۱۳۸۷ مهر ۳, چهارشنبه

دوم اول(معلمی شغلی مفتضح و مقدس)

امسال اولين روز آغاز مدارس در دومين روز مهر ماه اتفاق افتاد و من معلمم .من برخلاف اكثريت كساني كه از اين‌جا رانده و از آن‌جا مانده معلمي را با علم و آگاهي كاملي كه در حد مقدور ان زمان، انتخاب كرده‌ام و تا اكنون از انتخاب‌ام به عنوان راه پشيمان نشده‌ام اگرچه به عنوان شغل و درآمد و پايگاه اجتماعي  و انگيزه‌هاي شغلي و..هر آن مي‌توان از آن متنفر بود.

اگر چه امروزه معلمي از ديد قاطبه‌ي آحاد ملت محترم و هميشه در صحنه ي ايران به شدت مقدس به شدت اسلامي نه تنها رنگ و بويي از قداست و جايگاه انبيا و اوليا و غيره ندارد و از ميان شغل‌هاي انبيا‌هاي الهي تنها به چوپاني كه يكي از شغل‌ها و شيوه‌‌هاي معيشت پيامبران معمولا پيش از آغاز بعثت‌شان بوده است،شباهت دارد.

اگرچه  وضع معيشتي معلمان امروز ديگر يكي از مزخرف‌ترين مباحثي است كه حتا ديگر خود معلمان از به ميان كشيده شدن آن شرم دارند ولي هر روز دادي از اين‌سو و فريادي رسانه‌اي از سوي حاكميت با خبرهاي دروغين به عنوان افزايش هرروزه‌ي حقوق معلمان مي‌شنويم و از آن سو هر روزه اين معلمان هستند كه مجبورند فيش‌هاي حقوقي‌شان را به مطبوعات بسپارند و چاپ كنند كه دوباره در هياهوي تبليغاتي  و جناح‌بازي‌ها و.. داد بيداد معلمان گم مي‌شود بيداد و بي ملجا و بي‌پاسخ مي ماند.

اگر چه متاسفانه حكميت از شرم‌گينانه‌ترين دروغ‌ها نسبت به تغيير  و ضع معيشيتي  و درآمدي معلمان مي‌پردازد به عنوان مثال نمي‌توانم از اين  دو مورد چشم‌پوشي كنم كه هم باعث تغييرنگرش جامعه در وضع معيشتي معلملن شده هم باعث افزايش قيمت‌ها و .. مي‌شود و از اين سو از سوي معلمان موجب خشمي فروخورده مي‌شود كه به راستي با چنين شگرد‌هاي رسانه‌‌اي چگونه دوباره فرياد برآرند مي‌شود

نمونه اول در همان اولين اعتراضات معلمان در هفت هشت سال گذشته بود كه پس از آن همه تحقير و كتك كاري و كتك‌خوري و.. نهايتا دولت محترم با كمال خونسردي اعلام كرد«20%افزايش حقوق معلمان»اما كافي اشت كه به محتواي اين افزايش دقت مي‌كرديد كه در حكم‌هاي كارگزيني و فيش حقوقي معلمان اين 20%مربوط به يكي از بند‌هاي حقوقي معلمان تحت عنوان«حق جذب»بود و فقط دقت كنيد كه در آن زمان به عنوان مثال حق جذب بنده در فيش حقوقي‌ام 9هزارتومان بود وخود حساب كنيد آن همه جار وجنجال رسانه‌اي دولت سر اين 20%افزايش در يك فيش حقوقي چقدر مي شد

نمونه ي دوم بر مي‌گردد به اين گاه دولت اعلام‌مي كند حقوق هيچ معلمي زير فلان سقف نيست مثلا درا اين اواخر ادعا شده بود كه حقوق زير 300هزارتوان نداريم اين هم در حالي‌است كه نگارنده در سال گذشته 278هزار تومان دريافت مي‌كرد آن هم با 13سال سابقه و با مدرك ليسانس!!يه سوال اين‌ها آيا نشر اكاذيب از جانب دولت نيست و باعث تشويش اذهان عمومي نشده‌است؟



وقتي معلمي و احساس مي‌كني كه مي‌تواني هر ورز حد اقل با 100انسان كوچولو و نه الزاما كوچك برخورد داشته‌ باشي آن‌هم در جاي‌گاهي كه از حداقلي از مشروعيت حتا اقندار و قدرت و يا اعتماد دوستي برخورداري هزاران رويا در ذهن داري.

