۱۳۹۱ دی ۸, جمعه

نامه‌ای از نامه‌های باد ..ترجمه از کوردی

نقاشی اثر ادوارد مونش(مونک)
سلام زن؛
نمی‌دانم چرا این نامه را با این واژه شروع کردم، خود واژه آمد. آمدنی از جنس آمدن اولین واژه برای شعر. مثل اولین جیک ِ جیک جیک گنجشک، نمی‌دانم آمد دیگر...
شاید به خاطر این‌که پرسش سنگین و گران‌جان و اصلی من در زندگی «زن» است.
نمی‌دانم درباره‌ی خودم چه چیزی برای تو بگویم، زن!
من یک مرد ولگردم، شاید ترکیبی باشم از چند شخصیت رمان «‌غروب پروانه»ی(۱) بختیار علی. فکر می‌کنم بیش از هر کس «فریدون ملک»(۲) هستم که به دنبال پروانه‌ها، سرگردان تمام کوچه‌های جهانم...برای همین چاقوی کشی شاعرم.
فکر می‌کنم همزمان «نصرالدین خوش‌بو»(۳) هستم. زیرا روزگاری نه آن‌چنان دور من پیامبر عاشقان بودم و آیه‌های عاشقانه‌ی بسیاری هم برای امتم می‌خواندم و واقعا امت، پیرو و عاشق بسیار هم داشتم. همزمان «‌گووند پیکرتراش»(۴) نیز هستم. پیامبر ضد قوانین ثابت زندگی و عرفی مردم؛ من علیه تمامی قوانین و ارزش‌ها و باورهایی هستم که بدون مشارکت عقل و لذت من وضع شده‌اند.
شاید «‌خندان کوچک»(۵) هم باشم که «روایت کردن» را دوست دارم و مشغول روایت تمامی داستان‌ها و قصه‌های عشق و رنج انسان هستم به قصد نوشتن.
من می‌دانم همه‌ی این شخصیت‌ها هستم و در حقیقت هیچ‌کدام‌شان نیز نیستم.من خودِ خودم هستم و شبیه هیچ کس نیستم هیچ‌کدام‌شان شبیه من نیستند.
شخصیت‌های رمان « غروب پروانه» که هیچ، تمامی شخصیت‌های تمامی رمان‌های بزرگ جهان، سهمی از روح آشفته‌ی من را در این گردون همیشه گردان و زمان همیشه زمان، برای خود دزدیده‌اند. روحی هستم که ضد تمامی قوانین و آداب و سنت‌هایی ست که با لذت انسان همخوانی ندارند؛ آن روحی که وقتی خودش برای خودش قوانینی وضع می‌کند، بر ضد همان قوانین می‌ایستد و قوانین خودش را نیز می‌شکند.
با اطمینان خاطر می‌دانم که «عاشق‌ترین انسان» جهان در همه‌ی ادوار هستم و این را نیز می‌دانم من به درد عاشقی و دلدادگی با هیچ کس نمی‌‌خورم. زیرا که منطق عاشقی انسان، بودن و ماندن معشوق است نزد عاشق و یا عاشق کنار و در بر معشوق. اما من «باد»م و ایستادنم یعنی مردنم. از سوی دیگر نمی‌توانم در دام عشق هم نیافتم و کسی هم در دام عاشقی من نیافتد. زیرا که تمام هستی و زندگی من یک معنی دارد و آن معنی، واژه‌ی سهل و ممتنعی است به نام عشق. همزمان شاید نامردی هیز و بی غیرت بی ناموس و بی مالکیت و بی..بی… بی و بری از تمامی آن ویژگی‌هایی هستم که جامعه به عنوان «مرد» از من انتظار دارد آن‌ها را داشته باشم تا در حقیقت به سلطه و زورگویی بر خود و زن باشم. آری همان ویژگی‌هایی را می‌گویم که راستش اکثر زنان این جامعه حتا قشر روشنفکر و تحصیل‌کرده‌اش نیز که ناخودآگاه ذهنی‌شان تریبت شده¬ی ارزش‌های همین جامعه‌ی مردسالار است؛ دقیقا همان ویژگی‌ها را از من انتظار دارند.

