۱۳۹۱ مهر ۲۷, پنجشنبه

عشق یا عشق

بین «نهاد خانواده» و « زندگی زوجی» تفاوت می‌گذارم. درسته هر دو زوج هستند اما مثل قضیه دو بیتی و رباعی است. دوبیتی به هر شعری گفته می‌شود که دو بیت باشد و ترانه و چهار پاره و خود دو بیتی و رباعی هم شاملش می‌شود. اما «رباعی» به یک نوع از دو بیتی گفته می‌شود. که بر وزن «‌لاحول ولا قوت الا بالله»است. یعنی تنها زمانی می‌‌توان آن را « رباعی» نامید که  هرکدام از مصرع‌هایش بر این وزن باشد.‎نهاد خانواده حتا اگر بر اساس عشق اولیه و یا عشق دراز مدت شکل گرفته باشد. نهادی است بدون شک قراردادی برای برآورده کردن نیازهای« اقتصادی و سکسی» است. هیچ چیز دیگر در چنین نهادی دخیل نیست.. دخیل هم نمی‌تواند بشود. به زور هم نمی‌شود کاری کرد. از همه بدتر خانواده‌هایی هستند که در رویای تبدیل کردن نهادی چنین سکسی-اقتصادی به نهادی از جنس عشق دائم باشند. من در ایران همیشه مثال این رو می‌زدم که نهاد ازدواج مثل«پیکان» می‌ماند. یا مثل ترافیک. با ماشین پیکان نمی‌توانی سرعت« ۲۸۰» رفت... اتاق ماشین می‌ترکد ... چپ می ‌کند. اصلا واژگون می‌شود. و از حیض ماشین بودن خارج می‌شود.  یا وقتی در ترافیک  و راه‌بندان گیر بیافتیم دیگر  در ترافیک هستی. حالا می‌خواهد دکتر جامعه شناسی باشی یا دکترای روان شناسی، یا مهندس مکانیک خودرو یا اصلا مهندس خود ترافیک. راهبندان که شد مانده‌ای در  راه بندان.  فوقش این است که شخصی که روان‌شناس است چهارتا مکانیسم روانشناسی به کار می‌برد کمتر اعصابش خورد شود. یا مهندس خودرور به واحدهای انرژی صرف شده فکر می‌‌کند و محاسبه اش می کند و یا مهندس حمل و نقل و ترافیک به راه‌های کنترل و کاهش ترافیک فکر می‌کند اما در خود این‌که در ترافیک مانده اتس تغییری نمی‌تواند ایجاد کند
‎منظورم این است وقتی هر رابطه‌ای رفت در قالب و ساختار نهاد ازدواح اتفاقا عاقلانه آن است که قواعد و ساختارها و قوانین نهاد خانواده را بپذیریم.
‎اما......

‎من بر این باورم که عشق به قول تو حتا اگر حاصل عشق لحظه‌ای و کور!! باشد ما به آن قسمت عشق‌های کوتاه مدت کاری نداریم گرچه بس زیبا و شورانگیز و ویران کننده و دلبرانه و دلدارانه است و تا آخر پیری از این پیرترش هم،  شیدای حتا کوری‌های چند شبه و چند هفته‌ای و چندماهه‌اش هم برای خودم و  هم برای دیگران نیز هستم و می‌ستایمش.

‎اما عشق برای من هم در آن دراز مدتی و آن «‌درازنا» شدنش است که عشقی می‌شود تولید گر ، خلاق، آفریننده و انسان ساز و جهان ساز، و معتقدم جهان را عاشقان می‌سازند و ادامه داده‌اند و گرنه عاقلان فقط بر نابودی محیط زیست و جنگ و کشتار و قتل و غارت آن افزوده‌اند، دقیقا به همان دلیل که از عشق بی بری هستند.
‎در مودر عشق باور من دقیقا عین توست اولا اگر نیرویی از عشق چنان قدرتمند باشد که هیمه‌ی آتشی طولانی و قابل تداوم باشد عشق طولانی صورت می‌گیرد. آن وقت هنر عاشقی شعر گفتن و بوسه‌های عاشقانه نیست. هنر عاشقی دقیقا تولید و ادامه‌ی انرژی بخشی به آن رابطه است. آن را رابطه را سرپا نگه داشتن است .  رسیدگی به آن رابطه است. متاسفانه خیلی ها فکر می‌کنند « عشق تا ابد می‌‌پاید» اما عشق از دید من یک موجود زنده است. که به مراقبت رسیدگی و آب و هوا و غذا نیاز دارد. توان تولید عشق و نگه داری عشق در خود و در دیگری است که عشق را در خود و دیگری و هردو را در عشق نگه می‌دارد.

