شاید در نظر بسیاری از ما یکی از مسخرهترین تصاویری که از دوران کودکی و نوجوانی به خاطر داریم، تصویری باشد که در آن تیری در قلبی فرو رفته بود و از آن طرفش بیرون آمده بود و چند قطره خون هم از گوشهی قلب و یا انتهای سر پیکانی تیر در حال چکیدن بود. تصویری که بر میزهای مدرسه، در نامههای عاشقانهی نوجوانی و بر در و دیوار کوچههای کودکیمان بسیار دیدهایم. اعتراف میکنم که خود من تمام آن سالها به آن تصاویر خندیدهام و در همان نوجوانی شاید بتوان گفت در سالهای دورهی راهنمایی که اوج چنین رفتارهایی از سوی دوستانم بود معمولا آن ها را مسخره میکردم و اگر هم چیزی نمیگفتم ، در دلم آنها را موجوداتی بی کلاس و سطحی و دست پایین فرض میکردم ودر همان دوران نوجوانی هم دغدغههای خودم را بسیار باارزش تر و سطح بالاتر از چنین رفتارهای سخیفی ارزیابی میکردم. آره همان تصویر معروف تیری که از قلبی گذشته است و خون از آن دل می چکید.
همهی ما وقتی میبینیم که کسی کوچکترین آسیبی میبیند معمولا هول برمان میدارد به وی کمک کنیم. از این که کسی در خیابان ناگهان بیافتد، تا این که ببینیم کسی دستش زخمی میشود، یا کسی زیر ماشین میرود، یا حتا کسی که ناخودآگاه حالش به هم میخورد و یا حتا گاه کسی که در یک مهمانی بر اثر نوشیدن بسیار بالا میآورد.
همهی ما وقتی در کوچکترین رفتار اشتباهمان مثلا تنه مان به تنهی کسی بخورد، پا روی دست یا پای کسی بگذاریم، چیزی را حتا به اشتباه به کسی بکوبیم یا حتا برخورد سادهای بکنیم، با عجله و با تمام تلاشمان سعی میکنیم که اولا سریعا از وی عذرخواهی بکنیم و دوما اگر مشکلی برای آن شخص پیش آمده است فوری سعی در رفع مشکل بکنیم. یا همانطور که اول گفتم اگر کسی کوچکترین آسیب جسمی ببیند همهی ما دکتر و متخصص وپرستار و .. میشویم و فوری به سراغ شخص آسیب دیده میرویم وهمه دور او را میگیریم در شکل سوپر من و فریادرس و ظاهر می شویم که وی را کمک کنیم.
حال در شکل این تصویر دقت کنید . اگر واقعا یکی از ما ببیند که کسی در خیابان یا در هر جای دیگر جلوی چشم ما با خنجری در سینهاش یا هرجای دیگر بدنش، راه میرود مگر سنگدلترین آدمها وگرنه امکان ندارد همهی ما به سوی وی ندویم و تلاشی برای برطرف کردن چنین تصویر دردناکی نکنیم. اما اگر این خنجر، اگر این زخم، در دل وواقعی کسی، یعنی در قلب کسی فرو رفته باشد، یعنی اگر کسی را میبینیم که زخم برداشته و قلبش و سینهاش آغشتهی زخمی عیق شده است معمولا چه برخوردی میکنیم؟. یعنی اگر کسی را میبینیم که دل شکستهای دارد. قلب رنجوری از مجموعه اتفاقاتی که در یک زدگی ممکن است برای کسی پیش بیاید چه رفتاری میکنیم. کسی که بر اثر از دست دادن، کسی، بر اثر اتفاق ناگواری، بر اثر مثلا مهاجرت، بر اثر عشق به ویژه بر اثر زخم خوردن از دوست، بر اثر تنهایی مفرط، بر اثر از دست دادن کار و یا هرکدام از اتفاقات دیگری که ممکن است یک انسان را به رنج بیاورد یا زخمی کند، چه برخوردی میکنیم. تقریبا رفتار اکثریت ما مشخص است. اولا معمولا ما این گونه مسائل را نمیبینیم. اصلا انگار نظام حسی و ادراکی خود را بر درک چنین پدیدههایی از هم نوعانمان بستهایم. دوما اگر هم به فرض داد و هوار و فریاد فرد زخمی بلند شود و ناخودآگاه و خارج از ارادهی ما مجبور به حس و درک آن شویم، چنین فردی فردی ضعیف النفس، ناتوان و … ارزیابی میکنیم. پیش خودمان میگوییم که وا خاک بر سرت پاشو بابا خجالت بکش، این کارها چیست. عجب آدم ناتوانی است. اصلا تحمل ندارد. اصلا فلان است و بهمان است. برخورد دیگرمان گذشتن از کنارش است و واگذاشتناش است به حال خودش. با خودمان میگوییم انسان باید رنج ببیند تا آبدیده شود. تازه این چیزها که چیزی نیست. همهاش لوس بازی است. ادا اطوار است، جلب توجه است.
