۱۳۸۸ اردیبهشت ۷, دوشنبه

اعتقادات مذهبی شهروندان و بی حرمتی حاکمیت مدعی مذهب به آن ها

برای مریم مالک



 انتقال مریم مالک به بازداشتگاه وزرا


ما در جامعه ای زندگی می کنیم که به قول دکتر سروش:«دینی بودن جامعه٬ یک" است"است. نه یک باید».ما در جامعه ای زندگی می کنیم که حکومتش ادعا دارد که اسلامی ترین حکومت دنیا است و می خواهد «ام القرای جهان اسلام» باشد. ما در جامعه ای زندگی می کنیم که نام انقلاب اش را اسلامی نهاده اند و بر این ادعا هستند که انقلاب آن علیه بی توجهی ها و اباحه گری های حکومت قبلی نسبت به دین، از سوی«مردم» صورت گرفته است. ما در جامعه ای زندگی کردیم که دربان دانشگاه را به دلیل «متعهد» بودن به «دین» و اررزش های دینی و انقلابی، به «استاد دانشگاه» به دلیل متخصص بودن اش و معتقد بودن به ارزش های علمی و نه ایدئولوژیک و انقلابی از آن جنسی که مورد پسند بود٬ ترجیح داده اند.


ما در جامعه ی زندگی می کنیم که به ادعایی روزگاری با زور باتوم و شلاق و آژان و امنیه و افسر و قزاق،  زنان اش حاضر نبوده اند که حجاب از رخ برگیرند و امروز همان آژان و افسر و بسیج و گشت.....


برای مریم مالک 



 انتقال مریم مالک به بازداشتگاه وزرا


ما در جامعه ای زندگی می کنیم که به قول دکتر سروش:«دینی بودن جامعه٬ یک" است"است. نه یک باید».ما در جامعه ای زندگی می کنیم که حکومتش ادعا دارد که اسلامی ترین حکومت دنیا است و می خواهد «ام القرای جهان اسلام» باشد. ما در جامعه ای زندگی می کنیم که نام انقلاب اش را اسلامی نهاده اند و بر این ادعا هستند که انقلاب آن علیه بی توجهی ها و اباحه گری های حکومت قبلی نسبت به دین، از سوی«مردم» صورت گرفته است. ما در جامعه ای زندگی کردیم که دربان دانشگاه را به دلیل «متعهد» بودن به «دین» و اررزش های دینی و انقلابی، به «استاد دانشگاه» به دلیل متخصص بودن اش و معتقد بودن به ارزش های علمی و نه ایدئولوژیک و انقلابی از آن جنسی که مورد پسند بود٬ ترجیح داده اند.


ما در جامعه ی زندگی می کنیم که به ادعایی روزگاری با زور باتوم و شلاق و آژان و امنیه و افسر و قزاق،  زنان اش حاضر نبوده اند که حجاب از رخ برگیرند و امروز همان آژان و افسر و بسیج و گشت و ارشاد، به زور باتوم و کتک و ... نمی توانند چند سانتی متر روسری زنان را جلوتر و مانتوی آنان را پایین تر بکشند. ما در جامعه ای زندگی می کنیم که دیگر نه تنها متعهدین ملاک نیستند بلکه مدرک های جعلی آکسفورد و  کیسه های  زر اندوخته در ۱۰سال و تنها ۱۰ سال که به ۱۶۰ میلیارد می رسد، ملاک وزارت و صدارت و معاونت است.


