. بعدها دانشگاه تهران و سپس چند دانشگاه در شهرستان‌ها نیز این رشته را به دوره‌های کارشناسی ارشد اضافه کردند.
رشته مطالعات زنان در مقطع دکترا اکنون با چندین گرایش ارائه می‌شود که یکی از آن‌ها حقوق زن در اسلام است. با مصوبه جدید شورای عالی انقلاب فرهنگی از این پس این رشته در مقطع کارشناسی ارشد نیز به مطالعات خانواده و حقوق زن در اسلام تغییر خواهد کرد.

بشنوید: گفت و گو با شهاب شیخی


شهاب شیخی فعال حقوق زنان و دانش‌آموخته رشته مطالعات زنان در دانشگاه اصفهان، درباره تعارض این رشته تحصیلی با دستورات اسلام می‌گوید: «بخش زیادی از تعارض‏‌های قوانین و ارزش‏‌های اجتماعی در جامعه که تدوین کننده‏‌ی پایگاه فرودست زنان در جامعه بوده، قوانین و ارزش‏‌هایی است که به نام دین مطرح شده‏‌ا‌ند. فرقی هم ندارد، از دین یهود گرفته که نگاهش نسبت به زنان اتفاقاً خیلی وحشتناک‌‏تر است تا مسیحیت، زرتشت و اسلام، همه قوانینی دارند تبعیض‌‏آمیز، غیربرابر و غیریکسان‏‌نگر نسبت به هویت و ماهیت زن. وقتی دانشجویی این‏ها را بخواند و این رشته‌‏های درسی تدریس بشود، با اسلامی که حکومت مدنظرش است و با آن نگاهی که آن‏ها به اسلام دارند تعارض دارد و خود آن‏ها را دچار تعارض می‏کند و آن‏ها از این تعارض خودشان است که واهمه دارند».
آقای شیخی به تجربه خودش از دوران دانشجویی در اصفهان اشاره می‌کند و می‌گوید که خود بارها شاهد برخوردهای عصبی حتی اساتید این حوزه بوده و گاه به آن‌ها می‌گفته اگر اینقدر از این رشته عصبانی هستید اصلا چرا این رشته را تاسیس کردید؟

بومی‌سازی رشته‌های جهانی
حداد عادل در پاسخ به این پرسش که رشته حقوق زن در اسلام با چه هدفی تاسیس می‌شود، گفته است: «باید در کنار تدریس مباحث رایج در غرب، نقد و بررسی اجتهادی و به دور از خودباختگی در دانشگاه‌های ما رواج یابد».
شهاب شیخی این سخنان وی را به "بومی‌سازی" رشته مطالعات زنان تعبیر کرده و می‌گوید: «رشته‏‌ی مطالعات زنان برای این است که وضعیت زنان از موقعیت کنونی تکانی بخورد، برابر بشود و یا به هرحال به آن سمت حرکت کند. اما این‌ها می‏گویند نه؛ همین وضع موجود خوب است و ما همین را تدوین می‌کنیم. اگر هم صدها تئوری هست و هزارها کتاب در این زمینه نوشته شده، ما باید به صورت کار علمی جواب آن‏ها را بدهیم. یعنی بگوییم که اصلا این صحبت‌ها اشتباه است و وضعیت زن خیلی هم مناسب است و برای این‏کار متخصصین حقوق زنان در فلان اداره یا فلان مکان تحصیلی یا پژوهشی را هم به کار می‌گیرند تا همان واقعیت موجود را تبلیغ کنند. این کار از نظر فیمینیسم یعنی دوباره به انقیاد کشیدن زنان از طریق رشته‏‌ی دانشگاهی».

نتیجه معکوس مطالعه حقوق زن در اسلام
تا کنون "حقوق زن در اسلام" یکی از گرایش‌های مطالعات زنان بود و کسانی که در رشته مطالعات زنان تحصیل می‌کردند تنها دو واحد درسی درباره حقوق زن در اسلام می‌خواندند.
با تغییرات انجام‌شده از این پس تمامی واحدهای رشته مطالعات زنان درباره حقوق زن در اسلام است. شهاب شیخی می‌گوید به تجربه دیده کسانی که گرایش حقوق زن در اسلام را انتخاب می‌کردند اکثرا پس از مدتی به فمینیست‌های رادیکال‌تری تبدیل می‌شدند.
او در توضیح چرایی این مسئله می‌گوید: «وقتی کسی به طور اختصاصی و کامل، تمام شب و روز دانشگاهش را به این مسئله بپردازد که در اسلام بر زنان چه می‏گذرد، انسان صاحب عقل، انسان صاحب درک و هوش، متوجه نابرابری بسیار بیش‌تری در اسلام می‏شود. من که دانشجوی رشته‏‌ی مطالعات زنان بودم، دو واحد به نام "زن در اسلام" و دو واحد هم "زن در ادیان" داشتم، ولی دانشجویی که حقوق زن در اسلام می‏خواند، تمام واحدهای درسی دوره‏‌ی فوق‏‌لیسانش می‏شود "زن در اسلام". از جمله زن در نهج‏‌البلاغه، زن در قرآن، زن در بحارالانوار، زن در تاریخ اسلام و… یعنی همه‏‌ی این متون و همه‏‌ی این تاریخ را می‏‌خواند و بیش‌تر متوجه این نابرابری می‏شود و رویکرد رادیکال‏‌تری نسبت به اسلام پیدا می‏کند».
شورای تخصصی تحول و ارتقای علوم انسانی که تصمیم تبدیل رشته مطالعات زنان به حقوق زن در اسلام را گرفته، متشکل از ۲۰ نفر است که ۱۲ نفر آن را روحانیون و اعضای حوزه‌های علمیه تشکیل می‌دهند.
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

مردمان همیشه آزرده و ترانه‌ی جدید شاهین نجفی با نام « نقی»

