گفتند: چرا محبت را به بلا مقرون کردهاند؟
گفت: تا هر سفلهای دعوی محبت نکند...
تذکرة الاولیاء/ ذکر سمنون محب
---
برخی نوشتهها گاهی از برخی افراد میبینم که به دلیل دوستی و صمیمیت در جریان زندگی و رابطههایشان بودهام. میدانم و خبر دارم که وقتی در فلان رابطه بودند. وقتی طرفشان عاشقانه دوستشان داشت . آن ها تقریبا هفتهای و ماهی و چه میدانم فصلی به فصلی دل به عشقهای و آشناییها و رابطههای از راه رسیده میسپردند. یک بار دیگر هم نوشته بودم که بارها میگفتم بهشان که عزیز جان « عشق فعالیت است» ، عشق و رابطهی بین دو انسان یک چیز ابدی نیست. سند یک ملک نیست که به نام آدم زده شود و فکر کنیم خب حالا طرف که رابطه با ما را تحت هر شرایطی میخواهد. فکر کنیم عین سند آن ملک دیگر ملک به نام ماست و حتا اگر ویران و بایر هم باشد اصل ملک سر جایش است و حالا اگر لازم شد روزی آبادش میکنیم . یا فکر کنیم که ملک و زمین که دست عاشق است و او ازش مواظبت میکند و من می توانم به کار خودم برسم. بنابراین من هیچ وظیفهای و کنش و فعالیتی لازم ندارم و میتوانم از این که فلان زن یا فلان مرد عاشقم است، سرخوشانه مشغول دلبری و دلدادگی باشم. هرگاه هم خسته از همه شدیم گیسویی افشان کنیم و ابرویی در هم بکشیم و طرهی دلبری بر دام دل عاشقش بنهیم دوباره به دلبری و عاشقی مشغول شویم تا بازی جدید....
بعد ناگهان روزی متوجه می شود که هر انسانی با هر درجهای از عاشقیت هم باشد از این چرخهی خشونت مهرورزانه بیرون می رود و تو میمانی و زندگی که فکر می کردی یک انباری عشق برای همیشه داری و برای روز مبادا نگهش داشته بودی. میگفتم دوست من .. عزیز من برادر من خواهر من نکن با رابطهات. این کارها را... به من میخندید و میگفت بابا شما شاعر نویسنده ها خیلی دنیا رو فلسفی کردید اینقدرها هم جدی نیست.
حالا گاهی نوشتههاشون رو میخونم. داد و بیدادهاشون رو ادا اطوارهای قربانی نمایی و یا مظلوم نمایی و بی گناه نماییشون رو که آی اونی که می گفت عاشق است دیدید نبود. یک جوری انگار خریدن آبرو برای خود یا دست پیش گرفتن است. اما به یکی دو نفر از این دوستانم میگویم ولی دیگران را شاید در وبلاگ یا صفحهی فیس بوکت بتوانی فریب بدهی و برای رابطههای جدید رنگ و لعاب جدید مهیا کنی، اما من را که نمیتوانی فریب بدهی . من که همان موقع همین حرفها را به تو زدم و خندیدی... البته گاه استدلال میفرمایند که « ولی تو اشتباه می کردی دیدی او عاشق من نبود اگر عاشقم بود که میماند»!!! می گویم آنچه خودت می گفتی و من میدیدم این بود که آن بنده خدا بود همیشه بود و با هر چیز تو می ساخت.
مدتی بعد با کمال وقاحت میبینم طرف مینویسد راستش دلیل اش این بود فلانی زیاد عاشقم بود زیاد دوستم داشت.. خب وقتی یه چیزی زیادی باشه دوست داشتن مظلوم و بی گناه من که مثلا « یک نهال کوچولو» بود طاقت طوفان دوست داشتن اون رو نداشت. پس باز هم تقصیر آن است و بیاید یک کم یک ذره من را دوست داشته باشید.