با این همه این منم که پُرم از عطر بلوط و عطر سینه‌ی زن و شاید بیشتر عطر رازیانه‌و  ران‌های زن. تو بیانگار که من قرائت آسمان و دست‌ها و تن زن را دوست می‌دارم‌ و دوست نمی‌دارم حتا همان زنی را که پوست و پا و شکم و سینه و کنار بازوان و گردن‌اش را با سرانگشتانم قرائت می‌کنم، از من بپرسد که تو کدام شعر را می‌نویسی و چه چیزی را می‌خوانی بر روی دل و جان و پوست و روح و بدن من؟

اما راستش پیش و بیش از همه‌ی این‌ها، شاعری هستم که سرگردان « انسان» است. انسان باوری خدا دوست. این خدا که می‌گویم نه شبیه خدای مذهبی هاست و نه شبیه خدای لامذهب‌ها. آن دو گروه هر دو خدای یکسانی دارند به ویژه آن‌ها که مدعی بی خدایی هستند خدایی که مدعی عدم وجودش هستند خیلی شبیه همان خدایی است که بنیادگرایان مذهبی به آن اعتقاد دارند. در واقع هردو به یک چیز اعتقاد دارند گروه اولی به آن اعتقاد دارند و و گروه دومی اعتقاد دارند که به آن اعتقاد ندارند.
خدای من جنس خوب خود من و خود زن و خود انسان است. با خدا نیز رابطه‌ای عاشقانه دارم. درست از جنس همان رابطه‌ی عاشقانه‌ای که با انسان و با زن دارم….در حقیقت به همان اندازه به خدا و آداب و رسوم خداپنداری، پایبند و وفادارم که به آداب و رسوم عاشقی، عشق به زن و عشق به انسان.

من رها و آزاد مطلق هستم. دقیقا همان گزاره‌ای که می‌گویند ممکن نیست و نمی‌شود. برای همین در این جهان تنگ جا نمی‌شوم و وحشت‌ کرده‌ام. از وحشت خویش به چند کتاب و نوشتن پناه برده‌ام پناه می‌برم به کتاب پناه می برم به نوشتن و پناه می برم به شعر و در واقع پناه می‌برم به آغوش زن که آغوش جهان است. 

من قماربازی مدام‌ هستم؛ مدام در قمار عشق و نه در برد و باختش، بُرد من عاشقی است. هرکس می‌تواند در این قمارخانه‌ی کهنه و ازلی با من قمار می¬کند و هرکس هم نمی‌تواند تنهایم می‌گذارد؛ روزی کسی دیگر را دوست خواهد داشت.…شاید هم از لج و بیزاری از چنین قماری با من، دیگر هرگز عاشق نشود و کسی را دوست نداشته باشد.
برای همین است که من نه باوری به وفاداری تو (زن) دارم و نه به امید وفا هستم که خود بی‌وفاترینم، زمانی که وفا معنیش این است که انسان را دوست نداشته باشم به خاطر انسانی دیگر…قمار بازی مدام و پیوسته از آن جنسی که مولانای بلخی می‌گوید: «خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش...بنماند هیچ‌اش الّا هوس قمار دیگر».


12. 06. 2009
23. 03. 1388
‫---- ‬
‫ پانویس:‬
۱- رمان غروب پروانه نوشته‌ی بخیتار علی است و ترجمه‌ی من(شهاب الدین شیخی)است،‌ که البته منتشر نشده است هنوز.(دلیل اصلی اش تنبلی خودم است).
۲- فریدون ملک یکی از شخصیت‌های رمان است. که در یک نانوایی کار می‌کندو دلبستگی و تفریح‌اش این است که در کوچه‌ها به جمع کردن پروانه‌های مختلف مشغول است. تا این که آشنایی با پروانه شخصیت اصلی رمان موجب عشقی با سرنوشتی بسیار به یادماندنی بین آن‌ها می‌شود.

