۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

گل و خار. ترجمه ی یکی از ترانه های شهرام ناظری


   گوڵ وه‌ خار 

ئاواز: شه‌ هرام نازری 

شاعر:؟  

مترجم: شهاب الدین شیخی 




یاره‌ ب گریانم...دیده‌ م... وینه‌ ی ئه‌ ور...  
دیده‌ م وینه‌ ی ئه‌ ور ئازیز.. وه‌هار گریانه‌...  

 جه‌ رگم که‌ واوه‌..دیده‌ م.. سه‌وداو بریانه‌...  


له‌ سه‌ر تا وه‌ پا سیا به‌رگمه‌...  

بێ دوس قرچه‌ قرچ ..ئازیز.. ریشه‌ ی جه‌رگمه‌...  

بی دوس قرچه‌ قرچ دیده‌م  ریشه‌ ی جه ر‌گمه‌.  

نه‌ مانده‌ن تاقه‌ت دیده‌ که‌م...  

تاب و ته‌وانم... ئازیزم...  

عشق تۆ سوزان...چاوه‌ که‌م...  

 مه‌غز ئوسخانم... دیده‌ که‌م..    

 یاهاااها هاهاررر  دیده‌ که‌م....نویر چاوی..ئازیزم... دل و دینمی‌...گۆل وه‌ خاک   


له‌ قه‌له‌نده‌ران دیده‌م.. له‌ قه‌له‌نده‌ران  ئازیز...   

 بیاوان گه‌ردم ئازیزم.... که‌س خه‌وه‌ر نه‌یری  چاوم...   

. که‌س خه‌وه‌ر نه‌یری دیده‌ م وه‌ سه‌ودا گه‌ردم....نازه‌ نین   

یا هاا هاااهاااررر.. دیده‌ که‌م...نویر چاومی. ئازیزم... دل و دینمی...گوڵ وه‌ خاک   

یاره‌ب گریانم دیده‌ م وینه‌ی ئه‌ور..  

.یاره‌ب گریانم دیده‌م وینه‌ی ئه‌ور  

.دیده‌م وینه‌ی ئه‌ور وه‌هار گریانه‌  

 جه‌رگم که‌واوه‌ و دیده‌ م... سه‌وداو بریانه‌...  

 له‌ سه‌ر تا وه‌ پا سیا به‌رگمه‌...له‌ سه‌ر تا وه‌ پا سیا به‌رگمه‌  

بی دوس قرچه‌ قرچ..ئازیز..ریشه‌ی جه‌رگمه‌..فی دوس قرچه‌ قرچ   

نه‌مانده‌ن تاقه‌ت دیده‌ که‌م..تابو ته‌وانم  ئازیزم.   

عشق تۆ سوزان...ئازیزم... مه‌ غزئۆسخانم  

یاهاهاهارررر دیده‌ که‌م...نویر چاومی ئازیزم.. دڵ و دینمی ..گوڵ وه‌ خاک  


ترجمه[1]‌:

یارب گریانم.... چشمهایم چون ابر..

چشم هایم چون ابر بهار گریان است

چگرم کباب    دیده ام[2].... سودا  و بریان نازنین


سرتا به پایم سیاه لباسم

بی دوست قرچه قرچ[3]  ریشه ی جگرم

نمانده طاقت.. دیده ام...

تاب و توانم...نازنین

عشق تو سوزاند  مغز استخوانم

یاهاهاهار یا هاهاهاهایار...دیده ام.. نور چشممی... عزیزم... دل و دینمی گُل و خار


از قلندران..دیده ام... از قلندران...دیده ام بیابان گردم..نازنین

کس نمی داند... نازنین... سودایی تم...  دیده ام

یاهاهاهاهایار... یاهاهاهایار...دیده ام. نور چشممی...عزیزم...دل و دینمی...گُل و خار.



[1] - من معمولا ترجمه ی آزاد رو دوست دارم اما از اونجا که این متن یه ترانه با صدای شهرام ناظری است و احساس می کنم شنونده دوست دارد همان ریتم و  قرئت دقیق آن چه  را که خواننده بر زبان می آورد، بشنود سعی کردم تا حد ممکن همان الفاظ را ترجمه کنم. بنابراین این ترجمه را صرفا یک ترجمه ی لفظ به لفظ بدانید.

[2] -دیده ام. به معنای چشم های من. یا نور دیده ام. یا توان بینایی من می باشد در زبان کوردی و لازم است که با ماضی نقلی دیدن اشتباه نشود.یعنی همانند همان الفاظ تحبیبی نازنین و عزیزم و..
[3] - قرچه قرچ. از جنس واژه های دوتایی است برای دلالت به بیان یک صوت یا صدا. و شاید معنای دقیقی که بتواند به ذهن خواننده فارس متبادر شود اصطلاح" جلز و ولز" باشد اما  از آ« جا که از نظر خودم جلز و ولز بار عاشقانه و بیانگر این که جگر و قلبی که از عشق در حال سوختن است را نمی توانست انتقال دهد دقیقا از همان واژه ی کوردی استفاده کردم. در واقع «قرچه قرچ" صدایی است که مثلا زمانی که گوشت را در روغن داغ سرخ می کنیم. اگر دقت کرده باشید آن صداها که بر می آید صداهایی نیست که متبادر کننده حروفی چون"ج" یا"ز" باشد بلکه صداهایی چون "ق" و "چ" بیشتر به ذهن می آید.


کلیپ گل و خار با صدای شهرام ناظری




» ادامه مطلب

۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

لبخند بزن پیاده پیمای پیادروهای سکوت/ برای عاطفه نبوی

عاطفه ی عزیز نام ات را در خبرها شنیده ام.از همین خبرها حکمی را که برای تو صادر کرده اند شنیده ام. شنیده ام که محکومی به این که در راهپیمیایی 25 خرداد  شرکت کرده ای. تو من را نمی شناسی. من نیز تو را نمی شناسم. نه به نظرم اشتباه می کنم من و تو همدیگر را خوب می شناسیم. مگر من نبودم که از چهار راه کالج که دیدم جمعیت در پیاده رو ها دارد زیاد می شود لبخند زدم. هنوز راه پیمایی شکل نگرفته بود. اما راه می پیمودیم. سر بر می گرداندیم. سر می چرخاندیم. به یکدیگر لبخند می زدیم. احتمالا تو یکی از همان دخترها بوده ای که به هم لبخند زده ایم. لبخندی نه برای عاطفه از جنس آغاز یک رابطه، یا یک علاقه، لبخندهای آن روز متفاوت بود. لبخند لبخند حمایت بود. یعنی من هم هستم. من با تو هستم. لبخند بزن پیاده پیمای پیادروهای سکوت. لبخند زدیم. راه رفتیم. به انقلاب نرسیده بودیم خیابان پر شد. دقیقا از 4راه ولی عصر پیاده رو جا نداشت. به خیابان آمدیم.
ما همدیگر می شناسیم. تو یکی از همین مردمان ساده و صبوری بودی که در کنار هم،  شعاع دست های مان را رو به آفتاب و روشنی بلند کرده بودیم. آره حتما تو بودی که با دست های ات برای هلی کوپتر های نیروی انتظامی دست تکان می دادی. دست مهربانی. دست اینکه با این که تو آن بالایی و من این پایین اما ما پیاده روهای راه پیما تو راهم دوست داریم. چادر سرت بود یا مانتو؟ روسری ات سبز بود یا قرمز یا سفید؟انگشتان ات را بالا برده بودی  یا دهان ات را به نشانه ی سکوت بسته بودی؟ نه حتما تو هم مرا دیده ای. من تو خوب یکدیگر را می شناسیم.
آن روز همه ی ما مردم شناساترین روزهای عمرمان را با امید آزادی وبرابری  تجربه کردیم. ما یادگرفتیم که می شود ساعت ها راه پیمایی کرد و حتا یک شعار هم سر نداد. ما یکدیگر را با سکوت هایمان می شناختیم. تو همان دختری نبودی که رفتی بالای پل عابر که از طول وعرض و حجم جمعیت دهان ات باز مانده بود؟ من همان پسری نبودم که دست پیر مردی را که نمی توانست از اتوبوس بالا بیاید تا جمعیت را ببیند گرفته بودم؟ راه طولانی بود جمعیت زیاد. من که حاضرم قسم بخورم آن روز 3میلیلون نفر بودیم. سه میلوین نفر که سکوت مان نه از سر رضا بلکه از سر فریاد بود. 
اشتباه  می کنم حتما من را می شناسی. زیرا آن روز من  و تو در یک جشن تولد بزرگ حاضر بودیم. آن روز جشن تولد  انسان بود بر سنگفرش آسفالت خیابانی که مدت ها بود تنها روزمرگی و دعوا و کلافگی پشت ترافیک را به خود دیده بود. یادت هست خیابان هم لبخند می زد. بعد از مدتها به جای لاتسیک ماشین کف پاهای خسته ی من و تو را  که  خودمان را و حقوق مان را و ازادی مان را دوست می داشتیم  و می خواستیم، نوازش می کرد. آن روز جشن تولد عاطفه  و مهربانی و لبخندهای محبت مردم بود که نثار هم می شد. مگر می شود که عاطفه در جشن عاطفه نبوده باشد. من نیز چون تو آن روز پیادرو و پیاده پیمای خیابانی بودم که انتهای اش آزادی بود. به همین خاطر نه تنها مثل عده ای فکر نمی کنم که من نیز مانند تو باید در زندان باشم. بلکه این که ازادم را حق خود می دانم و حق تو نیز می دانم که همین لحظه باید آزاد شوی. زندان جای پاهایی که« کالج» تا «آزادی» را نوردیده است نیست. بیا بیرون پیش ما.




