۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

بی سرزمین تر از باد - برای احسان فتاحیان

برای احسان فتاحیان 

دیشب تا آخرین ساعات شب مشغول نوشتن گزارش آخرین خبر ها از وضعیت پرونده ی احسان بودم.با همان نیم‌چه خبر مجعول «احسان اعدام نمی شود» گریه کردم. با این همه هنوز آن ته های دلم خوشحال بودم که هنوز آن قدر شاعرم که برای زندگی گریه می کنم.اما این سرزمین هر روز به من یاد می دهد برای مرگ گریه کنم. درست مثل بامدادی که خبر اعدام «بهنود» را دادند. در مورد بهنود اندک بهانه ای بود. مادری داغ دیده و دل شکسته بود که بگوییم بر اثر غلبه ی خشم و داغ فرزند صندلی از زیر پای بهنود کشیده..در مورد احسان کشیدن صندلی داغ کدام تان را تسکین بخشید؟
دیشب تا ساعت 5 با کسانی که در خانه ی احسان جمع شده بودند در تماس بودم. هی آخرین خبرها را چک می کردم اما دیگر حال جسمی ام به من کمک نمی کرد. من زیاد از فشار خون بالا و فشار خون پایین سر در نمی آورم با توجه به چیزهایی که از این و آن شنیده بودم احساس می کردم فشارم افتاده است. اول رفتم آبلیمو خوردم. بعد فکر کردم آب لیمو برای افت فشار خوب نیست حتما باید یک چیز شیرین بخورم. چای نبات درست کردم. اما با هیچ کدام خوب نشدم. ما خوب نمی شویم در این سرزمین. من به روی خودم نمی آورم و از این ادعاهای مکش مرگ من زیاد نمی کنم اما من می توانم قسم بخورم که هنوز بارها با دیدن هزاران بار صحنه ی کودکانی که در خیابان آویزان آدم می شوند و آدم را به روح جد و آبادش قسم می دهند که یا چیزی از آن ها بخری یا پولی به آن ها بدهی شب ها به تنهایی خانه ام بر می گردم و گریه می کنم. حالا چگونه می توانم از مرگ و اعدام یک نفر آرام بنشینم.
من اهل سرزمینی هستم که هنوز به مدرسه نرفته بودم که صحنه ی اعدام در ملا عام را تجربه کردم و کودکانه از این که فرد اعدامی به خودش شاشید و شلوارش آن بالا خیس شد شاید اندکی خندیدم.
من اهل سر زمینی هستم که به خشونت ورزی توسط رسانه های حکومتی و غیر حکومتی محکوم  و معروف و مشهور شده ام . خوشبختانه اهالی غیر هم زبان ام در همین سرزمین که اکثریت قریب به اتفاق شان تنها منبع دانایی شان همین رسانه هاست معمولا از من سوال می کنند که آیا واقعا شما سر می برید؟ همه ی مدرک شان هم 4تا عکس است که می گویند کوردها به بیمارستان پاوه حمله کرده اند و در آن جا پاسداران را سر بریده اند. کسی هم یک بار از خودش نپرسید یعنی این بیمارستان 4نگه بان نداشت؟ یعنی آن قدر راحت بود ورود به بیمارستان نظامی و مابقی عزیزان رزمنده همین جوری صاف صاف در چشم کوردهای آدم خوار نگاه می کردند و آن ها عین مهمان آمدند و به آرامی و به این تمیزی سر بریده اند و بر سینه شان هم گذاشته اند؟ کسی فکر نکرد که ممکن است این عکس ها و کل این ماجرا کمی ساختگی باشد ؟ مهم نبود زیرا در همه این را می دانستند که در این که در جنگ پارتیزانی تو باید از کم ترین ابزرا و کوتاه ترین راه و کمترین صرف هزینه بیشترین دستاور را برای خود و بیشترین ضربه را طرف مقابلت بزنی شکی نیست. همان گونه که بارها در فیلم های دفاع مقدس می دیدیم که سربازن و کماندوهای(تکاور) ایرانی با نوارهای باریک فلزی و یا با سر نیزه سر بعثی ها را می بریدند.این امر برای خیلی ها عادی بود اما کشتن،اعدام و خشونت در این جامعه هرگز برایم طبیعی نشد و همیشه و هنوز زندگی را دوست تر داشته و دارم.
من اهل سر زمینی بودم و که هنوز مدرسه نرفته بود که کنار رودخانه ی سقز چند نفر از همین پیش مرگه های کورد را دیدم که با بیل سرشان را بریده بودند و بیل را در گلوی یکی از آن آن ها فرو کرده بودند همانند کشاورزی که بعد از اتمام کارش بیل را در زمین فرو می کند. دوستم منصور تیفوری داستان دارد به اسم« دوباره بر خاستن» در آن داستان که به سبک ریالیسم جادویی نوشته شده است بعد از همه ی اتفاقات عجیب و غریبی که در شهر روی می دهد نهایتا گوری قدیمی را باز می بایند وقتی گور را می‌گشایند جنازه ای می بینند که چشم های اش هنوز سالم است و باز و قتی به چشم های جنازه نگاه می‌کنی تصویر یک تیرباران را می بینند. هنوز هم فکر می کنم اگر سال ها از مرگ من بگذرد و گور من را بگشایند یقینا چشم های من آن صحنه ی جنازه های با بیل در گلو فرو رفته را نمایش خواهد داد.