۳- نصرالدین خوش بو قدیم‌ها چریک بوده است و اکنون عکاس عروسی‌هاش شهر. دلیل صفت خوشبو استفاده از انواع و اقسام عطرها و ادکلن‌هاست. وی روزگاری که بنیادگرایان مذهبی به شدت به دختران و پسران عاشق را تحت  فشار قرار داده بودندو حتا در چند مورد موجب قتل آنان شدند. سرزمین عاصی را میان کوه‌ها و جنگل‌های دور پیدا کردو  به پسرها و دخترهای عاشق پیشنهاد داد که به آن‌جا بکوچند.
۴-گوفند یا گووند  پیکر تراش. جوانی است که در دانشکده‌های هنرهای زیبای پایتخت مجسمه سازی خوانده است و موهای جوگندمی‌اش از همان جوانی و به او رخساره‌ای اسطوره‌ای داده و عقاید آزاد و متفاوت‌اش در مورد روابط و آزادی  انسان و سکس و .. برای جامعه‌ی سنتی شهرهشان بسیار سنگین به نظر می‌رسد و یکی از عاشقان کوچیده به جنگل عاشقان نصرالدین خوش بو است.
۵- خندان کوچک. خواهر کوچک‌تر پروانه است و در واقع روای داستان است. خندان بر خلاف اکثر شخصیت‌های داستان اعتقاد دارد این سرگذشت را حتما باید مکتوب نوشت در حالی که دیگران معتقدند نوشتن توان روایت این سرگذشت را ندارد و روایت هم چنان باید شفاهی بماند.

متن اصلی نامه به زبان کوردی  در این لینک نامەیەک لە نامەکانی با
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ دی ۴, دوشنبه

«مردیت»،«مردانگی»، «زنانگی»، «زنیّت»


دیروزدوازدهم دی‌ماه، در برنامه‌ی ۲۰:۳۰ سیمای میلی جمهوری اسلامی ایران، آقای
دکتر طریقت منفرد، سرپرست وزارت بهداشت از وزیر عزل شده قدردانی کرد. ایشون فرمودند: "خانم دکتر واقعا یه خانمِ مردی بودند"

چند روز پیش یکی از دوستان نوشته بود« فائزه هاشمی از برادارش خیلی مرد‌تر است


امروزسیزدهم دیماه۱۳۹۱، در یکی از این صفحه‌های ورزشی که خبر سلامتی مربی بارسلونا درج شده بود یکی از کامنت گذاران نوشته بود « خدایا خیلی مردی که تیتو رو به ما برگردوندی».

وقتی در اویل جنبش سبز عده‌ای از لمپن‌های جناح راست به موسوی تیکه انداختند که موسوی اجاقش کور است (یعنی پسر ندارد) در یک اقدام سوپر روشنفکری و ماشالا خیلی سبز عده‌ی زیادی از جوانان وطن و سبز و روشنفکر و دموکراسی خواه آی‌دی‌های فیس‌بوکی‌شان را به « میر فلان کس موسوی» تغییر دادند و همچون سربازانی فداکار اعلام کردند که موسوی اجاقش کور!!!نیست و ما «پسران» موسوی هستیم. یعنی دختران موسوی آدم به حساب نمی‌آمدند و از دید این همه جوان روشنفکر و دموکراسی خواه و مدافع حقوق بشر و حقوق زنان، صرف آی‌دی عوض کردن این«پسران دلیر» و یا همان «شیران‌نر» اجاق موسوی روشن خواهد ماند و ولی دو دختر میرحسین موسوی اندازه‌ی آی دی فیس‌بوکی این «شیران نر» ارزش اجاقی!!! ندارد!!!!! و در هنگام به روز کردن این یادداشت در همین امروز سیزدهم دی ماه یک نفر در فیس‌بوک، زیر عکس «شادی صدر» وکیل مدافع و فعال حقوق بشر و فعال حقوق زنان، نوشت« خانم صدر خیلی مردی»
---
ما در جامعه‌های مردسالار بزرگ می‌شویم. رشد می‌کنیم. و تربیت می‌شویم. ارزش‌های عمومی و آموخته شده در خانواده، مدرسه،گروه‌همسالان، رسانه‌های گروهی گفتمان وهژمونیک  مستولی بر ما چه در حوزه‌های اقتصاد و فرهنگ و اجتماع بی قید و لاشک مردسالارنه است. بنابراین همگی ما به نوعی در جامعه‌ای مردسالار« جامعه پذیر»(بعنی درونی شدن ارزش‌های اجتماعی که به صورت رفتار اتوماتیک در فرد مشاهده شود»، می‌شویم.

