۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه

هرگز به100 نرسیدیم -بررسی اجمالی مطبوعات کوردستان در 30 سال بعد از انقلاب



هرگز به 100 نرسیدیم*

بررسی اجمالی مطبوعات کوردستان در 30 سال بعد از انقلاب

 متن کامل مقاله ی منتشر شده در سالنامه ی :اعتماد

مطبوعات در معنای نشریه های دوره ای(روزانه، هفتگی، ماهنامه، فصل‌نامه و یا گاه‌نامه)، «یکی از رایج ترین و شاخص ترین محصولات جامعه ی صنعتی است. طلایه های آغازین این نوع از نگارش انسانی اگر چه به قرن 17 می رسد»(پیر آلبو،1968) اما سیر رشد آن در جهان، از نیمه ی دوم قرن نوزدهم به این سو سرعت فزاینده و جهان گیری گرفت که نه تنها کشور ها و جوامع صنعتی بلکه حتا جوامع توسعه نیافته را هم در نوردید.

اگر چه اولين روزنامه ي كوردي در سال1898 منتشر شد (اولين روزنامه‌ي تركي 1832 «تقويم وقايع» و اولين روزنامه‌ي فارسي (كاغذ اخبار) 1837 و (الزوراء) ي عربي 1896 منتشر شد ) اما تفاوت انتشار اولين روزنامه ي كوردي با انتشار اولين روزنامه به ديگر زبان‌ها، در اين امر نهفته است كه تولد آن روزنامه‌ها مربوط به ملت‌هايي بوده كه داراي دولت و نيز مربوط به دولت و براي برنامه‌هاي تبليغي و جهت اعلام فعاليت‌هاي دولت بوده است.‌ اما تولد روزنامه در ميان كوردها در بخش خصوصي و محصول هشياري فردي و حاصل جنبش اجتماعي مردم بوده است.



این مقاله در پی آن است که به بررسی اجمالی وضعیت مطبوعات در کوردستان طی 30 سال گذشته‌ی پس از انقلاب اسلامی ایران بپردازد.

 از آن جا که «مطبوعات مانند سایر رشته های تاریخ عمومی هم چون تاریخ ادبیات، امور اقتصادی یا تاریخ جنبش های اجتماعی، بدون رجوع دائم به تحول عمومی جوامع درک نمی شود؛ شاید روزنامه در میان موضوع‌های تحقیق تاریخی از جمله مقولاتی است که فشرده‌ترین روابط را با وضعیت سیاسی،‌اقتصادی، اجتماعی و سطح فرهنگی جامعه و عصر و دوره ای دارد که منعکس کننده‌ی آن است»(حسین قندی،1384ص 13)، بنابر این لازم می نماید که این مقاله را به دوره های تاریخی که بیانگر تغییر و تحولات سیاسی و فرهنگی جامعه ی کوردستان باشد تقسیم‌بندی نمود.



سال های 1357 تا 1359 انفجار آزادی؛

در این فاصله‌ی کوتاه زمانی يعني  يك سال و نیم اولیه‌ی بعد از پیروزی انقلاب در ایران، کوردستان هم به تبع دیگر مناطق ایران به واسطه‌ی آزادی از قید استبداد سیاسی حکومت قبلی، دوره‌ای از انفجار چاپ نشریات سیاسی را، تجربه کرد که هر کدام وابسته به گروه و سازمان و احزاب سیاسی‌ای بود که در آن دوره رشد قارچ گونه ای داشتند .

اما جدای از این نشریات فصلی و گه‌گاهی ، نشریاتی بودند که به احزاب و گروه های رسمی تر و با سابقه‌تری تعلق داشتند که من از آن میان به «نشریه ی کوردستان» ارگان رسمی حزب دمکرات کوردستان ایران(تاریخ انتشار آذر ماه 1324 برابر با نوامبر1945 ) اشاره می کنم، که یکی از قدیمي‌ترین نشریات تاریخ منطقه و حتا خاورمیانه است. در واقع تنها نشریه ای که قبل و بعد از انقلاب و به طور رسمی ودر استاندارد یک نشریه در کوردستان منتشر شده همین نشریه بود.

 از آن جا که حزب دمکرات کوردستان یکی از احزاب سازمان‌دهنده‌ي سیاسی مردم در پیروزی انقلاب در مناطق کورد‌نشین بود و پس از پیروزی انقلاب هنوز در تعامل با دیگر نیروهای سیاسی انقلابی در مرکز به سر مي برد ،این نشریه هم به طور قانونی منتشر می شد.

مدتی پس از آن گاه‌نامه‌ای دیگر نیز در استاندارد هایی قابل قبول از نظر شاخص های مطبوعاتی در مهاباد به نام« هیوا» منتشر شد و به گمانم پس از 20 شماره و در 26 مرداد 1358 در اولین مرحله‌ی توقیف فله‌ای مطبوعات همراه با دیگر نشریات از انتشار باز ماند. نشریه‌ی کوردستان هم پس از آن‌که مذاکرات کوردها با مقامات مرکزی به نتیجه ی مطلوب نرسید و کار به جنگ مسلحانه و خشونت های دوطرفه‌ي آن سال‌ها کشید و دولت حزب دمكرات کوردستان ایران را « منحل» اعلام کرد، رخت حضور رسمی از میان مردم بر بست و ازآن پس به صورت زیر زمینی و غیر قانونی منتشر مي‌شود و اكنون سابقه‌ای بالای 60 سال را پشت سر می گذارد.

در واقع وضعیت انتشار مطبوعات، آیینه‌ی تمام نمای وضعیت سیاسی فرهنگی جامعه‌ی آن روزهای کوردستان بود. مردمی پیروز شده در انقلاب، بدون تثبیت و حضور دولت رسمی و در حال مذاکره و گفت‌وگو و تنش با حکومت مرکزی. نامطلوبي سطح فرهنگي،سطح نازل باسوادی و تحصیل، گرایشات سیاسی بی ثبات و بی سازمان و رها شده، را مي‌توان به عنوان شاخص‌هاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي آن روزگاربر شمرد. ازاین رو محتوا و ساختار نشریات نیز به جز همان نشریه و تا حدی نشریه‌ی هیوا به تبعيت از وضعیت موجود ساختار و محتوایی پراکنده و متاثر از تغییرات لحظه‌ای وقایع پس از انقلاب بود.



سال های 1359تا1364 ، سرکوب مخالفین ، ثبات دولت و محاق مطبوعات



اما به نتیجه نرسیدن مذاکرات کوردها با سران حکومت مرکزی و به تبع آن تلاش دولت برای حصول ثبات و به نتیجه رساندن خواسته‌های خود و در ادامه‌ی آن جنگ‌ها و سرکوب معارضین و خشونت‌های مسلحانه ی دو طرفه، نه حوصله ای برای نوشتن و نه فضایی برای اندیشیدن باقی گذاشته بود.

در این سال ها حکومت مرکزی همانند هر حکومت انقلابی دیگر فرصتی برای مخالفان و منتقدین خود باقی نگذاشت و به تبع، انتشار کتب و نشریاتی هم که بازگو کننده‌ی وضعیتی آزاد و مبتني بر خواست‌های عمومی  و اندیشیده شده در جامعه ی آن روزگار کوردستان باشد ممنوع بود. به همین خاطر روزنامه و روزنامه‌نگاری به محاقی طولانی رفت.

 اما در همین سالیان ٬سازمانی به نام «سازمان پیشمرگه‌های مسلمان کورد» در مقابل مجموعه‌ی سازمان‌های سیاسی آن موقع کوردستان که عنوان شاخه های نظامی خود را « پیشمرگ» می نامیدند٬بنا نهاده شد. این سازمان در آن دوران اقدام به انتشار نشریه ای به نام« فریاد آزادی» نمود که با شعار «یا مرگ یا رستگاری کوردهای مسلمان» به میدان آمد. محتوای این نشریه به بازتاب آرای کسانی  می‌پرداخت که بر این باور بودند٬ که دیگر نیروهای سیاسی کورد که در مقابل حکومت مرکزی قرار گرفته اند عده ای فریب خورده‌ و ایادی غرب و از خدا بی خبرند، که اتفاقا آن‌ها عامل جنگ و خون‌ریزی در کوردستان هستند و باید بساط شان از روی زمین برچیده شود. محتوای این نشریه بیشتر بیانیه های تحریک آمیز و درخواست از حکومت برای سرکوب مخالفان و احزاب کوردی و ديگر سازمان هاي مستقر در كوردستان بود.  هم‌چنین گاه، نامه‌هایي با عناويني  شبیه« نامه ای ازیک دانش آموز رنج دیده‌ي کورد» یا «نامه ای از یک کورد مسلمان» و...منتشر می کرد.

