۱۳۹۱ خرداد ۱۵, دوشنبه

تماما مخصوص را تماما مخصوص خواندم


«تماما مخصوص» را تمام كردم. 
تماما مخصوص را به شيوه اى تماما مخصوص خواندم. تماما مخصوص، را عباس معروفى در زمانى حدود هفت سال نوشت و من در زمانى حدود هفت ماه آن را خواندم. 
همين  طول دوره‌ی خواندن، یکی از مخصوص بودن‌های این تماما مخصوص خواندن من بود. تماما مخصوص، عنوان يكى از آخرين رمان هاى عباس معروفى نويسنده و روزنامه نگارايرانى است. كه به گفته ى زنده ياد«سيمين دانشور» با رمان (سمفونى مردگان)، ميخ محكم خود را در ادبيات داستانى فارسى كوبيد. 
بعد از خروج عباس معروفى بعد از توقيف گردون و آن حكم شرم آور، براى خود ایشان و نشريه ى وزين «گردون» خبرهاى گاهى ازفعاليت هايش نوشته مى شد. فكر كنم يكي دو نقد درباره‌ى فريدون سه پسر داشت خوانده بودم، در حالی که خود کتاب را نخوانده بودم.  در بحبوحه ى خروجم از  ایران هم شنيده بودم، كه عده اى مى گويند، رمان آخرش آنچنان قوى نيست. هنگام خروجم از ايران شنيده بودم لطف داشته نسبت به من به عنوان روزنامه نگار. اگر جایی سوالی و یا تایید و حمایتی لازم بوده انجام داده است. اما وقتی رمان را خواندم  نظرم این بود که بسیاری به دلیل تفاوت فضای ناگهانی اثر و توقعی که همیشه خواننده‌ها از خاطرات خودشان از یک هنرمند دارند این حس پیش آمده. تماما مخصوص تماما مخصوص است و اتفاقا کاری قوی است.اثری ادبی به زبان فارسی که انگار آلمانی است اما نه آلمانی است و نه فارسی بلکه  به زبان مهاجرت نوشته شده است.

وقتى تازه به آلمان رسيده بودم، نمايشگاه كتاب فرانكفورت برقرار بود و ما هم كه هميشه اسمش را شنيده بوديم و از سوي ديگر خبر احتمال تجمع مقابل غرفه ى ايران براي ما معترضان تازه خارج شده، خبرهايي بود كه نمى شد سرى به اين نمايشگاه نزد. آن‌جا ايشان را  ديدم و خودم را معرفى كردم و اسمم را به جا آورد وقتى از زحماتشان تشكر كردم متواضعانه گفتند ايشان كارى نكرده است و اتفاقا اسامى انسان هاى عزيز ديگري را ذكر كردند. 
من معمولا مگر اين‌كه كسى  واقعا كتابى را بهم هديه بدهد، وگرنه عادت امضا گرفتن از هيچكس نداشته ام. يعنى فكر مى كنم وقتى كتابى را خريدارى مي كنم حق خودم است و معنى ندارد بروم به نويسنده يا شاعر بگويم برايم امضا كن. اما من تازه خارج شده كه هنوز توان ذهنى تطبيق قيمت هاى جديد با واحد پول جديد را نداشت ٢٠يورو را مبلغ ناچيزى بود در ذهنم براى حمايت از يك نويسنده كه تنها به جرم نوشتن و به جرم آفريدن  روياى يك نشريه ى خوب و وزين ادبى براي نسل ما در دهه ى هفتاد، تن به تبعيد و فرار داده بود. بنابراين كتاب را خريدم و از ايشان خواستم برايم امضا كند. آقاى معروفي بيش از اين حرف ها براى من عزيز است. 

اما رمان تماما مخصوص را با اينكه عنوان تقديمي اش كه به جنبش زنان بود و بسیار وسوسه كننده بود برايم نخواندم. با این‌كه شروعش كرده بودم. اما یادم نیست کی ولش کرده بودم و مثل همه چیز کناری نهاده بودم مثل خیلی چیزها از این زندگی که آدم کنارش می‌نهد و بعدها کنار همان کنار نهاده شده‌ها می‌نشیند و  حسرت‌بارنگاه‌شان می‌کند.   
زندگى تازه‌ى در تبعيد من فعلا فرصت و حوصله و توانى براى من باقى نمی‌گذاشت.  روزها گذشت ماه ها هم. نزديك يك سال شد روزهاى تلخ و ويران كننده اى داشتم. در تمام طول اين دوران زندگى «تماما مخصوص» من كه هفت ماه به در به درى رسمى كوردستان عراق(باشور) گذشت و  هفت ماه به بى سرپناهى در آلمان، و هفت ماه آموزش زبان كه چهار ترم را شامل شد براى من، بعد رمان تماما مخصوص را شروع كردم. داستان يك سفر مخصوص و تماما مخصوص بود اما با برش هاى زمانى و مكانى و شخصيتى(كاراكتري) در طول رمان.