با همه ی این ها امروزه به دلیل رفتارها و کردارها و برخوردهایی که عده ای٬ چه در حاکمیت و چه در خارج از حاکمیت، چنان« است بودن جامعه ی دینی» را به  «نا استی» تبدیل کرده اند که دیگر مدت هاست مذهبی  بودن و نشان دادن شعائر آن و اعلام معتقد بودن به هر کدام از نشانه های مذهب و هر باوری که بوی دینی بودن بدهد نه تنها ارزش نیست بلکه به نوعی ضد ارزش های جهان مدرن قلمداد می شود و این اتفاق البته تنها در جوامع در حال گذاری روی می دهد؛ که به شدت به تجربه ی«مدرنیزاسیون»  می پردازد و از تجربه ی «مدرنیته» ناتوان است. مردمان این جامعه مدت هاست تنها شرط مدرن بودن را در اعلام بی دینی و عدم اعتقاد به هر آن چه بو و رنگ دین بدهند، بر آورد می کنند. غافل از این که در همان جوامع غربی که میل و رویای  مردمان این جامعه ی شرقی آسیایی خاورمیانه ای پسا انقلابی در حال توسعه است٬ دین و نهاد دین هنوز حضور دارد و اکثریت مردمان اش به شعائر دینی در حد اعتقاد و به جای آوردن مناسک آن، اما در حوزه ی فردی معتقدند و اکثر اندیشمندانی که مردمان و به ظاهر روشنفکران این جامعه ٬ به اندیشه های آنان وفادارند٬ خود به اعتقادات دینی خود پایبندند. با این همه این جا و در این جامعه کسی که حتا در حوزه ی شخصی اش پایبند و علاقه مند به دین و «امر دینی» باشد و حتا آن را به حوزه های کنش سیاسی و اجتماعی  اش هیچ پیوندی ندهد معمولا با دیده ی تردید و انتقاد و گاه گله نگریسته می شود.


مریم مالک فعال جنبش زنان و از اعضای کمپین یک میلیون امضا(که به تازگی از سوی آقای قاضی دادگاه این عضویت اتهام فرض شده و به وی تفهیم شده چنین اتهامی) زنی است که در جنبشی با این حجم فعالیت و گستردگی و شناخته شده گی فعالیت می کند و مذهبی است. چادرش را بر نمی دارد و با مردان دست نمی دهد و همه ی آن رفتارهایی که ما معمولا نه تنها از یک فعال حقوق برابر زنان ومردان توقع نداریم بلکه از یک شهروند عادی نیز دیگر سالهاست مورد انتظارمان نیست، او آزادانه و با حفظ احترام دیگران و اعتقاد خود انجام می دهد و در این راه هم از هیچ انتقاد و بحثی نیز روی گردان نیست. اما با این همه مریم یکی از فعالان واقعی جنبشی« برابرخواه» است و اتفاقا عنوان وبلاگ اش نیز همین است.مصاحبه می کند، گزارش و خبر تهیه می کند، در مراسم ها یادمان ها شرکت می کند، امضا جمع می کند می نویسد  و.... مجموعه ی دیگری از فعالیت هایی که کمپین یک میلیون امضا به آن می پردازد حضور دارد. در واقع او عقاید شخصی اش را و نیروهای درونی اندیشنده به آن را وارد حوزه ی کنش عمل اجتماعی اش نمی کند. بر این باور هم نیست که اگر قرائت های بسیاری از دین و آیینی که او به مناسک اش وفادار است بخشی از حقوق وی را نادیده می گیرد٬ درست است٬ بلکه نه تنها در حرف و در عمل   علیه به ظاهر ارزش های غیر اومانیستی تبلیغ شده و حاکم همان آیین و مسلک٬ به کنش اجتماعی و آگاه سازی و مقاومت بر می خیزد.


آن چه باعث شد این یادداشت را بنویسم احترام به عقیده ی مریم  مالک و احترام به حفظ عقیده اش در جمع و عدم تظاهر بیرونی به امر غیر دینی با توجه به اعتقادات او بود. اما اصلی تر از آن اتفاق دردناکی بود که همان طور در خبرها خواندید آن آقای مامور که اگر روزگارش بیافتد مردی را به جرم گرفتن دست زنی ممکن است بازداشت کنند و هم مسلکان و هم فکران اش در میدان هفت تیر سر سانتی مترهای روسری و مانتو چه بلای خونینی را سر یک خانم می آورند٬ خودش در خیابان به خودش اجازه می دهد دست زنی را چنان با «زور مردانه اش» بفشارد که گوشی از دست اش بیافتد.


این اتفاق خود به تنهایی اوج خشونت و قصاوت اش روشن است. اما فاجعه وقتی آغاز می شود که این اتفاق برای زنی می افتد که در پایبندی به ارزش های حوزه ی شخصی اش در جمع دوستان و هم فکران و هم اندیشان خود هرگز چنین اتفاقی برای اش رخ نمی دهد و همیشه از تماس با «نامحرم» که اتفاقا مفهومی درون دینی و ارزشی از جنسی  است که همان مامور محترم  و  رهبران و فرماندهان و حاکمان اش به تبلیغ آن می پردازند. اما می بیند که همان مامور که به ظاهر «پاسدار» همان ارزش ها است. کمترین احترامی به عقیده و باور او و این که او دوست ندارد نا محرم دست او را بفشارد٬ نمی گذارد. تنها آدمی  می تواند عمق زخم چنین برخوردی را بفهمد، که روزی تجربه کرده باشد که به اعتقادات درونی و شخصی اش که گاه حتا صمیمیی ترین دوستان ات از آن بی خبرند، توهین می شود چه رنجی می بری.


