۱۳۸۷ دی ۱۰, سه‌شنبه

مسابقه ی پرتاب بی تربیتی

 


....که یک هو یکی از بچه ها پرسید آقا «پرتاب لنگه کفش  به سوی کسی»کار بی ادبانه ی است؟ بنده هم که مطمئنا که آن همه از احتزار آن ها از کارهای بی ادبانه حرف می زنم بدون معطلی گفتم بله بسیار کار بی ادبانه ای است. یکی دیگه پرسید حتا اگر به صورت جورج بوش کافر اشغال گر آمریکا باشد(دقت کنید عباراتی که در وصف رییس جمهور یک کشور دیگر به کار برد چقدر شبیه اخبار ۲۰/۳۰ و ساعت ۹ شب است) باز هم در جواب گفتم باز هم کار بی ادبانه ای است.می گوید آقا خوب جرج بوش اشغال گر است و کشور این بیچاره ها را اشغال کرده است می گویم پسرم من نگفته ام آن هایی که به طور رسمی علیه آمریکا می جنگند, آدم های بی ادبی هستند. عزیز جان بوش اشغال گر است درست اما آن جا میدان جنگ نبود. در آن محل خبرنگار تنها کار مودبانه ای که حق انجام آن راداشت سوال کردن بود و از این توضیح ها..... اما باز یکی می گوید ولی آقا اگر کار بدی بود که کشور خودمان مسابقه ی پرتاب لنگه کفش نمی گذاشتند.....


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ دی ۶, جمعه

خطاب به زن



«تو دیر رسیده ای»*

من هیچ گاه نخواهم رسید

سیبی را که جدم

جرات خوردن اش را

از «زن»اش گرفت

پیش از هردوی آن ها

بلعیده ام

این گونه

از ازل تا به امروز

در برزخ رحمت و لعنت خداوند

از حلق خویش آویزان ام

بهار۸۵

=================



*شروع این شعر را از شعر دوست گرامی و شاعرم«خانم ناهید عرجونی» گرفته ام.هرچند شعرش یادم نیست ولی به یاد دارم شعری با این شروع داشت

» ادامه مطلب

۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

بکارت امر سیاسی شده

هر گاه به مسائل زنان اندیشیده‌ام، جنبه های حقارت‌بار و پارامترهای غیر انسانی و تبعیض آمیز  حاکم بر زنان نظرم را جلب کرده است، شکل اجتماعی وسیاسی شده ی نگاه به بکارت زنان قبل از ازدواج (دختر) بسیار حائز اهمیت است؛ دقیقا مسئله همان دختر ماندن زنان، قبل از شرف یابی به حضور شاهزاده ی سوار بر اسب سفید بال( بی.ام.وی. سفید یخچالی) در حجله ی ممهور به مهر پدران و زنان پیر سالخورده ی قابل اعتماد قبیله است؛ و دختر ماندن دقیقا به معنای زیر سلطه ی معنوی و مادی(فیزیکی) خانواده است، و خانواده  به عنوان یک نهاد سکس سالار و سرمایه سالار و در ژرف ترین شکل خود نهادی پدر سالار و «نرسالار» تلقی می شود. و این گونه دختر در فرهنگ ما هنوز به انسان(زن)ی گفته می شود که افتخار ازدواج با یک مرد را پیدا نکرده است، زنی که تا از زیر سلطه ی این یکی مرد(پدر یا برادر) خارج نشود  و به سلطه ی مرد دیگری(شوهر) در نیاید حتا اگر پروفسور(استاد دانشگاه) شود و سن کمال عقل و اندیشه هم بیابد باز هم نهایتا «دختر» است؛ فوقش «پیر دختر»، که این عنوان پیر دختر نیز از روی دو تحقیر به وی اعطا می شود ؛ اول «سن سالارانه»  به معنای از کارافتادگی یا کم کارکردی جنسی ، دوم «وابسته انگاری جنس زن» یعنی هیچ مردی این افتخار را نصیب این دختر نکرده است که وی را «بگیرد» و تا زمانی که مردی این زن را نگیرد، هکذا او رشد نیافته و هم چنان دختر تلقی می شود. (به معنای واژه ی«بگیرد» دقت شود!)

 این رسم دیرین از زمان به معنای زندگی قبیلگی تا به امروز که در آپارتمان و برج و آسمان خراش و اتوبان و مترو  و... زندگی می کنیم، هم چنان باقی است؛ پای بر جا و سخت زی. هنوز هم بزرگترین کابوس دختران، مادران ، پدران وبرادران غیور  روی دادن کوچک ترین اتفاق، برای بکارت عضو خانواده شان یعنی دختر  است، که هر گونه اتفاق دیگری حتا پارگی عصب های بیناییُ، شنواییُ، رگ های قلب و... و هزاران آسیب جسمی، حتا به قیمت از دست رفتن جان، نمی تواند به پای کابوس وقوع کوچک ترین اتفاق  و آسیب به این چند مویرگ خونی که به دلیل به هم پیوستگی، شکلی «پرده وار» به خود گرفته است، برسد؛ و هکذا این پرده از دیر باز پرده ی شرف و ناموس و حیثیت  مردانگي  بزرگ و كوچك مردان خانواده و ایل و طایفه و قبیله و.. شده است.

