۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

من و هوای جان و تقویم اردشیر رستمی ومهاجرت

هوای جان....
آشنای جان بی قرار، قرار  بی پناهی این دل بی‌مدار، هدیه‌ی نوروزی‌ات‌رسید. اما  حوصله‌به باران نباریده بر این بغض مهاجرت را امان ببند تا این چند خط را خطاب به مخاطبان آشنای این صفحه و نامه‌های خوانده‌ شده‌ی من برای تو، بنویسم. 

در تمام سال‌هایی که هوای جان را می‌شناختم. هر سال اول عید و یا اواخر سال و در روزهای پایانی اسفند هدیه‌ی نوروزی من به هوای جان تقویم اردشیر رستمی بود. اردشیر رستمی طراح و کاریکاتوریست عزیزی که در روزنامه‌ی جامعه با کارهای او آشنا شدیم و « عطر خوش زن» به فضای کاهی و کاغذی روزنامه‌های ایران بخشید. اردشیری که  میکرون به میکرون اندام زیبای زنانه‌را  با خط‌های نازک‌اش پهنای روح را می‌نواخت. اردشیری که میلی‌متر میلی‌متر گیسوان زنان را « چون ادامه‌ی باران»‌ها از زیر مقنعه‌های زنان تصاویرش  به آسمان خطوط طراوت می‌کرد. اردشیری که دیوانه‌وار و کودکانه شعر را دوست می‌داشت و احتمالا به اندازه‌ی بسیاری از شاعران جهان از همان شاعران شعر حفظ بود. اردشیری که بدون مرز شعر را دوست می‌داشت و از لورکا تا شیرکو بی‌کس کورد و از نرودا تا ادونیس عرب و از عمران صلاحی تا احمد شاملو. اردشیر کودکانه از شعر لذت می‌برد وقتی که بر  عرض کوچک آن صندلی کافه‌ شوکا در خیابان گاندی رو به روی خانه‌ی من در یک کوچه بالاتر، می نشست و برای من شعرهایی از شعرای کورد می خواند که من نیز نشنیده بودم. فرهاد پیربال را دوست داشت و شیرکو را دریای متلاطم واژه می‌خواند که آدمی را آرام می‌کند و  و نرودا را هوای پر از خنده‌ی عاشقانه که جهان نیازمند آن است.
 اردشیر عزیز و تقویم دوستانه و عاشقانه‌اش و نگاه انسانی اش لذت بهارانه‌ی من و هوای جان بود. هر بهار و انتهای هر زمستان لذت عیدی من و هوای جان بخشیدن یک تقویم ساده و زیبا از اردشیر به هوای حوصله‌ی دوستی‌مان بود. 
روزگار گذشت و سال گذشت و شهاب‌الدین « بی‌درکجا» شد و دستم از تهران و کافه‌های اندکی از آن که می‌شناختم که هیچ کوتاه ماند، دستم از آسمان و روزگار کوردستان که هیچ کوتاه ماند، دستم از دامن دلبرکان نازک و غمگین و عاشق روز و روزگار که هیچ کوتاه ماند، دستم از برگه‌های کاهی و کاغذی روزنامه که هیچ کوتاه ماند، دستم از خیابان سیاه و آسمان بی‌ماه و  جاده‌های بی راه و تنهایی‌های گمراه و عصیان‌های شب‌گاه  که هیچ کوتاه ماند، دستم از خریدن تقویم اردشیر رستمی نیز کوتاه ماند.

هوای جان می‌گفت. گفتم این بهار که تو نیستی، من بروم و برای تو تقویم اردشیر بخرم که تو بودی اردشیر را به میهمانی جمع ما آوردی. می‌گوید رفتم و تقویم را گرفتم بدون آن‌که نگاهش کنم . می‌گوید به خانه که رسیدم خواستم بگویم ببین این تقویم را برای شهاب گرفته ام که  تازه متوجه شدم اردشیر برای اولین بار برای تقویمش عنوان انتخاب کرده است و روی تقویم‌اش نوشته‌است:
 « مهاجرت» 

انتهای تقویم نیز  ار دشیر نوشته‌ است:
«تقویم را به تمامی مهاجران خواسته و ناخواسته‌ی جهان تقدیم می‌کنم. کسانی که دموکراسی بزرگ بدون آن‌ها وجود نخواهد داشت».