اما در سال های اولیه ی دهه ی شصت دو نشریه ی دیگر به نام هاي «اصحاب انقلاب» و «ئامانج» منتشر شد. این دو نشریه به ترتیب از سوی سپاه پاسدران انقلاب اسلامی و سازمان تبلیغات اسلامی به عنوان تریبون رسمی و بلندگویی که به تبلیغ سیاست های نظام عمل می کردند، منتشر مي‌شد. غیر از این دو نشریه هیچ نشریه‌ی دیگری اجازه ی انتشار نیافت.



سال های 1364تا1375؛ تثبیت نظام و سياست‌ورزي امنيتي به جاي سياست ورزي مسلحانه‌ي دولت.





بعد از عقب نشینی احزاب كورد به خاک کوردستان عراق و پايان‌گرفتن جنگ‌ در کوردستان و پس از تثبيت قدرت نظامي حكومت مركزي، در حزب دموکرات کوردستان ایران نیز تحولاتی روی داد. عده‌ای از اعضای این حزب که برخی از آن‌ها دارای سوابق فرهنگی بودند در کنگره‌ی چهارم این حزب(به گمانم در سال های ۵۹-۶۰) تصمیم به کنار گذاشتن سلاح گرفته و در راستای عفو حکومت نسبت به تسلیم شوندگان، خود را تسلیم حکومت کردند. یکی از این افراد، شاعر بلند پایه‌ی کورد« محمد امین شیخ السلامی» متخلص به «هیمن» بود.

از سوی دیگر دولت تا حدی دست از آن سیاست خشن گذشته بر داشت و با تشکیل واحد اطلاعات و امنیت در سپاه، برخی از نیروهای کار کشته‌ی اطلاعاتی‌اش را به این نهاد امنیتی انتقال داد و به جای سیاست ورزی مسلحانه در منطقه به سیاست ورزی امنیتی روي‌آورد. در این راستا شروع به یک سری اقدامات فرهنگی نمود که یکی از طراحان این سیاست شخصی به نام« مرتضی محب اولیا» یا همین « اسفندیار رحیم مشایی» امروز بود.

«اسفندیار رحیم مشایی که در سال 1360 به عضویت سپاه در آمده بود دشمن اول خود را مجاهدین خلق می دانست، به همین علت جذب اطلاعات سپاه پاسداران شد و اول ماموریت خود را از بین بردن اعضای مجاهدین خلق در رامسر دانست. بعد از این بود که از سوی سپاه جهت ماموریت به کوردستان رفت. آن‌جا اما دیگر با نام « مرتضی محب اولیا» و در سمت معاون اطلاعات واحد کومله در قرارگاه حمزه‌ی سیدالشهدا سپاه مستقر شد. مشایی اما اعتقادش در مورد کوردها متفاوت بود از نوع برخورد با مجاهدین. وی بر این باور بود که مي‌بایست ریشه های اجتماعی و فرهنگی مسئله ی کوردها را جستجو کرد و از این رو فعالیت‌های خود را بر فاز فرهنگی متمرکز کرد. در اولین اقدام فرهنگی، «کاک» یا کانون اسلامی کوردستان را تاسیس کرد(کلمه ی کاک در زبان کوردی به معنای برادر بزرگ هم هست)و در دومین اقدامش مرکز نشر ادبیات کوردی و انتشارات صلاح الدین ایوبی و ماهنامه ی کوردی «سروه» را  تاسیس کرد.»(هفته نامه ی شهروند، شماره ی60 ص58)



از آن‌سو نیز بخش زیادی از نیروهای کورد به ویژه گروه بازگشته از حزب دموکرات نیز به ضرورت و نیاز جامعه‌ی کورد به فضای بازتر فرهنگی از سوی دولت بارها در بازجویی‌های‌شان در ايام زندان متذکر شده بودند. یکی از همین افراد، همین«هیمن» شاعر پر آوازه بود که توانست با جلب نظر مسولان و با توجه به سیاست‌های مشایی به سردبیری ماهنامه‌ی سروه برسد. نام «هيمن» اعتبار افزونی به نشریه می‌بخشید و با همه‌ی انتقاداتی که به وی برای هم‌کاری با چنین نشریه‌ی دولتی(درظاهر خصوصی) می‌شد، باعث مقبولیت نشریه در میان مردم شد.

سروه ماهنامه‌ای فرهنگی-ادبی بود که تمام صفحات‌اش، به جز ترجمه‌ی سرمقاله که بعداز سرمقاله‌ی کوردی در هر شماره می‌آمد، به زبان کوردی منتشر می‌شد. نشریه ای که تمام مطالبش یک بار برای مسوولان ترجمه می شد و آن‌گاه به چاپ می رسید. اما با این همه موجب قلم فرسایی عده‌ی زیادی از شاعران و نویسندگانی شد که تا آن دوره زبان در کام کشیده بودند زیرا که داشتن و مطالعه‌ی کتب و نشریات کوردی مجازاتی سخت در انتظار صاحبان اش داشت.  اين مجله نه تنها نسل قبلی نویسندگان و شاعران را دوباره ميدان آورد، بلکه باعث رونق یادگیری و خود‌آموزی زبان کوردی در میان مردم و جوانان شد و کم‌کم نسل جدیدی از شاعران و نویسندگان نیز پا گرفت.

در سال های ابتدایی دهه ی 70، ادارات فرهنگ و ارشاد اسلامی در شهرستان ها کم کم به درخواست ها برای تشکیل انجمن های فرهنگی، هنری و ادبی پاسخ مثبت می دادند. اعضای این انجمن ها هم طبق معمول شاعران و نویسندگان بودند که به بحث های ادبی می‌پرداختند که نتیجه ی این گفت‌وگوها گاه به صورت مقالاتی در همان ماهنامه سروه یا در بولتن‌هاي داخلي این انجمن ها منتشر می شد. همین بولتن های داخلی گاه بسیار جدی کار می کردند و برخی از آن‌ها همانند"روت"(جریان) در قامت یک نشریه ی تخصصی ادبی فرهنگی در آمد و موجب پدید آمدن نسل جدیدی از نویسندگان شد. تا این زمان تنها شکل‌های روزنامه نگاری و مطبوعات همین ماهنامه ی سروه و این چند بولتن داخلی انجمن های ادبی بود به جز نشریه ای که در دوره ی اول ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، در استان‌داری که به نام«اخبار کوردستان» منتشر شد و پس از مدتی انتشار آن متوقف شد.



سال های 1375تا1384 رویای روزنامه نگاری با فضایی آزاد تر



در سال های دهه ی 70 در ایران اما، روزنامه نگاری و چاپ کتب در موضوعات فلسفی و تئوریک روند دیگری گرفت. از آن فضای به شدت سخت گزینش های سیاسی برای ورود به دانشگاه ها هم در  کوردستان اندکی کاسته شده بود. نحله ی جدیدی از نیروهای جوان و تحصيل‌كرده واهل مطالعه در كوردستان پاگرفتند که به تبع از فضای سیاسی، فرهنگی آن روزگار به مطالعه ی نشریاتی چون دنیای سخن، آدینه، گردون، ایران فردا، جامعه‌ی سالم و کیان و نیز آثار کسانی چون بابک احمدی و محمد مختاری و جعفر پوینده می پرداختنند.از نظر فضای سیاسی هم مردم به کنش‌های سیاسی در تعامل با دولت روی خوش تری نشان دادند اما با زباني ديگر.