زنان از سویی بسی بیشتر. زیرا زنان از دید جامعه‌ی مردسالار معمار جامعه هستند و حامل و ناقل ارزش‌های اجتماعی از طریق نهاد خانواده و تربیت فرزندان به نسل آینده می‌باشند. از سوی دیگر هر انسانی برای پذیرفته شدن در جامعه نیاز دارد تا حد بسیار زیادی خود را با ارزش‌های جامعه وفق دهد. وقتی که فردی ویژگی بارزی دارد برای متفاوت بودن تلاش بیشتری از خود نشان می‌دهد برای هم رنگ شدن و نمایش این برخورداری از کنه ارزش‌ها. زن هم به خودی خود از این قاعده استثنا نیست. از این رو صرف زن بودن بدون شک به معنای این نیست حتما حامل و داراری ارزش‌های ضد مردسالاری است. اگرچه همین زن بودن امکان بالقوه‌ی این را به فرد انسانی از جنس زن می‌دهد که مخالف این ارزش‌ها باشد. زیرا این ارزش‌ها اکثرا در مخالفت با ویژگی جسمانی، حسی، عاطفی، فرهنگی و حتا رشد و تعالی وی هستند.

زبان اصلی‌ترین پایگاه آموزش و یادگیری و هستی شناختی انسان است نسبت به حهان پیرامونش.
از این رو زبان خود علاوه بر این که ساختار و فرم مردسالارانه‌ای دارد محتوای آن آموزش دهنده‌ی ناخودآگاه ذهنی اکثر ماست. وقتی در زبان ارزش‌های مثبت و بزرگ و متعالی به « مرد» و ویژگی‌ها و صفات مردانه نسبت داده می‌شود. خود به خود ، واژه‌ی«مرد» ارزش و ویژگی مثبتی پیدا می‌کند. از این رو بعد از مدتی لازم نیست حتا صفات ویژه‌ای را به واژه‌ی مرد به عنوان ترکیب اضافی و یا ترکیب وصفی افزود بلکه خود واژه‌ی «مرد» تبدیل می‌شود به یک چیز خوب. به عنوان مثال وقتی ما ۱۰ بار می‌گوییم ماه قشنگ است، ماه زیباست. ماه شب افروز است. ماه روشن است. ماه....است. بار یازدهم کافی است بگوییم « ماه است» خود ِ ماه است تبدیل می شود به صفت و ویژگی برتر. به همین خاطر است که وقتی گفته می‌شود فلانی مرد است. یا اصلا« مرد است» کاملا مثبت است.
برعکس این قضیه هم صادق است. در همین «دوگانه‌های زبانی» به قول دریدا، نسبت دوگانه‌های واجد ارزش فروتر در جامعه به زن نسبت داده می‌شود. زن عاطفی است. زن زودرنج است. زن غیر مستقیم است. زن مکار است. زن فتنه است. زن چپ است. زن ضعیف است. و الی آخر و ترتیب تاثیر گزاری هم به تبع پارگراف پیشین خواهد بود که نهایتا وقتی گفتیم «زن است» یعنی مرد نیست. وقتی مرد نیست یعنی واجد آن ویژگی های برتر نیست.

حال فرض بر این است که ما جامعه‌ای روشنفکر داریم. یا جامعه‌ای که قشر نخبه و نوین اش قصد دارد با ارز‌ش‌های جهان سنتی بجنگد و یا با آن‌ها مبارزه کند. از روشنفکر چپ گرفته تا نواندیش دینی و سکولار و لیبرال. از زن گرفته تا مرد.
اما زبان محل رجوع کانونی ذهنیت ماست. زبان است که مارا به خودمان و دیگران نشان می‌دهد. وقتی ما هم‌چنان در کلمات‌مان. در عبارت‌مان. در بیانیه‌های‌مان. در استاتوس‌های فیس بوی و در مقالات و وبلاگ نویس‌های‌مان می‌نویسم. « مرد است». مثل مرد ایستاده است. مردانه، مردانگی، از مردی به دوراست و الی آخر از این دست جملات و عبارات.