اینکه این گونه آدمها تکلیفشان مشخص نیست و از یک طرف مدعی اند طرف اندازهی کافی دوستم نداشته است وگرنه همچنان میماند و به من فرصت میداد. از طرف دیگر ادعا میکنند نه دلیلاش این بوده که زیادی دوست داشته است. دقیقا نشانهی همین است که حتا خودشان نیز نمیتوانند خودشان را توجیه کنند.
دوست دارم بگویم که « دوست عزیزم لااقل حالا که فلان رفتار را کردی با دوست ات « حرمت نگه دار گلم که آن اشکها خونبها عمر رفتهی» کسی است که عاشقت بوده است.
آن موقع که به فرض به قول خودت آن نهال کوچک را به میهمانی این عشق و آن عشق و آن آغوش و این آغوش می بردی باید یادت میبود که ممکن است نهال کوچکت تاب این همه تغییر آب و هوا نداشته باشد. حرمت نگه دار و لااقل حرمت خودت را در آن فضا نگه دار. گاهی پذیرش اشتباه یا صداقت در این که اهل چیزی نیستیم بزرگترین بزرگی است که از دست آدم بر میآید.
عشق فعالیتی است مبتنی بر محبت و محبت کردن و محبت داشتن کار هرکسی نیست. دوست داشتن سهم عظیمی از آن و سهم عظیمی از نتایج آن « درد» است توان تحمل درد و بلا و مصیبت، ثمره و میوهی عاشقی و محبت است. دوست داشتن و دوست داشته شدن ویژگی و فعالیتی میخواهد از جنس محبت. برای برخوردار شدن از دوست داشته شدن شعور و درک و فهم دوست داشتن اولین اصل است. برای اینکه یک زیبایی را بفهمییم به فهم زیبایی نیاز داریم. گاه ممکن است یک جملهی ساده برای ما بسیار ساده و دلنشین باشد اما بسیار هم پیش آمده است که بسیاری از این جمله ها را در زندگی تجربه کردهایم اما شعور فهم این زیبایی را نداشته ایم و بسیار اوقات فکر میکنیم عشق و زیبایی روابط مال افسانه هاست.
محبت را به بلا مقرون کردهاند تا هر سفلهای دعوی محبت نکند.
گفت: تا هر سفلهای دعوی محبت نکند...
تذکرة الاولیاء/ ذکر سمنون محب
---
برخی نوشتهها گاهی از برخی افراد میبینم که به دلیل دوستی و صمیمیت در جریان زندگی و رابطههایشان بودهام. میدانم و خبر دارم که وقتی در فلان رابطه بودند. وقتی طرفشان عاشقانه دوستشان داشت . آن ها تقریبا هفتهای و ماهی و چه میدانم فصلی به فصلی دل به عشقهای و آشناییها و رابطههای از راه رسیده میسپردند. یک بار دیگر هم نوشته بودم که بارها میگفتم بهشان که عزیز جان « عشق فعالیت است» ، عشق و رابطهی بین دو انسان یک چیز ابدی نیست. سند یک ملک نیست که به نام آدم زده شود و فکر کنیم خب حالا طرف که رابطه با ما را تحت هر شرایطی میخواهد. فکر کنیم عین سند آن ملک دیگر ملک به نام ماست و حتا اگر ویران و بایر هم باشد اصل ملک سر جایش است و حالا اگر لازم شد روزی آبادش میکنیم . یا فکر کنیم که ملک و زمین که دست عاشق است و او ازش مواظبت میکند و من می توانم به کار خودم برسم. بنابراین من هیچ وظیفهای و کنش و فعالیتی لازم ندارم و میتوانم از این که فلان زن یا فلان مرد عاشقم است، سرخوشانه مشغول دلبری و دلدادگی باشم. هرگاه هم خسته از همه شدیم گیسویی افشان کنیم و ابرویی در هم بکشیم و طرهی دلبری بر دام دل عاشقش بنهیم دوباره به دلبری و عاشقی مشغول شویم تا بازی جدید....
