۱۳۸۷ آبان ۹, پنجشنبه

صبح

صبح که می شود


یاد تو می افتم


 


یاد تو که می افتم


صبح می شود

2 comments:

سلام گفت...

در شمیم صبح
در دور دست آمدن روز
شعر بلند و روشن بیداری

تضمینی از ترانه ی شیرین جویبار
ترجیع یک درخت صنوبر
با واژه های سیره و سارش

همواره در ترنم
با صخره های قافیه ای استوار

آفاق می سراید
شعری برای تو
شعری برای من
و یک هجای روشن خونرنگ

گاه گاه
در شعر او
به شادی
تکرار می شود
اینک تمام شعر
در ذهن آب و آبی مشرق

صبح آمده ست و
هستی بیدار می شود

الهام خضرایی منش گفت...

چنین عبارت گردشی گاهی خیلی عمیقند
هرچه فکر می کنی تمام نمی شود

ارسال یک نظر