در انتخابات ریاست جمهوری ششم که رفسنجانی برای بار دوم  شرکت می‌کرد رقیب منتقدی به نام احمد توکلی داشت. مردم کوردستان بدون شک، شناخت کافی‌ای از احمد توکلی نداشتند و شاید علاقه ای نیز به وی. اما وقتی نتایج انتخابات در کوردستان بازشماری شد نتیجه آن شد که هاشمی در کوردستان از احمد توکلی شکست خورد  و مردم نشان دادند که سیاست های هاشمی را نمی پسندند. هاشمی اما به پیروزی رسید و دوباره رییس جمهور ماند. اما در واکنش به خواست‌های سیاسی مردم برای اولین‌بار در کوردستان یک استاندار نیمه کورد و نیمه ترک را منصوب کرد. محمدرضا رحیمی متولد شهر قروه به استانداری کوردستان رسید و در ابتدای کار یک مشاور فرهنگی بسيار کورد تر از خودش را به نام«بهرام ولدبیگی» منصوب کرد.

يكي از اولين و مهم‌ترين اقدامات بهرام ولدبیگی برگزاری«کنگره ی فرزانگان کورد» بود. در روزهای برگزاری این کنگره بولتن  داخلی‌ای به نام«آبیدر» منتشر شد که پس از پایان کنگره، استاندار را تحریک کرد که امتیازی برای همین نشریه درخواست کند و در فاصله ی کوتاهی، هفته نامه‌ای با نام«آبیدر» به دو زبان کوردی و فارسی به مدیر مسئولی محمد رضا رحیمی و سردبیری بهرام ولد بیگی منتشر شد.

ولد بیگی عده‌ای از نیروهای فرهنگی و هنری سنندج را به عنوان کادر تحریریه برگزید و با توجه به روابطش و نیز عطش مردم برای نوشتن کم کم توانست پای دیگر نویسندگان مشهور را که اتفاقا به کنگره دعوت شده بودند به نشریه باز کند. انتشار آبیدر موجب ايجاد روند جدیدی در روزنامه نگاری کوردی شد و سرآغازی برای تولید نشریات دو زبانه،که حاصل آن تولد نشریه ای مستقل به نام«زریبار» به مدیر مسولی «عادل محمدپور» و تحریریه‌ای کاملا محلی در شهر مریوان بود. زريبار که فراز و فرودها و توقف ها و تغییر مدت زمان انتشارهای زیادی روبه‌رو شد، در نهایت در سال های پایان دولت اصلاحات به صورت فصل نامه‌ای در آمد که حاوی مقالات علمی-پژوهشی بسیار وزینی بود.

رحیمی و ولدبیگی با درک شرایط زمان و خواست های سیاسی متفاوت که ممکن بود زمام قدرت و سیاست مطلوب را در کوردستان به سمت و سوهای دیگری ببرد، به انتشار مقالاتی سیاسی و با طرح خواست های بیشتر معیشتی و گاه سیاسی راه را برای سیاسی نویسی در مطبوعات کوردستان گشودند. اما دیگر دیر بود و سیر تغییر و تحولاتی که در کل جامعه ی ایران از راه می رسید به رحیمی اجازه نداد که راه درازی را بپیماید زیرا دوم خرداد 76 اتفاق افتاد و مردم کوردستان نیز در مشارکتی بی سابقه و همراهی با مردم ایران محمد خاتمی را به ریاست جمهوری برگزیدند.

سید محمد خاتمی پس از پیروزی در انتخابات و با توجه به شعارهای انتخاباتی ویژه‌اش برای مردم کوردستان که از سهم ناچیز کوردها در مدیریت سیاسی و ساختار قدرت گفته بود، عبدا... رمضان زاده را با غلظتی بیشتر از کورد بودن نسبت به رحیمی، به استانداری کوردستان منصوب کرد.استاندار جدید نیز در مقابله با نشریه‌ی رحیمی و همکاران‌اش نشریه‌ی دیگری به نام«سیروان» به صاحب امتیازی سازمان همیاری شهرداری سنندج و مدیر مسولی«جلال جلالی زاده» و سردبيري (اسد بیگی) واحسان هوشمند، منتشر نمود.

نشریه سیروان شکلی محلی بود از روزنامه های اصلاح طلبی که در پایتخت منتشر می شد و پایگاهی شد برای نویسندگان جوان با آرمان هایی از جنس مشارکت سیاسی، جامعه ی مدنی، دموکراسی و... و از سوی دیگر مقالات نظریه پردازانه‌ای در حوزه ی تئوری ادبی و زیبایی شناسی و...

از آن سو، ولدبیگی از رحيمي و هم‌كاري با وي فاصله گرفت و از نشریه‌ی آبيدر خداحافظی کرد و به تهران آمد و «انستیتو فرهنگی کوردستان» را تاسیس کرد و در اولین اقدام، ماهنامه‌ی «کوردستان» را منتشر ساخت که با همه‌ی معایب و محاسن اش توانست از 10000 نسخه‌اي که منتشر کرده بود بالای 7000 را بفروشد و دولت نیز در اولین اقدام، در واکنشی عجیب این نشریه را توقیف کرد.

از همان آغاز دولت اصلاح طلب، بسیاری از فعالان فرهنگي کوردستان برای اخذ مجوز انتشار نشریه تلاش وافری به خرج دادند. اما کوردستان در هر دولتي، کوردستان است و مثل تهران نبود که مجوز نشریه روزانه و شاید هفتگی و در نهایت ماهانه اعطا می شد. بلکه سال ها طول کشید تا کوردستان بهار مطبوعاتی‌ای را که دیگر ایرانیان در سال‌های اولیه‌ی دولت اصلاحات تجربه کرده بودند، احساس كنند و تقریبا کار به دولت دوم خاتمی رسید و در سال های ابتدایی دهه‌ی80  کم‌کم چند نشریه‌ی مستقل گام در عرصه ی متلاطم روزنامه نگاری کوردی نهادند. دو  ماهنامه به نام های «راسان»  به مدیر مسولی ثریا عزیزپناه و سردبیری رویا طلوعی و با مطالبی در حوزه ی زنان و«مهاباد» به مدیر مسولی احمد بحری،هفته نامه هایي به نام‌های «پیام مردم»،«ئاسو»(افق)، «کرفتو» و پس از آن دو هفته نامه ی«روژهه لات» و مدت کوتاهی بعد از آن امتیاز روزنامه ای به نام«آشتی» اعطا شد، که البته به دلیل مشکلات مالی و كمبود نيروي متخصص هرگز نتوانست انتشار روزانه را در بر بگیرد و به صورت هفته نامه منتشر می شد. در مهاباد هم هفته نامه ی دیگری به نام «پیام کوردستان» منتشر شد.

اما اگر چه بهار مطبوعات کوردی دیر از راه رسید، اما درفرا رسيدن خزان اش تبعیضی وجود نداشت. ابتدا در زمستان83 پیام مردم توقیف و محمد صدیق کبودوند و اجلال قوامی بازداشت شدند. در تابستان 1384 نشریه های ئاسو، آشتی توقیف شدند و مدتی بعد هم نشریه ی روژهه لات نیز به محاق توقیف رفت و نویسندگان‌اش بازداشت شدند. برای توقیف پیام کوردستان هم زمان زیادی لازم نبود. کرفتو نیز مدتی بعد از پیام کوردستان توقیف شد.راسان نیز اگرچه توقیف نشد،اما رويا طلوعي،سردبیر آن براي مدتي به زندان رفت.

از آن ميان آن نشريات، بعد از دولت اصلاحات،«راسان»، «مهاباد»، «سروه» و «سيروان» ماندند. سيروان اما نشريه‌اي دولتي بود و اگر چه صاحب امتيازش سازمان همياري شهرداري است اما مستقيما زير نظر استانداري اداره مي‌شود. با تغيير استاندار هفته‌نامه‌ي سيروان هم كه به نظر من كپي برابر با اصل روزنامه‌ي ايران در كردستان است، همانند آن نشريه كه روزگاري نشريه‌اي وزين و اصلاح طلب و پيشرو بود، به نشريه‌اي اصول‌گرا و راست سنتي و محافظه كار تبديل شد. اگر سرمقاله نويس ايران اصلاح طلب بعد از اصلاحات كسي به نام «صفار هرندي» شد، سرمقاله نويس «سيروان» نيز صفارهرندي‌هاي  ديگري در استان كردستان شدند.

در پايان ذكر چند نكته را تنها به صورت مختصر لازم مي‌دانم.