» ادامه مطلب

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

خبر تکمیلی ؛ زید آبادی به 6سال زندان و محرومیت مادام العمر از فعالیت سیاسی محکوم شده است


بنا به پیگری ها صورت گرفته در مورد خبر آقای زید آبادی معلوم شده است که حکم هنوز به وکلای زید آبادی اعلام نشده و آن ها حکم را رویت نکرده اند. اما بنا به پی گیری های بعدی ظاهرا حکم احمد زید آبادی روزنامه نگار  دبیر کل ادوار تحکیم حدت، 6سال زندان و 5 سال در تبعید و ممنوعیت مادام العمر از فعالیت سیاسی است. اما همان طور که گفته شد چون حکم به طور رسمی به وکلا ی وی اعلام نشده است. معلوم نیست که آیا 6 سال زندان به علاوه ی 5سال تبعید است یا این که 5 سال از مدت زندان ایشان باید در تبعید باشد.
به هر حال در این که حکم ایشان صادر شده است هیچ شکی نیست وباید تا فردا صبر کرد که حکم به رویت رسمی وکلا درآید و خانواده ی ایشان نیز هر گونه اطلاع رسانی را به فردا موکول کرده اند.

» ادامه مطلب

احمد زید آبادی به 5 سال زندان در تبعید محکوم شد


احمد زیدآبادی روزنامه نگار و نویسنده، به 5 سال زندان در تبعید محکوم شد.« درحالی که 12مهرماه گذشته برای آقای زید آبادی قرار وثیقه ی250 میلیون تومانی صادر شده بود ، اما در حالی که خانواده اش  وثیقه را  تامین و به دادگاه تودیع کرده بودند، به دستور دادستان از آزادی ایشان ممانعت به عمل آمد و در واقع در تمام این مدت بازداشت زیدآبادی غیر قانونی بوده است.»
صبح امروز ابا انتقال  زید آبادی به دادگا، در حالی که حکم 5 سال حبس با تبعید در گناباد را به وی اعلام کرده اند.مبلغ قرار وثیقه را نیز تشدید کرده و از 250 میلیون تومان به 350 میلیون تغییر داده اند. با این اقدام دادگاه  خانواده ی  زیدآبادی ناگزیرند به تلاش برای تامین وثیقه ی جدید تعیین شده بپردازند.


» ادامه مطلب

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

ما خیلی فقیر بودیم!؟؟

چند روز پیش یک جوکی به دستم رسید. جوک ظاهرا خاطرات یک انسانی بود که در مورد وضعیت مالی  وفقر خانوادگی شان خاطره تعریف می کند. از آن مدل تعریف کردن ها که طرف جو گیر می شود و دیگر یادش نیست که گاهی حرف هایی می زند که اصولا امکان اش نیست. مثلا یک بار در دانشکده ی علوم اجتماعی یکی از همکلاسی های ما در یک میزگرد دانشجویی گفت: من خودم 9سال جبه بودم!! و خوب دقت نکرد که جنگ کلا 8 سال بوده است. به هر حال متن جوکی که برای من آمده بود این است.

"ما خیلی فقیر بودیم. ما امکانات نداشتیم. مادرم قادر به زاییدن من نبود. خاله ام من رو زایید".

با خواندن این جوک یاد یکی از دانش  آموزان ام افتادم .سال 79 بود در مدرسه ی راهنمایی درس می دادم. دانش آموزی داشتم به نام"تبریزی"( نام کوچک اش یادم نیست). تبریزی از این بچه هایی بود که هنوز به دوره ی بلوغ نرسیده بود و هنوز آن قیافه ی زیبای کودکی اش را حفظ کرده بود. سفید و بود کمی توپول با گردنی کوتاه چشمانی کوچولو و مشکی. تبریزی خیلی خیلی شیطان بود و پر حرف و زبون دراز و خلاصه یه بچه تخص به تمام  معنا اما به شدت دوست داشتنی. چون خیلی شیطون و وروجک بود گاه گداری تنبیهش می کردم. گاهی گوشش را می کشیدم گاهی از کلاس اخراج اش می کردم. گاهی  ته کلاس سر پا نگه اش می داشتم اما اصولا  به حال تبریزی فرقی نمی کرد و او ساز خودش را می زد. البته این رو بگم که من شاگردهای شیطون و شلوغ ام رو بیشتر دوست دارم.اما خوب به خاطر حفظ نظم کلاس و اگر این کارها رو هم نکنیم که دیگر تبریزی رو کله ی من می نشست.

باری به هر جهت موقع موقع امتحانات ترم اول رسیده بود و در امتحان انشاء .سوالی بود مبنی بر این که متن زیر را تا دو پاراگراف ادامه دهید:" دوران کودکی من ...." تبریزی ورقه اش را که به من داد به ورقه اش نگاه کردم ببینم امتحان اش چطور بوده. وقتی جواب این قسمت را خواندم. تبریزی نوشته بود:" دوران کودکی من به سختی گذشت. در 3سالگی پدرم را از دست دادم و پس از آن مادرم با کار در منزل مردم و کارهای دیگر خانگی خرج زندگی مان را تامین می کرد.بعد از این که برادر کوچکم به دنیا آمد مادرم دیگر به کار در خانه ها نمی پرداخت و من مجبور شدم از شش سالگی هم به مدرسه بروم وهم در یک میوه فروشی کار می کردم.حتا بسیاری از شب ها همان میوه فروشی می خوابیدم و فردا صبح از آن جا به مدرسه می رفتم......"
من همین جوری اشک در چشمان ام حلقه زده بود و به خودم فحش می دادم. که آخر تو چرا این بچه را درک نکردی. آخر این همه روان شناسی خوندن و  جامعه شناسی خواندن به چه درد می خورد.آخر چه طوری دلت می آمد این بچه ی نازنین رو تنبیه کنی یا از کلاس اخراج کنی و... همین جور اشک می ریختم اعصابم از دست این دنیای نامراد و بی رحم خورد بود.
امتحان که تمام شد به حیات رفتم و تبریزی را پیدا کردم. صدای اش زدم و دست روی دوش اش گذاشتم و رفتیم گوشه ای از حیات نشستیم. آرام شروع کردم  به حرف زدن با تبریزی و مثلا می خواستم از در دوستی و گفت و گوی خودمانی در بیام ودر باره ی مشکلات اش باهم حرف بزنیم.
 پرسیدم تبریزی جان ببخشید من نمی دانستم که پدرت فوت کرده.
 گفت آقا شیخی من پدرم فوت نکرده ..
با تعجب پرسیدم: اما تو که تو برگه ی انشا نوشته بودی...
با خنده و همان شیطنت همیشگی اش گفت: هاهاها آقا شیخی خوب اونجا از تخیلم استفاده کردم بلند شدم دنبا اش کردم در رفت ودستم بهش نرسید گفتم  اگر دستم بهت برسه تخیل ات رو می ذارم کف دست ات ...من واقعا حالم گرفته شده  بود از این که این یه الف بچه این جوری احساسات من رو سر کار گذاشته بود اما خوب خوشحال شدم که زندگی این چنین تلخی نداشته است. هرچند قطع و یقین این چنین زندگی هایی اطراف ما بسیار است. اما یک سوا برای ام پیش آمد چرا در جامعه ی ما کودکان ما تخیل شان باید به سمت بدبختی سوق پیدا کند؟

» ادامه مطلب

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

اعدام های کردستان،جنبش سبز، کرکوک پ کاکا

منتشر شده در : روز آنلاین  


در حالی که هنوز سوم اعدام احسان فتاحیان در یک روند بسیار عجول و غیر معمول(تمام پروسه ی بازداشت و محاکمه و تجدید نظر و تایید و اجرای حکم احسان18ماه طول نکشید) نگذشته خبر تایید نشده ی انتقال شیرکو معارفی به سلول انفرادی و احتمال اعدام وی نیز منتشر شد. یک ماه پیش بسیاری از سایت ها و خبر گزاری های کوردی، خبری را منتشر کردند مبنی بر این که ریاست دادگستری ودادگاه انقلاب استان کوردستان، از رهبری و رییس قوه ی قضایه خواسته است که اجازه ی آغاز اجرایی کردن احکام متهمین کردی را، که حکم اعدام دارند، بدهند. آن موقع کسی آن خبر را آن چنان جدی نگرفت. زیرا که جنبشی اعتراضی در ایران شکل گرفته بود که از نظر ابعاد و ویژگی ها خود بنیاد آن و نیز سطح خواسته ها و سطح واکنش و حجم مشارکت کنندگان، بی نظیر بود . اما هیچ کس نیز به این نکته دقت نکرد که اتفاقا انتشار چنین خبری و دقیقا در هنگامه ی این جنبش اعتراضی می تواند در بردارنده ی معناهای ویژه ای باشد.