وقتي يادت مي‌افتد كه تمام طول عمر كودكي و نوجواني‌ات را با همين هيات و شغلي كه امروز خود در جاي‌گاه‌اش قرار گرفته‌اي و احساس مي‌كني كه بايد هر آن‌‌چه آن‌ها اشتباه كرده‌اند، تو فرصت آن را داري كه در حق اين‌ها مرتكب نشوي هزار رويا داري

وقتي فكر مي‌كني وي‌تواني با آموزش؟؟؟!! به كودكان فردا مي تواني جهان بهتري از آ»‌چه خودت در آن زيستي، بسازي و با گفتگو و سخن‌وري از راه انديشه با كودكان فردا هم راه انديشيدن بياموزي هم راه گفتگو هزار رويا داري

اما وقتي وارد مدرسه مي‌شوي و مي‌فهمي كه نظام‌اموزشي تنها از تو يك چيز مي‌خواهد و آن هم قبولي دانش‌آموزان به هر نحو ممكن است. وقتي مي‌فهمي كه مدير مدرسه هيچ چيزي از تو نمي‌خواهد الا سر ساعت حاضر شدن در مدرسه وكلاس آرام و بي سر و صدا و سر ساعت كلاس رفتن و سر ساعت بيرون آمدن و در انتهاي سال هم راضي كردن اولياي داانش‌آموزان.وقتي مي‌فهمي كه پدر مادر بچه‌ها يك دهم تو دغدغده ي فرزندان دلبند‌شان را ندارند الا اين‌كه به هر طريقي(تكرارمي‌كنم به هر طريقي)براي بچه‌اش از آقا معلم نمره بگيرد.

وقتي‌ مي‌بيني كه خود دانش‌آموزان همه ي راه‌كارها رو براي درس نخواندن و نمره گفتن و.. بلدند و نيازي به كسب هيچ ياد گرفتني نمي‌بينند

و بدتر از همه وقتي بعد چند سال عاشقانه‌ معلمي كردن مي‌فهمي كه  تنها چيزي كه به بادت مي‌دهد عاشقانه نگاه كردن به كارت است و باز هم بدتر از آن متوجه مي شي آن‌چه كه تو تين‌قدر عاشقانه‌مي خواهي آمزش‌اش بدهي يك مشت چرنديات است كه مثلا شعر «آب را گل نكنيم سهراب» را قسمت «زن زيبا دو برابر شده است»را سانسور كرده‌اند انگار طراحان كتاب درسي از هر گونه دو برابر شدن زن‌ها حتا در تصوير سازي شاعرانه نيز مي‌ترسند.

آن موقع مي‌فهمي كه واقعا حالت از خودت و مدرسه و درس و كتاب و همه چيز به هم مي‌خورد.ان موقع است كه مي‌فهمي نه رسالتي در كار است و نه تعهدي، نه عشقي نه علاقه‌اي، نه فردايي و نه آينده سازي و نه...........

تو هم مجبوري بشوي معلمي كه مدير مي‌پسندد زود بري سر موقع كلاس رو تحويل بدي و آخر سال هم نمره‌هاي قبولي در ليست ارئه دهي اگر ندهي دو سال بعد به عنوان معلم گير بد اخلاق، بدنمره .. معروف مي‌شوي آن‌موقع نامت بين مديرها مي‌پيچد و تقريبا كم‌تر مديري تو را مي‌خواهد.آن موقع مي‌شوي معلم مازادو از اين داستان‌ها..

