«زندان من اتاقی بود در دوردستترین نقطهی دنیا، یک اتاق کوچک میان دریایی از شن... اتاقی کوچک در محاصرهی زمین و آسمان. جدا افتاده از جهان، آن سوی آن سوی سرزمین، جایی که خدواوند انسان را فراموش میکند.، جایی که زندگی تمام میشود و مرگ آغاز میشود. جایی که شبیه یک سیارهی خالی از سکنه بود. مرا تنها گذاشته بودند. در مدت بیست و یک سال یاد گرفتم که با «شن» سخن بگویم، تعجب نکنید اگر بگویم بیایان پر است از صدا، اما انسان نمیتواند به طور کامل یاد بگیرد که تمام آن صداها را از هم تشخیص بدهد. من بیست و یک سال به بیایان گوش می سپردم و هیروگلیف آن صداهای متفاوت را تجزیه و تحلیل میکردم... اگر بیست و یک سالدر یک بیابان در اتاق باشی، یاد میگیری که چگونه زندگیات را به سر ببری، چگونه برای خودت کاری پیدا کنی. اصلی ترین مسئله این است که بتوانی به زمان فکر نکنی، هر وقت توانستی به طی شدن زمان فکر نکنی، میتوانی به مکان هم فکر نکنی. آنچه یک انسان زندانی را میکشد، اندیشیدن مدام است به زمان و مکان. تا سال هفتم روز به روز را میشمردم، اما ناگهان یک روز صبح از خواب بر می خیزیی می بینی همه چیز به هم ریخته است...... ابتدا ثانیه به ثانیه همه چیز را حساب میکنی، اما یک روز از خواب بلند می شوی و میبینی که همه چیز را قاطی کردهای. نمیدانی یک سال است یا یک قرن است که تو آنجایی، نمیدانی تصویر دنیا آن بیرون چگونه است. ترسناکترین مسئله این است که بدانی کسی آن بیرون چشم به راه توست، وقتی مطمئن شدی که کسی دیگر چشم به راه تو نیست و تو از یاد همه رفتهای، دیگر مشغول می شوی به اندیشیدن به خودت، بعد از بیست و یک سال زندانی بودن در یک بیابان شن تنها چیزی است که بتوانی به آن فکر کنی» (ترجمهی بخش کوتاهی از رمان« آخرین انار جهان» نوشتهی بختیار علی نویسندهی کورد).
سیزده سال پیش صبح ۲۷ بهمن ماه یا ۱۵ فوریه، وقتی به دانشگاه رفتم، چندنفر از دوستان آمدند و گفتند شهاب خبر اوجالان را شنیدی، آن موقع خبر داشتم که اوجالان مدتی است به دلیل توافقات سیاسی که صورت گرفته است مجبور شده است که موقعیت خویش را ترک کند و راهی اروپا شود و مدتی بود از این کشور به آن کشور آواره بود و هر روز خبری میرسید. گفتم آره خوب چی شده. گفتند خوب حالا بازداشت شد. راستش قلبم ریخت. باور نمیکردم بازداشت شده، اما صادقانه اینجا برای اولین بار است اعتراف میکنم که من خبر بازداشتش را نداشتم. اما به روی خودم نیاوردم و گفتم خوب کارهایی که لازم باشد میکنیم. رفتم شروع کردم اول به خبر خوانی و سایتها و خبرگزاری های مختلف را خواندم. خبر واقعیت داشت و جای هیچ انکار ذهنی و امیدوارانهای نبود.
