برخی را نظر بر آن است که وبلاگ من جدی تر از آن است که در آن شعر بگذارم. اما من می گویم شعر هنوز بزرگترین فضیلت انسانی است. از سوی دیگر من نمی توانم شاعر بودن خویش از خویش پنهان کنم از شما چه پنهان! نیز این وبلاگ اکنون یگانه ی رسانه ی بی سانسور من
برخی را نظر بر آن است که وبلاگ من جدی تر از آن است که در آن شعر بگذارم. اما من می گویم شعر هنوز بزرگترین فضیلت انسانی است. از سوی دیگر من نمی توانم شاعر بودن خویش از خویش پنهان کنم از شما چه پنهان! نیز این وبلاگ اکنون یگانه ی رسانه ی بی سانسور من در جهان است که اختیار آن با خودم است و در رسانه ی خودم دوست دارم مجموعه ی آن چه می نویسم و می آفرینم باشد. برخی می گویند حیف از شعرهای ات است که در وبلاگ منتشر می کنی. من می گویم که شعر حیف نیست اگر شعر شعر است هر جا باشد قدر خود بیند و سروری خود گزیند از سوی دیگر عمری را به عدم انتشار شعر گذراندم و غیر از چند شعری که برخی دوستان به اصرار بزرگوارانه ی خود در این سو و آن سو منتشر کردند منتشر نکردم اکنون دیگر از این پیر مرد کهن سال در وادی تنهایی گذشته که بر خودش ناز کند و شعر منتشر نکند.برخی به نقد و به گلایه می گویند که چرا شعرهای قدیمی ات را این جا می گذاری؟ می گویم جوابم همان است که در یادداشت اول شعرهای من نوشتم یعنی برای خواننده ای که می خواهد از طریق این وبلاگ با من آشنا شود دوست دارم ابتدا این شعرها را بخواند.برخی می گویند..... اصلا بگویند.... بگویید....
دلم برای شعرهای ام تنگ می شود
«گاهی دلم برای خودم تنگ می شود»
6 comments:
این ما نیستیم
ما سقوط میکنیم و ما برمیخیزیم و هر آنچه ما را نکشد قویترمان میکند به زخمهایمان نگاه می کنید به این زخمهای چهارده صده ای که هر شب به آن مینگریم و آهی میکشیم و در هر آه با خود پیمان میبندیم که تا این زخمها را بر تن داریم از پا ننشینیم
مگر ما فرزندان کورش و داریوش نیستیم مگر ما وارثان بابکان نیستیم پس چرا این گونه در سکوت خزیده ایم از چه میترسیم مگر ما اصلا ترس را میشناسیم مگر فیروز ترس را میشناخت که حال ما آن را حس کنیم نه این ما نیستیم نه این ما نیستیم
با تو سخن میگویم با تو که دیر یا زود به تاریکی درون خود خواهی خزید و به زندگی پشت خواهی کرد با تو که زخم بر تن داری و مهر بر دهان زده ای با تو که میدانی و باز خود را تسلیم تغیان رود کرده ای بیا با من باش و تا هنوز نایی در حنجره داری فریادی کشی بیا تا هنوز زمانی داریم بر خلاف تغیان این رود شنا کنیم
بیا زخمهایمان را نشان دهیم بیا با شکوه تمام در زیر نور خورشید وطن خونمان را بریزیم
با ما باش با تندر غران باش که دیر یا زود نعره ی تندر گوش هر آنکه با آن فریاد نزند را خواهد درید.
--
کوبنده تندر
پاینده آیین ریشه ای
سر فراز ایران
سورنا - انجمن پادشاهی ایران - تهران
شاعیرهکان ئهچن بۆ جهههنهم
...
نا شاعیرهکان ناچن بۆ جهههنهم...
بهلکو خودا دهیانبات بۆ جهههنهم
بۆ نهمانبهن بۆ جهههنهم؟ نه مرۆڤ و نه فریشتهکان ناتوانن ئاگر بخوێننهوه
تهنیا ئێمهین دهتوانین بنوسین ئاگر بخوێنینهوه
...
له دۆزهخدا نهبێت بۆ ئێمه ئاوێنهی لێ نییه.
بهختیار عهلی
بنوسه هاوڕێ گیان... که مردین لهم بهههشتهدا....
با عرض سلام فکر کنم زیادی به به و چه چه برای شعر خود گفتن و تعارف کردن با خود زیاد جالب نباشد هنوز شما به عرصه واقعی شهر و اندیشه وارد نشده ای و کاری خلاقانه و ابداعی از شما منتشر نشده که ما و دوستانتان ورد زبانمان باشدکاک شهاب کار خوب و خلاقه خون دل میخواهد شاعری میگفت من برای دل خویش مینویسم اما آن منی که آن شاعر گفته من ناخودآگاه جمعی یا درد مشترک میباشدو الا گفتن خاطره و یادکردن که هر انسان معمولی در روز بارها برایش اتفاق میفتد شاید ارزش گفتن نداشته باشد لطفا آثار تالیفی و چاپ شده خود را برای ما معرفی کن تا ما هم از آن اطلاع حاصل کنیم ........... به امید موفقیت شما......... نوشته از سر دلسوزی نه حسد و کینه
من از طریق همین وبلاگ با نویسنده ی این وبلاگ آشنا شده ام و اتفاقا خیلی هم از نوشته های این آقا لذت می برم. اما زیاد اهل کانت گذاشتن نیستم و اتفاقا چیزی که وبلاگشو جذاب می کنه صداقت و تنوع مطالبشه. شما که ظاهرا همشهری این آقا هستی چرا اینقدر متخاصم و کینه جویانه می نویسید. من شنیده بودم کردها بیشتر از این حرف ها هوای هم رو دارند و اگر شما خیلی بهتر می نویسی در عرصه هایی که مدعی هستی. چرا آدرس وبلاگت یا وبسایتتو نذاشتی که ما بدونیم همچین مدعی متخاصمی خودش کیه...
آقایی که به قول خودتون از سر دلسوزی و نه حسد و کینه این مطالب رو گذاشتید، اگر انتقادی از سر دلسوزی است باید به قصد اصلاح و همچنین سازنده باشه نه اینکه به قصد تخریب ...
در ضمن انتقاد باید از طرف اهل فن صورت بگیره نه هر......
هرکس فکر می کنه مطلبی جدی تر از شعر هم وجود داره احتمالا" شعر نمی فهمه
ارسال یک نظر