اول: در كوردستان ايران به دليل ضعف زيرساخت‌هاي اقتصادي و آموزشي و فرهنگي، ما هرگز نتوانسته‌ايم به روزنامه و نشريه در بخش‌هاي تخصصي( چه از نظر نيروهاي آموزش ديده در حوزه‌ي روزنامه نگاري و چه از نظر محتوايي كه بر يك حوزه‌ي تخصصي تاكيد  بورزد) دست بيابيم.از سوي ديگر بخش خصوصي به دليل ناپايدار بودن شديد فضاي روزنامه‌نگاري و هزينه‌ي بالاي سياسي آن هرگز نتوانسته به خود اين جرات را بدهد كه وارد اين حوزه‌شود.

دوم: نشريات ما به جز سروه كه يك ماهنامه‌ي فرهنگي ادبي است و شرح چگونگي انتشارش رفت، و سيروان كه هفته‌نامه‌اي دولتي است،  تعداد شمارگان‌ انتشار يافته‌اش به بيش از 500 شماره رسيده، هيچ كدام از نشريات كوردي بعد از انقلاب به 100 نرسيده است. و نود هرگز پيش ما نبوده و نيست.

سوم: بارز ترين نكته‌اي كه توجه‌ي هر ناظري را به خود جلب مي‌كند اين است كه آقاي خالد توكلي از سال80 درخواست يك نشريه‌ي تخصصي براي «كودكان» را به اداره‌ي ارشاد داده‌است و تا اين لحظه كه 4سال از دولت اصلاحات و 3سال از دولت اصول‌گرا را شامل‌ مي‌شود چنين مجوزي ارائه نشده‌است و از شواهد امر پيداست هرگز موافقت نخواهد شد. اين نكته از آن‌جا قابل تامل و توجه‌است كه درخواست نشريه براي كودكان حساسيت‌اش براي مسولان روشن و مبرهن است و از آن اموري است كه در هر نوع نگرش سياسي كه بر ايران حاكم باشد، ظاهرا ممنوع است.

چهارم: هزينه‌ي سياسي روزنامه‌نگاري اگرچه به طور كلي در ايران بسيار بالاتر از حد استاندارد آن است، اما ظاهرا در كوردستان مرزي براي اين هزينه‌ وجود ندارد. بايد در نظر داشت كه روزنامه نگاران كورد از احكام 10سال زندان(محمد صديق كبودوند) و حتا اعدام(عدنان حسن‌پور) را نيز تجربه كرده‌اند. به همين خاطر است كه روزنامه‌نگاران كورد در آخرين بیانیه شان تاكيد كردند؛ اگر روزنامه‌نگاري در ايران قدم زدن در ميدان مين است، در كوردستان ايران پاگذاشتن بر خود مين است.







* با توجه به اين كه در زمينه‌تاريخ انتشار مطبوعات كوردستان هيچ منبع تحقيقي كتبي قابل استنادي وجود ندارد بيشتر مطالب اين مقاله با تكيه بر حافظه‌ي شخصي نگارنده نوشته شده‌است

لینک این مطلب در سالنامه ی اعتماد:


چند پی نوشت شدیدا ضروری:

۱-این مقاله قرار بود برای روز رسانه٬ برای روزنامه ی اعتماد نگاشته شود.یکی از دوستان این روزنامه به من گفت چنین مقاله ای را بنویسم.بدون تعارف هیچ منبعی در اختیار نداشتم چند جا هم سر زدم و کم کم مشغول نوشتن شدم٬اما آن دوست گرامی خبرداد که فعلا مقاله می ماند برای یک وقت دیگر٬من هم از خدا خواسته فعلا  نوشتن مقاله را رهاکردم و به تلفن و پرس و جوی بیشتری از دوستان در مورد منبعی پرداختم که البته هر چه می جستم کم تر می یافتم. بعد یک شب  که جایی مهمان بودم  آن دوست روزنامه نگار تماس گرفت و گفت صفحه ی رسانه را می خواهند تا فردا ببندند و تا فردا ساعت ۱۰ باید مقاله را برسانی. به خانه بر گشتم و با تکیه بر خاطر ات خودم و  کمک تلفنی ازچند تن از دوستاناز جمله آقای رضا شجیعی و دوست پژوهشگرم آقای خوشحالی تماس گرفتم که حد اقل برخی موارد را به صورت شفاهی چک کنیم.   از ساعت ۱۱ شب تا ۴ صبح نوشتم.  با این که ناتمام مانده بود٬خوابم بردو و ساعت ۱۱ صبح بیدار که شدم به آن دوست زنگ زدم تا ببینم تا بعد از ظهر می توانم مقاله را بنویسم٬ایشان در جواب گفت که راستش ترسیدم  که مرا بزنی اگرتماس بگیرم چون دوستان پشیمان شده اند و گفته اند از آن جا که کل فایل٬ کار ارزشمندی است آن را می گذاریم برای «سالنامه ی اعتماد» خوب من هم باز  دست از نوشتن مقاله فعلا بر داشتم شدم و  خلاصه بنده عمویم فوت کرده بود به شهرستان برگشته بود و زمانی که در مجلس ختم عمویم بودم دوست رزونامه نگار ما تماس گرفت که صفحه ی رسانه ی سالنامه را تا فردا صبح می بندند. بنده هم به کافی نت رفته و از ایمیلم مقاله را داونلود کردم و آن وقت ها لب تاپ هم نداشتم. این بود که بخشی از آن را در کافی نت و بخش اعظم آن را در خانه ی خواهرم نوشتم.جالبی قضیه آن جاست که دوستان به دلیل کمبود حجم صفحات می گفتند مقاله را در 100 نهایتا 1200 کلمه بنویس که من همان اول اعتراض کردم و گفتم آخر بنده  ی خدا من فقط سی سال گذشته هر سال و در باره ی هر نشریه و هر سال تنها 5 خط بنویسم  که بیش از این ها می شود. دیگر تحلیل و تفسیر را هم بی خیال می شوم.به هر صورت حجم اولیه مطلبی که نوشته بودم نزدیک 4000کلمه بود و شروع کردم به کوتاه کردن آن٬ تا به این اندازه ای که می بینید رسید.همین جا باید از این دوست گرامی با همه ی این اتفاقات تشکر کنم چون به شدت در مقابل عدم چاپ این مطلب که برخی از سلایق در روزنامه٬ به خاطر درج برخی مطالب در آن ٬ نپسندیده بودند  تشکر کنم و این همه دردسر را به فراموشی بسپارم.

2-نکته دوم این که من در سالنامه ی اعتماد هم این پانوشت را که بیشتر مطالب این مقاله مربوط به اطلاعات شفاهی نگارنده می شود ذکر کرده بودم که ظاهرا به دلیل کم بود صفحه و جا برای مطلب ٬مثل خیلی از نکات دیگر درج نکردیده است. از این رو بدون شک این مقاله حاوی نقایص بسیار  و گاه اشتباهاتی است، که همین جا از خوانندگان محترم عذر خواهی نموده و آن همه داستان را برای شرح چگونگی به نگارش در آمدن این  مقاله و شرایط زمانی و مکانی آن٬ برای توجیه اشتباهات و یا نقایصم بود. البته ضمن این که من هیچ منبعی در اختیار نداشتم. در همین جا هم خاضعانه از همه ی دوستان که اطلاعات مکفی تری دارنددر مورد نام دیگر نشریات یا تاریخ های آن و..٬ می خواهم که با راهنمایی های خود به کامل شدن این مقاله در آینده کمک کنند.

3- برخی از این دوستان در این مدتی که از چاپ مقاله در سالنامه گذشته گله ها و انتقاداتی داشته اند که مثلا نام فلان نشریه را بیشتر برده ای و نام فلان نشریه را کم تر و اصلا نام برخی نشریه ها را هم نبرده ام. عارضم که در مورد نام بردن برخی نشریات محدودیتی بوده که از ترس این که کل مقاله به باد فنا نرود از این کار صرف نظر کرده ام. از سوی دیگر شاید نشریه ای را از قلم انداخته باشم که هنوز هم به یاد ندارم. هم چنین من در این مقاله به هیچ وجه به نشریات دانشجویی نپرداخته ام که بدون شک نام نشریات ازرزنده ای حق حضور داشتند از جمله «روانگه» ،«رافه»، «ده نگ» و...و درباره ی این که نام برخی نشریات را بیشتر برده ام به دلیل برخی مسایل بوده که اهمیت بیشتری در سیر تاریخ مطبوعات کوردستان بعد از انقلاب داشته اند حتا اگر اهمیت مشرعی نباشد و گرنه من حتا در مورد نشریه ی آشتی نیز که خود از بنیان گزاران و دبیر بخش فارسی آن بوده ام سخنی به میان نیاورده ام.1000 کلمه یادتان نرود.

