تو را دوست می دارم. تورا چنان دوست می دارم که قبل از آن که حتا عکس ات را دیده باشم. تورا چون نوشتن ات دوست می درم. از همان زمانی که یادداشت های بدون عکس ات را می خواندم. تورا دوست می دارم وقتی در یک یادداشت کوتاه همه ی آن چیزی را که رویای اش را داشتم بنویسم و انگار من هنوز نیاموخته بودم چنان بنویسم،می نوشتی. تو را دوست می دارم به خاطر مقاله های بلند ات. یادداشت های کوتاه ات. تورا دوست می دارم چون وقتی دیدم ات هرگز شک نکردم به همه ی دوست داشتن هایم در همه ی سال های قبل از دیدن ات. تو را به خاطر موضع گیری های انسانی ات بیشتر دوست می داشتم. به خاطر موضع گیری های ات در مقابل مسئله ی فلسطین که نه مثل عده ای از آن سوی بام افتاده، و مسلمانان فلسطینی را عده ای تروریست می دانستی و خود را مدافع حقوق بشر اسرایلی ها جلوه بدهی و نه مثل عده ای دیگر به "قدسیت " و «مقدس مابی» از مسئله ای انسانی می پرداختی و سربازان فلسظینی را نیز فرشته گانی از بهشت نمی دانستی .. تو هردوی این گروه را انسان می پنداشتی و برای هر دو نیز حق و وظیفه و خیر و شر قایل بودی..
تو را دوست می دارم به خاطر آن که بارها گفته ام اگر از نسل قدیم تر از تو روزنامه نگاری را دوست بدارم مسعود بهنود بوده و از نسل تو شاید بتوانم گفت تنها تویی که به تمامی دوست ات دارم. تو را دوست می دارم وقتی به تو حکم«ممنوع امصاحبه» دادند زیرا که فهمیدم بی جهت نیست که آن همه مصاحبه های ات را دوست دارم. تو را دوست می دارم چرا که صادقانه اعتراف می کنم بارها سعی کرده ام از روی دست تو یاد بگیرم نوشتن را. چگونه نوشتن را و چگونه تحلیل کردن را بدون شک شاگرد دور ی بوده ام و خوب نرسیده ام.
تو را دوست می دارم به خاطر همه ی موضع گیری های انسانی ات در مورد مسئله ی زنان قومیت ها، دانشجویان، کارگران و به دوباره برگردم سر اصل کلمه به خاطر آن که در مقابل آن چه به «انسان» می رفت موضع داشتی و اساسا به خاطر این که انسان صاحب موضعی بودی که کم بودند در این سال ها انسان هایی که حاضر باشند موضع شان را آشکار کنند. همیشه چهرات در مقابل چشمانم است با پیراهنی آستین کوتاه که در دستی خودکاری داشتی و ساعد دست دیگرت چسپیده بود به صندلی و عرق می کرد از نوشتن.
گرچه این روزها من نیز عادت کرده ام به تایپ کردن و کم تر از خودکار و کاغذ استفاده می کنم اما یادمان نمی رود که ما هنوز از نسل نویسندگان خودکار و کاغذ های کاهی هستیم و همه ی لذت نوشتن ام این بوده که یاد بگیرم مثل احمد زید آبادی با شرافت بنویسم و با شرافت زندگی کنم. اکنون که بعد مدت ها عکس های ات را در خبر گزاری اختصاصی بیدادگاه ها(فارس) می بینم. اکنون که مدت هاست که عکس ات را در گوشه ی سمت چپ روزنامه «روز آنلاین» نمی بینم و یادداشت های ات را نمی خواندم. صادقانه بگویم تمام این مدت به این فکر می کردم که اگر تو بیرون بودی این شرایط را چگونه تحلیل می کردی و کاش آن ها نیز صادقانه می گفتند که تمام ترس ولرز شان از این بود که تو بیرون باشی و این شرایط را تحلیل کنی.
حالا بیش از هر چیز خوشحالم که جسم ات زنده است. حالا دیگر برایم مهم نیست که در این محکمه تو چه خواهی گفت حتا اگر چیزهایی بگویی که تمام آن چه را که به خاطر آن دوست ات می داشته ام، انکار کنی و بر علیه همه ی آن ها بشوری من باز دوست ات خواهم داشت. بگو هرچه که آن ها دلشان خواست و اگر هم می توانی نگو.. برای من در دوست داشتن ات فرقی نمی کند و می دانم بسیارند که مثل من فکر می کنند.
دوست ات دارم چون خودکار و کاغذ... دوست ات دارم چون نوشتن
0 comments:
ارسال یک نظر