چند سال پیش این رمان بختیار علی را خواندم. تا امشب که دوباره این رمان را خواندم و دنبال این قسمتشمی گشتم که ترجمه کنم نمیدانم چرا همهاش فکر میکردم دورهی زندانی بودن این شخصیت داستانی بختیار علی، یازده سال بوده است. امشب خودم احساس میکنم انگار به خاطر این بوده که آن موقعها یازدهمین سال زندانی بودن « عبدالله اوجالان» دبیر کل حزب کارگران کوردستان بوده است. هرچه قدر آن زمان این رمان و این لحظات زندگی این شخصیت داستانی را متصور میشدم تصویر اوجالان در زندانی در یک جزیزه در یک دریا که حتا در آن زندان نیز گاه به انفرادی منتقل میشود، زنده میشد
۱۳ سال پیش عبدالله اوجالان به اعتراف همگان در یک توطئه هماهنگ شده از جانب ترکیه و اسراییل و با نظارت آمریکا، ربوده شد و با بیادبانهترین شکل ممکن و تا حدی هم توهین آمیز وی را به ترکیه بازگرداند. ۱۳ سال پیش به جرات میتوان گفت که تمامی کوردهای جهان چه در چهارکشور، سوریه،ترکیه،عراق و ایرن و چه در اقصا نقاط دنیا، به اعتراضی سهمگین به این بازداشت برخاستند و خیابانهای اکثر شهرهای معروف دنیا را به تسخیر آرام خود در آوردند. ۱۳ سال پیش زمانی که تازه دولت اصلاحات در ایران پا گرفته بود. ۶ راهپیمایی و تجمع بی سابقه در پایتخت ایران از سوی کوردهای مقیم تهران صورت گرفت. در یکی از تاریخیترین آن راهپیمایی ها ، به اعتراف روزنامه ی همشهری بیش از ۸ هزار نفر و به اعتارف روزنامهی « اخبار روز» آن زمان، بیش از ۱۰هزار نفر، از چهار راه استانبول، تا چهار راه عباسآباد( تقاطع عباس آباد و بخارست) محل دفتر سازمان ملل، راه پیمایی کردند. در دیگر شهرها همچون مهاباد، سقز، سنندج ارومیه نیز راهپیماییها و تجمعاتی صورت گرفت. آن راهپیمایی تهران شاید برای من یکی زیباترین شکل راهپیماییهای تجربه شده در داخل ایران بود. دقیقا شکلی از یک راهپیمایی مدنی. هم از سوی مردم و هم از سوی پلیس. در طول آن مدت، که چیزی بیش از دو ساعت طول کشید، دور آن جمعیت حلقهای از محافظان و انتظامات مردمی تشکیل شده بود که کسی نمیتوانست وارد جمعیت شود و همراه این جمعیت این حلقه هم حرکت میکرد. از سوی دیگر نیروی انتظامی، نیز با زیباترین شکل ممکن و دقیقا در شکل پلیس در کشورهای اروپایی، کاملا آرام همراه مردم حرکت کرد و تا پایان راهپیمایی همراه مردم بودو در انتهای برنامه تذکر به متفرق شدن داد.
اما متاسفانه همیشه در شهرستانها وضعیت با پایتخت فرق دارد. در ارومیه و مهاباد تجمعها به خشونت کشیده شد و در شهر سنندج در روز سوم اسفند ۱۳۷۷، بیش از ۲۰ نفر و به روایت دقیقتر ۲۳ نفر کشته شدند.
عبدالله اوجالان برای ما کوردها و به ویژه کوردهایی غیر حزبی شخصیتی قابل احترام است. نه به عنوان « رهبر ملت کورد» که ادعای برخی از هوادران ایشان است و نه به عنوان حتا یک انقلابی مبارز، بلکه بیش از هرچیز ، به عنوان سیاستمداری ارزشمند و اندیشمند، قابل احترام است. کسی که شاید بتوان گفت، به اندازهی تمامی سیاستمدران کورد کتاب و مقاله نوشته است. کتابهای حجیم وی که سویهی پژوهشی و تحلیلی و رویکرد « انسانشناسی تاریخی» دارد، به حق قابل مطالعه است. او در کتابهایش سعی در بررسی انسان شناسی تاریخی خاورمیانه به طور کلی و وضعیت کوردها در این تاریخ به طور اخص دارد.
اوجالان پس از بازداشت، اما نخواست به شکل قهرمانان اسطورهای با گرفتن مواضع آنچنانی راه بر ادامهی مبارزهی خود و نیز مردمش ببندد. وی با تغییر ساختاری و فُرمی دفاعیاتش در دادگاه اگرچه از سوی منتقدان همیشه آمادهاش، مورد نقد قرار گفت، اما کاری کرد که فعلا امکان زنده ماندن خود و زنده ماندن راه مبارزهاش را نگه دارد. حکم اعدام او با تلاشهای خودش، وکلایش و رعایت برخی قوانین از سوی ترکیه برای عدم بن بست رویای پیوسنش به اتحادیهی اروپا، به حبس ابد تبدیل شد. عبدالله اوجالان، اکنون ۱۳ سال است که در جزیرهی ایمرالی واقع در دریای مرمره، زندانی است. اوجالان اما در زندان، همانند این شخصیت داستانی رمان « آخرین انار دنیا» زندگی نمیکند. وی صبح زود پا میشود و هر روز صبح بدون وقفه ورزش میکند، و بعد از صبحانه تا ظهر مشغول نوشتن است و بعد از ظهرها به طور اخص مشغول مطالعه، وی متن دفاعیات ۳ هزار صفحهی خود را که به یکی از آثار ارزشمند پژوهشی و تاریخی وی تبدیل شد، در همان زندان نوشت که به کتابی به نام« از دولت کاهنی تا تمدن دمکراتیک» شد و در ایران نیز ترجه و منتشر شد و البته بعدها گردآوری و خمیر شد.