بكارت امر فيزيولوژيك اجتماعي شده

از زمان شكل گيري يا تفوق الگوي زندگي جامعه‌ي كشاورزي، بشر اتفاقي اقتصادی به نام «مازاد مصرف» را تجربه کرد. تا پیش از آن انسان‌ها در زندگي «جوامع باغچه كاري» به اندازه ي نياز روزمره‌شان توليد و مصرف داشتند؛اما در  الگوی اخیر  عملیات كشاورزي به جاي «باغچه» در« مزرعه» و به جاي «زنان» كه امور باغچه ي منزل را بر عهده داشته‌اند، توسط  «مردان» در بيرون خانه انجام مي‌شد. به دلیل وسعت زمین زیر کشت رفته و برداشت محصول انبوه تر نسبت به برداشت از باغچه ی کوچک خانگی، مقدار توليد از مقدار مصرف خانوار افزون‌تر شده و طبيعتا بخشي از آن انبار مي‌شد واین ذخیره سازی به افزایش قدرت اقتصادی صاحبان کالا منجر می گردید. ضمن آن که این کالا (مازاد مصرف)می توانست در مقابل کالای دیگری معاوضه یا مبادله شود. به این ترتیب از افزایش مازاد مصرف، مفهومی به نام «سرمایه» شکل گرفت.

از آن زمان، تعداد مصرف کنندگان و مشروعیت آن ها برای استفاده از نتایج تولید برای صاحب سرمایه اهمیت یافت. بنابراین در حالی که تا آن زمان مدیریت بر رابطه ی جنسی و تولید مثل توسط زنان اعمال می شد و زن این امکان را داشت بدون تعیین محدودیت از سوی هر نیروی بیرونی، رابطه ی جنسی داشته باشد و لذا معلوم نبود كه فلان فرزند به دنيا آمده محصول رابطه‌با كدام يك از مرداني  بوده كه زن مذكور با وي رابطه‌داشته است و از همین روی بود که تبار انسان از مادر معلوم می شد و نه از پدر(مادرتباری).از اين زمان به بعد، جامعه از نظام چند شوهري به نظام تك شوهري تغییر الگو می دهد. در این الگو همه ی فرزندان متولد شده، از یک شوهر و«پدر»خانواده بوده و مشروعیت مصرف دارند.

در همین الگو، اتفاقي كه براي «دختر» روي مي‌دهد نيز از زير شاخه‌هاي همين تغييرات اجتماعي است. در اين نظام خانوادگي نخستين چيزي كه بايد معلوم و آشكار باشد، نوع رابطه‌ ی منتهي به فرزندآوري است. زيرا فرزند يك نان خور و يك مصرف كننده است و دلیلی ندارد بدون هيچ توجيه اقتصادي، يك نفر به مصرف كنندگان اضافه شود كه در نهايت هم معلوم نیست بعد از آن‌كه به نيروي كار تبديل شد، مربوط و متعلق به چه كسي است. بنابراين همان طور كه همسر از هرگونه رابطه با مرد ديگر محروم مي‌شود، مسلما، دختر هم نباید به هيچ‌گونه‌ رابطه ي جنسي‌ خارج از حوزه ی نظارت پدر، تن دهد. زيرا: اولا ممكن است موجب فرزند آوري، خارج از چارچوب متعین شود و ثانيا در چنين نظامي فرزند آوري  باید توسط مادر خانواده صورت گيرد تا فرزند، در آينده به عنوان يكي از اعضاي خانواده‌ي«پدري»، بتواند تحت قيادت  پدر به نيروي كاري كارآزموده و قوي تن تبديل شود. بنابراين مشخص است در اين ساختار، به فرزند نر ارزش بیشتری داده مي‌شود؛ که مي‌تواند بر نيروي كار خانواده بيافزايد، ولي دختر كه به عنوان يك نيروي كار در نظر گرفته نمی شود، به كالايي براي تبادل، تبديل مي‌شود كه  در هنگام نياز، به منظور تبديل به احسن، مثلا اضافه شدن يك داماد يا براي جلو گيري از وقوع نزاع يا براي تشکیل يك پايگاه خانوادگي گسترده‌تر با ايجاد روابط سببي و در خيلي از موارد هم به عنوان مابه ازاي يك توافق اقتصادي و يا اختلاف خوني(خون‌بس) می تواند مورد استفاده قرار گیرد. در اين حالت جنس دست نخورده(بكر)، مثل زمين بكر، مثل كالاي استفاده نشده و همان چيزي كه در روزگار ما نیز هنوز ارزش واقعي كالاست و به آن «آكبند» مي‌گوييم، ارزش و قيمت افزون‌تري دارد. بنابراين  «پرده ی بكارت» از امری فيزيولوژيك به مفهومی اجتماعی به نام «بکارت»  تغییر ماهیت می دهد.  لذا پرده ی بکارت برخلاف سایر اعضاي جسمی ‌مان که با افزايش سن و  تغيير كاركردهايي كه باگذشت زمان  و نوع استفاده‌اي كه از آن مي‌كنيم، مي‌تواند دچار تغيير شود به دليل عوامل غیر فیزیولوژیک ، به موضوعي اجتماعی مبدل مي‌شود كه مرجع تعيين كننده‌ي  تغییرات آن نه ويژگي‌هاي جسمي بلكه ساختارهاي خانوادگي و قوانين  فرهنگی- اجتماعي است.