من تنها یک‌ بار به ترانه‌ی «نقی» شاهین نجفی گوش دادم و با هیچ معیاری از آن خوشم نیامد. البته معیارهای من « اخلاقی»،«دینی»،«مصلحت اندیشانه» و یا «سیاسی» نبود. بلکه معیار من محتوای موسیقی و فرم آن بود. بدون شک چون خود اهل کلمه هستم و منظورم از محتوا همان محتوای کلمه‌ای موسیقی است. فرم موسیقی فرم جذابی نبود زیرا یکی از فرم‌های تکراری کارهای شاهین نجفی بود و بنابراین نمی‌توانست ویژگی تازه‌ای برای من داشته باشد. اما کلمات یا بهتر است بگویم متن ترانه هم ویژگی آشکار و برجسته‌ای نداشت. بسیار نازل تکراری و استاتوسی و فیس بوکی بود برام. کارهای شاهین به تبع موسیقی‌ای که وی دنبال می‌کند، کارهایی است که از موقعیت زمانی و فضای اجتماعی سیاسی جامعه نشات می‌گیرد و بنابراین بسیاری از کارهای‌اش مربوط به همان زمان است. اما باز هم هستند آثاری هنری که گرچه نسبت و وابسته به یک موضوع و اتفاق زمانی خاص ارائه شده‌اند ولی در طول زمان هم‌چنان گیرایی و جذابیت و حداقل خاطره انگیزی آن زمان ویژه را داشته‌اند. با این همه این کار شاهین نجفی حتا این ویژگی را هم ندارد. این کار شاهین نجفی از دید من در حد همان استاتوس‌های فیس بوکی و همان صفحه‌ی فیس بوکی «یادآوری امام نقی به شیعیان» بوده است .یعنی چیزی در حد صفحه‌هایی مثل « پــ نه پــ» و امثالهم. در حد همان‌ها هم می‌ماند و این موج ایجاد شده به سرکردگی خبرگزاری‌های کودتا در ایران و جو گیری جماعت مجازی نیز خواهد گذشت. از دید من هر دو دسته‌ی سینه‌چاک شدگان طرفدار شاهین نجفی و احساسات چاک شده‌های علیه شاهین نجفی، از یک گروه‌اند و یک جور فکر می‌کنند. کار شاهین نجفی نه معرکه‌ است و نه یک اثر هنری ممتاز و از نظر استفاده از لغات و عبارات هنجار شکن حتا به گرد پای کارهای نامجو نمی‌رسد. از سوی دیگر کار شاهین نجفی را به عنوان فرزند یک خانواده‌ی مسلمان و تربیت شده با آدابی مسلمانی توهین به هیچ تقدسی نمی‌دانم. حتا از دید یک مسلمان نهایتا می‌توان گفت یک نوع بی ادبی است و والسلام. آن هم در صورتی که دقیقا ایمان کامل به دین اسلام و امامت و خلافت و نبوت نه تنها داشته باشیم بلکه به تمای شعائر اسلامی نیز پایبند باشیم. این‌که می‌گویم کار شاهین را نمی‌پسندم نه به دلیل توجیه و به دست آوردن دل دل‌آزردگان و نه به دلیل پُز و مد روشنفکری داشتن. بلکه از دید من محتوای کار محتوای نازلی است. مرحوم محمد مختاری در کتاب هفتاد سال شعر عاشقانه‌ی معاصرایران یک تفاوتی قائل می‌شود بین « اروتیک » و« قباحت نگاری». بر این باور است که اروتیک فهم و بیان زیبایی شناسانه‌ی امر جنسی است و « قباحت نگاری» چیزی معادل همان پورنو نگاری است. چه بسیارند نویسندگان و شاعرانی که مشغول قباحت نگاری‌اند و به گمان خود در کار اروتیک هستند. اگر چه محتوای ترانه‌ی شاهین نجفی نه بازگویی اروتیک و نه به قصد آن بوده است اما از این مبحث تنها به قصد تمثیل استفاده کردم. آن‌چه می‌توان در مورد کارهایی از این دست بر آن نامی نهاد « هنجار گریزی کلامی» است و « قباحت نگاری» بنابراین من براین باورم که این کار شاهین نجفی بیش از آن‌که هنجار گریزی کلامی اجتماعی باشد یک قباحت نگاری و تحت تاثیر استاتوس‌های و صفحه‌های جوک فیس بوکی است. از سوی دیگر من این کار شاهین را با یکی دیگر از کارهای خودش یعنی ترانه‌ی « مهدی» مقایسه می‌کنم. ترانه‌ی « مهدی» ترانه‌ی خوبی است به چند دلیل. نخست این‌که اوالا بحث « مهدی» و مبحث « انتظار» و مبحث « موعود» و « رهایی بخشی» در اکثر ادیان از مسیحیت و زرتشتی گرفته تا دین اسلام یکی از مسئله‌های اجتماعی این جامعه ‌هاست. این ترانه دقیقا همان مفهوم و همان نگاه و را مورد هدف قرار می‌دهد و با طنزی اجتماعی سیاسی آن را به طنز می‌کشد. آن ترانه قدرت‌مند است و حتا یک آدم مذهبی نیز آن را گوش بدهد ممکن است آهی حسرت‌بار بکشد و به فکر فرو برود. از سوی دیگر مفهوم مهدی و مفهوم انتظار و امید به رهایی بخش به جای عمل اجتماعی و اراده‌ی‌ منجر به تغییر یک امر قابل انتقاد و یک مسئله‌ی اجتماعی است. اما نام و یاد امام نقی نه مسئله‌ای مذهبی بود و نه مسئله‌ای اجتماعی. نه امری که تبدیل به معضل فرهنگی در میان مردم شده باشد. بنابراین ساده‌ترین سوال این است که این ترانه چرا و به چه دلیل بی خودی جز همان جو فیس بوکی به نام یکی از ائمه بود که بدون شک شاهین می‌داند بخش زیادی از مردم شیعه‌ی ایران برای امامان احترام ویژه قائلند. حال اگر به محتوای مورد مناقشه‌ی ترانه‌ی شاهین بپردازیم باید گویم از دید من و با دانش اندکی که از جامعه شناسی دارم، ترانه‌ی شاهین نجفی به شکلی ناموفق بیان گر وضعیت حال حاضر جامعه ی دینی از هم گسیخته‌ی ایران است. جامعه‌ای که دینی بودن آن از سویی محرز است و از سوی دیگر یک حکومت به شدت دینی اکثر حوزه‌‌های آزادی‌های فردی و سبک زندگی و لذت‌های فردی را تحت قیمومیت و محدودیت خود قرار داده است. رشد و تغییرات اجتماعی و تبادل فرهنگی و گرته‌برداری فرهنگی که در این سال‌ها میان همین جامعه‌ی مسلمان با دیگر جوامع به وجود آمده‌است باعث رشد فضاهای دوگانه در کنار هم شده است. درست مثل فضای اقتصادی و سیاسی ما. در جایی و در کشوری که به ادعای اتفاقا درست حاکمان‌اش، به طور تقریبی سالی یک انتخابات برگزار می