4 ظاهرا در مورد ابتدای شروع به کار نشریه ی سیروان، اشتباهی در ذکر نام سردبیر از جانب من رخ داده است به این شرح که آقای اسد بیگی از ابتدا سردبیر این نشریه بوده اند. اما از آن جا که در آن زمان نشریه ی سیروان توسط یک شورای 3نفره (آقای جلالی زاده مدیر مسئول و آقای اسد بیگی سردبیر و جناب هوشمند  به صورت فعال تر هر چند بی نام و نشان تر)اداره می شد گمان من بر این بود که جناب هوشمند در ابتدا سردبیر بوده است. به خاطر این اشتباه و دیگر اشتباهات عذر خواهی می نمایم.




قسمت دو را نیز با کلیک روی این لینک بخوانید:بازخوانی 30 سال مطبوعات کردستان(قمست دوم)
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ اسفند ۳۰, جمعه

یک انسان دیگر در زندان جان باخت

این هم ا آخرین هدیه حکومت اسلامی ایران به مردم در آستانه ی عید و بهار. یکی دیگر از وبلاگ نویسان و زندانیان عقیدیتی سیاسی در زندان جان اش را از دست داد!!!!!!


امید رضا میر صیافی در زندان در گذشت. به همین سادگی!!!!!


این لینک ها را بخوانید:


امید رضا میر صیافی روزنامه نگار و وبلاگ نویس در زندان جان باخت


گزارش پزشکی مرگ


نامه ی جمعی از زندانیان سیاسی به مناسبت فوت امید رضا میر صیافی 


و ما نوبت خویش را به انتظار نشسته ایم بی هیچ لبخندی


 مطلب مرتبط: بهار بی "امید" بی مصرف افتاد

» ادامه مطلب

۱۳۸۷ اسفند ۲۸, چهارشنبه

(پرانتزي براي حرف زدن مي‌خواهم)


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

تشنه ایم به سان آب





ترجمه ی قسمتی از منظومه ی بلند سوگسرود حلبجه:

شاعر: رفیق صابر

مترجم:شهاب الدین شیخی

.........

برقي اين سرزمين نيم سوخته را   لحظه‌اي روشن مي‌كند.

درخت‌ها ميان شبنم يخ زده شكوفه مي‌دهند.

آوازي بلند جنگل را مي‌آشوبد

آوازي بلند جنازه‌ها را بيدار مي‌كند

مراقب باش عزيزم! خودشانند

بربريست ها و







                           دله دزدها و

                                چكمه‌پوشان و

                                             بدوي ها هستند



چون موش درون جوال،در اين ميانه جولان مي‌دهند.

خودشانند.......بله خودشانند

دوباره براي نماز و

زكات و

دختر ربودن دور هم جمع شده‌اند



در گرگ و ميش

چون گله گرگ‌هاي پوزه خوني برگشته‌اند.

خودشانند

بله خودشانند









به پیروی  و تبع  از شیوه و رسم بازنده و رسواي‌شان

دست در دهان و جيب‌هاي مردگان فرو مي‌كنند



با مُشتي خاك

چشم‌هاي غرق در ترس و

 پر از پرسش‌شان را مي‌پوشانند.



خودشانند

به تمامي

خودشان‌اند

صدهاسال است  هيچ تعييري نكرده‌اند.

عين خودشانند........عين خودشان.





اشغال‌گران از ميان فرياد[ها] رد مي‌شوند.

عجله دارند!








پشت تپه‌ي آن‌سو ميان گرد وغبار  غروب مي‌كنند

عجله دارند!

پشت سرشان(مثل صدهاسال پيش از اين) رد پوتين و

لكه‌هاي قرمز و خاكستري و

                 بوي گنديده‌ي نفس‌ها و عرق‌هاشان را

                                                              جا مي‌گذارند!



عق مي‌زنم!

پاهايم تحمل مرا دارند

چه هواي گنديده‌اي است!

تاريخي چه قدر كثيف !

چه روزگار  متعفني است!

عق مي‌زنم

اين جان كندن تمام نمي‌شود.

عق مي‌زنم









اين سوختن سر‌آغاز است!





چراغ‌ها را روشن كن

تا بيش از اين تشنه نمانيم....

پرچمي در شب برافروز

                                 نامش را مي نهيم،شاخه باران

با مهتاب و مِه خيسمان كن

                         يا تبسم خواهيم شد

                                            يا خرمن ماه







امشب عمر  ميان خاك شعله‌ور است

عمر چراغي در باران است،









                                نهالي در مسير سيل .



امشب انگار درون روح

رودخانه‌ي آوار به راه افتاده

طوفان قندیل به پا خاسته

امشب انگار همه ي جلادان تاريخ

شمشير بر روح من آخته‌اند.



چه كسي مي‌داند؟

من بيهوده كجا خواهم مرد

بگذار زمين آرام بگيرد،هم‌چون پرنده ي زير باران در پناه زخم‌هايت،



بگذار سيل دود و درد    براي لحظه‌اي فرو نشيند

تا آدم‌كش‌ها با نيزه  و گازهاي زهر‌آلود

تصوير خودشان را بر جنازه‌ات حك كنند.









اين دامنه هي! تنگ‌تر مي‌شود!

امشب چند جنازه‌ي ديگر را كاشتيم؟

چند تكه ابر عاصي را

از افق

به سوي دامنه قِل داديم

چند سرود و

               قله و

                 رويا را

                    شعله‌ور كرديم؟



               



اين دامنه

هي تنگ‌تر مي‌شود!









ببخشيدمان برادران!

نمي‌خواستيم زخم‌هايمان را در اين برگ‌ريزان و رودخانه بريزيم

تاول سينه‌ي زنان و

      لبخند منعقد صورت كودكان‌مان

 به تصویر این قرن تبدیل شوند



ببخشيد  ....مارا..... ببخشيد!

(شماهم اي برادر خوانده ها)

نمي‌خواستيم ميان جنگل و عو عو سگان

مرگ خويش را كنار قله‌[ها] روشن كنيم و

                               هم‌چون اولين اشعه‌ي آفتاب به گل‌هاي گندم ببخشيمش،

                                         يا به آوارگي ِ

                                            درختان  وَن و

                                                      مزرعه

                                                            و شبنم.











ببخشيد .........عزيزان............... ببخشيد

نمي خواهيم مرگ ناگهان! خود را

معياري براي وجدان،

عدالت

برادري

و معياري براي حقوق ملت‌ها قرار دهيم.





ما چه‌قدر برهنه‌ايم در مقابل حمله‌ي گازهاي مسموم و

                                             بي اخلاقي اين روزگار!

ما چه‌قدر تنهاييم در مجلس ختم

                                           اين شهر كوچك شهيد!

ما چه‌قدر تنهاييم در شيون!

چه‌قدر تنهاييم در عروسي خون و

كارناوال سر بريده شدنمان!











                                       ما چه‌قدر تنهاييم!

                                                      چه‌قدر تنهاييم!





اين‌بار هم سرنوشت‌مان را با خط ُدرشت

بر ابر و-باد- بازنوشتيم

سرنوشت‌مان را مانند ميراث،

به قبيله‌ي گرگ و شغال‌ها بخشيديم.

چندقرن است خون مي‌كاريم؟

غبار از تاريخ خاك٬ از صورت افق مي‌روبیم

سنگلاخ و رودخانه شخم مي‌زنيم.

چند قرن است نهال محال را آبياري مي كنيم،

اما(با اين همه) هنوز تشنه‌ايم:

                                   بسان آب!

با خود غريبه‌ايم:



                    

                   بسان رمه‌ي رميده

مه‌آلوديم:

                             بسان جنگ



تنها:

                 بسان پوكه‌ي پرت شده



صدهاسال است كه تشنه‌ايم:

                                       بسان آب

        تشنه‌ايم:

                                بسان آب!