رابطه‌ي دين و بكارت

من نه پژوهش‌گر دين هستم نه روشنفكر ديني؛ نه مجتهد ديني هستم و نه در فكر توليد گفتمان ديني متفاوت. اما همه‌ي اديان مدعی اند و اذعان دارند که براي اصلاح ساختارهاي «كج‌كاركرد اجتماعي» ظهور كرده‌اند. در كتب مقدس و گفته‌هاي همه‌ي پیامبران اين نكته مذکور ومشهوداست كه اديان به «سنن» درستی که براي دوام  و قوام جامعه لازم و ضروري دانسته اند، احترام گذاشته،  يا با آن‌ها مقابله نكرده و يا گاهي آن‌ها را تقويت نیز كرده‌اند. و كيست كه نداند ممنوعيت رابطه‌ي جنسي قبل از ازدواج در سرزمین هایی که اديان در آن ظهور يافته‌اند، که قوام جوامع و پايداري اقتصادي و خانوادگي‌شان بر تعین روابط جنسي و نهادينه كردن آن بنا نهاده شده است تا چه اندازه می توانسته سنت زیبا و مورد لزومی بوده باشد. بنابراين، این  نوشته هرگز بنای رد كردن يا شكستن حرمت ممنوعيت زنا در اسلام را ندارد.  زيرا  هم در قرآن، به سنن درست جوامع احترام گذاشته شده و هم در كلام پيامبر، خلفا و امامان نيز اين امر ديده شده است.( اشاره به نامه حضرت علی به مالک برای فرمانداری مصر) به عنوان مثال اگرچه اسلام  برده‌داري را نكوهش كرده و اگر چه ثواب عظیم براي آزاد کردن برده قایل شده است، اما حكم به ممنوعيت قطعي آن نیز نداده است. که این امر مبین توجه شارع مقدس به نيازهاي زمان و سنن موجود در جامعه بوده است.

در مورد رابطه‌ي جنسي قبل از ازدواج هم حداقل در فقه شيعه نهاد ازدواج موقت پذيرفته شده حتا براي دختر مجرد، اما با توجه به شرایط ویژه به هر حال پذیرفته شده است.البته این نوشتار بنای بررسی درستي یا نادرستي ازدواج موقت، شرایط و تبليغ براي ازدواج موقت و نه حتا اعلام موافقت با آن را ندارد ، بلكه موضوع مواجهه اجتماعي و در اين دوران برخورد سياسي( به معناي برخورد حاكميت يا نهاد دولت) با مفهوم بکارت است. که منظور غایی این نوشته است. . لذا اگر حاکمیت بنای آن را دارد که چنین سنتی را هم رواج دهد، با همه ی مخالفت هایی که با آن می شود، بساط چنین سنت نا حسنه ای را رد برخورد با زنان کی می خواهد برچیند؟

بکارت، امر سیاسی شده

اگر امر سیاسی را به عنوان مجموعه ای از رفتارها، مفاهیم، ایده ها و.. که محدوده ی کنش مندی های آن «در» و یا «بر» ساختار قدرت و حاکمیت تعریف شود، در نظر بگیریم، بنابراین سیاسی شدن یک امر، یعنی دولت و حاکمیت خود را محق بداند که از راه قوه ی قهریه ( حال چه دموکراتیک در اختیار گرفته باشد و چه غیر دموکراتیک) و توسط نیروهای دولتی اعم از نظامی و انتظامی که در اختیار دارد، مردمان تحت حاکمیت اش را به انجام یا عدم انجام آن امر وادارد.  در این حالت هر امری که پیش از آن، در حیطه ی نظارت یا اعمال قدرت حاکمیت نبوده و اکنون چنین شکلی یافته، سیاسی شده است؛ زیرا برای انجام یا عدم انجام آن، یا تغییر شرایط و حدود وصغور آن می بایست با دولت مواجه شد.(حال این مواجهه خواه از راه حزب وپارلمان و.. باشد یا از راه درخواست های جمعی به شیوه ی کنش های کمپینی،N.G.Oها، یا هر شکل دیگری.)

در مورد بکارت در جمهوری اسلامی اتفاقی روی داده است که در هیچ کجای تاریخ و در هیچ سرزمین اسلامی دیگری روی نداده است. در تمام اين‌سال‌ها برخوردي حقارت‌بارتر از اين نديده ام، كه  پس از آن که يك سرباز 20ساله ی نيروي انتظامي و یا به فرض افسری یا درجه داری،  پس از آن که به هر دليل درست يا نادرستي،خانمي را در خيابان، مهماني، شب نشيني و يا هر مورد ديگري دست‌گير یا بازداشت كند، دادگاه او را به پزشكي قانوني معرفی کرده و وضعيت بكارت اش را  كه خصوصي‌ترين حوزه‌ي هر انساني است مورد بررسي قرار می دهند! حتا چند سال پیش  ایسنا  خبر معاینه ی دختران برای بررسی سلامت[بکارت] آن ها را مخابره کرد. اين برخورد از ديد من حقارت‌بارترين نوع مواجهه با یک انسان بوده و هست و به تمامي اعتماد به نفس يك انسان(زن) را به ورطه‌ي نابودي مي‌كشاند و بسا بسيار زنان و دختراني كه تنها براي يك لحظه انديشيدن به اين مسئله(معاینه بکارت) و احتمال يك در هزار آن  که محتمل است در انتظارش باشد، از حضور در جمع‌هاي برابر بدون حضور «محرم» خود داري می ‌كنند و قاعدتا نمي‌توان براي  حضور در همه‌ي عرصه‌هاي زندگي در اين روزگار، يك محرم را با خود به همراه داشت. از اين رو اين برخورد و اين قانون غير قانوني نانوشته كه سال‌هاست به صورت عرف قضایی در آمده است يكي از پارامترهاي کاهندهِ ی عزت نفس انساني زنان بوده و هرگز اجازه نخواهد داد که زن ایرانی از عزت نفسی برابر با دیگر شهروندان برخوردار باشد.