هوای جان 
و 
اردشیر عزیز
من یک مرد « بی‌درکجا » هستم. منی که هیچ مرزی ندارم اما زخم بریده شدن هم‌چون آن کار مانا نیستانی خنجری است که در پشتم فرو رفته است. هم‌چنان که خودت می‌گویی همانند تمامی مهاجران جهان. من این زخم را نیز چون دیگر زخم‌های جهان بر تن به آهستگی خواهم برد. من اگر چه بی مرزو مرز گریز بوده‌ام. اما زخم درد تنهایی کسانی که مرز را دوست دارند، تمای کسانی که از مرز گریزان‌اند، تمامی کسانی که در مرزی محبوس و محصور هستند، تمامی کسانی که مرز به امید رهایی مرزها را شکسته‌اند، تمامی کسانی که به امید آزادی مرزهای‌شان را دوست داشته‌اند، تمامی کسانی که مرزها باعث سلب آزادی‌شان شده است، زخم تمامی کسانی که ناامید از گذر ار مرز راه بازگشتن پیش گرفته‌اند و غافل از این‌که به قول آدرنو« حتا بازگشتن هم این زخم  شکاف ترک کردن را پر نخواهد کرد و شفا نخواهد داد»، زخم تمامی این انسان‌ها هر روز و هر شب در دل کودک و کهنسال من رژه می‌روند و من زخم‌های‌شان را مهمانم که آن‌ها کم‌تر اندوه را مهمان باشند.
یک بار دیگر نیز برایت نوشتم که ممنون که سهمی از عاشاقانگی انسان شده‌ای حتا اگر خیلی ها ندانند و خبر نداشته باشند که تو سهمی از زندگی و « لذت-رنج» زندگی‌شان شده‌ای.
هوای جان هدیه‌ی نوروزی ات رسید در روزهایی که من اندوه داستان یک مرز شکسته‌ی غنگین کودک را به تنهایی گریه کردم و هیچ کس هم نمی‌داند و نباید بداند. زیرا که مرزها دشمن اویند و او می خواهد با مرزها بجنگد.....
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ فروردین ۷, یکشنبه

لخت بر خیابان‌های زمستان


مدت‌هاست لباس‌های تازه‌ام را نمی‌پوشم    



تا در مهمانی ورود تو بپوشم..


مدت‌هات که سیگار‌های تازه کشف کرده را نمی‌کشم  


تا بر لبان تو بکشم...


مدت‌هاست که خیابان‌ها شهر را قدم نمی زنم  


تا با پاهای کوچک تو قدم بزنم وقتی می‌آیی..  


حالا که دیگر آمدنی نیستی..  






لخت بر تمام خیابان‌های این زمستان   

 دراز می‌کشم و سیگار خواهم کشید..  
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ فروردین ۳, چهارشنبه