‎از این رو در این جامعه بسیاری  روابط شکل رابطه‌ی زوجی ساده و قراردای با خودشان و شرایط‌شان دارد. آن‌چه ما به آن فکر می‌کنیم  خارج از ویژگی‌‌های روابط زوجی  از شکل ازدواج است. بنابراین بسیاری از زوج ها شریک شان هرکدام دیگر از افراد و اطرافیانشان با کمی بالا پایین می‌توانست باشد. مردم از تنهایی می ترسند. بنابراین آن‌که همه‌چیز  برایش در حال حاضر با مدارا و گذشت قابل حل شده است و حداقل‌هایی را دارد آن را حفظ می‌کند تا مبادا که نکند جایی دیگر و فرصتی دیگر از این بدتر شود و یا منجر به تنهایی شود. یک نکته‌ی دیگر هم هست طبق عرف «زوج‌های شریک از دست داده» انگار انسان‌های ناتوانی هستند و به چشم ناموفق به آن‌ها نگاه می‌شود. بنابراین ممکن است فکر کند وقتی جدا می شود مردم فکر کنند حتما عیبی داشته که ازش جدا شدند و دیگران دیگر پذیرای وی نخواهند بود.

‎ از سوی دیگر من در تقسیم بندی بین عشق کوتاه مدت و بلند مدت،اولا من تا این حد به این دوگانه‌های ارزشی جهان مردسالار معتقد نیستم. ما از دوگانه‌‌های برساخته‌ای حرف می‌زنیم که سهم اعظم آن‌ها، تولید مفهوم شده از سوی همین جهانی است که ما به نقدش نشسته‌ایم. عشق کوتاه مدت هوس است و عشق کوتاه مدت غریزه است و عشق کوتاه مدت فلان است.. اما عشق بلند مدت را با ارزش‌های دیگری که ظاهرا مثبت تر هستند ارزیابی می‌کنیم . ما در زبان و فلسفه تفکر از افلاطون و ارسطو تا به امروز دارای همین« دوگانه‌های زبانی» هستیم مثل« عقل و احساس و فرهنگ و طبیعت و نر و ماده و شب و روز و ...» چه دوگانه‌های مفهومی و چه دوگانه‌های عینی. در همه‌ی آن‌ها نیز به قول دریدا انگار یکی از آن‌ها از ارزش ذاتی برتری برخوردار هستند نزد ما. این را برای این گفتم که نقطه‌ی عظیمتم را مشخص کنم نسبت به تفاوت نگاه من نسبت به عشق کوتاه مدت و و بلند مدت که سوای معانی و تعبیراتی است که شما بر شمردی. عشق کوتاه مدت و بلند مدت اگر قائل به تقسیم بندی بین آن‌ها هستم تنها از جنبه‌ی زمان است و نه ویژگی‌هایش. از دید من هردوی آن‌ها از ریشه‌های یکسان برخوردارند. این که هنوز در ناخودآگاه کلامی ما «‌سکس» ارزشی فروتر دارد برای نیروی محرکه‌ی چیزی بودن باید بگویم از دید من غریزه‌ی سکس یا عشق نقطه‌ مقابل غریزه‌ی مرگ که هر دو به یک اندازه در ساخت روانی و رشد انسان موثرند.
‎در مورد غریزه و سکس پرسیده‌ای برای رابطه. از دید من هیچ چیزی نیست که نیروی سکس آن را هدایت نکند و انرژی حیاتی حاصل انرژی سکس در انسان است چه برسد به رابطه. عشقی که بدون سکس باشد وجود ندارد. اگر می‌بینیم که گاه برخی چنبه‌های دیگر رابطه بر ظاهر عمل و میل سکس چربش پیدا می‌کند آن همان « تصعید لیبدو» در سطوح دیگر است.
‎ازاین نوع روابط یعنی عشق دراز مدت سوال می شود و درخواست مثال می‌شود من تنها رابطه‌ای که در این لحظه به ذهنم می‌رسد و می‌‌توانم آن‌را نام ببرم رابطه‌ی «ساتر و دوبوار» بوده است. تنها رابطه برای این‌که معروف و قابل شناسایی باشد وگرنه بسیارند از این گونه رابطه‌ها اما چرا این رابطه‌ها خیلی زیاد نیستند در اطراف ما برای مثال زدن، دلیلش عدم وجود آن‌ها نیست، بلکه دلیلش این است که جامعه، تنها رویکرش این است که تاکید داشته باشد بر « شهرت آنی»و «شهوت آنی» و «درخشندگی آنی». جامعه تنها به عشق‌های آتش‌ناک ویران‌گر کاراکتریزه شده تاکید می‌کند جهت تبلیغ. تصویر و مدل سازی از این گونه روابط. جامعه به مصرف پی در پی و شهرت پی درپی و گریز و ساختن پی در پی نیاز دارد برای تثبیت ارزش‌های ضد عشق خودش. جامعه‌ی زندگی انسانی از وقتی که زیربنایش تولید و مازاد ثروت و سرمایه قرار گرفته است ضد عشق است و سعی می‌کند عشق را در بیلبورد تبلیغاتی تبلیغ کند و در متن و بطن جامه آن را آلوده‌ی نهاد‌های در خدمت سرمایه قرار دهد تا نیروی حیاتی آن را به صورت « انگلی» به قول آرنت، برای خدمت به انگل‌داران هدایت کند.