وقتی این قضیه را در مراسم ختم مادر محبوبه از زبان مریم مالک شنیدم دلم بد جور گرفت و یاد یکی از سرنوشت های خودم افتادم. من نمی خواهم از نمد قضیه ی بازداشت مریم کلاهی برای خودم بدوزم و این جا برای خودم روضه بخوانم تنها شباهت درد بی درمانی است که اگر چه امروز دردش برایم بی معنی است اما جای زخم اش هنوز باقی است. آن چه می خواهم تعریف کنم  ممکن است تنها احترامی به حرمت مریم باشد و رنجی که معصومیت بازداشت این عزیز بیشتر دردناک و  آشکار شود.


در همان سال های اوج جنبش دانشجویی و شاید تقریبا یک ماه پیش از 18 تیر من یک بار در در اوسط خرداد در یک تجمع دانشجویی بازداشت شدم. بعد از آن تقریبا زیر نظر و کنترل بودم. یک روز جلسه ای در  دانشکده ی  اقتصاد علامه داشتیم. بعد از جلسه یکی از خانم های هم دانشکده ایم را دیدم، که چون هم مسیر بودیم من به سمت خانه  و ایشان به سمت خوابگاه بر می گشت. من متوجه این شدم که یک موتوری تعقیب مان می کند اولش گمان بردم که ممکن است که کیف قاپ باشد کیفم را روی این شانه ام انداختم، اما بعد از مدتی موتوری آمد و  از من کارت شناسایی خواست و با شناسایی من گفت که همراه من بیا. ( طرف مامور بود) آن خانم هم کلی اعتراض  کرد مبنی بر این که؛ چرا و ما فقط چون هم مسیر بودیم و از این حرف ها. من هرچه می خواستم به آن خانم بفهمانم که قضیه چیز دیگری است نمی شد. آخر سر مامور عصبانی شد و آن خانم را نیز بازداشت کرد.


من آدم دائم النمازی نبوده و نیستم اما آن روزها گاه و بیگاه و هر چند دوره ی زمانی به قول آن یادداشت قبلی ام: «من هنوز «جان»ام میل «فراز» داشت و زمزمه در حوصله ی آسمان می جستم و زمین برای ام گذرگاهی بود و جهان زیستن گاهی خُرد. هنوز به زمزمه ی نام دوست وضو از نام باران می گرفتم و قدم بر ساحت خلوت گاه انس بر می داشتم. زمین را «فرود» و جای گاه «هبوط» می پنداشتم و «رها جان بودن» را راه آرامش و التیام انسان از این همه زخم می دانستم.»


آن روز من از ظهر وضو داشتم و تمام روز را حتا در جلسه نیز به احوالات دیگری مربوط بودم. امادر تمام طول 8 روز باز جویی تقریبا شبانه روزی( صبح 3 ساعت بعد از ظهر 4 ساعت) یکی از مواردی که با آن من را آزار می دآند استفاده از الفاظ کثیف و بی شرمانه ای بود نسبت به آن خانم و نوع رابطه ی که دو مرد و زن با هم ممکن است داشته باشند. در حالی که همین جا هم صادقانه می گویم ما هنگام بازداشت تنها دو هم دانشکده ی بودیم. اما آن ها در استفاده از هیچ لفظی و هیچچ تخیلی که ذهن بیمارشان اجازه می داد ابا نداشتند. من همه اش می گفتم که:آقای عزیز من زمانی هم که شما مارا بازداشت کرده اید وضو داشتم و همین حالا نیز وضو دارم. در جوابم الفاظ کثیف تری و افکار تخیلی بیمارگونه تری در زمینه ی این که خوب آدم اگر وضو هم داشته باشد باز می تواند بعضی این کارها انجام دهدو من نمی دانستم که آن ها  چه گونه حتا فکرشان به این خطور می کند که به انسانی که داد می زند بگوید من وضو داشته ام حتا از تماس  حرف می زنند جه برسد به آن توصیفات مبارکشان. اما می زندند و می گفتند و می بافتند. حالا این بماند در مقابل سوال من که آقای عزیز اگر به گمان شما جرم من منکراتی است و به جرم رابطه با یک خانم بازداشت شده ام پس در این زیر زمین و در این بازداشت گاه اطلاعات و با دستبند و چشم بسته چرا از من بازجویی می کنید و اصلا اگر جرم آن است پس این جا چه  می کنم؟ جوابی نمی داند و تنها بحث را عوض می کردند و می رفتند سراغ سوالات امنیتی به قول خودشان. هر بار که من به آن ها می گفتم آقای محترم من می گویم وضو داشتم و آن ها بدتر الفاظ ناشایست به کار می بردند من اشکم در می آمد که این ا چگونه حرمت وضو را هم ندارند.


