۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

روزنامه نگاری یا مدیحه سرایی سیاسی؟


من مریضم و سخت سرفه می کنم. این یعنی بیمارم. بیمار بودن خود به خود این حس را به آدم می دهد که اعتماد به نفس بالایی نداشته باشد و احساس کند که اکثر احساسات اش بیمار گونه است و به همین منوال افکارش نیز احتمالا بیمار گونه است. اما با این همه من آدمی هستم که همیشه خودم را زندگی کرده ام و نوشته هایم  عین زندگی کردن خودم بوده است، حالا هم هرچه هست می نویسم. حال تو هم خواننده ی عزیز! می خواهی این حرف ها را بر بیمارگونگی من بگذار یا نگرانی عمیق من.
اول و بیش از هر چیزی نگران این بت سازی جدیدم. بتی که داریم از سران شناخته شده ی جنبش در حال تجربه ی خویش می سازیم. امروز13 دی ماه از صبح که با سرفه های شدید سینه ویران کن بیدار شده ام، به یادداشت چندروز پیشم و نقدی که بر بیانیه جناب موسوی نوشتم فکر می کنم. من مثل بقیه بر این باور نیستم که هر چه من نوشته ام حتما درست است و بقیه 100درصد اشتباه می کنند.اما به این فکر می کردم که چگونه در طول 6 ماه گذشته موسوی هرچیزی که گفته و هر چیزی که نوشته است، هر جایی که رفته و هر جایی که نرفته است. از خانه بیرون آمده و از خانه بیرون نیامده است.هم چنان تقدیس شده است. هم چنان مدیحه ها در مدحش  و قصیده ها در وصفش سروده اند. من شک ندارم و بی گمانم در این که سال هاست میان سیاستمداران این مرز بوم، شاهد تولد چنین سیاست مداری نبوده ام . من نیز بر این باورم که موسوی بسیار فراتر از آن چه که تصورش را می کردیم در قامت یک سیاست مدار و حتا اگر خودش نخواهد یک رهبر، ظاهر شده است.
اما و اما!  من نمی توانم باور کنم. که یک انسان در حدود 6 ماه مبارزه ی روزانه ی سیاسی، در حادترین شرایط مبارزه، در بی شکل ترین و در عین حال منسجم ترین وضعیت سیاسی یک مبارزه ی تاریخی، حتا یک بار، یکی از حرف های اش ، یکی از نوشته های اش، یکی از حرکت های اش یا یکی از عدم تحرک های اش و یا بیانیه دادن اش و بیانیه ندادن اش،  هر آن چه در تمامی این 6 ماه میر حسین موسوی زندگی کرده است. چونان یک شیخ طریقت، چون یک پیشوای دینی، چون یک اسطوره ، از نوع اسطوره های"خدا-انسان" به به دیده است و چه چه شنیده است. مگر می شود یک انسان حتا یک اشتباه که هیچ،  یک حرکت قابل نقد نداشته باشد؟  مو لای درز هیچ کدام از سخنان اش نمی رود. هر چه می گوید می گویند« در واقع فرمایش جناب مهندس موسوی...»..یک جوری می گویند جناب مهندس موسوی که من مدت هاست شک کرده ام که کلا به احتمال زیاد «لقب «جناب مهندس» احتمالا لقب بزرگترین متفکران و سیاست مداران و اندیشه ورزان عالم سیاست بوده است و حتمالا مابقی فیلسوفان و اندیشمندان و رهبران سیاسی، بدون شک پیش از هر چیزی« جناب مهندس» بوده اند.  اصلا در همان لفظ «مهندس موسوی» یک ابهتی نهفته است که زمانی در «پیر جماران» و امثالهم نهفته نبود.