من در سرزمینی زندگی می کنم که وقتی به عنوان دانشجوی جامعه شناسی در معتبرترین دانشگاه علوم انسانی(علامه طباطبایی) درس می خواندم یکی از معتبرترین دانشجویان آن دانشکده آرام من را به کناری کشید و پرسید اقای شیخی شما به عنوان فردی که دیدگاهی علمی دارید و متعصب نیستید و ...از این تعارفات یک سوال داشتم. می گویم بفرمایید. می پرسد شما کوردها واقعا آدم سر می برید؟ این که یک دانشجوی جامعه شناسی در تهران و در سال 78 چنین سوالی از آدم بپرسد جای تعجب دارد. در جواب‌اش گفتم بله متاسفانه این یک رسم فرهنگی و قبیله ای بین ما کوردهاست. با تعجب بیشتر پرسید واقعا؟ گفتم خوب درست است کار نا پسندی است اما خوب چه کار می شود کرد رسمی است بین ما. باز هم پرسید خود شما هم آدم سر بریده اید؟ گفتم بله اصولا بین ما کوردها یک جوان برای این که لقب «مرد» بگیرد باید 4نفر را سربریده باشد. پرسید شما چند نفر را سر بریده اید گفتم: من 3 نفر را و باید به زودی چهارمین نفر را نیز سر ببرم چون دیگر دارد سن و سالم می گذرد و به شدت دنبال نفر چهارم می‌گردم. آن دوست محترم بعد از مدت زمان طولانی فهمید که من سر به سرش گذاشته ام.
سال ها بود در این سرزمین هر حکمی و هر اتهامی که دل شان می خواست به فرزندان هم زبان من می زدند. سال ها بود که بسیاری از مثلا روشنفکران و نویسندگان و .. این مملکت دقیقا از زاویه دید همین حاکمیت به ما نگاه می کردند.می دانید اتفاقاتی که در حوادث بعد از انتخابات در تهران شاهد اش بودیم، اتفاقات تلخی بود. کشتن، تجاوز، شکنجه، اعتراف، دیدن صحنه های به خون کشیده شدن مردم اولین کسی که در روز 25 خرداد کشته شد در چند قدمی من بود برای همین توانستم عکسش را بگیرم. دیدن صحنه‌ی کتک خوردن و صورت خونی شده ی زنان، دختران، پسران جوان بیست و چند ساله، دیدن صحنه ‌ی کتک خوردن و اوردنگی خوردن پیر مردی که قدرت دویدن نداشت و ماموران به بدترین شکل او را کتک می زدند که وقتی می گوییم برو خوب بدو دیگه و کار تا جایی بالا گرفت که تعداد دیگری از ماموران وی را از زیر دست آن چند ماموری که کتکش می زدند در آوردند. صحنه هایی از این دست زیاد دیدم و ته دلم به ویرانه ای تبدیل شد. اما یک نکته ی خوب این حوادث برای من داشت. 30 سال بود که فریاد بر می آوردیم که به خدا هرچه که حاکمیت در مورد متهمان ما می گوید درست نیست. پاسخی که می شنیدیم این بود که خوب حتما بالاخره یک چیزی هست حالا ممکن است که کمی اغراق شده باشد اما بی خود که نمی شود. این حوادث به مرکز نشینان عزیز(حالا خودم مدت هاست که مرکز نشینم).یاد داد که بله می شود حتا هیچ چیز وجود نداشته باشدو اتهامی را نیز متوجه کسی کرد. می شود دختری فرانسوی را به بعد از مدت ها بازداشت تنها به این متهم کرد که ایمیلی به دوست اش فرستاده و در آن عکسی از اتفاقاتی که در ایران روی می دهد ارسال کرده است. می توان ابطحی را در تلویزیون دید که عین متهمان حرفه ای درباره ی خودش گزارش اتهامی می دهد. می توان عطریان فر، حجاریان و.. را دید که در همین حاکمیت به اتهاماتشان اعتراف می کنند و ما می بینیم و باور نمی کنیم. این اتفاقات باعث شده که اکنون دوستان من گاه به همه ی آن چه در سال های گذشته شنیده اند در مورد دوزخ نشینان حاشیه، کمی تامل و شک کنند و گاهی دوباره به آسمان نگاه کنند و ببینند که ما نیز مردمانی هستیم عین خودشان. نه آدم کشیم و نه آدم خوار، نه این که بالذات تجزیه طلب باشیم و نه اینکه چیزی به نام «رگ کوردی» وجود داشته باشد که در آن رگ تنها «خون» خشونت جاری باشد.
من در سرزمینی زندگی می کنم که می گویند رنگین کمان اقوام و ملت هاست. اما هر بار که بر زبان می آورم که «کوردم" می گویند: اههههههاااا حالا نمی شود روی این کورد بودنت تاکید نکنی؟ نمی دانم وقتی از خود آن ها بپرسند که شما چه زبانی صحبت می کنی؟ چه جوابی می دهند؟ من در سرزمین صحبت می کنم که بارها پیش آمده که دوستان ام با تعجب می پرسند یعنی شما توی خانواده تان با زبان کوردی صحبت می کنید؟!! و من نمی دانم این جا تعجب حق کدام مان است؟ وقتی می پرسم مگر شما در خانواده تان با زبان انگلیسی حرف می زنید یا با زبان فرانسه؟ جواب می دهند خوب فارسی فرق می کند و من نمی دانم که فارسی چه فرقی می کند . تو داری با زبان خودت حرف می زنی و من با زبان خودم.