اوجالان در دنیای امروز و با دستگاههای تبلیغاتی و لابیهای سیاسی کشورهای ضد اوجالان و همکاری های آنچنانی این کشورها با اتحادیهی اروپا و آمریکا ممکن است این روزها « تروریست » خوانده شود. اما نیک میدانم روزی بابی ساندز و چه گوارا و ماندلا و دیگر مبارزان راه آزادی، نیز از سوی دولتهای وقتشان تروریست و یاغی خوانده شدهاند و امروز تصویرهای اسطورهای از مبارزان ازادی هستند. روزی تاریخ از وی به عنوان مبارز آزادی یاد خواهد کرد. روزی نه چندان دور که در همین ایران یک وکیل دادگستری در دادگاه جمهوری اسلامی به صراحت گفته بود چه فرقی است بین داشتن عکس چه گوارا و داشتن عکس اوجالان، آن یکی مبارزی بوده در آمریکای لاتین و این یکی مبارزی است در همین همسایگی ما و ظاهرا نسبت نژادی هم با خود ما دارد. گاهی همیشه همهی حقییت آنچیزی نیست که دولتها و حکومتها و رسانهها میگویند. حقیقت بخشی از بروزاش را وامدار تاریخ است. کسی که برای مبارزه برای آزادی مردمش ۱۳ سال است که در یک جزیره تنهاست.
به عنوان یک کورد و یک فعال حقوق بشر و یک روزنامه نگار ممکن است که به مواضع وی، اقداماتش و یا رفتارهای حزب مطبوعش نقد داشته باشم. اما همچنان به عنوان یک کورد نمیتوانم هرگز نقش وی را در بیداری جنبش سیاسی کوردهای شمال سرزمین کوردستان(کوردستان ترکیه)، و نیز تاثیر بخشی زیادی نیز که بر رشد آگاهی سیاسی در دیگر نقاط کوردستان در دیگر کشورها و به ویژه در کوردستان ایران و سوریه، انکار کنم. از اوجالان بیش از هرچیز به عنوان یک کورد میتوان یک جمله را به خاطر سپرد« تعلق به خلق کورد سخت است اما گریز از آن بی انصافی است» صادقانه میگویم هرگونه احساس تعلقی نسبت به اوجالان ممکن است سخت باشد اما گریز از آن نیز بی انصافی است.
پی نوشت:
برای اثبات اینکه تعلق به کورد داشتن سخت است و لی گریز از آن بی انصافی است همین رفتار امشب فیس بوک با من کافی است.
لازم است به عرض برسانم ابتدا خواستم این متن را به صورت یک عکسنوشت منتشرکنم و عکسی از اوجالان گذاشتم. به محض گذاشتن عکس، فیس بوکم رفرش شد و گفت دوباره وارد فیس بوک شوم. وقتی دوباره وارد شدم به من اظلاع میدهد که من عکسی را گذاشتهام، که خلاف مقررات فیس بوک و یا مروج ویا حامی خشونت است. بعد بهم میگوید هر عکس که داری حذف کن. همه چیز را کنفریم کردم و بعد برگشتم گفتم شاید به عکس اوجالان حساسیت دارد و یک عکس از تجمع کوردها گذاشتم، آن را هم اجازه نداد. رفتم در یک آلبوم دیگر اینکار را بکنم اما بازم اجازه ندارد. بعد آمدم برای این کار را انجام بدهم به صورت یادداشت بنویسم و از لج جناب زوکربرگ و برای مسخرهکردن موقعیت پیش امده، عکسی نیمه برهنه از خانم جنیفر لوپز بگذارم بلکه اجازه بدهد اما گفت کلا بی خیال عکس شو.
حالا ببین که تعلق داشتن به چنین مردمی چنین دردسری دارد که در آلمان و در فیس بوک خودت حتا نتوانی عکس یک زندانی سیاسی را که ۱۳ سال است زندانی سیاسی است منتشر کنی.
خاطرهی دیگر از سختی متعلق به کورد بودن. یک زمانی رسما و قانونا انتخاب اسم کوردی برای فرزندان مردم کورد ممنوع بودو ثبت احوال رسما اجازه نمیداد. میگویند یک مرد کورد رفته بود ثبت احوال تا برای پسرش شناسنامه بگیرد. کارمند ثبت احوال پرسیده بود چه اسمی را انتخاب میکنید. مرد گفته بود مثلا «سیامند»کارمند نگاهی به لیست انداخته بود، و گفته بود عذر میخواهم این اسم کوردی است نمیشود. مرد گفته بود اسمش را بگذار شاخوان» کارمند باز هم گفته بود نمیشود کوردی است. مرد چند اسم دیگر را انتخاب کرده بودو کارمند ثبت احوال بازم عذر خواسته بود. مرد عصبانی شده بود و گفته بود« پدر سگ اسمش را بگذار عبدالرحمان قاسملو و همین فردا هم ترورش کن.»
پی نوشت سوم:
این مطلب قبلا در فیس بوکم منتشر شده بود.
0 comments:
ارسال یک نظر