شود و نهاد‌های انتخاباتی بسیاری نیز وجود دارد، اما در کنار آن نه تنها نهادهای انتصابی قدرت‌مند‌تری وجود دارد، بلکه باور به خدایی بودن حاکمیت، باور به « مصلحت» در امر سیاسی و تشخیص آن توسط «خواص»، باور به نائب بودن از سوی خدا وجود دارد و به آن عمل هم می‌شود و طرفدار و سینه چاک هم دارد. این مصلحت اندیشی حتا در میان آن گروهی که خود را اپوزیسیون نظام حاکم نیز می‌داند به همان شدت وجود دارد. در حوزه‌ی اقتصاد اگرچه کارخانجات عظیم تولید صنعتی و بنگاه‌های عظیم اقتصادی به وجود آمده است ، اما به موازات آن بنگاه‌های اقتصادی سنتی و کارگاه های اقتصادی حاجی بازاری هم هم‌چنان موجود است و مدافع دارد. اما از جنبه‌ی مذهبی ای وضعیت جالب است. ملتی که بنز صد‌ها میلیونی خریداری می‌کند سیستم صوتی آن‌چنانی روی آن نصب می‌کند و به ترانه‌های هیپ هاپ و رپ و راک و فلان گوش می‌دهد، یک چشم زخم و یک آیت‌الکرسی و یک شال سبز احتمالا از یکی از عتبات عالیات بر گوشه‌ی آیینه‌ی ماشین‌اش نیز آویزان می‌کند و روزی هم که ماشین می‌خرد در حالی که در فیس بوک عضو صفحه‌ی « حمایت از حیوانات» است یک گوسفند می‌کشد و خونش رابه ماشین چند صد میلیونی می‌‌مالد و در ایام محرم هم یک ابولفضل العباس بزرگ پشت شیشه‌ی ماشینش می‌نویسد. ملتی که از این سو از آزادی پوشش و از برهنه شدن یک هنرپیشه‌ی سینما دفاع می‌کند و از آن سو برای همان هنر پیشه به ائمه‌ی اطهار متوسل می‌شود که بلایی سرش نیاید. مردمانی که در پروفایل فیس بوکشان هم طرفدار خمینی هستند و هم طرفدار کانت و مارکس و هم عکس پروفایلش کمی تا قسسمتی با یک عکس هنرپیشه‌ی پورنو تفاوت دارد و هم زمان در مقابل گزینه‌ی مذهب نوشته است « اسلام شیعی» ، مردمانی که در روز شهادت فلان امام عکس کاور فیس بوکش را به عکسی از ضریح فلان امام مزین کرده و دقیقا در همان روز هم ویدیوی شوشول فرنود را با انواع و اقسام تفسیرها و تحلیل‌ها به اشتراک میگذارد. ملتی که سهم اعظمی از عمر میفدش را پای کانال‌های تلویزیونی فارسی و تبلیغات قرص های ویاگرا و ژل‌های افزایش حجم سینه و باسن و به درازا کشیدن طول عضو خود رابطه‌ی جنسی و... می‌گذراند و بعد در فیس بوک و وبلاگش می‌آید از موانع رشد و حجیم نشدن دموکراسی و ساختار ژله‌ای جامعه‌ی مدنی می‌نویسد. از این دست مثال ها هم بسیار است و هم شما خواننده‌ی گرامی بیشتر از من آن‌ها را دیده‌اید و شنیده‌اید و خوانده‌اید. ترانه‌ی شاهین نجفی دقیقا بیان‌گر همین موضوع است که مردم درحالی که یک سوی نگاه‌ها و خواسته‌های‌شان رو به چنین مسائلی دارد، از آن سو به ائمه‌ی اطهار هم متوسل می‌شوند برا رفع حاجات و نیاز‌مندی‌هایشان و باب الحوائج‌شان هنوز پای در سنت و مذهب دارد.اما آن‌چه برای من مهم است این است که این کار را شاهین نجفی با نازل ترین و چیپ ترین شیوه‌ی ممکن انجام داده است. اما در باب موهن بودن ترانه‌ی شاهین نجفی همان‌طور که گفتم من هیچ توهینی در این ترانه نمی‌بینم. حتا یک کلمه‌ی توهین آمیز و یک نسبت توهین آمیز خطاب به « امام نقی» گفته نشده است. حتا یک کلمه. آن‌چه هست تنها همنشینی برخی کلمات هنجار شکن و البته از دید من « قباح‌نگاری» در ترانه‌ای است که اسم یکی از امامان اهل تشیع در آن به کار رفته است. با این حساب باید بگوییم به تمامی زنان بیوه، به رهبران جنبش سبز، به گل شیفته فراهانی و به تبع آن به تمامی هنرمندان سینما، و الی آخر توهین شده است. اگر قرار است به صرف این‌که اسم یک امام در یک ترانه که کلماتی هنجار شکن در آن به کار رفته است، توهین به ائمه و به تبع آن توهین به مذهب شیعه و دین اسلام و نهایتا توهین به خدا و پیامبر است پس حق داریم بقیه‌ی موارد را نیز در همین استدلال استقرایی بکشیم بالا و تا هرجا دلمان می‌خواهد بگوییم دامنه‌ی توهین بالا رفته است. از دید من آن‌چه که سینه ‌چاک شد‌گان را آزرده است نه توهین به ائمه و توهین به دین و مسائلی از این دست است. بلکه همان تصویر قباحت‌نگارانه‌ی شاهین است از وضعیت ذهنی و فکری خود این افراد. در واقع شاهین با زشت ترین شیوه، آیینه‌ای جلوی سیرت رفتاری و فکری آنان گرفته است و این‌ها از تصویر خودشان که این بار به جای این که صورت‌شان را ببینند سیرت خود را آشکار شده می‌بینند، چنین آشفته شده‌اند. اما برای اعتراض به این وضعیت و این تصویر آشکار شده خود را متوسل به ائمه و به دین و به مقدسات و به باروهای مردم می‌کنند. ازسوی دیگر برخی استدلال‌های معتقدند به گزاره‌ها و قضاوت‌های اخلاقی، مصلحت‌اندیشانه. اخلاق در هر صورتی امری نسبی است. به ویژه توقع اخلاق داشتن از یک هنرمند آن‌هم اخلاق عرفی و یا دینی در واقع یعنی تهدید و تحدید ‌کردن وی نسبت به خلاقیتی که در وی نهفته است و قصد ابراز آن را دارد. از سوی دیگر ار بخواهیم این دامنه‌ی قدس سازی را از باورها و عواطف مردم، به ائمه و بعد به پیامبر و در کمال تعجب به خدا گسترش بدهیم، یعنی در واقع همان امری که خود باورمندان به یک دین باید از آن بپرهیزند و کسی را در در خدا ندانند و برای خدا شریکی چه در خالقیت و چه در مرتبه قائل نشوند. این چه دین‌داری و مومن بودن وو موحد بودنی است که هر روز شریکی در مرتبت خداوند قائل می‌شوید برایش. اگر قرار بود که هنرمندان به ارزش‌های اخلاقی عرفی پیابند باشند، نه طاهره‌ی قره‌العینی به وجود می‌‌آمد و نه فروغ فرخزادی. در نظر داشته باشید زمانی که فروغ از بدن خودش شعر می‌نوشت آن الفاظ و آن کلمات در جامعه‌ی آن زمان، به اندازه‌ی همین کلماتی که امروز در جامعه ی ما هنجارشکن و توهین حساب می‌شود توهین بود و احساست بسیاری را آزرده می‌کرد. اما مصلحت اندیشی، خود گزینه‌ای جالب‌تراست. مبنای تشخیص این مصلحت چیست؟ چه کسی یا کسانی باید این مصلحت را تشخیص بدهند، این مصلحت مصلحت چه کسانی است آیا مصلحت خود هنرمند است یا مصلحت منقدان یک هنرمند و یا یک شهروند؟ آیا این‌که ما هرروز در فکر تعیین مرز و دیواری برای مصلحت باشیم آن وقت هیچ رشد و تغییر و تفاوت اجتماعی و سبک زندگی‌ای ممکن هست یا نه؟ آیا ما اخلاق و مصلحت و باور و عقیده‌ی خود را معادل اخلاق و باور و مصلحت همگان همسنگ ارزیابی نمی‌کنیم. عده‌ای از بی حجابی دیگران باورها و عقاید‌شان آزرده و اندوهگین می‌شود. عده‌ای به همان نسبت مثل برخی از مردم فرانسه از برقع داشتن و حجاب مندی گروهی زنان. عده‌ای میرحسین موسوی برایشان مقدس است و عده‌ای شاهزاده پهلوی و عده‌ای اشک‌های آقای خامنه‌ای. عده‌ای از دیدن صحنه‌های سینه زنی احساسات‌شان جریحه‌دار می‌شود و عده‌ای از صحنه‌های سینه نمایی. آخرین نکته‌ای که می‌خواهم به آن اشاره کنم. نکته‌ای است در باب«نما». نما اگر از ریشه‌ی نمایاندن و قصد نمایش داشتن باشد به گروهی نسبت داده می‌شود که یا اصرار دارند بیشترین وپرشور‌ترین تصویر را از آن چیزی که هستند نمایش بدهند و یا قصد آن دارند که با نمایش خود سهم آن چیزی را که از آن طرفداری می‌کنند به نام خود به ثبت برسانند. این اصطلاح را از دنیای ورزش وام می‌گیرم و همان اصطلاحی است که آن‌ها را در ورزش‌گا‌ه‌ها« تماشاگرنما» می‌نامند. تماشاگر نما افرادی هستند که به نام طرفداری از تیم مورد علاقه‌شان به جای تشویق تیم خود بدترین توهین‌ها را به تیم مقابل، به تماشاگران تیم مقابل مرتکب می‌شوند، به ورزشگاه ، به اموال عمومی بیشترین آسیب‌ها را وارد می‌کنند و گاهی ورزشگاه و یا وسایل نقلیه را به آتش می‌کشند همه‌ی این‌ها را نیز به نام طرفداری و عشق به تیم محبوب‌شان انجام می‌دهند و گاه موجب محرومیت‌های سنگین برای همان تیم محبوب‌شان می‌شوند و البته به قول علی دایی تمام زندگی‌شان را ورق بزنی یک عکس هم با شورت ورزشی ندارند. از دید من « دین‌دار نماها » نیز چنین گروهی هستند. گروهی که اکثریت خصائلی که در بالا در مورد مذهبی‌های این روزگار برشمردم دارند و گاه آن ویژگی‌های مذهبی را نیز ندارند اما « روز واقعه» که می‌رسد در خیابان مزاحم زنان و دختران مردم می‌شوند سبک زندگی را به کام دیگران تلخ و تنگ می‌کنند فریاد وا مصیبتای مذهب سر می‌دهند و کف پوش و جان برکف آماده‌ی کشتار هستند. این گروه نه تنها در میان دینداران بلکه حتا در میان گروه‌های سیاسی قومی و ملی هم دیده می‌شوند. این گروه همان گروهی هستند که به نام تورک‌ها صفحه‌ی « فارس سگ» راه می‌اندازند، به نام فارس‌ها صفحه‌ی« تورک خر و عرب هرچه باشد مرا دشمن است» راه می‌ندازند و به نام طرفداری از کوردها و عواطف آسیب دیده قول می‌دهند خواب و آرامش از محسن نامجو بگیرند. به نام اصلاح طلبی هر نیروی چپ و هر نیروی سلطنت‌ طلبی را به شدیدترین شویه سرکوب می‌کنند و به نام چپ به لیبرالیسم، لقب کثیف می‌دهند و به نام لیبرالیسم حقوق و آزادی‌های مشروع دیگران را مورد وهن قرار می‌دهند. بدون شک هستند کسانی که به باوری درست و عقیده‌ای آرام دوست دارند فضایی عاری از توهین و آسیب و ناسزا و توهین وجود داشته باشد. اما حرف من با آن گروه این است که نخست این که توجه کنند اسیب اصلی همان وضعیت متناقض جامعه‌ی ماست و دوم این‌که یادتان باشد وقتی می‌نویسیدو استدلال می‌کنید و سعی در اثبات این دارید که فلان هنر پیشه و فلان هنر‌مند و فلان فعال سیاسی مرتکب امری شده است که توهین آمیز بوده است و عواطف دیگرانرا آزرده است در واقع دارید حرف جماعت می‌کشم می‌کشم را تایید می‌کنید و نهایتا این است که شما می‌گویید اهل کشتن نیستید اا غافلید آن‌که فریاد می‌کشم می‌کشم برآورده است این تایید شما به نوعی آتش خشم گروه خودخشمگین داشته را برافروخته‌تر می‌نماید و حق به جانبی آنان را افزون تر. نهایتا از دید من ترانه‌ی شاهین نجفی توهین آمیز نیست، یک اثر هنری برجسته هم نیست، قرار نیست با این ترانه هم تغییرات اجتماعی و رشد فرهنگی رخ بدهد. با این ترانه قرار نیست از سوی قدسی شدن به سوی عرفی شدن امور مقدس حرکت کنیم. قرار نیست با این ترانه زمین به آسمان برسد و یا آسمان بر زمین آید آن‌چه برای من می‌ ماند این است که از حق اشتباه یک انسان و و از حق کار نازل یک هنرمند و از آزادی‌اش برای تجربه در هنر دفاع کنم. وگرنه کارش تحت هیچ شرایطی برای شخص من قابل دفاع نیست و حیفم از این می‌اید کاش لااقل کار شاهین از نظر هنری اثری قابل دفاع بود. زیرا در هنگام نقد یک اثر هنری ما تنها می‌توانیم آنن اثر را از جنبه‌ی هنری مورد نقد و بررسی قرار بدهیم و میزان موفقیت و عدم موفقیت و ضعف و قدرت آن را بسنجیم. نه این‌که آن را با باورها و عقاید شخصی و مذهبی و دینی و ملی و سیاسی خودمان بسنجیم.
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