جنبش سبز

در واقع تا قبل از آغاز جنبش سبز و ریختن مردم به خیابان ها برای اعلام اعتراض خود در ابتدا به نتایج انتخابات و در ادامه به سیاست های نظام حاکم، آن چه ما معمولا به عنوان جنبش ها و نیز اعتراض های خیابانی در شکل گسترده در ایران شاهد بودیم مربوط می شد به مناطق حاشیه ای ایران و استان های مرزی کشور هم چون خوزستان، آذربایجان و کوردستان. حاشیه ها یی که اتفاقا مردمانی دارد با زبان ها و مذاهب متفاوت با زبان و مذهب رسمی اعلام شده در قانون و نیز پایتخت ایران . نکته ی حایز اهمیت در اعتراضات خیابانی جنبش سبز این بود که این بار این حاشیه ها بودند که حداقل می توان گفت از نظر حرکت های عملی و در واقع به عنوان اعتراضات خیابانی ، ساکت مانده بودند و اعتراضات خیابانی این جنبش در اکثر اوقات به مثلث، تهران اصفهان و شیراز محدود شده بود. نباید از نظر دور داشت اگر چه از نظر حجم جنبش و نیز نیرو و انرژی ای که حاکمیت می خواهد برای سرکوب این جنبش هزینه کند در ظاهر این امر خوشایند حاکمیت بود. اما از نظر این که حاکمیت نمی توانست به بهانه های همیشگی هم چون آشوب در مرزها و نسبت دادن راحت تر این جنبش به بیگانگان و خائنین به وطن، نیز فشار بر حاشیه و سرکوب در مرکز بپردازد، چندان خوشایندش نبود.

از این منظر براین باورم که حاکمیت تلاش فراونی را به خرج داد که حداقل درکوردستان و یا سیستان و بلوچستان فضاهای ارعاب و سرکوب و نظامی گری ایجاد نماید تا بتواند هم کوردها را به واکنش خیابانی وا بدارد هم حواس مردم را تا حدی از حوادث مرکز پرت کند و نیز بهانه ی همیشگی اش را داشته باشد که استدلال نماید همین که در تهران اعتراض هایی علیه دولت مرکزی شکل گرفت «تجزیه طلبان بالفطره!» در فکر تجزیه ی مملکت اند و ما باید به گفتمان وحدت بپردازیم و همانند اوایل انقلاب در فکر خواباندن غائله باشیم. در همین راستا ابتدا یک سری عملیات عجیب و غریب ترور در کوردستان و سیستان صورت گرفت و جالب است بعد از مدتی این غایله وقتی با محکومیت آن سوی اکثر احزاب اپوزیسیون ، روشنفکران و نویسندگان کورد مواجه شد، خاموش شد.

بعد از آن در مناطق سنی نشین همانند کوردستان و سیستان یک سری فشارها به فعالان مذهبی و مدنی این مناطق وارد آمد و در تازه ترین مورد عده ای از این فعالان را در سیستان بازداشت کردند. هم چنین اقدام به اعدام عده ای از فعالان سیاسی و مذهبی در سیستان شروع شد اما پروژه ی اصلی اش را در کوردستان دنبال می کند. کوردستان با 14 فعال سیاسی محکوم به اعدام بالاترین آمار ممکن در کشور را دارا بود. لذا آن نامه ی مذکور برای درخواست اعدام محکومان به اعدام این استان ظاهرا واقعی می نماید. بنابراین از دید من یکی از دلایل شروع پروژه ی اعدام ها در کوردستان واکنش نشان دادن به جنبش سبز است. به جز دلایل مذکور می توان به این نکته هم اشاره نمود که با اعدام محکومانی که در کوردستان که به هزار و یک دلیل از حاشیه ی امنیت و پوشش محافظتی کمتری برخوردارند، حاکمیت می خواهد به جامعه نشان دهد که در اجرای احکام اعدام فعالان سیاسی ابایی به خود راه نمی دهد و این گونه به نوعی به دیگر فعالان سیاسی درمرکز به ویژه فعالان مستقل و غیر حزبی هشدار جدی داده باشد.نباید یادمان بورد که 5 نفر از متهمان حوادث بعد از انتخابات به اعدام محکوم شده اند وبسیاری دیگر نیز هم چنان انتظار حکم های سنگین را می کشند.


تغییر و تحولات سیاسی ترکیه و فضای باز سیاسی برای کوردها

آن چه مشخص است در چند ماه گذشته و باز به طور اتفاقی و هم زمان با طلایه های جنبش اعتراضی در ایران آن سوی مرزها در کشور ترکیه، اسلام گرایان حزب عدالت و توسعه که اکنون ریاست جمهوی و نخست وزیری و تقریبا اکثریت پارلمان را در دست دارند، بعد از آن که طی فشارهای فروان ملیتاریست ها و لاییک های این کشور، تن به حمله ی مسلحانه و لشکر کشی به خاک عراق برای سرکوب کوردهای ناراضی دادن ودر جنگی نابرابر و با تمام قوا از پ.کا.کا، شکست خورند، تصمیم گرفتند که از راه های دیپلماتیک و دموکراتیک،در پی راه حلی برای مسئله ی کورد در این کشور باشند. در همین راستا دولت اردوغان سیاست های باز دموکراتیک برای حل مسئله ی کوردها را نمود. این پیشنهاد با واکنش مثبت اوجالان رو به رو شد و هیئت صلحی را از گریلاهای این حزب راهی ترکیه کردو در ضمن طرحی را به نام نقشه ی راه به ترکیه و دولت اردوغان ارائه داد.اگرچه هنوز نه اوجالان همه ی پیشنهاد های اردوغان را پذیرفته و بسیاری از کوردها با شک و تردید به سیاست های دولت ترکیه می نگرند و نه دولت اردوغان نیز حاضر است تن به نقشه ی راه اوجالان بدهد، اما همین اعلام سیاست های باز در مورد کردها و باز کردن راه حل ها دموکراتیک ، کافی بود که دولت ایران را به وحشت بیاندازد که طرح این گونه مسایل کوردهای ایران را به این تفکر واندارد که آن ها نیز خواهان چنین فضای باز سیاسی ای بشوند. از این رو دولت مردان سیاست خارجه ی ایران ابتدا شروع کردند به یک سری دیدار با سران حاکم دولت ترکیه و حتا اردوغان به ایران آمدوبعد احمدی نژاد هم به ترکیه سفر کرد. اگرچه ظاهر این سفرها به بهانه های دیگری بود اما کیست نداند که ترکیه وسوریه و ایران پیمان امنیتی در مورد مسایل کوردها با یکدیگر دارند و معمولا به محض کوچکترین تغییر و تحولات در مورد کوردها ،با یکدیگر جلسات محرمانه رسمی و غیر رسمی خواهند داشت.

از این رو فضای باز سیاسی که در مورد کوردها در ترکیه ممکن است ایجاد شود مطمئنا به تغییراتی در سرنوشت سیاسی کوردها در منطقه خواهد انجامید و به همین خاطر است که دولت آقای احمدی نژاد در راستای این که به کوردها نشان بدهد که بدون شک در ایران از این خبرها نیست و کوردها حتا به فکر چنین تغییراتی نباشند می تواند با اجرایی کردن پروژه اعدام زندانیان سیاسی کورد هم فضای رعب و وحشت را در این مناطق ایجاد نماید و هم فضای سیاسی کوردها را درگیر مسایل دیگری کند.

کرکوک آینده سیاسی -اقتصادی کوردها

عامل سوم از دید من که می تواند دولت احمدی نژاد را به وحشت بیاندازد. نزدیک شدن تعیین نهایی سرنوشت کرکوک می باشد. کرکوک از دیرباز و از آغاز دور نوین مبارزات سیاسی و حتا مسلحانه ی کوردها مسئله ی اول و آخر کوردها بوده است. چه به قول مسعود بارزانی؛ پدرش ملا مصطفی جان اش را بر سر کرکوک گذاشته است و گرنه ودلت وقت ، حاضر بود هرگونه خود مختاری و یا حتا فدرالیسم را به کوردها اعطا نماید اما به شرط ی که کوردها از کرکوک چشم پوشی کنند.
ملا مصطفی هرگز این پیشنهاد را نپذیرفت.جلال طالبانی در هنگامه ای که مبارزات و احساسات ناسیونالیستی عرب داغ بود، کرکوک را «قدس» کوردستان نامید و دیگر مبارزان سیاسی کورد آن را قلب تپنده ی سیاسی کردستان نامیده اند. صدام حسین نیز با پروژه ی تعریب؛ پروژه ای که در آن کوردهای ساکن مناطق کورد نشین را تبعید می کرد و به جای آن ها عرب های دیگر مناطق را به سرزمین های مورد نظر کوچ اجباری می داد. تا از طریق این سیاست جمعیت منطقه را به نفع عربها تغییر دهد و سهم اعظم این پروژه را در کرکوک اجرایی کرد، به فکر چاره ی فرداهای کرکوک افتاده بود.
از سال 2004 و پس از حمله ی آمریکا به عراق و شکست حکومت بعثی صدام، دولت جدید عراق در واقع، دولتی بود بر آمده از ائتلاف قدرتمند شیعه ها و کوردها. دو گروه قومی و مذهبی که صدام حسین روزگاری آرزو کرده بود کاش خداوند مگس و این دو گروه را خلق نمی کرد. دولت نوین عراق، قانون اساسی جدیدی نوشت که ماده ی 140 این قانون به سرنوشت کرکوک اختصاص داشت. در این ماده توافق شده که ابتدا ساکنین آواره شده ی این منطقه به سرزمین اصلی شان باز گردانده شوند و عرب های به زور کوچانده شده نیز به سرزمین های اصلی خودشان بر گردند و آن گاه رفراندمی بر گزار شود و مردم کرکوک خودشان تصمیم بگیرند که آیا می خواهند بخشی از حکومت فدرال کوردستان باشند یا به دولت مرکزی بپیوندند.
اما آن ائتلاف قدرتمند بین شیعه وکورد که زمانی گروه های مغضوب صدام حسین بودند و شاید بخش اعظمی از ائتلاف شان به خاطر دشمن و درد مشترک بود، در طول این 5 سال رنگ منافع قدرت به خود گرفت و اکنون که در سال 2009 قرار بود انتخابات کرکوک برگزار شود اختلاف اساسی میان شیعه های متمایل به ایران و با گرایش های عرب مدارانه و کوردهایی که قلب تپنده ی سیاست خود را کرکوک می دانند پیش آمده است. تغییرو تحولاتی که ممکن است در کرکوک پیش بیاید بدون شک کوردهای ایران را به واکنش وادار خواهد کرد. چه کوردهای ایران نشان داده اند که حداقل از نظر فرهنگی و حس هم زبانی با کوردها ی دیگر کشورهای منطقه احساس نزدیکی فراوان می نمایند و نسبت به اتفاقات روی داده در این کشورها ساکت نمی نشینند. برای بازداشت اوجالان تظاهرات های اعتراضی بی سابقه در ایران به پا کردند و به خاطر تصویب فدرالیسم کوردستان و رییس جمهور شدن یک کورد در دنیا(جلال طالبانی) جشن خیابانی به راه انداختند. در واقع مسئله ی کرکوک نیز از دید من یک مسئله ی حاد دیگر است که جمهوری اسلامی هرگز حاضر نیست از کنار آن به راحتی بگذرد و نگران واکنش و پیامدهای سیاسی آن در منطقه و به ویژه کوردهای ایران نباشد.
اعدام های کوردستان از دید من واکنشی است به تحولات داخلی ایران و ارتباط آن با جنبش سبز و از سوی دیگر نوعی زهر چشم گیری نسبت به وقایعی که در منطقه در حال رخ دادن است. تا با این اعدام ها چنان فضای سرکوب و ارعابی میان مردمان و فعالان این منطقه ایجاد شود که حتا گمانه زنی نسبت به هرگونه واکنش سیاسی و تحول خواهانه میان کوردها به پایین ترین سطح ممکن برسد.
» ادامه مطلب