آری من می گویم  و خجالت  هم نمی کشم که جز اولین منتقدین حضور میر حسین موسوی در انتخابات بودم و بر این باور بودم که ایشان هرگز اصلح طلب نبود. اما بعد از جریان انتخابات و اتفاق های بعد از آن شاهد رشد لحظه به لحظه ی ایشان بودم. آن موقع بدون خجالت کشیدن از تغییر رویه ام در وصف اوصاف خوبش نوشتم و همراهی اش کردم و همراهان اش را نیز ستودم. اما هنوز هم بر این باورم اگر حاکمیت چنان میر حسین موسوی را بازی نمی داد و ابتدا اورا به صحنه نمی اورد برای به صحنه آوردن مردم در انتخابات و بعد هم زدن زیر همه ی قول و قرارها  از  او سوء استفده نکرده بود. طوری که میر حسین در اولین اظهار نظر بعد از انتخاباتش گفت: « تسلیم این صحنه آرایی خطرناک نخواهم شد» و البته ایشان هم قول داد خیلی از مسایل پشت صحنه را بگوید که مثل همه ی سیاست مدران هرگز نگفت. آری مو سوی هم همان موقع بیشتر از هر کسی فهمید و متوجه شد که بازی اش داده اندو فهمید که حاکمیت جمهری اسلامی که وی 20 سال بود رهای اش کرده بود و تنها حقوق کارمندی مصلحت نظام و شورای عالی انقلاب فرهنگی اش را می خورد و به مهندسی و نقاشی اش مشغول بود، چنان برگشته که می تواند موسوی را نیز به عنوان یک بازیچه به صحنه بیاورد و با وی صحنه انتخابات بگرداند و روز انتخابات هم که رسید،  حتا اس.ام.اس را از وی و همیاران و دوستداران اش قطع کند. جسارت، بزرگ واری و رشادت میرحسین این بود که مثل خیلی ها دندان مصلحت بر جگر حقیقت نخراشید و در خلوت نرفت. بلکه ماند و ایستاد و به اردوگاه مردم و هوادران و انتخاب کنندگان واقعی اش پیوست.
لازم بود مردم هم ماندن با او را برای اش معنی کنند و اگرچه حقیقتا دنبال خواسته ی زندگی خود به عنوان شهروندانی بودند،که احساس می کردند مدت هاست حقوق فرهنگی، اقتصادی، آزادی های مدنی و اجتماعی شان و در این برهه از زمان(انتخابات دهم) حداقل تاثیرگذاری سیاسی شان؛ یعنی «رای»شان از آن ها ستانده شده، به خیابان آمده بودند و شعار دادند« رای من کو؟» اما برای پایداری و  ماندگاری میرحسین در کنارشان،  فریاد بر آوردند « موسوی ..موسوی..رای منو پس بگیر..». بعد ها این شعار تا حد «موسوی پرچم ایران منو پس بگیر هم پیش رفت» زیرا که احساس کردند وقتی در خیابان ها و کوچه های وطن خودشان با آن ها چون غریبه ها رفتار می شود، از آن جا که خود ساکنان واقعی این سرزمین بودند و نمی توانستند خود را بیگانه بپندارند، احساس کردند که حاکمان بیگانه اند و  پرچمی که در دست آن هاست، به یغما رفته است.
باری گذشت و روزگار گذشت. 6 ماه گذشته است و حال از دو فقره به در نیست، عده ای مخالف بنیادین هستند، که نه  آن که مخالفت بنیادین با امری یا چیزی داشته باشند، بلکه «بنیادن و کلا و من حیث المجموع مخالفند» این گروه تحت هر شرایطی مخالفند و میرحسین و کروبی و  سروش و گنجی و غیر گنجی و کلا غیر از دار و دسته ی 100 نفره های خودشان را قبول ندارند و معمولا همه را نقد می کنند، حساب آن ها به کنار، اما دو دسته ی دیگر یا خاموشانند  شاهدان اند، و یا اگرچه شاید سودای دلسپردگی داشته اند اما به گمان ام راه به صواب نرفته اند و سرسپردگانی از جنس فراموشانند.
فراموششان شده است وظیفه ی آن ها نقد و روشنگری بوده و هست. فراموششان شده است کارشان دیدن آن چه است که دیگران نمی بینند. فراموش شان شده است که متحد کردن و فرمان اتحاد کار کاپیتان ها و ژنرال ها و فرماندهان است. فراموششان شده است که آنان را سودای حقیقت به نوشتن واداشته است، نه سودای پیروزی، نه سودای به قدرت نشستن و به قدرت نشاندن این و آن.