بعد ناگهان روزی متوجه می شود که هر انسانی با هر درجهای از عاشقیت هم باشد از این چرخهی خشونت مهرورزانه بیرون می رود و تو میمانی و زندگی که فکر می کردی یک انباری عشق برای همیشه داری و برای روز مبادا نگهش داشته بودی. میگفتم دوست من .. عزیز من برادر من خواهر من نکن با رابطهات. این کارها را... به من میخندید و میگفت بابا شما شاعر نویسنده ها خیلی دنیا رو فلسفی کردید اینقدرها هم جدی نیست.
حالا گاهی نوشتههاشون رو میخونم. داد و بیدادهاشون رو ادا اطوارهای قربانی نمایی و یا مظلوم نمایی و بی گناه نماییشون رو که آی اونی که می گفت عاشق است دیدید نبود. یک جوری انگار خریدن آبرو برای خود یا دست پیش گرفتن است. اما به یکی دو نفر از این دوستانم میگویم ولی دیگران را شاید در وبلاگ یا صفحهی فیس بوکت بتوانی فریب بدهی و برای رابطههای جدید رنگ و لعاب جدید مهیا کنی، اما من را که نمیتوانی فریب بدهی . من که همان موقع همین حرفها را به تو زدم و خندیدی... البته گاه استدلال میفرمایند که « ولی تو اشتباه می کردی دیدی او عاشق من نبود اگر عاشقم بود که میماند»!!! می گویم آنچه خودت می گفتی و من میدیدم این بود که آن بنده خدا بود همیشه بود و با هر چیز تو می ساخت.
مدتی بعد با کمال وقاحت میبینم طرف مینویسد راستش دلیل اش این بود فلانی زیاد عاشقم بود زیاد دوستم داشت.. خب وقتی یه چیزی زیادی باشه دوست داشتن مظلوم و بی گناه من که مثلا « یک نهال کوچولو» بود طاقت طوفان دوست داشتن اون رو نداشت. پس باز هم تقصیر آن است و بیاید یک کم یک ذره من را دوست داشته باشید.
اینکه این گونه آدمها تکلیفشان مشخص نیست و از یک طرف مدعی اند طرف اندازهی کافی دوستم نداشته است وگرنه همچنان میماند و به من فرصت میداد. از طرف دیگر ادعا میکنند نه دلیلاش این بوده که زیادی دوست داشته است. دقیقا نشانهی همین است که حتا خودشان نیز نمیتوانند خودشان را توجیه کنند.
دوست دارم بگویم که « دوست عزیزم لااقل حالا که فلان رفتار را کردی با دوست ات « حرمت نگه دار گلم که آن اشکها خونبها عمر رفتهی» کسی است که عاشقت بوده است.
آن موقع که به فرض به قول خودت آن نهال کوچک را به میهمانی این عشق و آن عشق و آن آغوش و این آغوش می بردی باید یادت میبود که ممکن است نهال کوچکت تاب این همه تغییر آب و هوا نداشته باشد. حرمت نگه دار و لااقل حرمت خودت را در آن فضا نگه دار. گاهی پذیرش اشتباه یا صداقت در این که اهل چیزی نیستیم بزرگترین بزرگی است که از دست آدم بر میآید.
عشق فعالیتی است مبتنی بر محبت و محبت کردن و محبت داشتن کار هرکسی نیست. دوست داشتن سهم عظیمی از آن و سهم عظیمی از نتایج آن « درد» است توان تحمل درد و بلا و مصیبت، ثمره و میوهی عاشقی و محبت است. دوست داشتن و دوست داشته شدن ویژگی و فعالیتی میخواهد از جنس محبت. برای برخوردار شدن از دوست داشته شدن شعور و درک و فهم دوست داشتن اولین اصل است. برای اینکه یک زیبایی را بفهمییم به فهم زیبایی نیاز داریم. گاه ممکن است یک جملهی ساده برای ما بسیار ساده و دلنشین باشد اما بسیار هم پیش آمده است که بسیاری از این جمله ها را در زندگی تجربه کردهایم اما شعور فهم این زیبایی را نداشته ایم و بسیار اوقات فکر میکنیم عشق و زیبایی روابط مال افسانه هاست.
محبت را به بلا مقرون کردهاند تا هر سفلهای دعوی محبت نکند.