فرزاد قبل از اعدامش نیز مرزها را در نوردیده بود /مصاحبه


گفتگو اخبار روز با شهاب شیخی به مناسبت سالروز اعدام فرزاد کمانگر
سوسن محمد‌خانی:فرزاد کمانگر، معلم کوردی که تا آخرین لحظات حیاتش بر بی گناهی خود و رد اتهاماتش اصرار ورزید در صبح گاه روز ۱۹ اردیبهشت سال ۱٣٨۹ به همراه ۴ زندانی دیگر از جمله سه کرد به صورت مخفیانه توسط حکومت ایران در زندان اوین اعدام گردید.
اعدام فرزاد کمانگر و همراهانش موجی از اعتراض را به دنبال داشت. در پی اعلام خبر اعدامهای مخفیانه ۱۹ اردیبهشت ماه، توده های مختلف مردم سعی کردند به صورت گروهی و انفرادی با صدور بیانیه و نوشتن مقاله و یادداشت، خشم و انزجار خود را از این حرکت ضد بشری نشان بدهند و آن را محکوم نمایند. رهبران جنبش سبز با صدور بیانیه نه به خود اعدامها که به روند دادرسی و نحوه ی اجرای احکام اعتراض کردند. مردم برخی شهرهای کردستان در اعتراض به اعدامهای ۱۹ اردیبهشت دست به اعتصاب زدند. این اعتصاب اگر چه به دیگر نقاط ایران کشیده نشد اما موج اعتراضها به اعدامهای ۱۹ اردیبهشت، مرزهای ایران را درنوردید و به خارج از کشور نیز رسید.
در آلمان و فرانسه تجمعات اعتراض آمیز توسط ایرانیهای مقیم این دو کشور برگزار شد. بخش بین الملل اتحادیه معلمین آلمان نیز با صدور بیانیه ای، اعدام فرزاد کمانگر معلم کورد ایرانی را شدیداً محکوم کرد. کنفدراسیون جهانی سندیکایی (ITUC) هم طی نامه ای به دولت ایران خواستار پایان دادن به سرکوب های فزاینده علیه سندیکاها و نقض حقوق بشر علیه اعضای سندیکاها شد.
کمیته هماهنگی ۱۹ اردیبهشت در اولین سالگرد اعدام فرزاد کمانگر از اعلام روز ۱۹ اردیبهشت به عنوان «روز معلم آزاده» توسط جمع گسترده ای از فعالان سیاسی و حقوق بشری برجسته خبر داد.
همچنین بخش فارسی رادیو فرانسه در سال گذشته میلادی گزارش داد: شیرین عبادی، یکی از بنیانگذاران کانون مدافعان حقوق بشر و برنده ی جایزه ی نوبل صلح، با صدور بیانیه ای به مناسبت نخستین سالگرد اعدام فرزاد کمانگر، آموزگار کرد، - روز اعدام او- نوزدهم اردیبهشت را "روز معلم آزاده" اعلام کرد.
درمیان زندانیان کرد بی شک فرزاد کمانگر بیشترین توجه را به خود معطوف نمود. فرزاد کمانگر و نامه هایش بهانه ی گفتگویی شد با شهاب الدین شیخی، روزنامه نگار، فعال حقوق بشر و شاعر کرد که در ذیل می توانید آن را بخوانید:
سوسن محمدخانی غیاثوند
Kurdnews4@gmail.com



آیا معلم بودن فرزاد کمانگر باعث شد که روز شهادتش به عنوان روز معلم، انتخاب و اعلام شود یا دلائل دیگری هم داشت؟ و فکر می کنید چرا مهم هست که این روز به عنوان روز معلم معرفی شود؟

بله بدون شک معلم بودن ایشان اصلی‌ترین دلیل این انتخاب یا پیشنهاد می‌باشد. اما به احتمال زیاد دلایل دیگری هم دارد. از جمله به نظر من در این سال‌ها فرزاد کمانگر باتوجه به نحوه‌ی مقاومت و در عین حال بی گناهی‌اش که به قول وکیل پرونده‌اش حتا یک برگه در پرونده‌اش موجود نمی‌باشد، یا این‌که در دادگاه تجدید نظر قاضی خطاب به فرزاد کمانگر می‌گوید:«شما متهم به همکاری با فرزاد کمانگر هستید»، یعنی با توجه به چنین مسائلی بی گناهی ایشان برای افکار عمومی ثابت شده بود. اما با همه‌ی این‌ها مقاومت متین ایشان در این سالها به یک نوع درس مقاومت ویژه‌ برای تمامی زندانیان سیاسی و حتا دیگر فعالان سیاسی و مدنی ، تبدیل شده بود. نوع مقاومت ایشان که مقاومتی فعال اما آرام و متین و به دور از جار و جنجال و حتا دور از شیوه‌های مرسوم مقاومت زندانیان باعث شده بود نوعی یا شیوه‌ای جدید از زندانی بودن و مقاومت را به همگان بیاموزد. 
از سوی دیگر شاید بتوان به نامه‌های معروف ایشان اشاره کرد. بدون شک یاددادن تنها مربوط به کلاس درس و تخته سیاه نیست. یکی از شیوه‌های آموزش و یاددادن بدون تردید نوشتن است. نامه‌هایی که فرزاد کمانگر از درون زندان می‌نوشت حاوی نکات آموزنده‌ی بسیاری برای افکار عمومی بود. موقعیتی که از وی به عنوان یک زندانی سیاسی که مهمترین آرزویش آموزش به کودکان روستا بوده است، انگار تریبون بزرگتر و رساتری برای بیان عقاید و آرمان‌هایش پیدا کرده بود. نامه‌هایی که هم درس مقاومت در آن بود مثل نامه‌ای که به رهبر ظالم سیاسی ایران نوشت و در آن پرسید از چه چیزی باید درخواست عفو کنم؟ این یعنی اعلام همان نکته‌ای که شاملو می‌گوید « ابلها مردا من عدوی تو نیستم من انکار تو‌ام». نامه‌هایی که برای دلدارش می‌نوشت و عشق از آنها می‌بارید و هم‌زمان زمزمه های عاشقانه‌ و درس‌های برابری جنسیتی بود. نامه‌هایی که برای شاگردان سابقش می‌نوشت و در عین حال مخاطب بزرگسال هم داشت و حقیقا هم مخاطب خودش را پیدا می‌کرد.
جنبه‌ی دیگر معلم بودن و یا معلم شدن زنده‌یاد فزاد کمانگر شاید همین خود عمل نوشتن نامه بود. سال‌ها بود که این نوع نامه نوشتن از درون زندان آن هم به این شکل اعتراضی و البته هم‌چنان تاکید می‌کنم متین و مدنی روالی برای رفتار یک زندانی نبود. البته بدون شک در سال‌های اولیه‌ی شکل‌گیری این نظام سیاسی در ایران یعنی دهه‌ی شصت و سال‌های قبل انقلاب این امکان به دلیل کنترل شدیدی که بر ورودی و خروجی زندان انجام می‌گرفت احتمالا نبوده است. اما باید گفت که بعد از دوران اصلاحات واقعاً کمی وضع زندان‌ها فرق کرد حداقل آزادی‌ها و حقوق زندانیان سیاسی ولی با این همه این شیوه نوشتن تا آن زمان سابقه نداشت آن هم نوشتنی ادامه دار و در عین حالی که ظاهرا گاه نامه‌ها مخاطبان خاص یعنی دلدار و معشوقه‌ی ایشان، یا شاگردان‌شان یا... کسانی دیگر بودند اما محتوای نامه‌ها مخاطب عام داشت. این نامه نوشتن خود نوعی درس شد برای دیگر زندانیان سیاسی. همه‌ی ما شاهدیم بعد از نامه‌ های ایشان بود که موج نامه نوشتن زندانیان سیاسی و بیرون دادن آن‌ها در این سال‌ها تقریبا به یک روال تبدیل شد. در نهایت فکر می‌کنم حکومتی بودن روز قبلی که به عنوان روز معلم نام‌گذاری شده بود و نیز مقارنت و نزدیکی تاریخ اعدام زنده یاد فرزاد کمانگر با تاریخ قبلی که هردو در یک ماه بودند و این‌که تقابل ملت و دولت در آن دوره‌ی زمانی به اوج خود رسیده بود دلیل دیگری بود که مردم روزی را از سوی خودشان به نام معلم نام‌ گذاری کنند. این حکومتی بودن روز اعلام شده ی قبلی به حدی مشخص بود که این پیشنهاد مردمی از سوی اپوزیسیون حکومتی و اعوان و انصاب آن ها چه در داخل و خارج نیز چندان مورد استقبال قرار نگرفت. زیرا آنها هنوز خود را منوط و بخشی از حکومت و نظام جمهوری اسلامی می‌دانند و هم‌چنان ترجیح می‌دهند یکی از ارکان حکومتی شهید شده حامل چنین نامی باشد تا شخصیتی غیر حکومتی و علیه حکومت مثل فرزاد کمانگر. گرچه بدون شک فرزاد کمانگر را می‌ستایند.
این دلایل اگرچه شاید ساده به چشم بیاید اما همگی شأن و شخصیت معلم بودن آقای کمانگر را برجسته‌تر می‌کرد.