بهاریه


«زمین انسان را بی طاقت و....عاشق تو نیز..» بهار و تازه شدن هوای حوصله‌ی دوست داشتن و زیستن از آن جنس اتفاق‌هاست که نه می‌توان آن را نادیده انگاشت و نه با سر تدبیر خرد و اندیشه، رسم و راه و روش و رویش‌اش را پوسیده‌ی سُنّت آداب کهن پنداشت. روزگاری است که ما نگران داشته می شویم و بهار و زمستان‌مان  در بند و تبعید و اعدام کاشته می‌شویم. با این همه آسمان رسم خط خطی شدن‌اش را از استوای زمین گرفته تا نصف‌النهارهای جغرافیایی که زمین را قاچ می زند و زمان و تاریخ از گرینویچ استعماری بگذرد و تقویم جلالی خیام « در دم زیسته» را بیاراید فرقی نخواهد کرد و بودن به از نبودن خاصه در بهار.
رسم بودن و زیستن و دوباره نو شدن است که مرگ را نیز می‌تواند به خاستگاه زیبایی شناسیکی برساند که عاشقان مرگ را وقتی جاوید می‌کنند که رنگ زندگی به آن می‌بخشند.  این اصالت رویش و زایش و زیستن است که بهار را خجسته‌ای می‌گرداند و از گُجستگی مرگ و سیاهی می‌کاهد. چه بخواهی و چه نخواهی اتفاقی از دل زمین یا از اوج آسمان چنان مستولی می شود که انگار اگر در استوای انزوا و انتهای قطب هم باشی روزی چنان به بهار شدن و نوروز کردن و روز به نو کردن زیسته‌ای که نمی‌توانی بی‌خیال از این نو شدن روزگار شوی زیرا که حوصله‌ی علقه و علاقه ای که از من و تو با بستگان بایسته‌مان وجود دارد نام و یاد آن‌ها هم شده ما را بهاری می‌کند.



بهار که آمدن بگیرد و زمین که رویدن ببیند و آسمان که آواز پرنده بنیوشد و لب‌های ما که خندیدن، حتا به اجبار یک تبریک و نیش بناگوش شده‌ از لبخند به دوست شدن نزدیک، همین کافی است که انسان باور کند چیزی در اتفاقی یگانه در حال تابیدن است. برخی اتفاقات از دید من هم‌چون باریدن باران است که چه بخواهی و چه نخواهی تو را خیس خواهد کرد چه زیبا است که عاشقانه قدم در زیر بارش‌اش نهی و خیس شوی. بهار می‌آید و از دید من این انسان است که دوباره زاده می‌شود. زیستن و زندگی یگانه راه و یگانه ارزش برای انسان است. سال‌هاست که دارم می‌آموزم هر اندیشه‌ای که بنا و زیربنا و هدف و راهش زندگی نباشد، هرگز و با هیچ توجیهی نمی‌تواند زندگی آفرین باشد. آن اندیشه‌ای هم که زندگی آفرین نیست روزی آن روی خودش را نشان می‌دهد و مرگ را به ارمغان خواهد آورد. به راه زندگی مردن را هیچ کس بی‌قدر نمی‌داند و به راه زندگی عاشقانه مرده را همه در صدر می‌نهند. هم از این رو بود که آن شاعر کلاسیک کورد گفت «بمیر برای زندگی ....زندگی مکن برای مرگ» اما ای دوست اگر تو راهی را انتخاب می‌کنی که راه مرگ است نمی‌توانم باور کنم که برای من و برای مردمان‌‌مان مان روزی زندگی به ارمغان خواهی آورد. نه دست خودم نیست و باور نمی‌کنم تو که مرگ برای‌ات مقدس تر از زندگی است روزی برای این تقدس مرگ دیگران را نیز مقدس خواهی آموخت و زندگی را به دیار وداعش خواهی آویخت.

در هیچ بهاری از یاد نمی‌برم که ۵ روز قبل از بهار شهر شهیدم حلبجه را در گاز شیمیایی  تاولی کردند بر وجدان بی حیای تاریخ، در هیچ بهاری از یاد نخواهم برد که بهار پارسال ۵ تن از فرزندان این مملکت را به دار راست قامتی‌شان آویختند، در هیچ بهاری از یاد نخواهم برد که سال ۸۸ در انتهای بهارش آخرین شانس زندگی سیاسی مردم ایران را دزیدند و هم‌چون دزدان، باقی مانده مدافعان این « رای» را نیز کشتند، به زندان افکندند و به حبس و تبعید فرستادند، با این همه بهار حضور توست بودن توست ای انسان با بودن خود سهم بهار رفته‌ی آنان را نیز زندگی کن. تا امید  حتا اگر به اندازه‌ی پرهای شکوفه‌های بهاری درختان نیز ضعیف و لاغر و نزار باشد، بگذاریم جوانه بزند و لبخند بزنیم و راه برویم.