یکی از مسائل تاثیرگذار که عامل موثری در عدم رشد روانی و اعتماد به نفس و عزت زنان حتا بارزترین شخصیت ها و فعالان جنبش زنان ایران در این سالیان، برخورد مذکور است. به‌راستي خودتان را به عنوان يك زن تصور كنيد كه وقتي در خيابان قدم مي‌زنيد، وقتي به مهماني مي‌رويد، وقتي در جامعه به هر كدام از اشكالي كه ممكن است به عنوان يك انسان حضور داشته باشيد، حضور پیدا می کنید و چنین سرنوشتی حتا احتمالی در انتظارتان باشد، چگونه می خواهید اعتماد به نفس تان را حفظ کنید؟ وقتی قرار است توسط یک غریبه(گیرم پزشک حاذق مورد اطمینان شرع و قانون) معاینه ی جسمانی شوید و حسابی را که در نظام اسلامی هم تنها حق خداست که از شما باز خواست کند، پس بدهید. آیا جامعه ی مردان اگر چنین سرنوشتی و قانونی در انتظارشان بود آیا به آن تن می دادند؟حتی با این قرائت مردسالارانه که "مردان مظاهر همیشگی غیرت و ناموس" اند و از بازدید بدنی زنان و دختران شان در فرودگاه امارات - که ظاهرا یک عرف پلیسی رایج است - خون شان به جوش می آید هم باید پرسید که مردان ناموس پرست چگونه بر خود روا می دارند که زنان و دختران شان در معرض تست بکارت ،این توهین شخصیتی به زنان قرار بگیرند؟

از سوی دیگر این رسم در کجای اسلام و در کدام یک از سنن پیامبر، خلفا، امامان و حتا بعد از آن ها در زمان خلفای نکوهش شده ای چون امویان یا عباسیان در تاریخ اسلام وجود داشته که در هنگامه حکومت داری شان زنان جامعه شان را به نزد حکیم ببرند ببیند که آیا بکارت شان سر جایش است یا نه؟ که امروز حاکمیت این حق را به نام اسلام  بر  بخشی از شهروندان (زنان) برای خود محفوظ داشته است؟ آیا جز این است که معاینه ی بکارت به هر بهانه ای به معنای فرض انگاشتن ارتکاب زنا توسط زنان است و آیا جز این است که شارع مقدس اسلام هرگونه تجسس در زمینه ی زنا را به صراحت ممنوع کرده و این امر در قوانین کیفری جمهوری اسلامی نیز پیش بینی شده است .



 دیگر نمی خواهم پای مفاهیم حقوق شهروندی مدرن و مباحث فمینیستی از جمله حق تصمیم گیری بر بدن و مفاهیم سکسوالیته و ... را به میان بکشم که به هزار اتهام ناگفته تا همین جای این نوشتار متهم ام! بکارت اگر موجب سربلندی است و امری است که ازاله ی آن موجب حقارت است، آیا چنین برخورد ناشایستی با چنین امر شخصی و خصوصی ای هزاربار حقارت بار تر از ازاله ی آن نیست؟

مطالب مرتبط: زنان
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

آدم ها و خیابان ها..

خیابان حضور سیاه و سنگین و کشیده شده بر سطح زندگی آدم هاست.


خیابان تاریخ تجربه شده ی گذر و قدم  و گام های بی تاریخ ماست که روزی نقشی از شکل هستی یافته ی احساس های مان را بر ان حک کرده ایم....



» ادامه مطلب

یلدا بی یلدا غبار و سرما

سقز بیش از هر چیز برای من یعنی« گرد و غبار»( توز towz معادل کردی آن است).از همان اوایل کودکیم یادم می آید که همیشه به طور نا خود آگاه تا قدم از خانه بیرون می گذاشتم چشم هایم را تنگ می کردم(چاوم کز ئه کرد).تا مبادا چشمانم پر از غبار شود. عجیب آن که در سرمای آذرماه هم  وقتی بیرون خانه هستی این گرد و غبار به طواف قامت من مشغول است.


سقز به ادعای .......


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه

بیا برویم هوای جان!

هوای جان!

حوصله محصول علاقه است و انتظار محصول دل تنگی! کسی را که در آن سوی دلتنگی می‌خواهی، می توانی تا فراسوی حوصله به علاقه ی انتظارش بنشینی.


جمعه شکل تعطیلی لحظه های جهان است و هر روز تعطیل شبیه جمعه ای است که من جایی مبهم نزدیک جهان، در بامدادی دیر و از راه رسیده میان لحظه‌هایی که نمی‌دانم چه مقدار از آن را با من سهیم هستی یا چه قدر در لحظه‌های تو سهیم‌ام. شراکت و رفاقت و موافقت همه ی آن چیزی است که دو انسان به قصد هم«راه»ی از یک دیگر جست وجو می‌کنند و در آرزوی اش.

یادآوری ترانه‌هایی از ایام گذشته ای که خاطره‌هایی دور از تنهایی و اندوه هستند, سهم زندگی را در سهم‌های گذشته ی ما سهیم تر می کند. یاد وخاطره ی جمله‌هایی را زنده می کنند که گاه نمی‌خواهم تکرارشان کنم. مردی با همه‌ی «قصه‌های تنهایی زمین» و «حجم همه ی اندوه های جهان»

از به یادآوردن این نکته که « تو نام مرا هرگز ننوشته بودی که فراموشم کنی» و هراس از این که این لحظه و «تو »هم اسم مرا نمی نویسی. شکلی است از عطش های کنار یک لیوان، که هرگز مطمئن نیستی حجم گوارایی آب این لیوان چه قدر است؟!

دلتنگی برای نوشتن,و این که نه تو نه جهان نمی گذارد آن گونه که می خواهم و می‌خواهیم دوستت بدارم و خیابان و آسمان این شهر که مدت هاست طعم باران را در گلوی تو زندانی کرده اند. با این همه من ام آزاده ترین زندانی راه‌های هستی برای رفتن.... رفتن... بیا برویم.
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه

شاعران و آرایش گران


دیگر چه داری بگویی با من                                                                      



رویاهایم را که در امتداد گیسوانت ... 


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه

تناقضات حقوق بشر و حقوق شهروندی؟

به مناسبت 10 دسامبر 

آن چه با شنیدن اعلامیه جهانی حقوق بشر به ذهن من می آید همان طور که از عنوان مطلبم بر می آید تناقضاتی است که هم از نظر مفهومی و هم گاه از نظر انضمامی آن ویا در عرصه ی فعالیت های حقوق بشری با دیگر مفاهیم مورد دفاع اندیشمندان به چشم می خورد است.