از خاك‌هاي خاكستر

مشتي موج برمي‌چينم

                      بر قامت غروب فرش‌اش مي‌كنم

كجاو ه‌اي براي اين كوچ، از مهتاب و گياه  فراهم می کنم









اين دامنه

 هنوز بوي خون مي‌دهد!

از اين دامنه

 هنوز بوي مرگ مي‌آيد!............



 فایل مرتبط:  حلبجه فاجعه ای تنها  و    ادبی
» ادامه مطلب

حلبجه فاجعه ای تنها



«کورد و خدا


مثل هم اند

هر دو تنها و بی شریک اند»

ـ این نوشته ی حک شده بر دیوار مسجدی بود!-

شعری از شیرکو بی کس(کتاب دره ی پروانه ها)

امروز 16مارس سالگرد بمباران شیمیایی شهر حلبجه ی کوردستان توسط حکومت بعث عراق است.درسال ۱۹۸۸ در چنین روزی حدود 5000 نفر از مردم در فاصله ی زمانی کوتاهی جان خود را از دست دادند و جسم و روح شان به تاولی از نشانه‌های جنایت علیه بشری تبدیل شد. لازم به یادآوری است که فاجعه و جنایت حلبجه مرحله‌ی هشتم از عملیات معروفی است به نام انفال، که برای نسل کشی کوردها تدارک دیده شده بود. طی این هشت مرحله طبق آمارهای به ثبت رسیده تا کنون صد و هشتادهزار نفر از کوردها زنده به گور شده‌اند و در مرحله‌ی هشتم آن یعنی همین بمباران شیمیایی حلبجه در یک روز و بهتر است بگوییم در کمتر از چند دقیقه بیش از پنج‌هزار نفر کشته شدند.
این فاجعه در این سال ها اگرچه ناکافی٬ اما از زاویای گوناگونی پرداخته شده است.اما آن چه در این یادداشت کوتاه می خواهم به آن بپردازم یک سوال ساده است.

چرا حلبجه  و عملیات نسل کشی انفال هنوز به صورت یک گفتمان در ابعاد بین المللی به عنوان یکی از جنایات نسل کشی و ضد بشری در نیامده است؟

برای پاسخ به این پرسش باید به چند عامل توجه کرد که از دید من عوامل زیر می توان اشاره کرد:

اول:در ساختار‌های کلان روایتی سیاست جهانی، این قدرت سیاسی به نام دولت ها هستند که می توانند هژمونی ای را در سطح بین الملل ایجاد کند تا بتواند یکی از مسایل خود را به عنوان یک مسئله ی جهانی مطرح کند. بدون شک همه ی ما می دانیم که سازمان ملل در واقع نه تنها سازمان ملت ها نیست بلکه سازمان دولت ها است و اسم واقعی و مناسب تر برای این نها  بین المللی، سازمان دوَِل است، نه سازمان ملل. ملت کورد نه خود از یک دولت برخوردار است و نه در هیچ کدام از دولت هایی که مردم کورد در آن به سر می برند و بخشی از جغرافیای سیاسی آن کشور‌ها را تشکیل می‌دهند، در ساختار سیاسی واقعی قدرت حضور دارد. اگر چه در این چند سال اخیر با تحولاتی که در کشور عراق به وجود آمده بخشی از این نقص سیاسی برای کوردها جبران شده است و دقیقا به همین دلیل هم آن‌ها توانسته‌اند که این پرونده را در نظام قضایی دولت عراق به عنوان پرونده‌ی « نسل کشی» ثبت نمایند. اما شرایط مضیّق  و شکننده‌ی این قدرت سیاسی نوین و زیر فشار همیشگی و مستقیم قرار گرفتن از سوی هر دو کشور ایران و ترکیه امکان گسترش حوزه‌ی مانوور را در حوزه‌ی بین‌المللی و منظقه‌ای از آنان گرفته است. به همین خاطر کوردها هم‌چنان کنار این فاجعه هم‌چون تصویری که در این یادداشت دیده می‌شود و معروف ترین تصویر از کشتار انسانی حلبجه می‌باشد تنها مانده‌اند و تنها آن را به عنوان ی اندوه بغل کرده اند.

دوم: این که مسئله ی کورد در خاورمیانه هرگز یک مسئله ی مجرد و خود خواسته نیست. بلکه مسئله ی کورد در هر حالتی و درباره ی هر موضوعی باشد،  مسئله ای است که اگر در همه حال بین المللی نباشد٬ بدون شک  مسئله ای منطقه ای خواهد بود و در هر حالت ربط مستقیمی با شرایط سیاسی و منطقه ای دیگر کشورهایی دارد که کوردها در آن کشورها زندگی می‌کنند. از این رو هر مسئله ی حقوق بشری که در مورد کوردها در منطقه مطرح شود بدون شک باید فایل یکی از کشورهای ایران٬ عراق٬ سوریه یا ترکیه را گشود. از آن جا که این کشورها به دلیل برخورداری از دولت سیاسی مستقل که حافظ  مستقیم منافع خود هستند٬ با توجه به مکانیسم های روابط بین المللی و منطقه ای و قدرت و روابطی که در اختیار دارند و نیز پیمان های منطقه‌ای و  داد وستدهای سیاسی که در این موارد صورت می گیرد، تمام توان خود و هم پیمانان خود را برای جلوگیری از مطرح شدن چنین پرونده هایی به کار می بندند.در واقع لازمه ی این که پرونده ای در سطوح بین المللی مطرح شود، هم داشتن قدرت دولتی است، و هم این که یک دولت مشخص در سطح بین الملل و در یکی از نهادهای بین المللی شاکی این پرونده باشد  یا با برخورداری از لابی‌های قدرت‌مند در کشورهایی چون آمریکا یا اتحادیه ی اروپا و یا نهایتا در سازمان ملل بتواند فایل این فاجعه را زنده نگه دارد. بر همگان روشن است که حلبچه و کوردستان فاقد چنین ابزارهایی بوده اند و به طبع هیچ دولتی چنین شکایتی را  نیز مطرح نکرده و در واقع حلبچه نه شاکی ای دارد و نه لابی و و نه دولتی.

سوم: یکی از پارامترهایی که می تواند به بین المللی شدن یک مسئله حداقل در سطح نهادهای حقوق بشری و افکار عمومی کمک کند، نهضتی است هنری – روشنفکری که معمولا بعد از روی دادن این اتفاقات در جهان روی می دهد. نهضتی بی وقفه و بی امان از نوشتن و تحقیق و پژوهش و خلق آثار هنری در عرصه های چون نقاشی  رمان، و به ویژه سینما تا تمام افکار عمومی جهان را چنان درگیر کند که بتواند یک گفتمان بین المللی را ایجاد نماید. به عنوان مثال به مسئله ای به نام کشتار یهودیان دقت کنید که چگونه تمامی نویسندگان و روشنفکران و هنرمندان هر روز و هر روز به طرح و بررسی ابعاد این مسئله می پردازند تا به امروز هم  حتا یکی از فیلم هایی که یکی دوسال پیش جایزه‌ی اسکار گرفت ٬فیلم  کتاب خوان(The Reader)  بود که به نوعی به حاشیه های عاشقانه ی این مسئله می پردازد. اگرچه خیلی ها این مسئله را به حضور کشوری به نام اسرییل و نیز بنیادهای فراوانی که آژانس های یهود درجهان تغذیه کننده ی آن هستند ربط داده اند ، که صد در صد بی ربط هم نمی گویند. اما نمی توان از این سو از سکوت و کم کاری نویسندگان و روشنفکران  و هنرمندان کورد در این زمینه غافل ماند.البته خود این مسئله هم ناشی از شرایط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی بی ثبات کوردهاست.در واقع این بی ثباتی وضعیت‌های اجتماعی و فرهنگی و به ویژه بی ثباتی سیاسی در تمامی این سالیان، هرگز فرصت را به جامعه ی کورد و نویسندگان و روشنفکران اش نداده تا بتوانند دست به خلق چنین گفتمانی بزنند

چهارم: اما شاید این نکته توجه همگان را جلب کند که چرا بعد از فروریزی حکومت بعثی صدام نیز این مسئله نتوانست ابعاد بین المللی بیابد.یکی از دلایل این امر می تواند به روابط جدید قدرت در ساختار عراق برگردد که بخش اعظمی از آن ناظر به ائتلاف ها و هم پیمانی هایی است که به هر حال بین دو ملتی برقرار شده که تا دیروز دشمن یک دیگر بوده اند و امروز که هم پیمانان جدید اند نمی توانند تا انتهای ریشه های مسئله ای به نام نسل کشی را دنبال نمایند. از سوی دیگر بدون شک همه ی ما می دانیم که پی گیری ریشه ای این مسئله از نظر عوامل درگیر و شناسنامه دار و تاثیرگذار در این ماجرا ممکن است پای عواملی از قدرت های منطقه ای و نیز بین المللی  و به ویژه برخی کشورهای مسئله دار را نیز به میدان بررسی این فاجعه باز نماید ،که فعلا و ظاهرا مصلحت های بین المللی و منطقه ای قدرت مند تر از روشن شدن حقیقت عاملان فاجعه است.

