۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

میان آن همه اتفاق

یکی از دوستان چند روز پیش احوالم رو پرسید

گفتم: ای زنده ام هنوز

گفت: وااااا خدا نکنه همیشه زنده باشی.. این حرف ها چیه که می زنی..

گفتم: مگر ندا ها و سهراب ها و کیانوش ها و رامین ها و .. قرارشان را گذاشته بودند که بمیرند.

نه باور کن به قول شاملو مردگان این سال عاشق ترین زنده گان بودند.. نه آن ها قرارشان بر زندگی بود و شهید شدند..

این گونه است که این روزها گاهی حتا به زنده بودن خودم شک می کنم و یاد آن شعر سید علی صالحی می افتم:

آیا میان آن همه اتفاق

من از سر اتفاق زنده ام هنوز؟!


این روزها مرگ بیش از هر زمان دیگری نزدیک و آشناست راست اش از اولین روزهای این اتفاقات. همه اش ذهنم درگیر مرگ اتفاقی بود. اما مثل کسی که تاحدی خرافی باشد و بگویم بگذار حرفش را نزنم که اتفاق نیافتد. حتا می خواستم مطلبی درابره چگونه مردن و ارزش و انواع مرگ بنویسم. ننوشتم. حالا هم قصدم این بود که تا همان شعر سید علی صالحی بنویسم. اما انگار فرصتی شد که یک چیز را بنویسم و آن این است که با کمال خودخواهی از دوستان دور یا نزدیک هر آن که می شناسمش و نمی شناسمش او مرا می شناسد و من او را نه ..اگر روزی به قلمی حرفی، درمی، کلامی، نوشته ای..از من رنجیده، بخواهم که چیزی را از من به دل نگیرند. در این لحظه که شاید جزو صادقانه ترین صادقانگی های همیشگی ام باشد می گویم که من جز به انسان نایندیشیده ام و به حرمت اش اگر هر عکل و حرف ونوشته ای از من بوده به حساب سهوم بگذارید. که من همیشه گفته ام آن که مرا می رنجاند یا نمی داند یا نمی شناسد مرا همین. شاید ای دل نرسیدیم به فردایی دگر


0 comments:

ارسال یک نظر