چند ماه بعد از آزادیم در خانه ی یکی از دوستان بودم.خواهر دوستم خواست چیزی را به من بدهد که من دستم را عقب کشیدم با تعجب پرسید چه شد؟ گفتم هیچی معذرت می خواهم وضو داشتم. می خواستم نمازم را بخوانم بعد دست می دهیم.با تعجب بیشتر پرسید وضو چه ربطی دارد؟ و من با تعجب بیشتر پرسیدم یعنی چه مگر تماس دست با نامحرم وضو رو باطل نمی کند؟ و آن ها هم گفتند نه!! من تازه آن موقع فهمیدم که این حکم تنها مخصوص مذذهب من است ودر میان همه ی مسلمانان عمومی نیست و این که آن همه من به آن آقایان می گفتم وضو دارم و منظورم این بود که حتا کوچکترین تماسی هم میان ما نبوده که اگر هم بود من جرم نمی دانستم اما مهم این بود نبود. اما آن ها آن گونه بی پروا به نام و حیثیت یک انسان توهین می کرند. آن ها متاسفانه تحت هیچ شرایطی برای هیچ ارزشی حتا ارزش های تبلیغ شده از سوی حاکمان و حاکمیت نیز هیچ ارزشی قایل نیستند.


من این را خوب درک می کنم که وقتی مریم به آن آقای مامور گفته :تو به چه حقی دست مرا میگری مگر تو نامحرم نیستی چه رنج درونی و اعتقادی برده است. من در این لحظه نه خودم مثل آن سال ها می اندیشم و نه بر اینم که بخواهم  مریم را و افکار و ویژگی های مریم را تبلیغ کنم. اما همان طور که گفتم مریم خود علیه آن بخش از افکاری بود که انسان را یکسان وبرابر نمی بیند و ما بقی بخشی از اعتقادات شخصی اش بود که متاسفانه از سوی مامورین همین نظام مقدس اسلامی حرمت اش نگاه داشته نشد .مامورین و بازجویان  عزیز معمولا جنبش زنان را و هر نوع جنبش اجتماعی فعال را افراد و نهادهایی علیه نظام و اسلام و دین و مروجان بی دینی معرفی می کنند. اما آیا هرگز یک لحظه هم به این فکر می کنند که اگر انسانی در حوزه ی شخصی اش از اعتقاداتی دینی بروخوردار بود تنها به حرمت آن حجم 30ساله ی تبلیغات دینی اندکی حرمت اعتقادات شان را دارند؟


دستی که از سوی مامورین حاکمیت د رخیابان و تنها از روی زور و اقتدار مردسالارانه فشار داده شد تنها دست رنجور و روایت گر مریم نبود. دست همه ی ما بود. دست همه ی آن هایی که با هر اعتقاد شخصی و درونی ای به مبارزه علیه تبعیض و نابرابری مشغل اند و زندگی و آزادی فردی  شان را در  طبق اخلاص قرار داده اند  حتا اگر به قیمت این تمام شود که در خیابان و در جلوی چشم مردم همیشه در صحنه ! دستان اش چنان فشرده شود که هم به اعتقادش توهین شود و هم گوشی از دست اش بیافتد


 لینک های مرتبط:


۱- زنان 


۲- یک سال حبس تعزیری برای پرستو الهیاری/ انتقال مریم مالک به بازداشتگاه وزرا


۳-مریم مالک به زندان اوین منتقل شد


 

1 comments:

سمیه فرید گفت...

شهاب جان مرسی از نوشته ات که خیلی خیلی قشنگ و صمیمی نوشته بودم و خیلی به دلم نشست. مرسی

ارسال یک نظر