پرانتز باز و بسته(آسانسور را به بیمارستان ببر)*
..........(
تا روء يای من...
خيابان دراز تر از پارسالت!
بس است آنقدر بر سرو که سبز می ميری!؟
در مکعب های سفيد ديواری زندگی کنم....
خدا می داند
يا هر کس غير از خدا
آن قدر ررر حسرت و سفر و دريا بودم...
استاد
پرانتز پشت )(پرانتز
در طاقت و حوصله ی درناييم می گشايد
(
خانم!
دستم را در گزاره ی چشمهايت بنويس
تا پدرم هر چه «من» است
در يک تاکسی ترديد
ب«چپ»د در گوشه ای از سينه اش
سینه
بر سینه
ام بگذار
تا این [بوسه]را از کروشه خارج کنم.
------
غروب ها
در آسانسوری عروج می کنم
بوی زن ميدهد
و
صبح نگاه دختران خيابان
طعم بيمارستان
پرانتز بسته استاد مادرم مرد!
)
خط تيره(ــ)
بگذار پشت گام های من
نگاهم را به ولگرد ترين گربه ی شهر بسپار
اين دختر می ترسد
دستش را در ايستگاه اتوبوس
جا بگذارد...
ــ خانم!
اندامت به شيوه ای فجيع روحم را می آزارد
ــ آقای شيخی!
می ترسم اين ايستگاه از اين خلوت تر شود
تنها عاشق تو شوم!؟
من عاشق طعم کتاب و بوسه های تو هستم
ــ نه!
شهاب آن قدر تعطيل است ..که
نمازش رادر صفحه های قرمز تقويم می گزارد
ــ
خيابان لبريز از اضطراب پيراهن من است
آقا!
شما دستتان آلوده ی
رنگ سرخ دور ترين هميشه ی من است
التماس می کنم!
اين نقشه را از دلم نشوييد
من
دلم
تنها
به اندازه ی اين نقشه خالی است...................
اما
تا هرچه نقطه چين.....
پياده رو های شما را می پيمايد
جغرافيا به پای من تنگ است
*اصل این شعر به زبان کوردی در تابستان سال۸۰ سروده شده و با ترجمه ی دوست خوبم فریاد شیری در ماهنامه ی عصر پنج شنبه به زبان فارسی به چاپ رسیده. اما این ترجمه ی خودم می باشد.
7 comments:
تو هم مثل غول ها گریه میکنی
و دوست داری زندگیات
روی صفحه بیاید
نه روی 74 دقیقهی بیگرامافون.
حتما دنبال ستارههای سوراخ
آستین خونی روی لب میکشی
و فال میگیری
که آسانسور بهتر است
یا پله
آپادانا بهتر است
یا جمهوری
و خیره میشوی به عکس.
شاخ در می آوری که آدمها
عرق نمیکنند
نمیخورند
مدام سینه میکشند برای کوه
ناله میکنند برای روح
و با مردهها عکس دسته جمعی میگیرند
سال 87 است
تو از قونیه خستهای
و غروبهای پنجشنبه
شیشههای ماشین تا غرب
مدام خواب شمس میبینند
ئه ری برا ئه مه شیعر بو یا ... ؟!!!
ئه گر کرا ورگیریته سه ر فارسی یا کوردی سپاست ئه که م !!
موسا حبه ی پر له ئوغده ی داریوشی هومایون ببیسه
http://www.d-homayoun.net/
کاکه گیان ماڵپه ره که ت رازه وه یه ده ست خۆش و ماندوو نه بی.
تکایه سه ردانم بکه له "پاشکۆ"
سه رکه و توو بیت.
آقا سلام,
این اسم مارو ملاحظه که فرمودی,
یه فلاش بکی به گذشته بزن,حدودن 12-13 سال پیشا,اون دوران سیاه زندان الکاتراس, بالاتر از سه راهی تگزاس اون شهر نقرس گرفتمون سقز,شماره اتاق که یادم نیست,اما تو و بقیه رو که خوب یادمه,درسته که از قافله ی شما بازموندم اما تورو همیشه یادم بوده شیخ شهاب,خیلی دنبالتم گشتم اما نیافتم تا اینکه به راهنمایی یکی از دوستان اینجا یافتمت دوست نازنین,فقط یه شهاب بود و یه رضا,پس فک کنم هنوز یادت باشه.اینجا جاش نبود متاسفم اما چاره دیگه ای نداشتم نمی تونستم یه بار دیگه هم از دستت بدم,یه آدرس بده بهت ایمیل بزنم و....
.
.
.
کار ت عالیه پسر
میشه گفت همون شهابی که میشناختم
ببخشید بعدن نظر میدم
فرصت ندارم کلاسم الان شروع میشه
بای تا بعد
یعنی این چرت و پرتها هم شعره؟ اگه اینجوری باشه که همه شاعریم چون از کله سحر تا بوق سگ چرت و پرت میگیم.
نع!
ارسال یک نظر