زندگی با تمام ناخوشایندی‌های‌اش ، این سال‌ها و این روزها با تمام دردهای‌اش، با همه‌ی تعفن و بوی گند گرفته‌‌ی استبداد و بی‌عدالتی و نابرابری‌اش، تنها شیوه‌ای است که در پیش داریم تا رسم آن را شیرین و تلاش‌اش را دیرین و ازلی ابدی کنیم. این‌ها شعار نیست، شعر نیست حماسه نیست، این‌ها همه‌ی آن چیزی است که ما هر روزه مشغول آن هستیم و از آن بی خبریم. زیرا که امید هست و دوست داشتن هست. اگر به هیچ چیزی از این جهان امید  نداریم حق نداریم امید دیگران را نا امید کنیم. بایسته است که بدانیم در آن دور دست دور ، پشت آن پرچین ساده‌ی زلال ماه شب چهارده حتا اگر پشت ابر باشد، میان این همه زمستان یکی هست که دور و دیر من را و تو را دوست می‌دارد. ما بری دوست داشتن کسی نمی‌توانیم  از کسی طلب‌کار باشیم، اما بدهکار تمامی کسانی هستیم که دوست‌مان دارند. به قول جسین پناهی شاعر، « ما صمیمانه بدهکاریم/ به تمامی کسانی که از ما پرسیدند، ببخشید امروز چندم مرداد است؟»
زیرا که همین خاطر نازک آدمی، که از  آهی مکدر می‌شود ، باعث می‌شود که بدانم در  آن دور دست‌ها کسی است که می‌توانم به همه‌ی شما بگویم ته قلبی را که که برای هم‌دیگر شادترین آرزو‌ها را در بهار می‌خواهد  نازنین و مهربانی آن را ببوسم و دوست بدارم ... تا بر من وظیفه بماند که بدانم بودنم آن قدر شایسته بوده که عزیزان نازنین آواز و گران نازی چون تو در این جهان دل کودک کهنسالم را دوست می‌دارند و دوست داشتن شما و قدر دانی این دوست داشتن این است که زیباتر شوم در انسان بودن و انسان زیستن تا برایتان و به یاد تان آواز خوش آدمی یعنی شعر را هم‌چنان نویسا باشم
دوستتان خواهم داشت و برایتان دوستی و آرزوی نیک نزدیک به خنده و گریه‌ی آدمی آروزمندم. زیرا که به قول رسول یونان « بوی تو که در قهوه خانه می پیچد، بهار با هرچه گل و پرنده از پوست ما می‌گذرد». بهار و سال نو و نوروز بر شما خجسته و پیروز.
» ادامه مطلب

۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

مردان و جنبش فمینیستی

منتشر شده در: رادیو زمانه  :

 یکی از اصلی‌ترین بحث‌ها در مورد فمینیسم این است که  کنشگران و فعالان فمینیسم چه کسانی هستند. سوای تعریف‌های بسیار گسترده که از فمینیسم وجود دارد و باعث شده خود فمینیسم بسیار قابل تاویل و‌گاه حتا متضاد بنماید، در مورد اینکه چه کسانی مشغول فعالیت فمینیستی هستند و یا فمنیست کیست نیز بدون شک مناقشه وجود دارد. آیا فمینیسم یک امر اختصاصا زنانه است؟ در این صورت آیا شرط فمینیست بودن ناظر به زن بودن است؟ چرا که موضوع، پایگاه و خاستگاه این بحث مربوط به زنان است.
آیا اگر جنبش فمنیستی علیه پایگاه و خاستگاه مسلط مردان است و تلاش برای رفع تبعیضی است که از سوی جنس مرد بر زنان روا داشته می‌شود، مردان خود می‌توانند هم عامل تبعیض باشند و هم عامل رفع تبعیض؟ آیا حضور مردان در چنین جنبش‌هایی هم‌چنان به معنای قبضه کردن این عرصه توسط مردان نیست؟
 