من در سرزمینی زندگی می کنم که وقتی دوستان نویسنده و روزنامه نگارم به خانه ام می آیند و دو ردیف از کتاب خانه ام را می‌بیینند که کتاب کوردی در آن قرار گرفته است با تعجب می گویند مگر به زبان کوردی هم کتاب چاپ می شود؟و گاه مرا به همین جرم متعصب می‌نامند. در حالی که مجموعه‌ی ردیف های کتاب خانه‌های من 15 ردیف است و از آن 15ردیف تنها 2 ردیف‌اش کوردی است و من نمی دانم باید شماتت شوم که چرا این قدر کم به زبان خودم کتاب می خوانم یا تشویق شوم؟ هنوز هم نمی‌دانم آیا من متعصب ام که به زبان خودم بنویسم و بخوانم و هم چنان هم میهن هم باشیم، یا شما متعصبی دوست من، که تعصب ات اجازه نمی دهد ببینی که کسی به زبانی غیر از زبان شما چیزی بنویسد و بخواند؟
این چنین تصویر هایی آن قدر دیدم در کودکی و جوانی ام که شاید به شوق ثبت چنین تصاویری دوربین خریدم و در کنار نوشتن، عکاسی هم می کنم. اما باز تا آن جا که توانسته ام سعی کرده ام «از عشق، از مادرم و دیگر شادی های زندگی که نداشته ام عکس بگیرم».
احسان این گونه زیسته و شاید تلخ تر از من. برای همین در انتهای نامه اش می نویسد «مرگ من موجب حذف مسئله ی کردستان نمی شود.» زیرا او مرگ خود و اتهام خود و زندگی خود را حاصل مسئله ای به نام کردستان می داند.او خود در نامه اش نوشته که هزار راه دیگر را دوست داشت بپیماید و همه ی راه ره بر او بستند. به گفته ی شاملو:
بی سرزمین تر از باد
در سرزمین زیستم
که هیچ گیاهی در آن نمی روید.
ای تیز خرامان
لنگی پای من از ناهمواری راه شما بود.
حالا همه ی ما در کنار هم ایم. حالا همه هم اتهام شده ایم. ما خیلی تلاش کردیم که نزدیک تر باشیم اما یا ما خیلی راه را بلد نبودیم و یا شما خیلی اهل آمدن نبودید. اما ظاهرا حاکمیت زحمت هردو طرف مارا کم کرده است. امروز بهترین فرصت را داریم در کنار هم باشیم چون به زور هم اتهام مان کرده‌اند.حالا همه می‌دانیم که هر دوی ما قربانی نا آگاهی و نظام تبعیضیم. حالا هر دو طرف می‌دانیم که کوچک ترین فعالیت های ادبی فرهنگی و اجتماعی در کوردستان با همان دید سیاسی نگریسته می‌شود. نویسنده‌ی یک فرهنگ لغت کوردی ماه ها در زندان می ماند. سازمان حقوق بشر تاسیس کنی 10سال زندان می روی. در جنبش زنان فعالیت کنی 7سال زندان. دانشجوی سیاسی و یا حتا فعالیت صنفی دانشجویی انجام بدهی 15 سال زندان. روزنامه نگاران محکوم به اعدام داریم. فعال محیط زیست!
این شعر برشت قدیمی شده و همه آن را شنیده اند که ابتدا سراغ کمونیست ها آمدند و... اما یک نکته را دقت کرده‌اید حاکمیت معمولا رفتارهای اش را در استان های مرزی و حاشیه‌ای امتحان می‌کند. اگر یادتان باشد ابتدا اجکام بسیار سنگین در استان‌هایی مثل کردستان و خوزستان و بلوچستان صادر می شد. احکامی چون اقدام علیه امنیت ملی، محاربه و امثال این ها. ما سا کت ماندیم و پیش خودمان فکر کردیم که خوب حتما این عرب ها و کوردها تجزیه طلب اند و علیه امنیت ملی واقعا اقدام کرده اند. اما حتا به فرض درست بودن اتهام به این فکر نکردیم که روزی ممکن است همین اتهام ها دامن فعالان سیاسی مرکز را نیز بگیرد. و الان چند سالی است که همین اتهام ها در دادگاه های تهران و عیله فعالان سیاسی مرکز نشین نیز مطرح می شود. اتهام اقدام علیه امنیت ملی که دیگر در دادگاه های تهران اتهامی عادی شده اما به عنوان نمونه شبنم مددزاده از فعالان دانشجویی نیز با حکم محاربه رو به رو است و یکی از مجازات های محاربه اعدام است.
اکنون همان طور که احسان در آخرین نامه ی زندگی‌اش نوشته بود مرگ او قرار است اشارتی باشد به حیاتی دیگر باید به فکر این باشیم که در این سرزمین اعدامی‌های دیگری هم هستند. در همین کردستان اکنون حدود 14 نفر زیر حکم اعدام هستند. در همین احکام اعلام شده برای متهمان حوادث بعد از انتخابات چندین حکم اعدام به چشم می خورد. نباید ساکت بنشینیم و در روزهای آخر که خبر اجرایی شدن حکم را می شنویم شروع به فعالیت کنیم. از سوی دیگر موارد بسیای از احکام اعدام را در پرونده های غیر سیاسی نیز داریم. تاقبل از مورد اعدام احسان فتاحیان شاید دست فعالان حقوق بشر، برای اعتراض به احکام اعدام، زیاد باز نبود. زیرا معمولا به احکام دین مبین اسلام و قصاص و شاکی خصوصی استناد می شد. اما با همه ی توان نباید اجازه بدهیم که اعدام زندانیان سیاسی به یک روند تبدیل شود و مثل همه ی امور دیگر که به آن عادت می کنیم، به اعدام زندانیان سیاسی نیز عادت کنیم.