به هر حال اگر جهان این فاجعه را فراموش کند ما نسل کشی مان را که در عملیات انفال  روی داد و آخرین مرحله ی آن به بمباران شیمیایی حلبجه انجامید، هرگز فراموش نمی کنیم.



» ادامه مطلب

سیاره ی زن

این هم ترجمه ی فارسی  همان شعرکوردی که


در شب شعر ۸مارس خواندم٬متن کامل آن را در ادامه مطلب بخوانید


 


من و درخت


در پاییز بادی


عاشقت مانده ایم

....

» ادامه مطلب

۱۳۸۷ اسفند ۲۶, دوشنبه

گزارش کاملی از شب شعری به مناسبت 8مارس

روز و دیروز و پریروزهایی  چند قبل و بعد ۸ مارس و روزهای قبل از آن را به بهانه های مختلف و کارهای متراکم مشغول. امروز در فکر آن برنامه ای و فردا برای آن یکی دعوتُ قرار بود در یکی از برنامه ها هم کمک کنی که به دلایل شغلی مقدس تنها بعد زا ظهر ها می توانی زندگی کنی. این یکی را کنسل کرده اند و آن یکی را معلوم نیست. چند برنامه از این برنامه ها با هم تداخل دارند و آدرس چند برنامه به دستت نرسیده. ساعت این یکی را اشتباه گرفته ای و روز آن یکی دیگر را.اگر به این یکی بروی و به آن یکی نرسی داستان ننوشته ی تو با اونایی و با ما نیستی...دلهره ی اعمال زور برای جلوگیری از برگزاری. .. 


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ اسفند ۲۲, پنجشنبه

گناه مثل پیپسی شیرین است


نمی دانم گاهی اوقات موقع خوردن چیزی که شاید قبل از آن هم، بارها آن را خورده اید این حس را دارید که این بار مزه اش خیلی با همیشه فرق داشت.امروز این اتفاق برای من در مورد خوردن یا بهتر است بگویم نوشیدن «پیپسی» پیش آمد. نمی دانم چرا؟
 از همان پیپسی های اصلی که مال کشور منفور و نابرادر و نا دوست و جهان خوار آمریکای عزیز بود  و احتمالا به همین دلایل نا دوستی و دشمن مداری و منفوریت و ... این ها است که در شهر مقدس مشهد تولید می شود.مزه اش جور عجیبی لذت بخش بود و احتمالا از همان اصل ِ اصل های واقعی بود که احتمالا ایران و شهر مقدس مشهد نتوانسته بود دستی در این یکی بطری ببرد و مزه ی آن را تغییر بدهد. به هر حال به حدی شیرین و لذت بخش و گاز دلگشا و فرح بخشی داشت که کلی به ارواح بابای آن کشور عزیز و برادر و دوست داشتنی درود و سلام خداوند فرستادیم. حالا راستش از آن جا که ما نمایندگی درودهای خداوند را هنوز مثل خیلی ها دریافت نکرده ایم که به این و آن نثار کنیم درودهای خودمان را که به هر حال خداوندگار اوضاع بی سرو ته روزگار خود هستیم نثارشان فرمودیم و بدون معطلی یاد این قسمت از شعر مرحوم حسین پناهی عزیز افتادیم که می گفت:
گناه مثل پیپسی شیرین است!
از حسین پناهی در مورد این شعر سوال کرده بودند و گفته بود که درقم طلبه بود و از بچگی و نیز در حوزه شنیده بود  یاد گرفته بود که خوردن پیپسی حرام است و گناه است.اما می گوید روزی گذارش به تهران افتاد و در گرمای خیابان های تهران طاقت اش تاق شد و جور گناه  را به جان خرید و از بقالی ای یک پیپسی خرید و نوشیدو .... این بود که نوشت:
گناه مثل پیپسی شیرین است.
در این راستا و در فکر کردن به همین گونه مسایل بود که یاد یک دوست به نام آرش افتادم.
حضرت آرش دامه زلفات و گیسوانهو از دوستان چندین سال پیش ما بود.آرش اهل مریوان بود و اهل خواندن کتاب. بد جوری... ها. به قول این بچه های دهه ی شصت خفن کتاب می خواند. البته ما بچه های دهه ی پنجاه که آن موقع ها فکر می کردیم اگر می خواهیم از نسل بچه های دهه ی چهل عقب نمانیم   باید مجموعه کتاب هایی که آن ها خوانده اند ما نیز بخوانیم به علاوه کتاب هایی را هم که تازه منتشر می شد و  مسایل ومباحث جدید را شامل می شد نیز بیشتر از آن ها می خواندیم.کلا بدجوری از15-16 سالگی شروع می کردیم به کتاب خواندن ِجدی و راستش خودمان را کشته بودیم و همین هم باعث شد که این شور عجیب کتاب خواندن٬ در سنین 25 سالگی به بعد٬ کلیه مجموعه ی توانایی بشری را برای مطالعه صرف کرده بودیم و راستش دیگر نای کتاب خواندن نداشتیم فکر کنم اکثرمان به منتقد و تحلیل گر و معترض و ... این ها تبدیل شدیم و البته اکنون هم تنها هنرمان این است که به این بچه های شصت و خورده ای بگوییم ای بابا شما که اصلا کتاب نمی خوانید و .. بیشتر اهل فیلم  سی دی و دی وی دی هستید و شما نسل فلانید و بیسانید.
بی خیال! داشتم از حضرت آرش دامه برکات زلفهو و ممدت اوصاف گیسوانهو می گفتم. کتاب می خواند و در کلاس های بابک احمدی شرکت می کردو  خلاصه بعدها هم به کلاس های فرهاد پور می رفت و فارسی را به طرز عجیبی دوست داشت صحبت کند. مثلا همین کلمه ی «صحبت» وقتی آدمی مثل من تلفظ اش می کند تقریبا  حجم«ح» جیمی آن چیزی در حدود نیم کیلو است اما در تلفظ یک تهرانی اصولا «ح» به «ه» ی دو چشم تبدیل شده و از حجم اش نیز چیی در حدود یک گرم بیشتر باقی نمی ماند،اما آرش برای این که اثبات کند که لهجه ندارد«ح» را نیم«ه»(«ه» ی نیم چشم) و حجم آن را نیز به چیزی در حدود بال پشه می رساند و اصولا بچه های عمق ناف تهران هم باران در دهان نیم بازشان می ریخت از این لطافت. یا مثلا یک" بله "ی ساده.