وکیل شیرکو معارفی:شیرکو در هیچ جنگ مسلحانه ای شرکت نداشته

منتشر شده در : روز آنلاین
در حالی که تنها دو روز از اعدام احسان فتاحیان زندانی سیاسی کورد می گذرد خبرهای نگران کننده ای درباره ی اعدام شیرکو معارفی دیگر زندانی سیاسی کورد که به اعدام محکوم شده است منتشر شده است.بنا به خبرهای تایید نشده شیرکو معارفی هم اکنون به بند قرنطینه ی زندان سقز انتقال یافته تا حکم اعدام وی نیز اجرایی شود.
آقای شیخی وکیل مدافع شیرکو معارفی در تماس با روز می گوید:« چنین حکمی هنوز به من اعلام نشده و اگر قرار باشد این حکم اجرا شود می‌بایست طبق قانون، پیش از اجرای حکم، دادگاه این موضوع را به وکیل ابلاغ نماید. اما در مورد شیرکوه معارفی این اقدام تابحال انجام نشده است. اجرای حکم نیز باید بصورتی باشد که امکان حضور وکیل در محل اجرای حکم فراهم شود. اما تا دیروز 5 شنبه هیچ ابلاغ و حکمی در مورد اجرایی شدن حکم به من اعلام نشده است. اما از آن جا که لایحه ی تجدید نظر ما مورد قبول داد گاه قرار نگرفته و لایحه ی اعاده ی دادرسی نیز از سوی دیوان عالی کشور رد شده است. امکان اجرای شدن حکم اعدام موکلم کاملا وجود دارد.
شیرکو معارفی از فعالان سیاسی و مدنی کوردستان ایران است که حدود هفت سال پیش به کردستان عراق رفته است. نام برده در 9مهرماه 1387 در روستای دولت قلعه در اطراف سقز بازاداشت می شود . در دادگاه بدوی به اتهام محاربه و به استناد به این که شیرکو در جنگ مسلحانه بازداشت شده است به اعدام محکوم می شود.
این حکم توسط وکیل وی مورد اعتراض قرار می گیرد. زیرا وکیل وی بر این بارو بوده که شیرکو در هنگامه یجنگ مسلحانه بازداشت نشده است . برای ادعای خود نیز استشهادنامه ای از مردم همان روستا را که به امضای 25 نفر از اهالی روستا رسیده، تهیه می نماید و مردم شهادت داده اندکه: «شیرکو در حالی که فرصت درگیری و فرار و یا درگیری را داشته است، اما از هرگونه اقدام خشونت آمیزی خود داری کرده و در خواست امان نیز کرده است».
از سوی دیگر وکیل وی بر این باور است که شیرکو در هیچ جنگ مسلحانه ای علیه جمهوری اسلامی شرکت نداشته است. و در کوردستان عراق نیز مشغول کار بوده که مدراک اشتغال شیرکو در کوردستان عراق، به تایید حکومت فدرال کوردستان عراق رسیده است.همه ی این مدارک به اطلاع و در اختیار دادگاه تجدید نظر و دیوان عالی کشور قرار گرفته است. اما متاسفانه استانادات حقوقی و فقهی و نیز مدارک و اسناد موجود به تایید دادگاه تجدید نظر و دیوان عالی کشور نرسیده است.
آخرین اقدام وکیل وی درخواست از کمیته ی عفو و بخشودگی برای آقای معارفی بوده که این درخواست هم چند وقت پیش به تهران ارسال شده است. آقی شیخی ، در پایان می گوید، درحال تنظیم لایحه و نامه ای بودیم مبنی بر درخواست اعاده دادرسی به دستور رییس قوه ی قضاییه که فردا خانواده اش آن را به را به دفتر ایشان ببرند، که چنین اخباری منتشر شده است و این خبر همه ی مارا نگران کرده است.
انتشار این خبر در حالی است که امروز جمعه است و پی گیری صحت و سقم خبر از مراجع رسمی تقریبا امکان ندارد و این موضوع بیشتر باعث نگرانی فعالان حقوق بشر در ایران شده است.
» ادامه مطلب

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

نوشتن بیش از این خیانت است/ نوشته ی از منصور تیفوری برای عدنان حسن پور*


در شک و دودلی و کلافه گی گرفتاری و آزادی نیز چنان خودش را عزیز کرده است که حتا ممکن است ارزش خیانت را هم داشته باشد. بر لبه ی باریک و نازک شرافت و پستی. به ناگاه صدایی تو را به خود می آورد.صدایی از عمق و اعماق تاریکی دست های ات را می گیرد و تورا به خود می خواند.« چه‌ ندی گه‌ رام له‌ شاران..... نه‌م دی که‌ س وه‌ک تۆ جوان بێ...بریندرام...بریندارم... 1». «آوازی در آن دامنه دوباره از نو عاشق ات می کند.... کودک ات می کند2 » یا دیوانه ات می کند. آوازی آشنا.... جواب اش را می دهی و در ادامه ی آواز او می خوانی:« بڕوانه‌ شاییه‌ ... 3.».



صدای اش می زنی:

_ «عدنان 4» تویی؟

_شما؟

_من منصورم

49 روز است که آن جاست. تنهاست. ظهر است و ما حق نداریم که با صدای بلند حرف بزنیم. تنها می توانیم از پشت دیوار های سلول های به هم چسپیده آواز بخوانیم. آن هم زمانی که «آن ها» دور اند.

عدنان هنوز هم آواز و ترانه می خواند و هنوز هم مصرانه به شادی و جشنی می اندیشد که همگان در آن شرکت نمایند.حتا اگر گلوله ها لکه های رنگین روی سینه اش باشند. نوشتن بیش از این خیانت است.

پانویس:
1-قطعه ای از یک ترانه ی معروف کوردی به نام« هر چه گشتم زیبایی چون تو ندیدم».( هر چه هم شهرهای دنیا را گشتم زیبایی چون تو ندیدم..... اکنون به یاد هر کدام از قرار های ملاقت های مان زخمی بر دل دارم.. زخمی بر دل دارم) که با صدای زیبای هومر دزه ای همه ی جوانان کورد روزهای عاشقی شان را با آن هم زمزمه بوده اند.

2- قطعه ای شعر رفیق صابر شاعر کورد

3-یکی دیگر از آوازهای همان کاست هومر دزه ای. ( ببین شادی است و جشن است در آن خانه... بیا به کام عاشقی دست یکدیگر را بگیریم .. وبرقصیم...)