30 comments:

ناشناس گفت...

فقط میتونم بگم متاسفم از این همه بی عدالتی به اسم اسلام و عدالت.از شما هم ممنون که اطلاع رسانی میکنید

sheler shebli گفت...

ali bo dastet neshet

ناشناس گفت...

چقدر اصرار داری پارادایم کورد فارس رو پر رنگ کنی!دوم اینکه منکر مشکلات و مصایب و خشونت های حاکمان باشما نیستم اما براستی این مصایب برای همه مانیست...
سوم اینکه امیدوارم در فردای ایران آزاد حقوق اساسی شما تامین شود

شهاب الدین شیخی گفت...

ممنونم دوستان خوبم. یک نکته قابل توضیح است من دوست دارم هر نوشته ای در جنس و قالب خودش بنویسم. نوشته ی امروز من به این معنا نیست که تعداد کثیر از دوستان غیر کورد را ندیده و تجربه نکرده ام که با من هم درد و هم آوا و هم گریه بوده باشند. به این معنا نیست که تعداد کثیری از نویسندگان واقعی و روشنفکران واقعی هم اندیشه ام نبوده اند. نه اصل.نوشته ی من تنها... بیشتر بخوانید ناظر به جو عمومی است که بر زندگی من و مردمان من گذشته است. من همه ی شما را دوست دارم.من زبان فارسی را دوست دارم و به حافظ و مولانا و فروغ شاملو هدایت و..عشق می ورزم. من مردمان هم وطن غیر هم زبانم را دوست دارم. آن ها نیز مرا دوست دارند.اما این نوشته تنهای جای نوشتن از زندگی احسان بود

ناشناس گفت...

شهابالدین عزیز، درود:
زیبا گفتی،آن روزی که حکم دادن به محاربه و اقدا علیه امنیت ملی ، خیلی از ما فارس ها مکث هم حتی نکردیم و گفتیم عربهامون وحشی و بی فرهنگ و بادیه نشینن ، ترکهامون ناسیونالیست و زبون نفهمن ، لرهامون منطق ندارن و کردهامون سر می برن و تجزیه طلب اند.همین شد که ایرانمون پاره پاره شد و تا صدا بلند کردیم که اینجوری نیست و ماها همه یه ملتیم ، حالا تو به کردی بگو سلام و من به فارسی ، در نفس عمل فرقی نمی کنه ، صدامونو تو گلو خفه کردن و موندیم بی صدا ... نمی تونم بهت بگم چقدر از بابت اعدام این جوان در رنج و عذابم. نه که دیگران که اعدام شدند برایم حضورشون مهم نبود . نه ! من از این تبعیض بیزارم .از اینکه می شی اقلیت ، ازاینکه گم می شی پشت اکثریت. از اینکه باید به این جماعت گنگ و اصم ، با التماس حالی کنی می شه قومیت داشت و همزمان با شماها قوم و خویش بود.نمی فهمم چطور برای خیلی ها افتخاره فارسی رو به انگلیسی تایپ کنن و بین هر دو تا کلمه سه تا لاتین بیارن ، اما اگر کسی به ترکی یا عربی یا کردی تکلم کنه ، اون هم در خاک خودش ، در شهر و خانه خودش ، می شه جدایی طلب و تجزیه خواه؟درسته که در واقعیت امر این افراد هم هستن اما اونقدری که من تهرونی ها رو دیدم که کوله بارشون رو می بندن و راهی سرزمین های غربی می شن و خاکشون رو ول می کنن ، کرد و لر و ترک ندیدم که خاکش رو رها کنه. این که بد تر از تجزیه طلبیه .دلم خیلی گرفته .هیچ وقت اون فیلم زمانی برای مستی اسبها یادم نمی ره.دلم می خواد یه روزی بیشتر کتابهای کتابخونه ات کردی بشه. بچه هاتون به زبان مادری در کنار زبان فارسی درس بخونن. ماها چقدر خودخواهیم. من نمی تونم ما فارس ها رو ببخشم. چه بلاهایی که سر اقواممون نمیاریم. وقتی مدتی رفتم افغانستان شرم می کردم از ایرانی بودنم. چه ها که نکردیم با این جماعت. تا همین امسال بچه هاشون حق مدرسه رفتن نداشتن تو ایران . این ماییم که دیگران رو به جرم و جنایت می کشیم...خوشم میاد که به قومیت و اصالتت " آگاهانه" افتخار می کنی .برای ما فارس ها که هیچی نمونده.همه چی رو ازمون دزدین و ما هی نشستیم و خندیدیم به ریش ترک و لر و کرد و عرب ... برای بچه هامون چی مونده؟ایران ویرون ... دعا می کنم روزی بیاد که همگی ما " ایرانی " ها فارغ از قومیت گرایی هامون کنار هم آزاد و رها زندگی کنیم.
ایران از آن همه ماست . در این شکی نیست.پاینده باشی.
نازلی

آرمین گيله مرد گفت...

سلام ...با اجازه جوابی به ناشناس: این مقاله این سخن ربطی به کرد و فارس ندارد، اصل مطلب دروغگویی و خواست باور دروغ هست. همه ما میدانستیم اینها دروغگو هستند و با این حال بعضی (کتر یا بیشتر) حرف دروغگویان باور میکنیم ...خود فریب میدهیم تا با خیال راحت و به خیال خود بی دردسر، تا مجبور نشیم از حق و حقوقی دفاع کنیم به ؟ندگی خود ادامه دهیم ...