اولین و شاید حل ناشدنی ترین آن ها‌ تناقض میان دو مفهوم«حقوق بشر» و «حقوق شهروندی» است.از نظر مفهومی شاید در نگاه اول خیلی متناقض به نظر نرسد. اما آن چه امروز می بینیم شدیدا نشان دهنده ی تناقضی اشت که میان حقوق شهروندی و حقوق بشر وجود دارد.

اصولا حقوق بشر مفهومی است که ناظر به «حقوق طبیعی»به تعبیر جان لاک  و یا «حقوق اولیه» به تعبیر دانشمندان علم حقوق و یا به تعبیر هانا آرنت به منزله ی «حقوق سلب ناشدنی»(inalienable) در نظر گرفته می شود. یعنی حقوقی که «انسان» به ما هو انسان و تنها به دلیل انسان بودن از آن برخوردار است. وبرای برخورداری از آن نیازی به دارا بودن هیچ ویژگی «اکتسابی» یا «انتسابی» ندارد. اما در مقابل «حقوق شهروندی» به حقوقی گفته می شود که در قانون اساسی یک کشور برای شهرندان در نظر گرفته شده و شرط برخورداری از آن ها «تعلق» به جامعه یا کشور یا سرزمین و عضویت در گروهی از انسان هاست که طی توافقی خواه دلخواه و خواه اجباری با هم دیگر به سر می برند. که در جهان امروزی ما حقوق بشر ناظر به حقوقی است که یک فرد به خاطر تعلق به یکی از دولت ـ ملت ها از آن ها برخوردار می شود.یعنی شما زمانی از حقوق یک فرانسوی برخوردار می شوید که حداقل تابعیت آن کشور و یا «پاسپورت» آن کشور را دارا باشید و تا زمانی که چنین وضعیتی را پیدا ننموده اید نمی توانید درخواست کننده ی چنین حق و حقوقی باشید.

از سوی دیگر برخوردار شدن از حقوق شهروندی خود موجد یک سری تکالیف و مسئولیت می باشد که «شهروند» بنا به تشخیص حاکمیت(دولت- ملت) از آن ها برخوردار می شود و در صورتی که هر کدام از شهروندان ناقض تکالیف و مسئولیت های شهروندی عمل کنند حاکمیت به خود این اجازه را می دهد که وی را از برخی از حقوق شهروندی اش و گاه از اکثریت  آن ها محروم نماید. به عنوان مثال یک انسان چه تابعیت کشور خود را داشته باشد و چه تابعیت ثانویه ی یک کشور دیگر را  دارا باشد, در صورت نقض قوانین شهروندی آن کشور,ممکن است در کشور خود زندانی شود یا «نفی بلد»شود و یا اگر تابعیت ثانویه دارد تابعیت اش لغو شود. اما حقوق بشر همان طور که هانا آرنت می گوید ناظر به حقوقی است که سلب ناشدنی است و برای برخورداری از آن نیازی به مسوولیت و تکلیف نیست.از دیرین ترین اسناد بشری تا امروز این وضعیت  در میان اندیشمندان نیز حضور داشته است که حق برخورداری از حقوق, اثبات شایستگی در عضویت یک جامعه یا کشوری خاص می باشد به عنوان مثال در اندیشه ی افلاطون نیز مردمانی از حقوق برخوردار می شدند که شایستگی حضور در «یوتوپیا» را داشته باشند.

از همین روست که می بینیم بخش زیادی از تلاش و کوشش مدافعان حقوق بشر صرف این می شود که به حاکمان دولت - ملت ها یادآوری کنند که قوانین وضع شده در هر دولت _ملتی نباید ناقض حقوق اولیه ی انسان که در اعلامیه جهانی حقوق بشر ذکر شده باشد. اما می بینیم و شاهدیم که بسیاری از دولت- ملت ها به بهانه ی مسولیت ها و وظایف شهروندی بسیاری از «شهروند»ان شان را از حقوق«انسان»ی شان محروم می کنند.

اما آن چه در جهان مدرن متناقض می نماید دقیقا همین مفهمم شهروندی است زیرا ظاهرا انسان امروزی بدون برخورداری از «تابعیت» و عضویت در یک دولت ـ ملت نمی تواند خواهان حقوق انسانی خود باشد. به عنوان مثال نگاهی گذار به موارد نقض حقوق بشر در جهان امروز می تواند تببین کننده ی این مسئله باشد. وضعیت مردم دارفور در سودان,وضعیت فلسطینی ها در غزه,وضعیت زنان در برخی کشورهای اسلامی و یا چرا جای دور برویم وضعیت زنان,کوردها یا مذاهب و ادیان  ملت ها و قومیت های غیر شیعه و فارس در ایران به دلیل مفادی در قانون اساسی از برخی حقوق  انسانی شان محرومند, از سوی دیگر همه ی این انسان ها طبق مفاد اعلامیه ی حقوق بشر از حقوق اولیه شان که در اعلامیه برآن تاکید شده قاعدتا باید برخوردار باشند اما اگر نباشند چه راهی هست برای برخودرا شدن شان؟ هیچ! یا باید جلای وطن بنمایند و به سرزمین دیگری بروند و به «شهروندی» آن کشور در آیند و تا زمانی هم که به تابعیت دولت_ ملتی دیگر در نیامده اند در بدترین وضعیت انسانی در کمپ ها و اردوگاه ها نگه داری می شوند و یا این که مجامع بین المللی از «دولت ـ ملت»ی که آن ها بدان تعلق دارند درخواست می کند که پاسدار حقوق اولیه یآن ها باشند.  به عنوان مثال تمام تلاش های این چند ساله ی نهاد های حقوق بشری در زمینه ی بحران دارفور به این مسئله ختم شده که از دولت «سودان» بخواهند که به این وضع پایان بدهد. باز به تعبیر هانا آرنت به عنوان مثال قبایلی که هنوز به صورت وحشی زندگی می کنند می بایست اول از یوغ استعمار دیگران و توحش خود خارج شوند و حق تشکیل یک دولت ملت را داشته باشند و آن گاه به حقوق بشری خود دست پیدا کنند. این همان جایی است که برخی منتقدان اعلامیه ی جهانی حقوق بشر ان را رویایی و انتزاعی فرض می کنند.