4-عدنان حسن پور ٢٥ ساله روزنامه نگار، عضو تحریریه ی هفته نامه ی "ئاسو" که به دو زبان کردی و فارسی منتشر می شد بود که اين هفته نامه در سال 1384 به اتهام اقدام عليه امنيت ملي و تشويش اذهان عمومي توقيف شد. وی در تاريخ ٥ بهمن ماه 1385 دستگیر شد و در تاريخ ٢٢ خرداد در دادگاهي غير علني به اتهام "اقدام عليه امنيت ملي"، " جاسوسي" و ..."محاربه" محاکمه و به اعدام محکوم شده بود که چندی پیش، پس از سه سال، از حکم اعدام تبرئه شد.
*- این نوشته متنی است که منصور تیفوری پشت جلد کتاب «واژه ی مقدس بی معنی...وشه‌ ی مۆباره‌ کی بێ مانا».که ترجمه ی مجموعه ی مقاله ای است از رضا علامه زاده به کوردی، نوشته است. آن وقت ها منصور نیز بازداشت بود و این چنین از حضور هم آگاه شده بودند و من نیز نوشته ی منصور را از کوردی ترجمه کردم. به یاد همه ی آنان که آزادی و عشق سرود تنهایی های گوشه ی زندان شان است.
» ادامه مطلب

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

بی سرزمین تر از باد - برای احسان فتاحیان

برای احسان فتاحیان 

دیشب تا آخرین ساعات شب مشغول نوشتن گزارش آخرین خبر ها از وضعیت پرونده ی احسان بودم.با همان نیم‌چه خبر مجعول «احسان اعدام نمی شود» گریه کردم. با این همه هنوز آن ته های دلم خوشحال بودم که هنوز آن قدر شاعرم که برای زندگی گریه می کنم.اما این سرزمین هر روز به من یاد می دهد برای مرگ گریه کنم. درست مثل بامدادی که خبر اعدام «بهنود» را دادند. در مورد بهنود اندک بهانه ای بود. مادری داغ دیده و دل شکسته بود که بگوییم بر اثر غلبه ی خشم و داغ فرزند صندلی از زیر پای بهنود کشیده..در مورد احسان کشیدن صندلی داغ کدام تان را تسکین بخشید؟
دیشب تا ساعت 5 با کسانی که در خانه ی احسان جمع شده بودند در تماس بودم. هی آخرین خبرها را چک می کردم اما دیگر حال جسمی ام به من کمک نمی کرد. من زیاد از فشار خون بالا و فشار خون پایین سر در نمی آورم با توجه به چیزهایی که از این و آن شنیده بودم احساس می کردم فشارم افتاده است. اول رفتم آبلیمو خوردم. بعد فکر کردم آب لیمو برای افت فشار خوب نیست حتما باید یک چیز شیرین بخورم. چای نبات درست کردم. اما با هیچ کدام خوب نشدم. ما خوب نمی شویم در این سرزمین. من به روی خودم نمی آورم و از این ادعاهای مکش مرگ من زیاد نمی کنم اما من می توانم قسم بخورم که هنوز بارها با دیدن هزاران بار صحنه ی کودکانی که در خیابان آویزان آدم می شوند و آدم را به روح جد و آبادش قسم می دهند که یا چیزی از آن ها بخری یا پولی به آن ها بدهی شب ها به تنهایی خانه ام بر می گردم و گریه می کنم. حالا چگونه می توانم از مرگ و اعدام یک نفر آرام بنشینم.
من اهل سرزمینی هستم که هنوز به مدرسه نرفته بودم که صحنه ی اعدام در ملا عام را تجربه کردم و کودکانه از این که فرد اعدامی به خودش شاشید و شلوارش آن بالا خیس شد شاید اندکی خندیدم.
من اهل سر زمینی هستم که به خشونت ورزی توسط رسانه های حکومتی و غیر حکومتی محکوم  و معروف و مشهور شده ام . خوشبختانه اهالی غیر هم زبان ام در همین سرزمین که اکثریت قریب به اتفاق شان تنها منبع دانایی شان همین رسانه هاست معمولا از من سوال می کنند که آیا واقعا شما سر می برید؟ همه ی مدرک شان هم 4تا عکس است که می گویند کوردها به بیمارستان پاوه حمله کرده اند و در آن جا پاسداران را سر بریده اند. کسی هم یک بار از خودش نپرسید یعنی این بیمارستان 4نگه بان نداشت؟ یعنی آن قدر راحت بود ورود به بیمارستان نظامی و مابقی عزیزان رزمنده همین جوری صاف صاف در چشم کوردهای آدم خوار نگاه می کردند و آن ها عین مهمان آمدند و به آرامی و به این تمیزی سر بریده اند و بر سینه شان هم گذاشته اند؟ کسی فکر نکرد که ممکن است این عکس ها و کل این ماجرا کمی ساختگی باشد ؟ مهم نبود زیرا در همه این را می دانستند که در این که در جنگ پارتیزانی تو باید از کم ترین ابزرا و کوتاه ترین راه و کمترین صرف هزینه بیشترین دستاور را برای خود و بیشترین ضربه را طرف مقابلت بزنی شکی نیست. همان گونه که بارها در فیلم های دفاع مقدس می دیدیم که سربازن و کماندوهای(تکاور) ایرانی با نوارهای باریک فلزی و یا با سر نیزه سر بعثی ها را می بریدند.این امر برای خیلی ها عادی بود اما کشتن،اعدام و خشونت در این جامعه هرگز برایم طبیعی نشد و همیشه و هنوز زندگی را دوست تر داشته و دارم.
من اهل سر زمینی بودم و که هنوز مدرسه نرفته بود که کنار رودخانه ی سقز چند نفر از همین پیش مرگه های کورد را دیدم که با بیل سرشان را بریده بودند و بیل را در گلوی یکی از آن آن ها فرو کرده بودند همانند کشاورزی که بعد از اتمام کارش بیل را در زمین فرو می کند. دوستم منصور تیفوری داستان دارد به اسم« دوباره بر خاستن» در آن داستان که به سبک ریالیسم جادویی نوشته شده است بعد از همه ی اتفاقات عجیب و غریبی که در شهر روی می دهد نهایتا گوری قدیمی را باز می بایند وقتی گور را می‌گشایند جنازه ای می بینند که چشم های اش هنوز سالم است و باز و قتی به چشم های جنازه نگاه می‌کنی تصویر یک تیرباران را می بینند. هنوز هم فکر می کنم اگر سال ها از مرگ من بگذرد و گور من را بگشایند یقینا چشم های من آن صحنه ی جنازه های با بیل در گلو فرو رفته را نمایش خواهد داد.
من در سرزمینی زندگی می کنم که وقتی به عنوان دانشجوی جامعه شناسی در معتبرترین دانشگاه علوم انسانی(علامه طباطبایی) درس می خواندم یکی از معتبرترین دانشجویان آن دانشکده آرام من را به کناری کشید و پرسید اقای شیخی شما به عنوان فردی که دیدگاهی علمی دارید و متعصب نیستید و ...از این تعارفات یک سوال داشتم. می گویم بفرمایید. می پرسد شما کوردها واقعا آدم سر می برید؟ این که یک دانشجوی جامعه شناسی در تهران و در سال 78 چنین سوالی از آدم بپرسد جای تعجب دارد. در جواب‌اش گفتم بله متاسفانه این یک رسم فرهنگی و قبیله ای بین ما کوردهاست. با تعجب بیشتر پرسید واقعا؟ گفتم خوب درست است کار نا پسندی است اما خوب چه کار می شود کرد رسمی است بین ما. باز هم پرسید خود شما هم آدم سر بریده اید؟ گفتم بله اصولا بین ما کوردها یک جوان برای این که لقب «مرد» بگیرد باید 4نفر را سربریده باشد. پرسید شما چند نفر را سر بریده اید گفتم: من 3 نفر را و باید به زودی چهارمین نفر را نیز سر ببرم چون دیگر دارد سن و سالم می گذرد و به شدت دنبال نفر چهارم می‌گردم. آن دوست محترم بعد از مدت زمان طولانی فهمید که من سر به سرش گذاشته ام.
سال ها بود در این سرزمین هر حکمی و هر اتهامی که دل شان می خواست به فرزندان هم زبان من می زدند. سال ها بود که بسیاری از مثلا روشنفکران و نویسندگان و .. این مملکت دقیقا از زاویه دید همین حاکمیت به ما نگاه می کردند.می دانید اتفاقاتی که در حوادث بعد از انتخابات در تهران شاهد اش بودیم، اتفاقات تلخی بود. کشتن، تجاوز، شکنجه، اعتراف، دیدن صحنه های به خون کشیده شدن مردم اولین کسی که در روز 25 خرداد کشته شد در چند قدمی من بود برای همین توانستم عکسش را بگیرم. دیدن صحنه‌ی کتک خوردن و صورت خونی شده ی زنان، دختران، پسران جوان بیست و چند ساله، دیدن صحنه ‌ی کتک خوردن و اوردنگی خوردن پیر مردی که قدرت دویدن نداشت و ماموران به بدترین شکل او را کتک می زدند که وقتی می گوییم برو خوب بدو دیگه و کار تا جایی بالا گرفت که تعداد دیگری از ماموران وی را از زیر دست آن چند ماموری که کتکش می زدند در آوردند. صحنه هایی از این دست زیاد دیدم و ته دلم به ویرانه ای تبدیل شد. اما یک نکته ی خوب این حوادث برای من داشت. 30 سال بود که فریاد بر می آوردیم که به خدا هرچه که حاکمیت در مورد متهمان ما می گوید درست نیست. پاسخی که می شنیدیم این بود که خوب حتما بالاخره یک چیزی هست حالا ممکن است که کمی اغراق شده باشد اما بی خود که نمی شود. این حوادث به مرکز نشینان عزیز(حالا خودم مدت هاست که مرکز نشینم).یاد داد که بله می شود حتا هیچ چیز وجود نداشته باشدو اتهامی را نیز متوجه کسی کرد. می شود دختری فرانسوی را به بعد از مدت ها بازداشت تنها به این متهم کرد که ایمیلی به دوست اش فرستاده و در آن عکسی از اتفاقاتی که در ایران روی می دهد ارسال کرده است. می توان ابطحی را در تلویزیون دید که عین متهمان حرفه ای درباره ی خودش گزارش اتهامی می دهد. می توان عطریان فر، حجاریان و.. را دید که در همین حاکمیت به اتهاماتشان اعتراف می کنند و ما می بینیم و باور نمی کنیم. این اتفاقات باعث شده که اکنون دوستان من گاه به همه ی آن چه در سال های گذشته شنیده اند در مورد دوزخ نشینان حاشیه، کمی تامل و شک کنند و گاهی دوباره به آسمان نگاه کنند و ببینند که ما نیز مردمانی هستیم عین خودشان. نه آدم کشیم و نه آدم خوار، نه این که بالذات تجزیه طلب باشیم و نه اینکه چیزی به نام «رگ کوردی» وجود داشته باشد که در آن رگ تنها «خون» خشونت جاری باشد.
من در سرزمینی زندگی می کنم که می گویند رنگین کمان اقوام و ملت هاست. اما هر بار که بر زبان می آورم که «کوردم" می گویند: اههههههاااا حالا نمی شود روی این کورد بودنت تاکید نکنی؟ نمی دانم وقتی از خود آن ها بپرسند که شما چه زبانی صحبت می کنی؟ چه جوابی می دهند؟ من در سرزمین صحبت می کنم که بارها پیش آمده که دوستان ام با تعجب می پرسند یعنی شما توی خانواده تان با زبان کوردی صحبت می کنید؟!! و من نمی دانم این جا تعجب حق کدام مان است؟ وقتی می پرسم مگر شما در خانواده تان با زبان انگلیسی حرف می زنید یا با زبان فرانسه؟ جواب می دهند خوب فارسی فرق می کند و من نمی دانم که فارسی چه فرقی می کند . تو داری با زبان خودت حرف می زنی و من با زبان خودم.
من در سرزمینی زندگی می کنم که وقتی دوستان نویسنده و روزنامه نگارم به خانه ام می آیند و دو ردیف از کتاب خانه ام را می‌بیینند که کتاب کوردی در آن قرار گرفته است با تعجب می گویند مگر به زبان کوردی هم کتاب چاپ می شود؟و گاه مرا به همین جرم متعصب می‌نامند. در حالی که مجموعه‌ی ردیف های کتاب خانه‌های من 15 ردیف است و از آن 15ردیف تنها 2 ردیف‌اش کوردی است و من نمی دانم باید شماتت شوم که چرا این قدر کم به زبان خودم کتاب می خوانم یا تشویق شوم؟ هنوز هم نمی‌دانم آیا من متعصب ام که به زبان خودم بنویسم و بخوانم و هم چنان هم میهن هم باشیم، یا شما متعصبی دوست من، که تعصب ات اجازه نمی دهد ببینی که کسی به زبانی غیر از زبان شما چیزی بنویسد و بخواند؟
این چنین تصویر هایی آن قدر دیدم در کودکی و جوانی ام که شاید به شوق ثبت چنین تصاویری دوربین خریدم و در کنار نوشتن، عکاسی هم می کنم. اما باز تا آن جا که توانسته ام سعی کرده ام «از عشق، از مادرم و دیگر شادی های زندگی که نداشته ام عکس بگیرم».
احسان این گونه زیسته و شاید تلخ تر از من. برای همین در انتهای نامه اش می نویسد «مرگ من موجب حذف مسئله ی کردستان نمی شود.» زیرا او مرگ خود و اتهام خود و زندگی خود را حاصل مسئله ای به نام کردستان می داند.او خود در نامه اش نوشته که هزار راه دیگر را دوست داشت بپیماید و همه ی راه ره بر او بستند. به گفته ی شاملو:
بی سرزمین تر از باد
در سرزمین زیستم
که هیچ گیاهی در آن نمی روید.
ای تیز خرامان
لنگی پای من از ناهمواری راه شما بود.
حالا همه ی ما در کنار هم ایم. حالا همه هم اتهام شده ایم. ما خیلی تلاش کردیم که نزدیک تر باشیم اما یا ما خیلی راه را بلد نبودیم و یا شما خیلی اهل آمدن نبودید. اما ظاهرا حاکمیت زحمت هردو طرف مارا کم کرده است. امروز بهترین فرصت را داریم در کنار هم باشیم چون به زور هم اتهام مان کرده‌اند.حالا همه می‌دانیم که هر دوی ما قربانی نا آگاهی و نظام تبعیضیم. حالا هر دو طرف می‌دانیم که کوچک ترین فعالیت های ادبی فرهنگی و اجتماعی در کوردستان با همان دید سیاسی نگریسته می‌شود. نویسنده‌ی یک فرهنگ لغت کوردی ماه ها در زندان می ماند. سازمان حقوق بشر تاسیس کنی 10سال زندان می روی. در جنبش زنان فعالیت کنی 7سال زندان. دانشجوی سیاسی و یا حتا فعالیت صنفی دانشجویی انجام بدهی 15 سال زندان. روزنامه نگاران محکوم به اعدام داریم. فعال محیط زیست!
این شعر برشت قدیمی شده و همه آن را شنیده اند که ابتدا سراغ کمونیست ها آمدند و... اما یک نکته را دقت کرده‌اید حاکمیت معمولا رفتارهای اش را در استان های مرزی و حاشیه‌ای امتحان می‌کند. اگر یادتان باشد ابتدا اجکام بسیار سنگین در استان‌هایی مثل کردستان و خوزستان و بلوچستان صادر می شد. احکامی چون اقدام علیه امنیت ملی، محاربه و امثال این ها. ما سا کت ماندیم و پیش خودمان فکر کردیم که خوب حتما این عرب ها و کوردها تجزیه طلب اند و علیه امنیت ملی واقعا اقدام کرده اند. اما حتا به فرض درست بودن اتهام به این فکر نکردیم که روزی ممکن است همین اتهام ها دامن فعالان سیاسی مرکز را نیز بگیرد. و الان چند سالی است که همین اتهام ها در دادگاه های تهران و عیله فعالان سیاسی مرکز نشین نیز مطرح می شود. اتهام اقدام علیه امنیت ملی که دیگر در دادگاه های تهران اتهامی عادی شده اما به عنوان نمونه شبنم مددزاده از فعالان دانشجویی نیز با حکم محاربه رو به رو است و یکی از مجازات های محاربه اعدام است.
اکنون همان طور که احسان در آخرین نامه ی زندگی‌اش نوشته بود مرگ او قرار است اشارتی باشد به حیاتی دیگر باید به فکر این باشیم که در این سرزمین اعدامی‌های دیگری هم هستند. در همین کردستان اکنون حدود 14 نفر زیر حکم اعدام هستند. در همین احکام اعلام شده برای متهمان حوادث بعد از انتخابات چندین حکم اعدام به چشم می خورد. نباید ساکت بنشینیم و در روزهای آخر که خبر اجرایی شدن حکم را می شنویم شروع به فعالیت کنیم. از سوی دیگر موارد بسیای از احکام اعدام را در پرونده های غیر سیاسی نیز داریم. تاقبل از مورد اعدام احسان فتاحیان شاید دست فعالان حقوق بشر، برای اعتراض به احکام اعدام، زیاد باز نبود. زیرا معمولا به احکام دین مبین اسلام و قصاص و شاکی خصوصی استناد می شد. اما با همه ی توان نباید اجازه بدهیم که اعدام زندانیان سیاسی به یک روند تبدیل شود و مثل همه ی امور دیگر که به آن عادت می کنیم، به اعدام زندانیان سیاسی نیز عادت کنیم.