ناشناس گفت...

شهاب الدین عزیز، مطلب پر از احساس و البته منطقی شما را خواندم و باید بگویم که شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتم. ولی همیشه یک نکته هست که باید به آن توجه کرد. ببینید همه می دانند که سیستم جمهوری اسلامی برای رسیدم به اهداف خود به راحتی دروغ می گوید و بیشتر الان هم با گوشت و پوست خود این را درک کرده اند ولی این درک به دو دلیل صورت گرفت. اول اینکه مردم خودشان مسقیما در این حوادث درگیر بودند و می دیدند آنچه از تلویزیون پخش می شود آن چیزی نیست که جلوی چشمشان اتفاق افتاده ولی برای آنان که درگیر نبودند چه؟ برای آنها خبررسانی های مستندی که دیگران، خود مردمی که در صحنه حاضر بودند کردند. نه فقط تعریف کردن بلکه فیلم و عکس و خلاصه مستند کردن آنچه گذشت و رساندن آن به همگان. همه آنهایی که نبودند (به هر دلیل) و حتی همه آنهایی که ایرانی نبودند حالا می دانند که در واقع چه در ایران گذشته و می گذرد.
من فکر می کنم که وظیفه شما دوستان عزیز که از اهالی مناطق مرزی ایران هستید که مسائل منطقه خود را مستند کنید و اطلاع رسانی کنید. برای مثال منی که هر روز ساعتها وقت خود را در سایتهای مختلف به کسب اخبار می رسانم هیچ گاه دقیقا موارد اتهامی احسان را متوجه نشدم (البته به جز عضویت در کومله) یا اینکه هیج موضع گیری در مورد ترورهای اخیر کردستان از هیج کس ندیدم. شاید دید من در این مورد بسته بوده ولی شایدم شما باید بیشتر فعالیت کنید. فبول کنید که نظر مردم دنیا در مورد مردم ایران قبل و بعد از انتخابات خیلی فرق کرد و این نبود جز به دلیل فعالیت گسترده و خستگی ناپذیر مردم ایران و خبر رسانی مستند از اوضاع و احوال. شما هم باید این کار را بکنید و بیشتر فعالیت کنید.

من به شخصه نه تنها با هیچ قومیت و ملیتی مشکلی ندارم بلکه تقریبا از همه آنها دوستانی دارم (ترک و لر و گیلک و کرد و عرب و ...) ولی هیج کس بهتر از خود شما نمی تواند مشکلات شما و واقعیت زندگی شما را خبر رسانی کند. من فارس خیلی هنر کنم مشکلات خودم را حل کنم تا پایه ای باشد برای حل مشکلات شما که مشکل کردستان با کشتن احسان حل نمیشود و فقط با تن دادن همه و همه به یک دمکراسی واقعیست که می توان به یک رضایت نسبی خوب رسید.

سوران بلاگ گفت...

خسته نباشيد جناب شيخي زيبا نوشته ايد! اميدوارم كه شما نيز از آنهايي نباشيد كه حل مسئله ي كردستان را از راه ايران فدرال ممكن بدانند، تنها راه حل در اين كشور ن‍ژادپرست، "تجزيه" است؛پاينده باشيد.

asa گفت...

چقدر خوب نوشته اي. راست است. انگار بايد بعضي اتفاقات ميافتاد تا فارسها بفهمند عمق بي توجهي شان را به هموطنان كرد و بلوچ و ترك و... را. اصلا عمق بي توجهي همه مان را به بلاهايي كه بيخود در سكوت تحمل مي كرديم كه بر سر گوشه گوشه وطن بيايد. اما سوخت و سوز ندارد عشق وطن و هموطن.خوشبختانه اتفاق افتاد و چشمها را باز كرد. بنويس و بگو و بگذار اين وقايع فرصتي باشد همه بيشتر در كنار هم باشيم و همه يك حرف بزنيم.

ناشناس گفت...

سلام
نمي دونم چرا ما انقدر با ريشه در فرهنگ خودمون داشتن مخالفيم براي مثال من از طرف پدري و مادري هر دو رشتي هستم با اينكه هرگز در رشت زندگي نكردم عاشق ادبيات گيلكم هميشه دوست داشتم زبان شيرين گيلكي رو ياد بكيرم اما اجازه نداشتم(مخالفت مادرم) كلمات رشتي بكار نبر لهجه ات خراب مي شه حرف هميشه گي مادرم بود ولي هيچ كدوم از اينها از عشق من به زبان گيلكي كم كه نكرد هيچ بيشتر تشنه ام كرد
چرا به جاي مسخره كردن همديگه نبايد بهم عشق بورزيم و به تنوعي كه در كشورمون افتخار نكنيم شايد جاي اين حرفها اينجا نباشه ولي از دوستان عزيز خواهش مي كنم كمي بنده رو تحمل كنيد
ما در كشور عزيزمون همه نوع آب و هوا داريم و همه نوع محيط طبيعي از جنگل ودريا گرفته تا كوه وصحرا شما چند تا كشور در دنيا سراغ داريد كه همه اين مواحب رو در كنار هم يكجا داشته باشه اما ما چطور از طبيعت زيباي سرزمينمون استفاده مي كنيم زياد گوئي كردم ببحشيد
من يكي هميشه عاشق تمامي اقوام مختلفي كه در كشور عزيزمون داريم بوده و هستم و معتقدم ما با هم ايران رو تشكيل ميديم

ناهید گفت...