فرزاد کمانگر درمیان زندانیان کرد بیشترین نگاهها را به سمت خود معطوف کرد. فرزادکمانگر چه ویژگیهایی داشت که این گونه مرکز توجه همگان قرارگرفت؟

اساساً ازدید من هرگونه پسوندی به نوعی بیان‌گر یکی از جنبه‌های تبعیض است. حتا اگر بر روی این پسوند از سوی خود گروه هویتی که هویت ویژه‌ای را برای خودش محرز می‌کند و روی پسوند ویژه برای خودش تاکید می‌کند. در واقع این تاکید ویژه چه از سوی گروه‌های دیگر باشد چه از سوی خود دارندگان پسوند باشد چه از سوی خوانده شدگان، نشان از این است که تبعیضی وجود داشته است که آن گروه دارنده‌ی آن پسوند تبعیض ، می‌خواهد با تاکید و برجسته‌کردن پسوند مذکور نشان دهد که او دقیقاً همان پسوند و هویت را می خواهد اما نمی‌خواهد به خاطر آن پسوند مورد تبعیض قرار بگیرد. از سوی دیگر آن‌ها دقیقا این احساس را درک کرده‌اند که بر اثر برخورداری از آن پسوند در جامعه مورد تبعیض قرار گرفته‌اند. حال این پسوند «جنسیتی» باشد مثل «زندانی زن»، «طبقاتی» باشد مثل «زندانی کارگر» والی آخر..
این مقدمه‌ی کوتاه را برای آن گفتم که همین پسوند «کورد» که به زندانی می‌چسبد در سوال شما به معنی متمایز شدن این نوع زندانیان از دیگر زندانیان است. همین تمایز باعث می شود که وضعیت آن ها با دیگر زندانیان متمایز شود و نا خواسته در سوال هرخبرنگاری حتا، متجلی و برجسته شود اما فرق فرزاد کمانگر از دید من گریختن از دامنه‌ی تنگ همین پسوند محدود کننده‌ بود. دامنه‌ای‌که می‌خواهد او در واژه‌ای مشخص برای خبری مشخص باقی بماند. اما تلاش گرانمایه‌ و گران جان زنده یادفرزاد کمانگر، تلاشی که اتفاقاً معطوف به خود و متکی به نفس و فاعلانه بود، توانست خود را نه تنها از پسوند زندانی کورد بلکه حتا از مرزهای ایران نیز خارج کند و در جهان مطرح شود. شاید تنها زندانی سیاسی است که در این سالها در اعتراض به اعدامش در اکثر کشورها چه از سوی کوردها و چه غیر کوردها برایش تجمع اعتراضی برپا شده است و این واکنش در حدی بود که توجه رسانه‌های بین المللی را نیز جلب کند. فرزاد قبل از اعدامش نیز این مرزها را در نوردیده بود و توانسته بود تن و جسم و روح خودش را از هر قید و بندی رها سازد. در واقع آن‌چه فرزاد را متمایز کرد تایید وی بر انسان بودن خود و انسان خواندن و مخاطب قرار دادن انسان بود. انسان مرز ندارد و پسوند نمی‌گیرد. در هیچ پسوند و ویژگی هم محدود نمی‌شود. اگرچه ممکن است این حرف‌ها نوعی اغراق و یا مدح به حساب بیاید اما تکیه بر واقعیت رخ داده این حقیقت را نمایان می ‌سازد که این حرف‌ها نوعی مدح و مرثیه از طرف یک هم‌کار و یک هم زبان فرزاد نیست. من فکر می‌کنم در مورد فرزاد اکثر کسانی که وی را شاخته‌اند با من هم زبان اند. اکنون زبان من هم وقتی درباره‌ی فرزاد حرف می‌زنم زبان کوردی یا فارسی نیست که به آن حرف می‌زنم و می‌نوسم. بلکه همان زبانی است که فرزاد انتخاب کرده بود. یعنی زبان انسان.