اما در عرصه ی پراگماتیستی و اکتویستی فعالیت برای احقاق حقوق بشر نیز گاه شاهد خلط مبحث میان  مباحث و خواست های این فعالان و روشنفکران نیز هستیم. این گونه که گاه روشنفکران ما آن جایی که انگشت بر حقوق انسانی یا دفاع از آن ها می پردازند برای خودشان مشخص نیست که خواستار حقوق شهروندی شهروندان هستند یا حقوق انسانی آن ها و گاه برای در خواست هایشان در تاکید برحقوق شهروندی به این مسئله دقت نمی کنند که بسیاری از حقوق انسانی شهروندانی که آن ها خود را مدافع آن می دانند در همین لفافه ی حقوق شهروندی از دست رفته است. به عنوان مثال بسیاری از حقوق انسانی شهروندان ایرانی همانند زنان، کورد ها سنی ها و بهایی ها و.. بنا به قوانین رسمی کشور ایران که ناظر به حقوق شهروندی است مورد غفلت واقع می شود و این جاست که تلاش برخی روشنفکران ما که تاکید بر حقوق شهروندی می نمایند به نوعی در تناقض با تلاش برای حقوق اولیه و انسانی آن هاست. زیرا برخورداری از حقوق شهروندی یعنی برخورداری از حقوقی که در قانون اساسی آن کشور برای شهروندان  در نظر گرفته شده است.به راستی وقتی بسیاری ازحقوق انسانی من در قانون اساسی و گاه مدنی یک کشور زیر سوال است تلاش برای برخورداری از حقوق شهروندی به چه معناست؟

اگر ما به عنوان شهروندان در یک دولت ملت موظفیم به مخرج مشترکی از حقوق و تکالیف دست یابیم بدون شک به عنوان شهروندان جهانی و جامعه ای گسترده تر به نام «جامعه ی انسانی» یا بشری نیز نیازمندیم به توافقاتی به نام حقوق جهانی که به رعایت قدر متیقنی از آن باشیم دست بیابیم . این توافقات همان اعلامیه ها و بیانیه های و کونوانسویون های بین المللی است. حال اگر برخی دولت ـ ملت ها می توانند در هنگام پیوستن به فلان کنوانسیون بین المللی با «حق شرط» به آن ها بپیونندند,اما در مورد اعلامیه ی جهانی حقوق بشر دیگر چنین حقی را نمی توان قایل شد. زیرا اعلامیه جهانی حقوق بشر حداقل هایی از حقوق انسان را در بر دارد که همان طور بند آخر اعلامیه اعلام می دارد حتا استفاده و یا تفسیر برخی از ماده های این اعلامیه نباید به صورتی باشد که ناقض ماده های مذکور دیگر در بیانیه باشد.

یکی دیگر از مسایلی که در مورد اعلامیه ی جهانی حقوق بشر مورد توجه و تذکر است مبحثی به نام «نسبیت فرهنگی» و به تبعع آن «نسبیت قوانین» با توجه به فرهنگ  عرف ها و مبانی تکوینی و تدوینی قوانین در جوامع مختلف است. یعنی برخی کشورها از جمله کشور ایران ادعا می کنند که ما مبانی فرهنگی و عرفی خاص کشور خودمان را داریم و قوانین مان بنا به این مبانی تدوین می شود. اما اگر چنین مطلبی را از هر جامعه ای بپذیریم می بایست در زمان تصویب اعلامیه ی جهانی حقوق بشر نیز در سازمان ملل استدلال آفریقای جنوبی مبنی بر «قانون تبعیض نژادی» آن کشور را نیز می پذیرفتیم. یا مسائلی که دولت اسراییل(حال چه این دولت مشروع باشد چه نامشروع) برای فلسطینیان ایجاد می نماید را نیز بپذیریم. در واقع باید یادآوری کرد که نسبیت فرهنگی تا جایی رواست که ناقض حقوق اولیه ی یک انسان نباشد. به عنوان مثال توهین به مقدسات در جامعه ای همانند ایران که اکثریت قریب به اتفاق آن مذهبی هستند به طور قطع از حساسیت بسیار بالاتری ممکن است نسبت به کشوری همانند فرانسه برخوردار است.بنابر این ممکن است سطح مجازات در این دو کشور متفاوت باشد اما اصل اساسی این است که اولا انسان ها از آزادی مذهب و عقیده برخودرا باشند و از آن سو نیز در حداقل آن مقدسات هر انسانی مورد وهن قرار نگیرد.

یکی دیگر از تناقضاتی که در باره ی مفهوم حقوق بشر به ذهن من می رسد تناقض حقوق بشر با مواردی است که عضویت در برخی «نهاد»ها رسمی یا غیر رسمی برای انسان پیش می آورد. به عنوان مثال یک زن از این حق برخوردار است که از حق مادری و حق تشکیل خانواده برخوردار شود. اما به محض عضویت در جنین نهادی چه به عنوان دختر و جه به عنوان مادر از یک سری از آزادی ها و حقوق انسانی اش محروم می شود. اگر انسان امروزی عضویت در نهادی همانند خانواده را به همراه نداشته باشد از بساری از همان حقوق شهروندی محروم می شود و اگر عضویت را نیز برای خود بپذیرد همانند زنان در این مثال باید از بسیاری از آزادی ها و حقوق اش به عنوان انسان محروم شود یا حداقل این است که بسیاری از آن ها تحدید و تهدید می شوند. مثلا حق حضور مدام در عرصه ی عمومی کار اقتصاد فرهنگ و ...