شهاب جان جای دوستان خالی و متاسفم برای تمام این سالها و رنج ها و ....

احسان گفت...

سلام
خوب البته قومیت یا ملیت یا هر چیزی که برای داشتنش یا بودنش تلاشی نکردی و با به دنیا اومدنت بهت منتقل اصلا افتخار نداره و معتقدم تو هم به کرد بودنت یا احسان به کرد بودنش افتخار نمیکرده این از یه آدم تحصیل کرده بعیده ولی بعضی وقتها دلم میگیره از اینکه چرا تو ایران به دنیا اومدم چرا مثلا تو نروژ به دنیا نیومدم یا هاوایی ولی بلافاصله یاد این میوفتم که چه تضمینی هست حالا شاید اگه قرار بود روزگار عوض شه من تو لیبی یا سیرالئون دنیا میومدم اونوقت چه خاکی به سر میکردم.
قصه قومیت . قصه ملیت ... قصه احمقهاست .
کردها و همه مظلومان عالم حق دارند برای دفاع از حقشون از آزادیشون که از سالها پیش خورده شده بجنگن و ادعای استقلال یا حکومت فدرالی کنن ولی علتش کرد بودن نیست دوستان ! علتش مظلوم بودنه
امروز همه ما یک صدا کرد هستیم
یکصدا احسانیم
و یکصدا مظلومیم ...

ناشناس گفت...

ino minevisam ke be onvane ye tehrani begam na tanha ehsan na tanha shoma balke hich ensani be khoso kord haye azize iran tanha nistan! ye roozi agar man basham ya nabasham irane man sarzamin zibaye kordestan range azadio be khodesh mibine! omidam inke hadaghal ehsan onja be aramesh berese! zende bad hameye kordhaye ghayour iran!

یک اقلیت قومی دیگر گفت...

درد دل خیلی ها را باز کردی. پاینده باشی و سرفراز، ای ایرانی.

دختر همسایه گفت...

بسیار بسیار نوشته عالی و پر ملاتی بود درود بر تو و روان پاک احسان فتاحیان فرزند رشید ایران ...من به تمام فرزندان ایران افتخار میکنم ....کرد و ترک و بلو چ و فارس همه فرزندان خواسته ایرانند ....آنهایی که از روی بغض و یا نادانی دل دیگران رو بدرد میاورند فقط انسانهایی هستند که یاد گرفتند دروغ دیگران رو نشخوار کنند و یا مغز کو چکشان قدرت تفکر ندارد ....امیدوارم که در ایرانی آزاد قانون درست این اجازه رو دیگه به کسی ندهد

رویا گفت...

آزادي در دامن اسارت مي زايد،
در زنجير رشد مي کند،
از ستم تغذيه مي کند،
با غضب بيدار مي شود...
هاي،اين سرنوشت آزادي است!
دکتر شریعتی

ناشناس گفت...

آزادي در دامن اسارت مي زايد،
در زنجير رشد مي کند،
از ستم تغذيه مي کند،
با غضب بيدار مي شود...
هاي،اين سرنوشت آزادي است!
دکتر شریعتی

محمد ح ك گفت...

شهاب عزيز

چه خوب گفتي، كه اين درد را كه شكافتی ديرگاهيست كه بر جان داشتم. هيچگاه حتا به روزگار كودكی اين سخنان نادرست را درباره هيچ مردمی باور نكردم، چه رسد به برادران همريشه كوردم.
من پارسی زبانم، اما در اين دنيای پر موج كه ميداند كه اصل نسلش از كجاست؟ امروز اما گويشم پارسی است. به شاهكارهای ادب پارسی مفتخرم، اما باز كيست كه نداند كه اينها همه ساخته تلاش همگی ايرانيان است به سده ها و هزاره ها.
زبان پارسی گويشی ست كه ما ايرانيان برگزيده ايم، تا با يكديگر به آن سخن بگوييم، اندوخته گرانسنگ خردهای پدران ايرانی مان را با از اين سو بدان سوی ايرانزمين بردن و بدست برادر ديگر سپردن پاس داريم، و درد مشتركمان را فرياد كنيم آن هنگام كه سرزمينمان سالهای بس دراز در زير سم ستوران بيگانه خسته بود. اگر نه زبان پارسی هيچ برتری ذاتی نسبت به زبانهای برادر خود نداشته، و اگر امروز گسترده تر است سببی جز اين ندارد كه همه ايرانيان به پرباری آن بعنوان زبان مشترك خويش افزوده اند. آيا گستردگی امروز و فردای زبان انگليسی زاييده برتری مردم جزيره كوچك انگليس است بر ساير مردم اين جهان؟
پس پارسی زبانها را بر ديگران در اين سرزمين برتری و فخری نيست، و اگر چيزی باشد بايد سپاسی باشد برادرانه به سبب اين فرصت.
و چه سپاسگزاری برتر از اين كه برادران هم ميهن خود را و زبانشان را ارج نهيم و دردشان را نه درد همسايه كه درد خويشتن بدانيم، كه همسايه نيستند و همخانه اند و صاحب خانه.

خواهران و برادران كوردم، دردتان درد من و شاديتان شادی من، پيروزيتان پيروزی من و ازاديتان آزادی من است.
خون اين جوان برومند كورد ايراني، چون خونهای ديگر كشتگان راه آزادی در رگ های همه ما در سراسر ايران جاری ست و روزی نه چندان دور به بار خواهد نشست.
به زبان خودتان، كه دوستش دارم، بر شما درود ميفرستم، كه بسيار دوستتان دارم:

بيجی ايران، بيجی كوردستان

ناشناس گفت...