حال فرض کنید همانطور که گفتم خودمان آسیبی به کسی برسانیم. مثلا حتا به فرض آنکه ناخودگاه چیزی که دست مان است به کسی بخورد. یا وقتی در اتاق راه میریوم اتفاقی پاهایمان را روی دست کسی بگذاریم. یا تنهمان به تنهی کسی بخورد و بیافتد. دیگر این جدای از این است که مثلا عصبانی شویم و دستی به سینهی کسی بکوبیم و طرف اسیبی ببیند. همان طور که گفتم همهی ما رفتار خودمان را میشناسیم که چگونه هول میشویم که در اسرع وقت هم عذرخواهی کنیم و هم سعی در رفع آن آسیبی باشیم که رساندهایم، حتا اگر آن اسیب خیلی کم باشد. حال اگر خدای نکرده آسیب جدی باشد و مثلا چاقویی در دستمان بوده و برگشتهایم کاری بکنیم و به طرف خورده است و طرف زخم برداشته است که دیگر وا ویلا میشود. اما آیا واقعا وقتی هم که به قلب و روح یک انسان با تمام قدرتمان آسیب میرسانیم، چه کار می کنیم؟ اصلا میخواهیم متوجه شویم؟ اگر متوجه شویم و مثل همان فرد درد مند صدای فریادش را بشنویم چه میگوییم؟ اصلا در فکر برطرف کردن هرچند لحظهای آن دردی که به طرف وارد کردهایم هستیم؟ مثل همان موقعی که پامون رو روی دست کسی گذاشتهایم و فورا با تمام وجود میگوییم ای وای ببخشید واقعا معذرت میخواهم؟ خودمان و وجدانمان را قاضی کنیم. میداینم که حتا به خیالمان هم نمیآید که یک نفر ممکن است از ما آسیب ببیند. وقتی وسیلهای از کسی پیش ماست و آسیبی میبیند چه کار میکنیم؟ و اگر دلی نزد ما بود و نابودش کردیم چی؟ اگر دوستی و امید دوستی نزد ما بود و ما با تمام قدرت و با چشم بسته هر آسیبی که در توان داشتیم به آن رساندیم چی؟ یا اصلا از این سو آیا ما مردمانی هستیم که خجالت نکشیم از این که بگوییم دلم، روحم، روانم آسیب دیده است؟
آره این نکتهاش هم مهم است. ما ملتی هستیم که اگر دستمان کوچکترین آسیبی ببیند فوری به فکر چسپ زخم و پانسمان و .. هستیم. حال اگر کمی بلا و یا آسیب بزرگتر باشد فوری در فکر مراجعه به دکتر و بیمارستان و ..هستیم. اما مامردمانی هستیم که از روان شناس و روانکاو می گریزیم. ما فکر می کنیم اگر به روانکاو یا روانشناس مراجعه کنیم حتما یعنی خُل و چل هستیم. حتما معنیاش این است که بیمار روانی هستیم. راستی چگونه ممکن است این بدن بر اثر یک سرما خوردگی فورا آسیب ببیند و فورا نیاز به دکتر هم باشد. اما این روح و روان ار هزار زخم ببیند معنی ندارد دیگر انسان باید رنج بکشد و رنج تحمل کند و بگذارد گذشت زمان آن را دوا کند. واقعا اگر دستمان هم بشکند میگذاریم گذشت زمان شکستگی را آن هم همانطور شکسته خوب کند؟ مشکلی نداریم با دستی که بر اثر شکستگی کج شده است و کج هم خوب شود؟ دماغ عزیزمان چی؟ آن موقع وقتی میبینیم روانمان این همه آسیب میبیند میگزاریماش همانطور کج و کوله و آسیب دیده به رشد خودش ادامه دهد. برای همین است احتمالا همهی ما موجوداتی هستیم با روانهایی بیمار، با روانهایی رنجور، با روانهایی آسیب دیده و کج و کوله. بعد انتظار داریم این روان رنجور شده بدون هیچ کم و کسری و عین ساعت کار کند؟. به روان دیگران آسیبی نرساند؟ به خودمان و روح روان مان آسیب نرساند؟ امکانش نیست حقیقتا.
اره تصور کنید یک نفر با خنجری فرو رفته در قلبش در مقابل شما راه میرود. چه رفتاری میکنیم همان رفتار را با کسی بکنیم که آسیب جسمی میبیند؟
گاهی به آسمان نگاه کن. گاهی ببین ما مردمانی هستیم که « قلب»، «روان» و «روح» برایمان مسخره است. وقتی بزرگترین و شاید یکی از بزرگترین جوکها و شوخیهای ما یک جملهی ساده است. « به روح اعقتاد داری؟ ای تو روحت»
شین-شین
سوم اسفند ۱۳۹۰
0 comments:
ارسال یک نظر