» ادامه مطلب

احسان فتاحیان بامداد امروز در زندان مرکزی سنندج اعدام شد.

سر انجام با همه ی تلاش هایی که از سوی مجامع و شخصیت های حقیقی و حقوقی مدافع بشر داخلی و بین اللملی برای جلوگیری از اعدام احسان فتاحیان صورت گرفت، اما این تلاش ها نتیجه ای در بر نداشت و بامداد امروز احسان فتاحیان در زندان مرکزی سنندج اعدام شد.


به دلیل عدم اجازه ورود به کسانی که به زندان سنندج مراجعه کرده بودند آن ها ساعت 8 و نمی صبح شاهد خروج جنازه ی احسان فتاحیان بودند که آن را به  سردخانه تحویل داده اند. مقامات زندان به خانواده ی احسان گفته اند که می توانند روز جمعه جنازه را تحویل بگیرند.
احسان فتاحیان زندانی سیاسی کورد، جوان 28 ساله ای بود که در دادگاه بدوی به اتهام محاربه از طریق عضویت در احزاب اپوزیسوین کورد به 10 سال زندان محکوم شده بود. اما در کمال ناباوری حکم وی در دادگاه تجدید نظر، که با اعتراض دادستان رو به رو شده بود، از 10 سال زندان به اعدام تبدیل شد.با انتشار خبر اعدام احسان فتاحیان موجی از تلاش مدافعان حقوق بشر در ایران و جهان شکل گرفت اما همه ی این تلاش ها ناکام ماند و سر انجام بامداد امروز وی اعدام شد.

مطلب مرتبط:
تا اجرای حکم اعدام فقط چند ساعت مانده- آیا احسان فتاحیان اعدام می شود؟
http://shahabaddin.blogspot.com/2009/11/blog-post_11.html

» ادامه مطلب

تا اجرای حکم اعدام فقط چند ساعت مانده- آیا احسان فتاحیان اعدام می شود؟

گزارشی که امیدوارم  فردا به یاس تبدیل نشود
منتشر شده در:روز

در حالی که تنها چند ساعت به زمان اعلام شده برای اجرای حکم اعدام احسان فتاحیان، زندانی سیاسی کرد باقی مانده، هنوز هیچ خبر امید وار کننده ای مبنی بر احتمال عدم اجرای این حکم منتشر نشده است.