مخصوصى اين سفر در آن بود كه داستان يك سفر يك ايرانى تبعيدي به قطب شمال بود و من تبعيدي در آن دوران زنى تبعيدى را دوست داشتم كه به سفرى دوستانه رفته بود و براى آن سفر در دورانى كه ديگر انگار من دوست پسر سابقش بودم، مرد ديگرى را از يك قاره ى ديگر به اين سفر دعوت كرده بود اما آن مرد ديگر اين سفر برايش مقدور نبود و زن تبعيدى كه من دوست پسر سابقش بودم، حتا همين تعارف خشك و خالى را به من نكرده بود. از این رو انگار در طول خواندن  رمان تمامی آن برف  و یخبندان سفید را در روحم،در پوستم در دندان‌هایم وقتی از ....می‌لرزید.. حتا لحظه‌های سفر را نیز تجربه می‌کردم. خیلی سخت است که کسی را که دوست داری و همیشه آرزوی  لذت بردنش را  داشته باشی اما گاهی چنین روحت را به قطب شمال و یک خرس مغموم تبدیل می کند.

رمان براى من تماما مخصوص بود. زيرا اگرچه مثل «عباس ايرانى» كاراكتر اصلى و راوى اول شخص رمان، هنوز حتا  زبان آلمانى را ياد نگرفته بودم، چه برسد به اينكه دوست آلمانى داشته باشم و چنين فضاهايى داشته باشم، اما از ديد من تمامى بلاهاى تبعيد، در همان سال اول سر آدم مى آيد و تمامى سال هاى بعد، تنها انباشت همان بلا هاست. از افسردگى« واين آختن» گرفته تا برخورد افسر پليس آلمانى  و نوشيدن بطرى آب هنگام از كابوس پريدن هاى نيمه شب، كه تمامى مردمان مانده در وطن آن بطرى آب را كه گاهى هم، گازدار است، بطرى آبجو مى پندارند. 

خاطره ى دويدن ها همراه زنى كه دوستش داشته اى را در خيابان طالقانى را من نيز تجربه كرده ام و گم كردن يكديگر و به خانه هاى مردم پناه بردن و بعد پیدا کردن و دوباره گم كردن ابدى عشق ها و تازه عاشق شدن ها و كابوس هايى كه داستانى جذاب مى شوند براى خوانندگان، بدون آن‌كه بدانتد آن‌چه آن‌ها به عنوان داستان مى خوانند، قصه‌ى روح نويسنده در چرخ گوشت گذاشتن بوده. 

رمان تماما مخصوص به نوعى تراپى من بود در تمام اين ماه ها کنارم بود. گاهی چندین فصل را می خواندم و گاهی چندین روز به آن دست  نمی‌زدم. به دنیای پری و ژاله فکر می‌کردم. به دنیای عباس ایرانی وقتی عشقی مرده را با خودش زندگی می‌کند و  حواسش نیست با این‌که از فضای یک رابطه ی معمولی برای خودش، نه برای زنی که دوستش می‌داشته بیرون آمده، میان ویلانی‌ها و حیرانی‌ها، بی حواس زنی عاشقش شده و این عباس است که نهایتا از عشق آن زن عاشق می‌شود عاشقی بی حواس  که مرگ ..... براى همين مزه مزه مى خواندمش و براى اولين بار بود كه خواندن يك رمان هفت ماه طول كشيد. با روزها و آدم هايش زندگى مى كردم يا زندگى مى مُردم. 

رمان تماما مخصوص اگر ضعفش باشد اگر قوتش تنها در تجربه ى يك انسان نويسنده ى عاشق تبعيدى مى گنجد. كه گم شدن در دود و سر و صدا را در« كافه هاوانا» را تجربه كرده باشد. 

رمان تماما مخصوص را دوست داشتم و تمام كردم اگرچه اكنون من از رمان تماما مخصوص قوى ترام. من قوى تر و قدرتمندتر ازآنى بودم كه تا٣٤ سالگي خودم را تجربه كرده بودم. ممنون آقاى معروفى عزيز كه هستيد و مى نويسيد.

شهاب الدين شيخى 
دوم  جون٢٠١٢

١٣ خرداد١٣٩١-ساعت چهار و بیست و یک دقیقه‌ی بامداد
برلين- كافه كومون

1 comments:

ناشناس گفت...

دست نوشته زیبایی بود. من هم این رمان را خوانده ام. من هم با برخی قسمهای کتاب احساس نزدیکی می کنم. از حواندن نوشته شما احساس خوبی دارم.

ارسال یک نظر