شهاب عزیز با دروهای گرم.
نوشته ات خیلی جالب و موثر بود. با زبان گیرایی تلاش کرده ای که بقیه مردم ایران را از واقعیت کردستان باخبر کنی و این کار خیلی باارزشی است. من خودم کردم و اگر خودم را معرفی کنم شاید مرا بشناسی. دست مریزاد. برایت موفقیت آرزو میکنم. ع.م.

ناشناس گفت...

خیلی وقتا فکر می کنم هممون بی انصافیم! چه وقتی ک همو تحقیر می کنیم و چه موقع همدردی... بی انصافن فارس هایی که فرهنگ قومی هموطناشونو به رسمیت نمی شناسن و بی انصافن اقوامی که مدام ( فارس ) را دیگری می کنن و محکوم به نژاد پرستی! یکی از چندین دوست صمیمی کرد ام می گفت ما هم اینقدر خودمونو بستیم و چیزهایی را مدام تکرار کردیم که داره می شه هذیان. داره باورمون می شه که کرد های ایران هم شبیه کردهای ترکیه ان ! می گفت خیلی وقتا یادمون می ره که ما واقعا بر خلاف ترکیه هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت مورد نژاد پرستی از طرف فارسی زبان های ایران قرار نگرفتیم و مشکلمون با حاکمیت بوده همیشه !یادمون میره گاهی داریم جایی زندگی می کنیم که تعداد جک های رشتی و اصفهانی و مشهدیش از جک های قومیش بیشتره!
راست میگفت اتفاقا من فکر می کنم گاهی وقتا شما هم خودتون تخم این جدایی و م یکارین چیزی که واقعا نبوده ! من خودم واقعا همیشه خاصه عاشق کردا بودم عاشق آوای زبانشون عاشق لباسها و رقص ها و رنگ هاشون ! تعداد دوستای کرد ساکن سنندج و مریوان و کرمونشاه و پاوه و مهابادام اینقدر زیادن که اگه سفر کنم برای دیدن همشون یه ماه کمه!
اما باور کن با همه ی اینها وقتی اینهمه بی انصافیتونو می بینم حالم بد می شه ... دلم چرک میشه و می گیره انگار ما فقط در فرهنگ قربانی کردن همدیگه اشتراک فرهنگی داریم!
درباره ی احسان که اینقدر ماجرا غم انگیزه که واقعا... و احسان انسانیه که حق حیاتشو این جلادای کثیف به ناحق گرفتن اما

ناشناس گفت...

رفتار دولت باعث می شه ما توان نقدمون از دست بدیم گاهی و واقع بینیمونو... من و ما و خیلی ها با اعدام و کشتن ادمها ( به هر دلیلی ) مخالفیم چه برسه به اعدام های سیاسی و چنین حکمها یی! محاربه!! وحشتناکه... اما اون طرف قضیه هم من واقعا با شیوه ی مبارزه ی گروهای کرد کومله و ... بیشتر از همه پژاک مشکل دارم.. آقای شیخی احتمالا شما به عنوان یه آدم مدافع حقوق بشر شیوه ی مبارزه ی مسلحانه را نمی پذیرید ؟
احتمالا نمی شه انکار کرد که گروههای کرد سالها همدیگرو به خشن ترین شیوه ها بر سر اختلافاتشون کشتن... و همدیگرو واقعا کشتن! احتمالا انکار نمی کنین که خشونتی که تو ادبیات انتقادی بعضی از مبارزان کرد موقع خطاب قرار دادن همدیگه استفاده می کنن گاها به مراتب وحشتناکتر از ادبیات حتی برادران بسیجیه! من بارها شخصا خوندم که یکی از پ ک ک ای ها مثلا به اون یکی زحمتکشان ... گفته یکی یکی تونو با میخ به دیوار وصل می کنم و اون یکی جواب داده که هموتونو از تیر آویزون می کنم!
و شوخی سر بریدن و هم واقعا خودم بارها حتی تو عروسی های سنندج شنیدم و خندیدم!
اما این به این معنی نیست که همه ی کردها ادمای خشنی هستن که نیستن و به این معنی نیست که فکر نکنیم چرا شیوه ی مبازشون خشونت باره و شاید ناگزیری بوده و مهمتر از همه به این معنی نیست که حق داریم حقشونو پایمال کنیم و هرچه خواستیم با اتهام جدایی طلب بودن و خشن بودن باهاشون بکنیم...
تا چه برسه به اعدام
کاش هموون همیشه همه ی جنبه ای ماجرا را با هم ببینیم
.
آقای شیخی امیدوارم نظرات متو نمایش بدید! با اینکه طولانیه اما واقعا دلم می خواد نظر بقیه را بدونم...

ناشناس گفت...

شهاب عزیز، سالهای زیادیست كه از آن سرزمین زیبا و مردم بسیار مهربانش دور زیسته ام ، اما این نوشته یاد آن روزگاران را زنده کرد. ما با هم در سوگ عزیزی نشسته اییم كه قربانی این دیوانگان زنجیر گسسته و قداره بدست شد. زند باشی و سبز برادرم....حمید از هوستون

شهاب الدین شیخی گفت...