 ما کوردها و فکر کنم عرب ها یک تلفظ داریم که شبیه تلفظ دو تا «ال» در زبان انگلیسی است یعنی کمه ای مثل"all" یا «tall» که در آن برای تلفظ صحیح باید پهنای زبان را به انتهای دندان و کمی هم همزمان به سقف دهان چسپانید تا بتوان چنین تلفظی را ادا کنید.( شما فارس ها خیلی زحمت نکشید چون اصولا زبان تان فکر نکنم پهنا داشته باشد) به هر حال مثلا اگر کسی از ما می پرسید شما کورد هستید؟ من می گفتم: «بللله» یعنی با آن تلفظ غلیظ«ل» و آرش می گفت « ب....له» یعنی به تلفظ مموش «ب» و یک مکث کوتاه و بعد ادای «له».که البته تلفظ "ل" چیزی بود در حد ظرافت نیم برگ گل در مقایسه با "ل" ی من که چیزی بود به ضخامت یک گونی.
باز هم بی خیال. خلاصه آرش استعداد خوبی داشت در طنز کلامی آن هم نه به قصد طنز بلکه اساسا حرف هایش طنز خوبی داشت.
خانواده ی من یک خانواده ی سن سالار و پدر سالار و خان داداش سالار است و از دید  من پدر  و برادر ام در حق شان ظلم شده و در اساس هردو باید ژنرالی و سر لشکری سرداری چیزی می شدند اما نشده اند و اصولا تاوان این نشدن آن ها را من باید پس می دادم٬ چون من هم پسر کوچک بودم و هم برادر کوچک و در زبان کوردی هم ضرب المثلی هست که" آدم سگ کاروان بشود اما برادر کوچک نشود".  یکی از آن موارد صبح زود بلند شدن است. یعنی اساسا ربطی ندارد که تو شب قبل چه کاری انجام داده ای و کی خوابیده ای. حتا ربطی ندار که شب قبل را به نماز شب هم ایستاده باشی تا صبح یا مشغول کتاب خواندن بوده باشی.  ربطی ندارد که آن روز صبح علی اطلوع خروس خوان جناب عالی اساسا کاری داری، بیکاری تعطیلی، نیستی، مهم این است که به فرمان خان سالار حضرت پدر جانم! از خواب پا بشی و اگر پدر جان حضور نداشت حضرت برادر که هستند  و به وظیفه ای که انگار از طریق ژنتیکی به او به ارث رسیده عمل می کند و نمی گذارد که تو بخوابی.
یک بار برادرم خونه ی ما بود در تهران و آرش هم مهمان ما بود. برادرم  از همان صبح علی الطلوع شاید هم ماقبل طلوع شروع کرد به بیدار کردن من و آرش که البته فرایند طاقت فرسایی است ها. بمیرم برای برادرم ...
خلاصه بعد از این که به قدرت قاهره اش (ربطی به مصر ندارد)مارو بیدار کرد آرش یکی از آن تک جمله های شاه کارش را گفت:
آخه آقای شیخی به خدا فقط کشاورزها صبح زود بلند می شند ها ...
  آخه من الان تو تهران بیکار و بی عار و مهمان چکار کنم صبح به این زودی...


یک بار دیگر حضرت آرش دامهٌ(ادامه اشته باشد) گیسوان و قله(کم شود) طول حروفینهو که بیدار شده بود از خواب ، بعد از حدود نیم ساعت کش و قوس دادن به اعضا امحا اعلاو سفلین و علیین بدنش رو کرد به من و گفت شهاب خداییش این که آدم خودش و کش بده خیلی لذت بخشه و اگه این اسلام شما مسلمان ها به این  نکته پی برده بود شک نکن که حرامش می کرد...
خلاصه امروز خوردن این پیپسی من رو هم یاد حسین پناهی عزیز انداخت و هم یاد آرش خان!
جفت شون معتقد بودند که....

پی نوشت: « م-ل»  اولا شما؟ دوما واقعا؟؟
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ اسفند ۱۹, دوشنبه

گرفتاری های من و 8 مارس

....


اما برای پاس داشت آن تنها می توانم بنویسم که برناردت موسالا  می گوید: «تحت ستم قرار گرفتن مردان تراژدی است و تحت ستم قرارگرفتن زنان سنت است». به این آرزویم که روزی همه ی «سنت»هایی که به انقیاد و ستم بر نیمه ی فراموش شده ی تاریخ مذکر و نرینه ی انسان می انجامد برچیده شود. ۸ مارس زادروز قیام علیه نابرابری جنسیتی در جهان است و به آن امیدم که روزی به جای این که این گونه« کوچه به کوچه» و خیابان به خیابان در ترس و اظطراب به فکر برپاکردن برنامه ای برای گفتن از زخم ها باشیم. روزی فرا برسد که تنها به فکر جشن و پای کوبی برای پیروزی «انسان» بر قوانین ناعادلانه ی خودش باشیم.....


» ادامه مطلب

بیانیه 600 تن از مدافعان حقوق زنان به مناسبت روز جهانی زن

در حالی هشتم مارس، روز جهانی زن را در ایران پاس می داریم، که جامعه ما در سطح ملی و در روابط بین المللی دچار تضاد و بحران های جدی شده است، بحران هایی که یک دهه قبل به این وضوح پیش بینی نمی کردیم. تضادها و قطب بندی ها در کشور ما و نیز در منطقه و در جهان، تنش های بسیاری نیز بر جنبش زنان و مبارزات کسب حقوق برابر تحمیل کرده و جنبش زنان ایران و نیز جنبش بین المللی زنان را در سطوح مختلف دستخوش قطب بندی های  شدید کرده است. نبود فضای حرکت و فعالیت های مدنی و جلوگیری از هرگونه اعتراض و انتقاد از سوی کنشگران این جنبش در سطح ملی سبب شده که این تنش ها ابعادی گسترده و عمیق تر به خود بگیرد. چرا که روزنه های هوای تازه هر روز بسته تر می شود. بی شک سرکوب و خفقان تاثیر  عمیق و دیرپا بر روح مردمان می گذارد که نتیجه بلافصل آن، گسترش خشونت در روابط اجتماعی و سرشکن شدن بخش عمده ای از این فشارها ...


 


ادامه ی بیانیه و اسامی افراد و سازمان ها را در ادامه مطلب بخوانید


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ اسفند ۱۷, شنبه

مگر این چند روزه ..

جند روزی به دلیل یک مسافرت کاری نبودم. چند روی میان برخی گفت و گوهای ساده می نشینی. چند روزی انگار برای حرف زدن ساده هم خود را از هر وسیله ی ارتباطی با جهان و جهان با خودت محروم کنی. چند روزی گاهی چیزهایی می شنوی که اگر چه انگار همان قصه های قدیمی است اما به قول حافظ از هرزبان که می شنوی نامکرر است. چند روزی خبرها از تو دورند تو از خبرها.چند روزی میان این بی خبری باز هم به این می اندیشی که واقعا برای چنین چند روز ساده ای هنوز تو چنین به اجبار جهانی از خود و همه بی «وطن» و بی «وتن»ی.در این چند روز به این فکر می کنی که آن چه درد همه ی ماست که حاکمان عده ای را می فریبند و عده ای را می طمیعند(تطمیع فعل همین جوری به زبانم آمد و حیفم آمد که ننویسم چون خدایش شکل چنین انسان هایی همان شکل طمیعیده شده است).عده ای را ساکت و عده ای هاجر٬عده ای را اما یا به بند می کشند و یا می کشند و یا می برند و می سوزند و..


» ادامه مطلب

حکم اعدام فرزادکمانگر را متوقف کنید

نامه ی 48 تن از پارلمانتاران سوئد به هاشمی شاهرودی


در خصوص توقف حکم اعدام فرزاد کمانگر


پس از چند روز بی خبری از وضعیت فرزاد کمانگر، معلم محکوم به اعدام و نگرانی از اجرای حکم ایشان،....


» ادامه مطلب

گزارش ماهانه ی نقض حقوق بشر در کوردستان

 


گزارش ماه فوریه


-   گزارش پیش رو، گزارش موارد نقض حقوق بشر در کردستان ایران در ماه فوریه ی سال 200۹ می باشد. این گزارش توسط جمعیت حقوق کورد در اروپا  تهیه شده است. این جمعیت  یک سازمان ثبت شده ی رسمی در کشور سوئد می باشد و در برخی کشورهای اروپایی دارای شعبه می باشد.


آمار ماه فوریه:


 


متن جزییات کامل گزارش روز به روز را در ادامه ی مطلب بخوانید:




 




» ادامه مطلب

۱۳۸۷ اسفند ۱۲, دوشنبه

1700 نفر و 70 گروه و کمپین و سایت خواهان آزادی عالیه اقدام دوست شدند

در پی انتشار بیانیه اعتراضی نسبت به اجرای قطعی حکم عالیه اقدام دوست و درخواست آزادی او، تاکنون بیش از 1700 نفر در ایران و خارج کشور و حدود 70 گروه، سایت و وبلاگ و کمپین و ...خواستار آزادی اقدام دوست شده اند. جمع آوری امضا برای آزادی عالیه اقدام دوست همچنان ادامه دارد.


متن بیانیه اعتراضی و اسامی افراد و نهادهای بین المللی را در ادامه ی مطلب بخوایند:


» ادامه مطلب