علل انعکاس جهانی اعدام فرزاد کمانگر چه بود؟

به جز دلایلی که در پاسخ به سوال‌های قبلی مطرح شد و به نوعی می‌تواند پاسخی برای همین سوال هم باشد باید به چند دلیل بیرونی نیز برای پاسخ به این سوال توجه کرد. 
بیش از هر چیز باید تاکید کرد که جنبش دموکراسی خواهی و حقوق بشری و مدنی کوردستان ایران که می‌توان گفت از اواسط دهه‌ی هفتاد شروع شده بود توانسته بود نوعی نگاه ستیزه جوی را که در ایران نسبت به کوردها وجود داشت تغییر محسوسی بدهد.
از سوی دیگر از دل همین جنبش عده‌ای از فعالان کورد در قالب‌های مختلف مدنی و مطبوعاتی و فعال حقوق بشری توانسته بودند تا حدی اگرچه به تعداد اندک اما با فعالیت بسیار، جایگاهی در رسانه های غیر کوردی باز کنند و در طی یک دهه تیتر خبر‌ها را حداقل در مواقع حساس به خود اختصاص دهند.
هم‌چنین مسایل جهانی و تغییر و تحولات منطقه‌ای و گفتمان حقوق بشری حاکم بر رسانه ها در جهان و تاسف بار این‌که بیش‌ترین آمار نقض حقوق بشر در ایران، در کوردستان رخ می‌داد یا لااقل ثبت می‌شد نیز باعث شده بود کوردها توجهی ویژه را به خود اختصاص دهند.
هم‌چنین باید به تحولات سیاسی داخلی ایران نیز اشاره کرد. گذار از یک دولت و سیاست اصلاح طلب به دولتی توتالیتر و مستبد و سیاستی فاشیستی نیز باعث شده بود گروه‌های سیاسی معارض هم‌ پوشانی و زندگی بیشتری با یکدیگر داشته باشند. در نهایت تحولات ۱۳۸۸ و جنبش سبز ایران و اعتراضات سیاسی بعد از انتخابات دهمین دوره‌ی ریاست جمهوری، باعث شد که کلیه‌ی حوادث ایران در معرض توجه بسیاری قرار بگیرد و اگر این میان خبر اعدام یک زندانی سیاسی به نام فرزاد کمانگر با توصیفاتی که رفت در میان باشد بدون شک توجه ویژه‌ای را به خود اختصاص خواهد داد.


کسانی مثل فرزاد کمانگر چه نقشی در همبستگی اجتماعی می توانند داشته باشند؟

تاثیر اصلی فرزاد کمانگر شاید در همبستگی مبارزان سیاسی و نیز کلیت مبارزه بود. در واقع در دوران حکومت‌های توتالیتر کلیه‌ی مبارزات، چه مبارزات جنبش‌های اجتماعی و جنبش‌های مدنی و چه خود جنبش‌های سیاسی و حتا استیل زندگی مردم و پوشش روش زندگی نیز رنگ و بوی سیاسی دارد. در چنین شرایطی انتخاب گفتمانی برای مبارزه و مقاومتی فعال آن هم درون زندان، گذشتن از قفس و بند محدودیت‌های نام‌ها و پسوند‌ها بیش از هرچیز گروه همگن گفتمانی را که فرزاد مانگر از آن برآمده یعنی کوردها را با هم متحد‌تر می‌کند و نیز پس از آن تمامی مبارزان سیاسی را در یک نقطه‌ی مشترک به هم پیوند می‌دهد. تولید شیوه‌ای از گفتمان مبارره حتا اگر چندان هم همگانی نشود به صورت عملی اما حداقلش این است که مقبولیت عام دارد. یعنی مبارزه به عنوان سوژه‌ای خودآگاه و فاعلی که نه به عنوان یک قربانی بی دست و پا و مظلوم بلکه به عنوان انسانی که حقیقت تن و جان خود را از اراده‌ی حاکم می‌رهاند و نوع نگاه و مبارزه‌اش، مبارزه‌ی سیاسی را جان می‌دهد که دوباره یک جنبش در حال رکود را به حرکت در آورد. شخصیت‌هایی مثل فرزاد کمانگر می‌توانند الگو باشند. می‌توانند حالت مرجعیت رفتار و گفتار و پندار باشند و می‌توانند در مواقع لزوم نقطه‌ای باشند برای بازگشت و رجوع دوباره.


انسان در گفتمان فرزادکمانگر چه اهمیت و جایگاهی داشت؟

به نظرم پاسخ این سوال در لابه‌لای پاسخ سوال‌های قبلی نهفته بود اما به طور کلی می‌توانم بگویم و یا تکرار کنم؛ زنده یاد فرزاد کمانگر انسان به ماهو انسان را دریافته بود. انسان به معنای حقیقت انسان و رها از پسوند‌هایی که عرض کردم. اما این انسان یافته شده توسط فرزاد کمانگر، یک انسان مورد ترحمِ فارغ و عاری شده از همه چیز نیست. انسانی نیست که حداقلی از زنده بودن و یا حقوقی ظاهری که از سوی دولت ملت‌ها به او به عنوان عطیه اهدا می‌شود ارضایش کند. انسان مورد نظر فرزاد کمانگر انسانی آزاد است. انسانی که حقوق و آزادی‌هایش متعلق به خود انسان است نه هدیه‌ای از سوی حاکمان. از این رو از دید من انسان مورد نظر فرزاد کمانگر انسان توام با آزادی اش است. برای بسط این موضوع لازم است به چند نکته اشاره کنم؛
در این‌جا بیش از هرچیز لازم است که نوع نگاه به «زندگی» و تعریف «آزادی» و فاصله‌ای به نام« مرگ» بسیار دقیق تر دیده شود. به راستی مرز زندگی کجاست؟ آیا مرز زندگی مفهومی به جز آزادی است؟ از سوی دیگر مفهوم زندگی در زنده بودن و زنده بودن به معنای توان لذت بردن از زندگی است. مطمئنن لازم نیست که توضیح داده شود مرز لذت همانا محدود نکردن لذت دیگران است. در همین بستر اگرچه نمی‌خواهم وارد قضیه‌ی جدلی‌الطرفینی( به قول کانت) به نام " آزادی یا عدالت" بشوم، اما می‌توان گفت که نابرابری اگر مذموم است به خاطر محدود کردن آزادی دست یابی به لذت زندگی توسط عده‌ای بر عده‌ای دیگر است. حال این نابرابری طبقاتی باشد، یا جنسیتی و یا نژادی و فرهنگی و ملی ومذهبی و قومی. بنابراین، اگر بین مرگ و زندگی اصالت با زندگی است در خود زندگی اصالت بر لذت است. در واقع آن بخشی از زندگی که قرین لذت و یا هم‌سو و یا پوینده‌ی راهی به سوی لذت است معنای زندگی را به جریان می‌اندازد. آزادی در این مفهوم شاید اصلی ترین و یا یکی از اصلی‌ترین و اصیل‌ترین مفاهیم زندگی اجتماعی انسان است. حال اگر آزادی این اصیل‌ترین و اصلی‌ترین مفهوم زندگی اجتماعی مفهومش را از دست بدهد، آن‌چه باقی می‌ماند، یعنی زندگی بدون آزادی، آیا همان تعریفی است که ما از زندگی داریم؟ 
انتخاب بین زندگی و مرگ انتخابی روشن است. اما تعریف از زندگی و زنده بودن مفهومی مورد توافق نیست. این اندیشه‌ی انسان لیبرال معاصر که " زنده ماندن به هر قیمتی" را ترویج می‌کند در طول زمان دارد مفهوم زندگی را محدود و محدود تر می‌کند تا جایی که از زندگی تنها خود زنده بودن را باقی می‌گذارد. همان طور که ژیژک یاد آور می‌شود. زندگی انسان لیبرال امروز محدود شده به لذت بردن از لذت‌های بی نهایت محدود شده. روغن بدون کلسترول، سیگار بدون نیکوتین، کافه‌ی بدون کافئین، نوشابه‌ی بدون قند و در نهایت آزادی بدون خود آزادی. یعنی مدام این زندگی‌ای که در ظاهر به تو می‌گوید زنده بمان اما هم‌زمان به تو می‌گوید: می‌توانی روغن بخوری اما باید کلسترول‌اش را کم کنی. می‌توانی قهوه بخوری اما باید کافئین‌اش کم باشد. درزندگی اجتماعی نیز نهایتاً آزادی اما به شرطی که آزاد نباشی. این داستان کشور‌های متمدن دموکراتیک و مدرن است. به این نسبت در نظر بگیرید زندگی اجتماعی و سیاسی در کشورهایی با حاکمیت‌های استبدادی و توتالیتر. در چنین نظام‌هایی افراد از حیث زندگی اجتماعی و یا شاید بتوان گفت از نظر زندگی فردی آزاداند، اما در محدوه‌ای بسیار تنگ‌تر یعنی جایی که حتا وارد حیطه‌ی اجتماعی نشود. ایده‌ی زنده ماندن به هر قیمتی، ایده‌ای است که به مرور زمان معنای زندگی را از خود زندگی خالی می‌کند.
با این تفاصیل انسان مورد نظر زنده یاد فرزاد کمانگر انسان آزاد است. همان‌طور که احسان فتاحیان نیز چنین می‌اندیشید برای همین فرزاد در نامه‌اش برای اعدام احسان از وی سوال می‌کرد.
در پایان با نزدیک شدن به سالروز شهادت ایشان و بحث نام‌گذاری این روز به نام روز معلم، ضمن آن‌که پیشنهاد خودم این است که سالروز تولد ایشان روز معلم شود با این‌همه مصاحبه را با این جمله پایان می‌دهم که فرزاد معلم همه‌ی ماست.