در واقع انگار یک رابطه ی متناقض میان عضویت و تعلق با حقوق انسانی ما وجود دارد یعنی تنها مسئله بر سر عضویت در دولت ـملت نیست که مار را دچار تحدید حقوقمان می نماید و اه عضویت در هر کدام از نهاد های اجتماعی دیگر نیز به گونه ای ما را به همین مصیبت گرفتار می نماید. از این روست که از دید من تلاش و مبارزه در راه احقاق حقوق بشر بک معنی بیشتر ندارد و آن انسانی کردن همه ی نهاد های رسمی(دولتی) و غیر رسمی( غیر دولتی و اجنماعی) است. انسانی کردن در این گزاره به این معنا است که نهاد خانواده به عنوان مثال باید شرایط و قوانین خود را به سمت برآورده کردن حقوق انسانی «فرد» در جامعه سوق دهد نه برای تقلیل و کاهش آن.

تناقض هایی از این دست از دید من نه به خاطر انتزاعی بودن و رویایی بودن اعلامیه ی جهانی حقوق بشر است بلکه دلیل این تناقضات ریشه در سنت های غلط جوامع و نهاد های بشری انسان است که هنوز وامدار پیش نیازهایی است که زمان بسیار پیش تر از اندیشیند انسان به حقوق اولیه اش شکل گرفته اند. در واقع دولت و حاکمیت یا نهاد هایی از جنس خانواده بر مبنای حقوق بشر و نیازهای اولیه ی انسان شکل نگرفته اند. آن ها بر بسترهای دیگری همچون سلطه و اقتدار و مفاهیم روانکاونه ای چون غرایز«اروس» و «مرگ» دارد که به مجال دیگر و فرصتی دیگر نیازمند است.

بارز ترین مثالی که در پایان می توان ذکر کنم. وضعیت آوارگان و پناهندگانی است که هنوز به عضویت و شهروندی کشور دیگری درنیامده اند. این افراد بشر و انسان واقعی هستند. دقیقا حقوق بشری اگر وجود داشته باشد باید ناظر به حقوق  آن ها باشد اما می بینیم که یکی از فلاکت بارترین وضعیت ای انسانی و یکی از بی حقو و حقوق ترین انسان ها در جهان همین گروه انسان ها هستند.




» ادامه مطلب

جامعه ی سبیل کلفت

شعر: شیرکو بیکس

ترجمه: شهاب الدین شیخی

هر چه تلاش کردم

دو واژه ی «زن» و «آزادی» را

رو به روی یک آیینه

...


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

درخواست اعزام يک هيئت بين المللیِ غير دولتی به ايران برای تحقيق پيرامون وضعيت حقوق بشر

درخواست جمعی از گروههای فعال حقوق بشر ايرانی به مناسبت 10 دسامبر روز جهانی حقوق بشر به انضمام گزارشی کوتاه از وضعيت حقوق بشر در ايران


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۱۸, دوشنبه

بهمن قبادی در پنجمین گردهمایی رهبران جوان دنیا

پنجمین گردهمایی رهبران جوان دنیا در دانشگاه هاروارد در کشور  آمریکا و در دو نوبت از تاریخ۱۲دسامبر۲۰۰۸ و هم چنین از۳۱مارچ تا۱۰آوریل۲۰۰۹(۱۱تا۲۲فروردین۱۳۸۸) برگزار خواهد شد.  در این گردهمایی اعضای رهبران جوان دنیا به ..



» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۱۶, شنبه

16 آذر یا 18 تیر

 16 آذر یا 18 تیر


» ادامه مطلب

سیاسی شدگی شدید خاطرات

هوای جان!

امروز پنج شنبه است و برای من پنج شنبه همیشه از عصر چهار شنبه شروع می شود.پنج شنبه هم که یعنی قدم زدن های بی امان در غروب و پیاده روی میان افکار پر از کلمه, برای آینده در کیفی که تنها کیف پر از پنج شنبه ی جهان بود و میان شوق باز مانده از روسری  لبریز سه شنبه، چهار شنبه غیاب زمان بود این میان، هم چون انحنای قطع شده ی در فاصله ی دو ابروی تو.پاییز و پنج شنبه آیا تنها به همین دلیل که حروف اول شان «پ» است به هم قرابت دارند یا پنج شنبه های احتمال، شبیه پاییز همیشگی هفتگی است میان شنبه تا شنبه؟ در انتهای پیاده روی بی امان در گلوی آفتاب نارنجی گراییده ی پاییز! سیگاری در این حواس پرتی کلمات، گوشه ی انگشتان تنهایی ات را می سوزاند...



با کیفی پر از پنج شنبه

تا بی حوصلگی های جمعه ی تو

در این کوچه های پرتقالی غروب

که هر گز در پیراهنم نه گریسته ای

سراسر سفر و لذت سیگارم






هوای جان!

از حواس پرت کلمات گفتم و هوس همیشه ی نوشتن، در این روزگاری که سیستم های توتالیتر تکرار نوشتن را به اندیشه ی ما تحمیل می کنند. زیرا آنان با تکرار هر روزه و همیشگانه ی رفتارهای شان وضعیت موجود را برای منتقدان شان تکرار می کنند و ما هر روز مجبور می شویم که انتقاد از وضعیت تکرار شده را تکرار کنیم و این همان سیاست موذیانه ای است که ما را به تکراری جان فرسا برای نوشتن دچار می کند و نوشتن تکراری راه را برای اندیشیدن تازه می گیردو حوصله از انگشتان را برای نوشتن می زداید. چه زیبا گفت زنده یاد هوشنگ گلشیری:



می خواستیم با کلمات جهان را تغییر دهیم، جهان تغییر نکرد و کلمات ما را فرسوده کردند.