فراموششان شده است نوشتن تنها و تنها یک خط قرمز دارد و آن حقیقت است و نه مصلحت، نه خاک، نه آب نه سرزمین، نه قدرت، نه حاکمیت، نه نظام، نه حفظ و یا انهدام نظام، خاک و آب اگر می خواستی پاس دارنده باشی می رفتی پی سرلشکری و سرداری، مصلحت اگر می خواستی بیارایی می رفتی پی خسروانی بودن و خسروی کردن، تو را با دبیری و نوشتن چه کار، از چه و برای چه می خواهی در قامت یک  نویسنده و آن هم در قامت روزنامه نگار هم وزیر باشی و هم وکیل، هم سیاس  باشی و هم کیاس، هم پاسبان باشی و هم شاعر. هم مثل یک نظامی و ژنرال از پاسداری و خاک و سرزمین حرف بزنی هم مثل یک روشنفکر از انسان  حرف بزنی. یکی را انتخاب کن یا انسان را یا خاک را، یا شاهد را یا پرده نشین را.
آری من روی سخنم با دوستان  یا شاید اساتیدم در حوزه ی روزنامه نگاری است. درست است که شما 30 سال پیش یک کاری کرده اید که نتیجه اش چیز دیگری شده است. اما نمی شود چون یک بار شما راهی را به اشتباه رفته اید دیگر تا ابد نتیجه ی آن راه اشتباه باشد. تازه کی و کجا و چه کسی گفته است این راه همان راه است که شما رفته اید. این که شما ترس درونی خود را نمی توانید کنترل کنید دلیل نمی شود به بهانه ی آن چه از آن ترسیده اید حقیقت را به مسلخ مصلحت یک روزه و یک هفته ای ببرید. سخن تنها بر سر این چند روزه نیست. سوال دیگرم این است آیا گمان نمی کنید که آن چه باعث به بیراهه رفتن آن انقلاب مردمی به قول شما بود، نه اشتباه در روش و رفتارها بلکه اتفاقا در این بت سازی های افراطی بود، به یاد بیاورید پیشنویس قانون اساسی پیش نویس بسیار مناسبی بود، شاید بتوان گفت از سر همین امروز ما نیز تا حدی زیاد بود، اما آن چه باعث شد به چنین سرانجامی دچار شود همان پرستش شخصیت و مصلحت این که خوب فعلا امروز جای این حرف ها نیست، بود. این نوع اندیشه بود که به خود شهامت و جرات این  را نداد در مقابل تغییراتی که ممکن بود و معلو بود چنین نتایجی در برداشته باشد، ایستادگی کند.
از سوی دیگر من یک نکته دیگر نیز می بینم. بخش اعظمی از اشتباهاتی که انقلابیون و سیاسیون و روشنفکران 30 سال پیش مرتکب شدند ، در واقع اشتباهاتی بود بعد از پیروزی انقلاب و نه قبل از آن، شما چگونه اشتباهات بعد از پیروزی را به زمان حرکت یک جنبش تسری می دهید؟
از سوی دیگر با نسل خودم و دوستان از خود جوان ترم نیز می توان ام همین نکات را یادآوری نمایم. اگر قرار باشد ما همان کاری را در حوزه ی نقد  و روشنگری که لازمه ی انکار ناپذیر حرفه ای مان است،  به انجام نرسانیم و دقیقا چون همین گذشتگان عزیز در آن گذشته رفتار نماییم آیا سال های نه چندان دور خود را خواهیم بخشید؟