این مصاحبه پیشتر در اخبار روز منتشر شده است با این لینک

» ادامه مطلب

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

تو اعدام می‌شوی-شعری برای فرزاد کمانگر و احسان فتاحیان


تو اعدام می‌شوی و 
ما خبر اعدامت را به هزار رسانه‌ی دنیا می‌فرستیم
رسانه‌ها این روز‌ها هرزه‌های مرگ و زندان نوش‌اند
تو اعدام می‌شوی و 
ما افتادن ستاره‌های غرق در خون آسمان را شعر می کنیم
تو اعدام می‌شوی و 
ما از آزادی پرسش‌های فلسفی طرح خواهیم نمود
تو اعدام می‌شوی  و 
ما به تحلیل "بدن" در زندان می پردازیم
تو اعدام می‌شوی و 
ما زنده می‌مانیم
مگر نمی‌دانی ما شاعران زندگی هستیم!؟
ما انسان عصر مدرنیم و تو شوالیه‌‌ی به جا مانده از تاریخ...


با این همه تو اسطوره‌ی قلب‌های ما می‌شوی...
این همان حقیقتی است که به خودمان دروغ می‌گوییم


آبان ۱۳۸۹
این شعر درسته از نظر حسی برای این دو عزیز سروده شده است. اما تقدیم می‌شود به یاد تمامی شهیدان راه آزادی
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۲, سه‌شنبه

سپاهان فوتبال را برای فوتبال و مردم بازی کرد به دور از دنیای سیاست


چند سال پیش در بازی تیم فوتبال آژاکس آمستردام، با یک تیم دیگر که الان اسمش یادم نیست، زمانی که  بازیکنان توپ را به رسم فیر پلی   بیرون انداخته بودند بعد که تیم حریف توپ را  می خواستند به حریف واگذار کنند اما بدون دخالت بازیکنان توپ درون دوازه قرار گرفت.بازیکنان آژاکس بازی رها کردند تا توپ تیم مقابل که گلی اتفاقی و بر خلاف جریان بازی را خوده بود جبران کند و توپ آن ها هم گل شد و بازی با نتیجه ی مساوی ادامه پیدا کرد....
امروز در جریان بازی تیم فوتبال « سپاهان اصفهان» و «التصر امارات» زمانی که بازی متوقف شده بود از سوی داور، بازکین تیم سپاهان انگار سوت توقف بازی را نشنیده بود و توپ را دنبال کرد و مدافعان و بازیکنان تیم النصر کمی خشمگین از حرکت بازیکن تیم سپاهان به سوی او حمله بردند و دروازبان با این که روی بازیکن تیم سپاهانی خطا کرده بود اما توپ به بدن بازیکن تیم سپاهان برخورد کرد و گل شد. داور در نتیجه ی مشورت با کمک داورهایش حرکت دروازبان تیم النصر را روی بازیکن سپاهان خطا ارزیابی کرد و پنالتی گرفت و دروازبان را نیز اخراج کرد.
اما وقتی بازیکن تیم سپاهان پشت توپ قرار گرفت . توپ را به صورت پاس برای دروازبان تیم النصر ارسال کرد تا از گل شدن آن جلو گیری شود. زیرا بازیکنان سپاهان به درستی می دانستند که آن توپ و آن خطا تنها بر اثر اشتباه بازیکنان دو تیم در درک از رفتار دوار به  وجود آمده بود. این حرکت شاید یکی از زیباترین و فیرپلی ترین حرکت های پیش آمده در  تمامی این سالیان در ورزش منطقه ی آسیا و خاورمیانه بوده است.
بازی ادامه پیدا می کند و  اتفاقا یک پننالتی درست و در جریان بازی برای النصر گرفته می شود اما دروازبان و مدافعان سپاهان توانستند  این پنالتی را مهار کنند و در ادامه هم با زدن دو گل دیگر بازی را با ببرند. بازی که هم اخلاق را بردند و هم فوتبال را.
زیبایی این حرکت زمانی نمایان می شود که در هفته های گذشته جدال لفظی و نیز جدالی اینترنتی بین کاربران فیس بوکی ایرانی با صفحه های مجازی عرب ها بر سر مناقشه ی سیاسی مالکیت جزایر سه گانه ی خلیج فارس پیش آمده بود.
گاهی ورزش به اندازه ی هنر می تواند در خلق زیبایی و تعالی انسانی  موثر باشد. 
اصغر فرهادی بعد از برنده شدن جایزه ی اسکار گفته بود فیلمش را برای سیاست مدارها نساخته است برای مردم ساخته است. امروز بازیکنان فوتبال  سپاهان نشان داند فوتبال را برای فوتبال و برای مردم بازی می کنند نه برای سیاست.. درود بر آن ها و بر آن ها مبارک باد این پیروزی واقعا شیرین
شین-شین

ویدیو را از اینجا ببینید:
http://footballitarin.com/video_page.php?id=1696
» ادامه مطلب