هوای جان!

خبر تازه ای نیست، جز این که فاطمه حقیقت پژوه میان آسمان و زمین برای ابد معلق ماند، جز این که باز هم خانواده ای دیگر دختر 14ساله شان را به حمایت همیشگی قانون قتل ناموسی به قتل رسانده اند، جز این که قانون بومی گزینی را قول داده اند برای سال آینده هم با قدرت مثال زدنی«خودشان» اجرا کنند، جز این که دختری 25 ساله هم در شهر ما سقز خودکشی کرد!خبر تازه ای که نیست جز این که وقتی دوستی، فامیلی آشنایی، از خانم هایی که آن سوی مرزهای ایران زندگی می کنند وقتی به ایران می رسند پیش از هر چیز از ما می پرسند که لباس مان تا کجا باشد گیر نمی دهند؟ چکمه بپوشیم یا نه؟ شال می توانیم سر کنیم یا روسری بهتر است؟....؟...؟وقتی جواب شان را می دهیم می گویند آخر چرا این که ظلم است! و من یاد جمله ی برنادت موسالا ی فمینیست می افتم که می گفت:

«تحت ستم قرار گرفتن مردان تراژدی است. تحت ستم قرار گرفتن زنان سنت است»



هوای جان!

خاطرات من در این شهر که زمانی خاطرات تنهایی قدم زدن از دارآباد تا توپخانه  و از سینما صحرا تا خیابان سئول بود و زمانی خاطرات عاشقانگی به یاد هرم گیسوان زنی، پرسه در گلوی آفتاب بود، اکنون به شدت سیاسی شده.

از جلو دانشگاه تهران که رد می شویم یاد 18 تیر می افتیم. از جلوی میدان 7تیر که رد می شویم یاد 22خرداد می افتیم. از عباس آباد و چهار راه بخارست که رد می شویم یاد مذاکره با نماینده ی سازمان ملل می افتیم. از4راه استانبول که رد می شویم یاد تجع8هزار نفری سال78 برای آزدی اوجالان می افتیم. از خیابان فاطمی که رد می شویم یاد وزارت کشور وجلسه های متعدد شبانه برای اخذ مجوز برگزاری تجمع می افتیم. از چیذر که رد می شویم یاد مجلس ختم برادر عبدا.. نوری می افتیم. از جلوی شهربانی سابق سقز که رد می شویم یاد کشته شدن محمد حسین و جریان های سیاسی سال های 57 و 58 و آن داستان ها می افتیم. از کنار فرمانداری و بلوار سقز که رد می شویم یاد زندان آن موقع های سقز می افتیم و بعد از ظهرهای انتظار برای دیدار نوجوانان 13-14 ساله مان در زندان. از فرودگاه سنندج که رد می شوی یاد عکس  جهانگیر رزمی می افتیم که جایزی پولیتزر عکاسی را به خود اختصاص داد.  اصلا مگر می تون در آذر ماه همه ی خاطرات تمان سیاسی نباشد وقتی حجمی از بغض فروخورده ای به نام خاطرات قتل های زنجیره ای در این حافظه ی زخمی داریم.از کجای این سرزمین عبور کنم که خاطره ام سیاسی نباشد. به کدام تاریخ و صفحه از تقویم اش نگاه کنم که سیاسی نشود این حس شاعرانه ی نوشتن برای تو!  و قتی در شهرستان ما از دید حکومت به قول شارنیوز خواننده های محلی هم سیاسی هستند؟من نمی خواهم خاطره هایم از این شهر از این سرزمین سیاسی باشد. ولی شیمبو رسکا گفت که :

چه بخواهی چه نخواهی

ژن هایت سابقه ی سیاسی دارند

پوستت ته رنگ سیاسی دارد

چشم هایت جنبه ی سیاسی دارند

هرچه می گویی طنین سیاسی پیدا می کند

سکوتت چه بخواهی چه نخواهی

سیاسی تعبیر می شود.



 هوای جان!

 دل نگران ننوشتن این روزها ی من نباش نوشته ام و می نویسم به عهد معهود برای جاهای دیگر  فرستاده ام منتظرم آن ها منتشر کنند تا من نیز در وبلاگم آن ها را بگذارم. هوای جان حواس پرت کلمات به سوی ما پرت شده است و ماییم که موظفیم این حواس را حس و شعور ببخشیم.پنج شنبه شروع به نوشتن نامه ات کردم و امروز شنبه است

مرا سرعت زندگی از یاد می برد گلم

» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه

تنها به این خاطر

 این که


دیگران فکرت را می پسندند


به این معنی نیست


که بدنت را


هم صاحب شوند


 


ریچارد براتیگان

» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

عناد ورزی علیه زنان در دولت مهرورزی

 عنادورزی دولت مهرورزی با زنان


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

انقلابی بدون حقوق زنان,کوردها و بهایی ها

گزارش مرکز سیاست خارجی بریتانیا از نقض حقوق بشر در ایران

منبع: رادیو زمانه


» ادامه مطلب

13سطر از نبودن ات

سطرهایی از نبودنت 


۱-



وقتی در دلم


 با تو قدم می زدم


خیابان آن قدر برایت تنگ شد


مجبور شدم


دستانت را در شعرهایم بگیرم


 


این۱۳ شعر کوتاه را در ادامه مطلب بخوانید


پاییز ۷۸


» ادامه مطلب