این در حالیست که یکی از نزدیکان وی دیشب به روز گفت نامه ای مبنی بر عفو موردی وی از سوی کمیسیون بخشش و عفو قوه قضاییه به دادگستری کل سنندج ارسال شده ولی هنوز پاسخی به این خواست داده نشده است.احسان فتاحیان فرزند عزت، ۲۷ ساله‌، متولد شهر کرمانشاه و ساکن سنندج، حدود ۹ ماه پیش در کامیاران دستگیر و پس از تحمل ۳ ماه انفرادی در بازداشتگاه اداره‌ اطلاعات سنندج و شکنجه‌های روحی و جسمی، به‌ زندان مرکزی این شهر منتقل شد. احسان که‌ به‌ "محاربه‌ از طریق اقدام مسلحانه‌ علیه‌ امنیت ملی کشور" متهم شده‌، ابتدا توسط شعبه‌ اول دادگاه انقلاب سنندج به‌ ریاست قاضی بابایی به‌ ۱۰ سال حبس توام با تبعید در شهر رامهرمز واقع در استان خوزستان محکوم شده‌ بود. به دنبال اعتراض وی و شخص دادستان کامیاران به این حکم، شعبه‌ ۴ دادگاه تجدید نظر استان، بدون در نظر گرفتن‌ دفاعیات و عدم اقرار وی به‌ حمل اسلحه‌، در نهایت ناباوری این حکم را به‌ اعدام تبدیل کرد. این در حالی است که‌ بنا به‌ مواد مصرح در قانون آیین دادرسی کیفری، احکام صادره‌ توسط دادگاه های بدوی در مراحل بالاتر قابلیت افزایش و یا تبدیل به‌ اشد مجازات را ندارد.

از سوی دیگر بنا به‌ اعلام خانواده‌ این فعال محکوم به‌ اعدام، و نیز بر اساس متن نامه ای که احسان روز دو شنبه و در حالی که در دومین روز اعتصاب غذای خشک خود به سر می برد، منتشر کرد، وی طی مدت زمان بازداشت در بازداشتگاه اداره‌ اطلاعات سنندج، برای اخذ اعترافات تلویزیونی به‌ شدت تحت فشار بوده‌ که اگر این کار را نکنی اعدام ات می کنیم.آن هم در حالیکه با توجه به اطلاعاتی که در دادنامه‌ او نیز آمده‌ است، علی رغم تمام این موارد، احسان فتاحیان نه‌ به‌ حمل اسلحه‌ اعتراف کرده‌ و نه‌ در هیچ کدام از مراحل دادرسی، اقراری به‌ این اتهام کرده‌ است. او همچنان بر اینکه‌ هیچ اقدام مسلحانه‌ای انجام نداده‌ و حتی اسلحه‌ای نیز حمل نکرده‌ است، پافشاری می کند و تبدیل غیر قانونی حکم زندانش را، امری کاملا سیاسی می داند.


واکنش ها به حکم اعدام

روز یک شنبه بر اساس خبرهایی که به تایید خانواده و وکیل وی رسید، اعلام شد که احسان فتاحیان قرار است بامداد روز چهارشنبه اعدام شود. با انتشار این خبر موجی از فعالیت ها برای جلو گیری از اعدام این زندانی سیاسی در میان مدافعان حقوق بشر در داخل و خارج ایران شکل گرفت.

در همین راستا سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان "به عنوان یک نهاد مدنی و مستقل که در مناطق کرد نشین به دفاع از حقوق قانونی و انسانی شهروندان مشغول است" در نامه ای به آیت الله صادق لاریجانی رئیس قوه قضاییه، از وی خواست با اشاره به روند قضایی پرونده و اینکه طبق کیفر خواست صادره، دادگاه بدوی وی را به 10سال زندان در تبعید محکوم کرده، در این حکم تجدید نظر کند.در این نامه آمده بود: "با توجه به تائيد حكم و ابلاغ زمان اجرای آن به وكيل متهم در حال حاضر مرجعی كه امكان توقف اجرای حكم را دارد شما هستيد و دستور شما به عنوان رييس قوه قضائيه جمهوری اسلامی ايران می‌تواند از اجرای حكم در موعد مقرر جلوگيری به عمل آورد. با صدور دستور توقف اجرای حكم اعدام برای احسان فتاحيان نسبت به بررسی دوباره پرونده اين فعال سياسی كُرد در دادگاهی عادلانه با رعايت اصول قانونی و انسانی اقدام نمائيد تا از اين طريق حكم مزبور به طور قطعی لغو گردد".

این سازمان در بخش پایانی بیانیه اش افزود: "جناب آقای لاريجانی مطمئناً اقدام سريع و قاطع شما در توقف و لغو حكم اعدام برای اين جوان كُرد نشان دهنده حسن نيت و نيز اراده تغيير و اصلاح بر محور عدالت در دستگاه تحت رياست جنابعالی خواهد بود. همچنين با توقف و لغو حكم اعدام احسان فتاحيان و آن تعداد ديگر از فعالان سياسی كُرد محكوم به اعدام می‌شود تا نسبت به تغيير در نگاه امنيتی نسبت به كردستان و فعالان كُرد اميدوار بود".

همزمان در عرصه مجازی هم از سوی فعالان حقوق بشر طوماری بین المللی برای امضای اعلام مخالفت با اعدام احسان فتاحیان شکل گرفت. هم چنین در فیس بوک و دیگر شبکه های اجتماعی اینترنتی هم صفحه هایی برای درخواست محافظت از جان این زندانی سیاسی راه اندازی شد که به سرعت بر تعداد افراد عضو آن افزوده شد، تاجایی که تا زمان تنظیم این گزارش ـ ساعت دو صبح امروز ـ اعضای آن به بیش از هزاران نفر رسیده است.

خانواده ی احسان فتاحیان هم روز دوشنبه به تهران رفتند و به دفتر آیت الله لاریجانی مراجعه کردند و ضمن تقدیم نامه ای خطاب به رئیس قوه قضائیه، با اشاره به اینکه "در حق فرزند ما جفا شده و حکم صادره، بیشتر توجیه سیاسی دارد تا حقوقی" از لاریجانی خواستند حکم اعدام فرزندشان را متوقف کند و "شخصا پرونده وی را مورد دادرسی قرار" دهد. آن ها خطاب به رئیس قوه قضائیه نوشتند : "بدون شک، نگاه حتی اجمالی شما به پرونده احسان، سرنوشت وی را تغییر خواهد داد."

آن ها البته موفق به دیدار با رییس قوه قضاییه نشدند، اما کارمندان دفترآیت الله صادق لاریجانی نامه ای به خانواده فتاحیان تحویل دادند و از آن ها خواستند نامه مزبور را به رییس دادگستری استان کردستان تحویل بدهند. این نامه که نور امیدی برای خانواده و فعالان حقوق بشر محسوب می شد، روز سه شنبه به دادگستری کردستان رسید اما تنها جوابی که داده شد این بود که شما بروید ما خودمان نتیجه را به شما اطلاع می دهیم. با این حال خانواده احسان تا آخرین ساعات اداری سه شنبه در دادگستری منتظر ماندند اما هیچ پاسخی دریافت نکردند.

واکنش حقوق دانان

حقوق دانانی که در این مدت در مورد پرونده احسان فتاحیان با روزنامه نگاران مصاحبه کرده اند، بر این باورند که حکم دادگاه تجدید نظر با توجه به اینکه حکم داد گاه بدوی با استناد به کیفرخواست مبتنی بر محاربه صادر شده، غیر قانونی است، دادگاه تجدید نظر حق تشدید حکم را نداشته است. محمد مصطفایی وکیل دادگستری در این زمینه گفته است: "دادگاه بدوی وی را به اتهام محاربه و با استناد به حکم مقام رهبری به تحمل ده سال حبس بدل از نفی بلد که همان تبعید است محکوم نموده ولی دادگاه تجدیدنظر این رای را نقض و حکم به اعدام این جوان صادر کرده است.اگر چنین باشد صرفنظر از اینکه در پرونده این محکوم به اعدام چه اسناد و مدارکی وجود دارد به نظر اینجانب دادگاه تجدیدنظر به هیچ عنوان نمی تواند حکم بدوی را نقض و حکمی اشد از ده سال حبس صادر کند. چرا که اولا اختیار انتخاب مجازاتهای چهارگانه مربوط به محاربه، صرفا در اختیار قاضی دادگاه بدوی بوده و دادگاه تجدیدنظر نمی تواند برخلاف نظر دادگاه بدوی نظری به زیان محکوم علیه صادر کند. ثانیا صدور این حکم با چنین وضعیتی برخلاف نظر رهبری بوده و زمانی که رهبری به عنوان یک حکم حکومتی موضوع نفی بلد را مجاز به تغییر به عنوان حبس اعلام می کنند، صرفنظر از قانونی یا غیر قانونی بودن آن به عنوان یک نظر فقهی می توان مورد استناد قرار داد مضافا به اینکه اگر دادگاههای تجدیدنظر چنین نظری را نمی پذیرند نمی توانند نفی بلد یا تبعید را به اعدام تبدیل کنند.

دادنامه صادره علیه این جوان برخلاف موازین قانونی بوده و حکم اعدام وی فاقد وجاهت است. بنابراین بر رئیس قوه قضاییه است که به عنوان عالی ترین مقام دستگاه قضا، حکم اعدام این جوان را متوقف و جلوی ریختن خون کسی که مستحق مرگ نیست را بگیرد."


واکنش سازمان های بین المللی

از سوی دیگر طی دیشب و بامداد امروز سازمان عفو بین‌الملل و کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران با انتشار اطلاعیه‌‌های جداگانه ای از مقام‌های جمهوری اسلامی خواستند حکم اعدام احسان فتاحیان را متوقف کنند.