‎از دید من عشق کوتاه مدت و بلند مدت هر دو یکی است و هردو یک شکل و یک هویت و یک نیروی محرکه دارند. اما گفتم آن‌چه از دید من امکان تقسیم‌بندی می‌دهد، تنها طول زمان‌ آن است. زمان چه تاثیری دارد؟ آیا تاثیرش در همان طولانی بودن است و چون دو نفر توانسته‌اند که طولانی یکدیگر را دوست داشته باشند بنابراین عشق قابل احترامی است؟ نه آن‌جه در طولانی بودن وضعیت را متفاوت می‌کند گذر ار مرحله‌ی «امر خیالی» به مرحله‌ی « امر نمادین» در عشق و آن‌گاه ورود به مرحله‌ی «امر واقعی» است.( اشاره‌ام به نطریه‌ی لکان است). برای گذر از این مراحل مدت زمان نیاز مند است و « توان گذر کردن»، زمان بدان معنا که مثلا کودکی که در ۲ سالگی می‌میرد بدون شک فرصت گذر به دیگر مراحل را ندارد. از سوی دیگر ماندن و توقف در هرکدام از آن مراحل یعنی عدم توان گذر کردن، باز هم اگر چه از نظر زمانی چنین فرصتی بوده است اما می‌دانیم که برخی دچار توقف یا رشد ناقص در طی این مراحل می‌شوندو حتا لذت‌های جنسی و ساختار روانی‌شان در همان مرحله باقی می‌ماند.
‎نکته‌ی دوم این است که در رابطه‌ی عاشقانه‌ طولانی امکان حضور یابی سهم « غریزه‌ی مرگ» نیز به وجود می‌یابد. عشقی موفق می‌شود که فرصت این را بیابد و دانایی و توانایی حضور بخشی به « غریزه‌ی مرگ‌» را هم داشته باشد. عشق وقتی طولانی عمیق معنادار و سازنده‌ و خلاق و آفریننده‌ می‌شود که ضمن غریزه‌ی عشق غریزه‌ی مرگ را نیز در آن دخیل کرد. رابطه‌ای که تنها بر همان غریزه‌ی عشق و زندگی استوار باشد یا بخواهد بماند ناماندگار می‌شود.
‎در عشق از دید من توان آفریدن لحظات دوباره‌ی طوفانی ویران کننده و کور کننده‌های عاشقانه است که قدرت رشد و تمییز و گذر از مراحل را می‌دهد . رابطه‌ی طولانی مدت رابطه‌ای است که حاصل امکان سازی و امکان یابی چنین لحظاتی است در طول رابطه لحظاتی که گاه ممکن است به قمیت قطع نابودی کل رابطه تمام شود اما گذر از آن یعنی گذر از یک مرحله و گردنه‌ی صعب العبور و به وسعت دیده نشاندن تمامی تصویر‌های بعد از گردنه... تا گردنه‌ی بعدی...
‎بدون شک آدم‌های زیادی می‌شناسیم که « یک خانه می‌خواهند و یک ماشین و یک همسر و  یک بچه و یک شغل و ....ادامه‌ای عمر به امید بازنشستگی.. اما کسی هم هست مثل شخصیت رمان گابریل گارسیا مارکز که در نود سالگی آخرین دلبرک زندگیش معنای آخرین معنای زندگیش باشد.. زندگی در رابطه‌ای طولانی یعنی دلبرک بودن و دلبرک شدن و دلبرک ساختن از رابطه. این امر اصلا مردانه نیست و به شخصه زنانی را می‌شناسم که این گونه زندگی می‌کنند. و عالی هستند...

این مطلب حاصل گفت‌و گویی است  در رابطه با نوشته‌ای کوتاه از  دوست عزیزم شبنم  فکر با این مضمون «به روابط اطرافيان که دقيق می شوم، به اين فکر می کنم که بعضی از زوجهايی که می شناسم، به اين دليل کنار هم مانده اند که پارتنرشان با هر آدم ديگری قابل تعويض است. حد اقل با تعداد آدمهاي خيلی زيادی قابل تعويض است، آنقدر که رنج و درد سر جدا شدن ، ارزشش را برايشان ندارد!» 


1 comments:

ناشناس گفت...

ممنون شهاب،کاملا ایمان دارم که عشق شگفت انگیز ترین اتفاقیه که برای همه ی آدما تو زندگی میافته،ولی کمتر کسی به خودش زحمت نگهداری و شناختنش رو میده،آدرنالین احیا کننده ی عشقهای کوتاه مدت سر جای خود،ولی به شخصه عاشق عشقهای ماندگارم که بتونم هر روز برای تازه و زنده نگه داشتنش ،خودمو تازه کنم از همه جهت ...و به نوعی من عاشق عشقم باشم

ارسال یک نظر