اما با اين همه اين همه ي ماجرا نيست. به همكارانم مي‌گويم اين را نه جسارت بدانيد نه ادعاهاي آن‌چناني و شعاري،بلكه حقيقتي است كه در همين چندين و چند ساله‌ي معلمي آن‌را دريافته‌ام.مي شود از اين فرصتي كه در اختيار ماست استفاده كرد اگر در سال حداقل 8كلاس داشته باشيم و از هر كلاس دو نفر آن‌چيزي را كه لازم مي‌دانيم ياد بگيرند يا حداقل  به راه آشنا شوند اين فرصت كمي نيست. تنها اين‌جاست كه مي‌تواني قداست شغلت را ميان آن‌همه افتضاح احساس كني

بگذريم ديرم شد فردا بايد به مدرسه بروم

من معلم‌ام

گرفتار

در مكعبي

با 30 انسان كوچك


6 comments:

مهدیه.ع گفت...

خيلي زيبا بود...
اين وبلاگ شما نيست.....مال خدا هم هست:
www.mahdiyeh.blogfa.com

عادل و فرشاد گفت...

سلام
وبت نانازه
به ما هم سر بزن
موفق باشید

azad گفت...

باید گفت که شما حق مطلب را با متنی هنرمندانه وخواندنی بیان کردید وکار ما اینست که لذت ببریم
فقط مطلبی که در مورد مقایسه معلمی با شغل انبیاء شاید از این منظر باشد که با نگاهی به تاریخ انبیا کمتر در جوامعی متمدن همچون یونان و.. مبعوث شدند بیشتر در میان اقوامی مشهور به جاهلیت بودند و تا مرحله شریعتشان همواره پیامبران را انسانهایی نا مبارک، دیوانه، گمراه کننده وپست می خوانندند وزمانی قدرومنزلتش را قدر می نهادند که جامعشون متمدن می شد حکایت روزگار ما هم همین است تا بت جهل و.... پرستش میشود معلم پیامبرفقط چوپان بچه هاست.

مثل خودت گفت...

نمي خواهم با نام انبياء و اولياء به شغلم قداست ببخشند. دوست دارم با نام انسان و پرورش انسانيت آن با قداست بخشند. چون پيامبران نه براي انسانها بلكه براي خدا بود كه مردم را هدايت ميكردند اما ما با بچه سر و كله ميزنيم تا انسانيت را فراموش نكنند. بگذار گدايمان كنند بگذار پايگاهمان را به دون ترين پايه برسانند آيا واقعاً در ماهيت كار ما رسالتمان تغييري ايجاد ميشود؟ كافي است بتوانيم يك نفر را مانند خودمان پرورش دهيم كافي است فكري ديگر براي انديشيدن به رنجهاي جامعه پرورش دهيم. همين كافي است. اگر روزنامه نگاران چشمان جامعه اند ما معلمان فكرهاي جامعه ايم.

هیچ کس گفت...

شما واقعا قلم زیبایی دارید و خیلی خوب در مطالبتون به همه ابعاد موضوع می پردازید.
ولی در مورد شغل معلمی هم به نظر من تا زمانی ارزش و قداست این شغل که شغل انبیا است حفظ می شه که خود کسانی که در این جایگاه قرار دارند به این امر واقف باشند و اونو زیر سوال نبرند. البته قصد جسارت ندارم و می دونم که شما انسان شایسته ای هستید ولی واقعیت هایی که امروزه توی این قشر فرهیخته از جامعه به چشم می خوره آدم رو به تفکر وا می داره که چرا تا این حد ارزش ها رنگ باخته

شروله گفت...

معلمی شغل شریفی بود .....با آغاز انقلاب فرهنگی عنبیا را به این مقام واگذاردندو یکسالی طول نکشید که طلبه ها در مناقشه ای 2ساله آنرا در دست خود گرفتند و فعلا با

ارسال یک نظر