دوست خوبم آقای نا شناس. شما می دانید در همان ترکیه ی نژاد پرست به قول شما که من قوبل ندرام این صفت را،وقتی گریلاهای پ ک ک کشته می شودن جنازه های شان با جمعیت های میلونی از مردم به خاک سپرده می شود؟ شما می دانید در همان ترکیه ی به قول شما که فکر می کنید آن ها بد ترند عبدالله اوجالان که از دید شما و دولت حاکمه ی ایران و ترکیه یک تروریستو جدای طلب و....است اما از هفته ی اول بازداشت اش حق ملاقات با وکیل دشاته. کتاب می خواند. کتاب می نویسد و رد این 11 سال نزدیک 10هزار صفحه کتاب نوشته؟ شما می دانی در همین چندروز گذشته گروهی از گریلاهای پ ک ک به ترکیه بر گشتند و با اسلحه و جوغه ی آتش از آن ها استبقال نشد؟. دوست عزیز دقت کردی که شما حتا بری من کورد این حق را قایل نیستی که بگویم با من چه کرده ای. بلکه مثل رعیت های جان نثار حتما همیشه باید شاکر و سپاسگزار باشم و همیشه بگویم به به مملکت گل و بلبل است.
می گویند مردم بر دین حاکمان شان هستند بی خود نگفته اند. در ضمن دوست عزیز من 1صدم از آن چه را بر من من که عرض کردم به شخصه فکر می کنم خیلی هم وضعم خوب بوده گذشته ننوشته ام.چون نمی خواستم یادداشتی را که بریا اعدام یک نفر نوشته ام به کانونی از عقده گشایی تبدیل کنم. شما نمی توانی ببین اما یادداشت من برای کشته شدن امیررضا میر صیافی بسیار تند تر از این بود بسیار ویران کننده تر. نه امیر رضا را دیده بودم و نه احسان را فرقی برایم نمی کند از دید من هر دوی آنها انسان بوده اند و به ناحق کشته شده اند.اما از دید شماها این یکی کورد است و لازم نیست خیلی داد و بیداد کنیم. دوستان دیگر روزنامه نگارتان نیز شروع کرده اند به فرمایش فرمودن.
مهم نیست شما خوش باش و اگر دلنوشته ی وبلاگ که شخصی ترین محل نوشتن است شما را آزرده معذرت می خواهم

امجد گفت...

مردم تهران و بقيه شهرها به جايي رسيده اند كه مردم كردستان 30 سال پيش رسيده بود و آن آزادي و دموكراسي است .
در مصيبت گريبان گير كورد، مردم ايران مقصرند كه راي آري را دادند و بايد جبران مافات و اشتباه عظيم گذشته خود را بكنند .

اهورا گفت...

درود دوست گرامی من. متن زیبایی بود. من پارس زیبانم اما عاشق تک تک خورده فرختگهای ایرانم. برای دف زدن شاگردی صادق تعریف کردم و حتی چند ماهی به کردستان و کرمانشاهان رفتم و از شنیدن زبان زیبای کوردی لذت بردم. زبان زیبای آذری رو هم دوست دارم تلاش کردم حرفی را کعه تو میزنی رو بارها و بارها به دیگران گوشزد کنم متاسفم که آن زمان ما مرکز نشینان خاموش بودیم و امیدوارم تک تک زبانهای بومی و قومی نه تنها گویش شود بلکه آموخته و نوشته و آزادانه کاربرد اداری پیدا کند.

ناشناس گفت...

aghaye shekhi
jayi nabood ke be toore khososi in payamo bedam .haminja minevisam.entezare javabam nadaram haghighatan.dar facebook ozve groupi bodam bename "IN THE NAME OF PERSIA"va hamin emrooz axi az ehsan gozasht ba yek aslahe va tozihate gheyre manteghi va nabavarane .harfahi be door az mantegh va ensaniat va dalil dashtan aslahe dar daste ehsan ono mahkom kardan be jodai talab bodan va ghatel man vaghan az anche ke mididam va "like" hayi ke bein ax dade mishod shoke shode boodam.va tamame talashe khodamo kardam ke bi manteghi va namrdomi in group ra beheshon sabet konam ama heif ke faghat dastam be "Remove "kardan e khodam az group faghat resid.amighan omoghe tabizo alan dark kardam.va man emshab faghat ba in yek ax va in hame esstedalal be zolmi ke dar haghe shoma rafte pey bordam.man jedan sharmsaram.

محمود گفت...

شهاب خیلی خوب بود.فقط می تونم بگم ممنونم و قلمت قابل ستایش است.از اون دوستمون هم خبردار شدم خدا نگهدارش باشد

سمانه گفت...

بسيار عالي بود.
قلمتون رو ستودم و همراه با كلماتتون اشك ريختم...

صبا گفت...

خیلی خوب بود
انگار دیگه تو این مملکت امیدی نیست تا برای آزادانه زندگی کردن همه قومیت ها، زبان ها و فرهنگ ها آرزو کرد، پس به امید اینکه فقط زندگی کنیم، یا فقط زنده باشیم

ناشناس گفت...

salam shahabe aziz
kheili ghashang neveshteh boodid. man hamishe maghalehaie shoma ro mikhoonam. be sit shoma sar mizanam va mikhoonam.az iran dooram ama hame delam dar iran hast va hame aghvame irane aziz ro doost daram.elahi hamishe payande bashid shoma.ma ham inja az hame ghomiatha hemaiat mikonim. man ham baraie ehsan kheili gerie kardam.ama dar jamiatha sherkat kardam dar mahkoomiate edam.

ارسال یک نظر