باز هم می گویم. من باورم نمی شود که این همه روزنامه نگار و نویسنده ی منتقد درون جنبش سبز ؛کاری به بیرونی اش ندارم؛ در طول شش ماه هیچ نقدی به رفتار و گفتار و کردار و پندار میرحسین موسوی نداشته باشد. پس کو؟ کجاست؟ چه شد؟ همان دوست فمینیست روزنامه نگار عزیزم هنگام مصاحبه با همسر عزیز میر حسین، هنگامی که حرف هایی از ایشان می شنود که اگر از فاطمه آلیا شنیده بود هزار و یک نقد آن چنانی به وی وارد می کرد، حتا یک تک سوال با دید جنسیتی و فمنیستی مطرح نمی کند، چرا چون اکنون هنگامه ی اتحاد است و ما باید مثل سامورایی ها باهم متحد باشیم و فقط متحد باشیم. متحد باشیم و سر در برف مصلحت فرو بریم مبادا که گزمگان به جان یکدیگرمان بیاندازند؟ مبادا که فلان کسک را خوش آید و بیسان کسک را ناخوش. چون هرچه بگوییم آب به آسیاب بیگانه  و دشمن ریخته ایم. چون فوری متهم می شویم به کیهانیسم و مصباحیسم و هر ایسم دیگری. چه فرقی می کند اگر برای روزنامه نگار «دوری از ایسم» فخر است و هنر است، دچار شدن به موسوییسم و کروبیسم و سبزیسم نیز به همان مقدار برای آبروی حرفه ای اش خطر است. اگر می بینید مردم هیچ وقت و در این شرایط هم یادشان نمی رود که میرحسین نخست وزیر سال های دهه ی شصت بوده است و کروبی رییس مجلس و گنجی پاسدار و حجاریان اطلاعاتی، اما در این شرایط لب فرو بسته اند، باشد که بدانیم همین مردم یادشان نمی رود که ما چگونه در مقابل یک «نام» که به انگار به قول لکان چون «نام پدر» بر هستی ما «حیثیت» یافته و ما را به محاق نمادین و زبان دیگری فرو برده که وحدت خویش را با ساحت و امر واقعی و حقیقی خود که بر ملا کردن حقیقت بود بیگانه ساخته.
می توان در حکم وظیفه ی شهروندی، به خیابان رفت و با مردم دوید و شعار سرداد و برای رهبر و محبوبان جنبش گلو پاره کرد حتا، اما بر می گردیم پشت میزمان و در موضع و جایگاه روزنامه نگار که قرار است بنویسیم. دیگر ما را به مجیزه گویی رهبران و حاکمان اپوزیسوین و انقلابیون و غیر انقلابیون نسبتی نیست. روزنامه نگار مدرن از دید من فیلسوف نیست، شخصیت آکادمیک نیست،دبیرکل و عضو و سمپات و هوادرا حزب وسرکرده نیست. ممکن است کسی استاد دانشگاه هم باشد، اما زمانی که در هیئات روزنامه نگاری اش می نشیند تنها پلی است بین تفکر و اندیشه به همراه حوداث روز و ترکیب و انتقال این دو به مردم  . سودای نهایی  و مخاطب اصلی روزنامه نگار مردم است. و وجه واقعی مردم و تنها نقطه ای که «مردم» شکل و هویت قابل تعریف در «امر سیاسی»  می یابد، همان «خیابان» است.
این نوع رفتارها و این شیفتگی ها که هر روز لقبی را و هر رزو عنوان نوینی را برای یک شخصیت سیاسی به کار ببریم و در هر صورت و هر شکل ممکن از رفتار و گفتار و کردار یک شخصیت سیاسی گیریم که امروز یکی از قابل احترام ترین شخصیت های سیاسی حال حاضر ما باشد راه ورسم روزنامه نگار نیست.
باری بر می گردم به آن بیانیه  و آن نقد من به بیانیه. من بر این بارو بودم و هستم که هرگونه حرف زدن و درخواست از این که «دولت باید این گونه باشد» یا «فلان کار را بکند»، از جمله  این که بگوییم «دولت باید پاسخ گو باشد» یا «فیلترینگ از سایت ها و پارازیت از ماهواره ها برداشته شود»، بدون هیچ شک وشبهه ای «مشروعیت» قایل شدن برای دولت است. من جسارت می دانم در خدمت همکارانم، دوستانم، اساتیدم این نکته را تکرار کنم که «غیر مشروع دانستن یک دولت» نه به خاطر اقدامات و رفتارهای اش است، بلکه مشروعیت یک دولت و یک کابینه منبعث از راه کار به