سازمان عفو بین‌الملل در اطلاعیه خود از مقام‌های قضایی ایران خواست که حکم اعدام فتاحیان را تخفیف دهند، چرا که دادگاه این جوان "ناعادلانه" برگزار شده است. این سازمان همچنین از احتمال اعدام شیرکوه معارفی و حبیب‌الله لطیفی، دوتن دیگر از فعالان کرد ابراز نگرانی کرد. در بخشی از این اطلاعیه هم از مقام‌های جمهوری اسلامی بخواسته شده است که به مجازات اعدام در ایران پایان دهند. سازمان عفو بین‌الملل در عین حال برخورد‌های خشونت‌بار با شهروندان ایرانی را محکوم و اعلام کرده که تحت هیچ شرایطی این خشونت‌ها قابل توجیه نیست.

کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران نیز دیروز با انتشار اطلاعیه‌ای خواستار توقف حکم اعدام احسان فتاحیان شد.ارون رودز، سخنگوی کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران در مورد وضعیت این جوان اظهار داشت: "ما آقای فتاحیان را یک زندانی عقیدتی می‌دانیم که ناعادلانه متهم شده و بدون رعایت آئین دادرسی به اعدام محکوم" شده است. وی اظهار داشت که "قوه قضائیه باید این اعدام را متوقف کند و پرونده فتاحیان را مورد بازبینی قرار دهد، به گونه‌ای که حفاظت‌های لازم در آن اعمال بشود تا دوباره این پرونده شاهد بی‌عدالتی نباشد."

در بخش دیگری از اطلاعیه این کمپین آمده : "کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران، روز گذشته با خانواده احسان تماس گرفت. آنها توضیح دادند که احسان با اینکه عضو یک سازمان در کردستان بود، اما هیچ اقدامی علیه دولت جمهوری اسلامی انجام نداده و هرگز مسلح نبوده است."

همچنین طی دو روز گذشته "مجموعه ی فعالان حقوق بشر در ایران"، "سازمان دفاع از حقوق بشر کرد ها در شمال آمریکا"، "سازمان ادوار تحکیم وحدت دفتر کرمانشاه" و نیز احزاب سیاسی اپوزیسیون کرد در بیانیه های جداگانه ای خواستار توقف این حکم و دادرسی دوباره و عادلانه این پرونده شدند.


کانون مدافعان حقوق بشر: دادگاه فتاحیان عادلانه نبوده است

نرگس محمدی، سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر هم در مصاحبه با دویچه وله گفت که دادگاه احسان فتاحیان شرایط یک دادگاه عادلانه را نداشته است. وی تاکید کرد که فعالان حقوق بشر در ایران نگران همه کسانی هستند که حکم اعدام برایشان صادر شده است، در عین حال "این گونه موارد باید با حساسیت ویژه‌ای دنبال شود، چون اتهام سیاسی است. باید اینها حتما دادرسی‌ای داشته باشند، طبق اصل ۱۶۸ قانون اساسی باید دادگاه هیئت منصفه داشته باشد و علنی باشد. این جور دادگاه برگزار کردن غیرعلنی و این جور صدور حکم‌ها شائبه درست می‌کند. ما معتقدیم تا وقتی این اصول رعایت نشود، این دادگاه‌ها عادلانه و منصفانه نیست و وقتی فرایند منصفانه نباشد، هر حکمی که بخواهد صادر شود، چه اعدام چه هر حکم دیگری، سنگین یا سبک، متناسب نیست. بنابراین در مورد ایشان هم معتقد به همین هستیم. امیدوارم به هر حال انشاالله فردا اتفاقی نیفتد و آقای لاریجانی این حکم اعدام را متوقف کند."



بیانیه دوم سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان

ظهر سه شنبه سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان با انتشار بیانیه دوم خود به روند اقدامات انجام گرفته در این فاصله اشاره کرد و نوشت در حالی که کم تر از 18 ساعت به موعد اجرای حکم مانده هنوز اقدامی جدی از سوی مقامات قضایی صورت نگرفته است. این سازمان به عدم پاسخگویی مناسب دادگستری استان کردستان نسبت به نامه سربسته دفتر آیت الله لاریجانی اشاره کرد.

این سازمان همچنین به تلاش های روزنامه نگاران و فعالان حقوق بشر برای تماس با نماینده های مجلس شورای اسلامی و دیگر مقامات قضایی کشور استان اشاره کرده و در پایان افزوده است: "سازمان دفاع از حقوق بشر كردستان با ابراز نگرانی شديد نسبت به تقويت احتمال اجرای حكم اعدام احسان فتاحيان در صبح روز چهارشنبه 20 آبان 1388 بار ديگر ضمن اعتراض به صدور احكام اعدام برای ديگر فعالان سياسی كُرد از مقامات ارشد قضايی در سطح كشوری و استانی می‌خواهد تا نسبت به توقف اجرای اين حكم اقدامی سريع و قاطع را انجام دهند.سازمان دفاع از حقوق بشر كردستان همچنين نسبت به اجرای قريب الوقوع اين حكم كه می‌تواند آغازی بر اجرای احكام ديگر فعالان سياسی محكوم به اعدام در كردستان و ايران باشد هشدار می‌دهد و توجه تمامی فعالان حقوق بشر در داخل كشور و نهادهای حقوق بشری در سطح بين المللی را نسبت به اين خطر جدی جلب می‌كند و خواهان موضع گيری صريح و اقدام سريع آنان است".


واکنش های مردمی

از سوی دیگر بنا به گزارش سایت "روژنه" عده ای از مدافعان حقوق بشر دیروز در شهر سلیمانیه کردستان عراق تجمعی در اعتراض به حکم اعدام فتاحیان برگزار کردند و با صدور قطع نامه ای خواستار لغو این حکم شدند.

اما با این وصف طبق آخرین اطلاعات رسیده از زندان سنندج احسان فتاحیان در اولین ساعات بامداد امروز برای اجرای حکم به قرنطینه زندان سنندج انتقال یافته و بر اساس اخباری تایید نشده این اقدام با واکنش شدید زندانیان این زندان روبه رو شده است.

قرارست عده ای از فعالان حقوق بشر و روزنامه نگاران به همراه مردم بامداد امروز در مقابل زندان سنندج تجمع نمایند تا بلکه بتوانند با تجمع اعتراضی خود مانع از اجرای حکم اعدام این زندانی سیاسی شوند.


احسان چه می گوید

احسان فتاحیان در رنج نامه ای که تاریخ 17 آبان ماه را دارد، نوشته است: علی رغم اینکه در آخرین ملاقاتم در داخل زندان با دادستان صادر کننده کیفر خواست، وی به غیر قانونی بودن اجرای حکم در هنگامه اکنون اذعان داشت، اما برای دومین بار قصد اجرای حکم را دارند. نا گفته پیداست که اینچنین پافشاری کردن بر اجرای حکم به هر نحو ممکن، نتیجه ی فشارهای محافل امنیتی و سیاسی خارج از قوه قضائیه است. افراد عضو این محافل تنها از زاویه ی فیش حقوقی و اغراض و نیات سیاسی خویش به موضوع مرگ و زندگی یک زندانی سیاسی می نگرند، برای آنان ورای اهداف غیر مشروع خویش هیچگونه مسئله ای قابل طرح و تصور نیست، حتی اگر اولین حق همزاد بشر یعنی حق حیات باشد. اسناد جهانی و بین المللی پیشکش، آنان حتی قوانین و الزامات داخلی خود را نیز هیچ و بیهوده می انگارند.

آخرین خبر

بنا به آخرین خبر ها جمعی از فعالان حقوق بشر و خانواده ی احسان فتاحیان به منزل آقای موسوی نماینده ی ولی فقیه در کردستان مراجعه کرده اند که جواب در خوری نیافته اند و به آن ها گفته شده از دست ما کاری ساخته نیست. سپس خانواده ی احسان به زندان مراجعه کرده اند و در مورد خبر ایران صدا از مسئولان زندان سوال کرده اند که به آن ها گفته شده ما در حال حاضر هیچ خبری نمی توانیم به شما بدهیم و بروید ساعت 5 برگردید. یک رسانه خبری به نام ایران صدا،به نقل از آقای ورمزیار، مسئول روابط عمومی زندان سنندج خبری را منتشر کرده بود مبنی بر اینکه قرار نیست فردا احسان اعدام شود.


» ادامه مطلب

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

یادت باشد

ترجمه از کوردی:له‌ بیرت بێ  


یادت باشد!  
 این تو بودی    
نفس مرا بند آوردی   
در پیج کوچ این ستاره
که تنها خیابانی مانده بود به خانه ی شما

ناغافل غرق خون شد 
چشمان ام 
اگرچه من چاقو کش هیچ کوچه نبودم جز عشق 

یادت باشد! 
من دورترین ستاره ها  
آتش می زدم 
چون سیگاری بر لب بلندترین مناره ها و برج های شهر می گذاشتم
تا تو از پرسه زدن با یک شاعر 
لذت ببری 

یادت باشد! 
نام «سالن انتظار» ترمینال ها را 
من به «سالن های عاشقان جهان» تغییر دادم 
یادت باشد 
تنها چشم به راهی من است که 
یقه ی پیراهن عشق را پاره می کند و 
ترمینال را عاجز و کلافه... 

یادت باشد! 
نیمکت  و صندلی ای در این شهر باقی نمانده است 
که با تو  
یا با خیال پیراهن بنفش ات 
بر آن ننشسته باشم 

یادت باشد! 
 تنها من بودم در جهان 
که لب تاپ را به دفتر شعر تبدیل کردم. 


8/8/88
» ادامه مطلب