حتا خانمی ظاهرا زیر عکسی که در مورد تذکر به علی دایی بود که عباراتی ضد زن به کار برده بود، نوشته بود « همون که خدا گذاشته تو کاسه ات که زنت یا زنهات هرچی میزاد دختر در میاد واست کافیه مرتیکه الدنگ » دقت کنید این از زبان زنی نوشته شده است که به ادبیات علی دایی که ادبیاتی زن سیتز بوده است معترض بوده است و در صفحه‌ی زن برابراست با مرد چنین کامنتی را گذاشته است. که فرزند دختر داشتن را نشانه‌ی ضعف علی دایی می‌داند.!!!!

زبان کانون یادگیری ذهنی و درک ما از هستی و جهان پیرامون‌مان است. بنابراین در زبان نه تنها ویژگی ها وصفات فروتر و به زنان نسبت داده می‌شود و فراتری های زبان نصیب مردان می‌شود. بلکه ساختار ذهنی ما هم دچار همین فراتری و فروتری می‌شود. از این رو من به شخصه معتقد نیستم و خواهان این هم نیستم یک شبه تمامی ارزش‌های زبانی در ذهن همه‌ی ما تغییر کند. بلکه می‌گویم قدم به قدم.

همین که مردان و زنان ما یاد بگیرند که لااقل وقتی می‌خواهند از نسرین ستوده، تعریف کنند ننویسند و نگویند« مثل مرد ایستاده است». همین که وقتی دوستان جنبش سبزی می‌خواهند از مقاومت سران جنبش سبز حرف بنویسند. در حالی که یکی از این افراد در حصر خانم رهنورد است و یک زن می‌باشد ننویسند این سه تن «پایمردی» می‌کنند. در واقع هرجا اگر دیدم که زنی جزو جمعی هست که ما درباره‌ی آن صحبت می‌کنیم صفت‌های مردانه را به کار نبریم برای من کافی است.

باید یادآور شوم این مسئله مختص زبان ماها نیست و در زبان‌هایی که ریشه‌ی لایتن دارند به ویژه زبان ایتالیایی وقتی یک جمعی ۹۹درصدش زن باشد و در آن جمع حتا یک سگ مذکر وجود داشته باشد، ضمیر جمع به کار رفته« ضمیر مذکر» خواهد بود.
این نکته‌ی آخری مرا مجبور می‌گرداند که یک تذکر جدی بدهم. برای عده‌ای از دوستان یا حتا روشنفکران ما انگار اروپا و آمریکا و انگلیس خودش به تنهایی نقطه‌ی آمال و یوتوپیا می‌باشد . برای همین در چنین مواردی که صحبت از وضعیت ادبیات خودمان می‌کنیم برای من چه کوردی‌اش چه فارسی‌اش طرف جواب می‌دهد. در همین زبان ایتالیای‌اش در همین زبان انگلیسی و کلا در اروپا و آمریکا هم اصلا همین است. انگار چون در اروپا این‌طوری است حتما خوب چیزی است و بنابراین درست است. نه عزیز جانم در زیباترین و شیرین‌ترین زیبان دنیا هم وقتی واژگان و ترکیبات و اصطلاحاتی وجود دارد که ناظر به تبعیض نسبت به آدمی است به آن زبان و فرهنگ و قانون و اجتماع نقد وارد است و باید بر طرف شود.
مخلص کلام این‌که گرچه به خاطر ناخودآگاه ذهنی نهفته شده و گفتمان هژمونیک تولید شده در پس سالیان دراز خود استفاده از واژه‌ی «مرد»،«مردانگی» و «مردیت» و امثالهم به یک نوعی بازتولید همان ارزش‌هاست اما شما بیا و لااقل اگر خواستی از این صفات استفاده کنی تنها در مورد مردان استفاده کن. جایی که زنی جزو جمع هست و از آن فاجعه‌تر جایی که در مورد یک زن صحبت می‌کنی نگو « فلان خانم مثل مرد ایستاده است»...همین هم کافی است. بعدها به ندرت عادت خواهیم کرد که زن بودن، زنانه بودن، زنیت هم به همان نسبت می‌تواند واجد ارزش‌های زیبا و والای انسانی باشد.

» ادامه مطلب