قدرت رسیدن آن است. آن چه جنبش سبز را آغاز نمود باوری است مبنی بر این که؛ دولت کنونی با «تقلب در انتخابات» بر سر کار آمده و در منظر مخالفان و معترضان، از کاندیداهای محترم گرفته تا مردمی که به خیابان آمدند، «مشروعیت» ندارد و می بایست انتخاباتی دیگر انجام بگیرد. حال این نقطه ی شروع ماجرا است. این که دولت خوب است، خشن است، اقدمات سرکوب گرانه در پیش گرفته است، و پاسخ گو نیست، این دیگر مربوط به حوزه ی دگیری است به نام « حدود دموکراتیک بودن یا غیر دموکراتیک بودن» یک دولت.  بیایید فرض کنیم دولتی با تقلب در انتخابات( همانند برخی دولت های بلوک شرق) یا اصلا با کودتا( مثل دولت پرویز مشرف) بر سر کار آید و آن موقع سایت ها را فیلتر نکند، مطبوعات را آزاد بگذارد، اجازه ی فعالیت سیاسی برای احزاب قایل شود .. قص علی هذا. آیا باز هم این دولت مشروع است یا نه؟ حال بر عکس دولتی با انتخاباتی سالم بر سر کار آید اما به رفتارهای غیر انسانی و غیر دموکراتیک متوسل شود، آیا می توان گفت بنای دولت غیر مشروع بوده است یا می توان گفت دولت مشروع بوده اما  از نظر دموکراتیک  بی کفایت است. اصلا خود بحث بی کفایتی دولت یعنی «دولتی» را ما قایل هستیم که به بی کفایتی آن بیاندیشیم. آیا یک نظر و تنها یک نظر منتقد پذیرفته نبود؟ امکان  درج یک نظر مخالف که نه، بلکه نظری که از زاویه دیگری به ماجرا نگاه کرده بود وجود نداشت؟ نه وجود نداشت چون نباید از حضرت میر حسین انتقاد کرد. امری که میرحسین سر ماجرای تولدش شدیدا با آن مخالفت کرد و درخواست کرد به کیش شخصیت دچار نشویم.
من در همان یادداشتی که هیچ سایت و خبرنامه و وبلاگ مدعی اصلاح طلبی و  مدعی حمایت از جنبش سبز، برخلاف مطالب دیگرم،  حاضر نشد حتا به آن لینک بدهد،  گفتم که اقدام میر حسین سنجیده بوده است. نوشتم که باعث تلطیف فضا شده است و هنوز هم اقدام ایشان را اقدامی به تمامی غلط نمی دانم که هیچ، بلکه تاکتیکی مناسب می دانم. اما مجبور بودم که تکرار کنم دولت مشروع نیست. زیرا یا با حرف زدن از دولت یعنی روز اول ما دروغ گفته ایم که ادعای تقلب مطرح کرده ایم، اگر هم راست گفته ایم دولتی که با تقلب سر کار بیاید هیچ وقت به وجودش قایل نیستیم حتا اگر 2سال از حضورش بگذرد. اصلا همین که امروز 5 نفر از اصلاح طلبان شناخته شده نیز بیانیه ی تکمیلی می دهند نشانه ی چیست؟ دقیقا نشانه ی تایید حرف من در آن یادداشت است، که مبادا خواسته های جنبش سبز فراموش شود و رسما از ابطال انتخابت حرف زده اند.
این جاست که من از دوستان روزنامه نگارم گله می کنم. من هنوز نمی توانم حتا یکی ازشاگردان کسی چون آقای بهنود خود را بنامم، اگر اسم بهنود عزیز را می آورم به خاطر علاقه و احترام و باورم به روزنامه نگار بودن ایشان است. اما سوالم دیگر دوستان و همکاران و اساتیدم را نیز مخاطب قرار می دهد؛ که واقعا من نیز چون شما باشم؟ واقعا چنین شیفته ی کسی شوم که هر چه گفت و شنفت و رفت و نرفت و انجام دادو نداد من در مدح اش بنویسم؟ اگر راه روزنامه نگاری مستقل آن است که شما دارید به من نشان می دهید، بگویید تا من برگردم و شاعر باشم و دیگر ننویسم. من یکی از هزاران ام مگر نه؟

مطلب مرتبط:بیانیه ی هفدهم میرحسین؛ پرتاب به گذشته یا گامی به جلو؟


8 comments:

Mohamad گفت...

مرسي شهاب جان...صحبت هات جامع و دقيق بودند.به ويژه بخشي كه به وظايفِ روزنامه نگارِ روشن فكر و تفاوتِ آن با سياسيت مدار ها مي پردازي...به قولِ سارتر : روشن فكر ، اما و اگر ندارد.
پيروز باشي .اميد وارم سرما خوردگي ات هم زود تر خوب بشه.

روژین گفت...

کامل و دقیق و روشنگرانه
ممنون دوست خوبم.

شاهد گفت...

شهاب عزیز
به نکته مهمی اشاره کرده ای و البته بعید به نظر می رسد انها که باید بخوانند و تامل کنند چندان تاثیری از این یادداشت بگیرند چرا که کیش شخصیت و خط قرمزهای فکری و سلیقه ای نامعمول و نامعقول در سرزمین ما چندان هم نامعمول و نامعقول نمی نماید.
شهاب عزیز اگر از لحاظ فنی برایتان ممکن است لطفا رنگ پس زمینه وبلاگ را تغییر دهید چرا که رنگ تیره پس زمینه و فونت ریزی که انتخاب کرده اید خواندن مطلب را دشوار کرده و چشم را هم سریع خسته می کند.

شهاب الدین شیخی گفت...

شاهد و دیگر مخاطبان عزیز همون طور که دقت می کنید کلا درام یه تغییراتی در وبلکپگ دارم میدم.هنوز کامل نشده و اتفاقا ممنون می شوم نظارتتون رو بدید. در مورد رنگ و فونت حتما سعی می کنم اما تا آمده شدن کمی باید صبر کنید از صوبریتون ممنونم چون در اقع دارم به یکی از دوستان زحمت می دهم.

ناشناس گفت...

ba salam dooste gerami hamoontor ke goftid mariz boodid man fekr mikonam tabetoon kheili bala boode chon khodetoonham sar gardoonid va mokhatabo sargardoon mikonid harfatooon zedo naghyze

شهاب الدین شیخی گفت...

ناشناس عزیز..گفت خود پیداست از زانوی تو!

soranblog گفت...

...واكنون مفتخريم كه دامنه ي جديد وب سايت تحليلي "سوران بلاگ" با نشاني http://soranblog.com را به شما خوانندگان گرامي معرفي كنيم.

narin گفت...

با نطرت در مورد بت سازی و انتقاد بسیار موافقم و این دقیقاً دغدغه من نیز هست و با دوستان سبزم در این باره زیاد بحث کرده ام اما متأسفانه گویی گوش شنوا وجود ندارد. گویی بت سازی عمیقاً در این فرهنگ جای دارد. مثلاً در مورد همین آقای منتظری!
من تعجب نمی کنم وقتی دوستان می گویند: خب حالا به چه چیز موسوی انتقاد کنیم؟
چرا؟
چون ما مردمی احساساتی هستیم با سواد سیاسی بسیار پایین
نمی دانم این دوستان به قول خودشان متفکر به عمق این سئوال خود فکر می کنند یا...
برای من یکی شنیدن این جمله دردناک است.

ارسال یک نظر