از سوی دیگر اگر بر این نکته تاکید شود که زنان تنها کنشگران و اندیشمندان عرصه‌ جنبش زنان و فمینیسم باشند آیا این زنانه کردن جنبش خود باعث چیدن دوباره حصار جنسیتی نمی‌شود؟ آیا جدا کردن زنان و محصور کردنشان در هویت خاص و فضایی زنانه دوباره بازتولید عرصه‌های جداسازی شده توسط جامعه مردسالار اما این بار در پوششی زنانه نیست؟
با توجه به این پرسش‌ها حضور مردان در جنبش‌های فمینیستی امری معنادار و قابل تامل می‌شود. به این موضوع از زوایای مختلفی می‌توان نگریست. 
 
نگاه نظری و تئوریک:
اگر فمینیسم را امری «جنسی»، به معنای تفاوت بیولوژیک دو جنس و «جنسیتی» یعنی تفاوت‌های اجتماعی و فرهنگی در نظر بگیریم، که می‌خواهد بر علیه تمامی استدلال‌هایی که بر مبنای این دو تفاوت میان دو جنس بنیادین بشر تبعیضی قایل می‌شود، بشورد، ناگزیر یکی از پرسش‌های اصلی این است که فمنیست کیست؟
 
اگر مفهوم فمینیسم وابسته به جنس و جنسیت باشد که اگر وابسته نیز نباشد بدون شک بی‌ارتباط نیست، آن‌گاه فاعلان فمینیست (عمل‌کنندگان و اکتیویست‌های آن)، ناقلان فمینیست (سخن‌گویندگان و نویسندگان در این باره) و مفعولان و یا ابژه‌های مورد بحث فمینیست، انگار به طرز ناخود‌آگاهی‌‌ همان گروه زنان را شامل می‌شود و شاید بتوان نوع نگاه نظری به این مسئله را به دو دسته بزرگ تقسیم کرد.
 
گروه اول: فمینیسم خاص یا تجربه انگار:
ین نوع نگرش به فمینیسم‌‌ همان نگرش ویژه‌ای است که فمنیست بودن را ناظر به زن بودن می‌داند و فمینیسم در این باور قالبی از تجربه است که حضورش ناظر به موجود مونث است. در این نگاه زنانگی وهویت مونث و تجربه‌های زنانه معیار و دلیل فمینیست بودن نگریسته می‌شود. در این نگاه جنبش فمنیستی، جنبشی اجتماعی و در پاره‌ای موارد سیاسی است که در اعتراض به «وضعیت موجود» شکل گرفته است. وضعیتی که به نفع جنس مسلط یعنی مردان به طور سیستماتیک تبعیض‌های ناروایی را چه در عرصه‌های حقوقی، عرفی و چه زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی، علیه زنان روا دیده است. زنانی که درک روایتی و فرا روایتی از این تبعیض‌ها را چه در اشکال سیستماتیک و چه در اشکال تجربه‌های شخصی، به دست آورده‌اند علیه این تبعیض‌ها شوریده‌اند و برای رفع این تبعیض علیه تمام نظام‌ها و قوانینی که باعث تبعیض و مانع رشد زنان می‌شود فعالیت می‌کنند.
 
بدون شک این زنان هستند که بر علیه گروه مسلط یا بهتر بگوییم جنس مسلط به قیام، اعتراض و فعالیت می‌زنند و همانند هر ساختار مسلط و زیر سلطه دیگری، گروهی که منافع‌اش به خطر افتاده است دست به مقاومت خواهد زد و گروه معترض نیز قاعدتا تمام تلاش‌اش را خواهد کرد که همه پایه‌هایی را که گروه مسلط مبانی تبعیض‌اش را بر آن بنا نهاده است، سست و بی‌خاصیت گرداند.
 
از سوی دیگر بخشی از این مبارزه از سوی زنان در راستای باز پس گیری حقوق و تفضل‌ها و موقعیت‌های نابرابری است که جامعه در اختیار مردان قرار داده است. این مبارزه‌‌ همان طور که در محتوایش هویداست علیه منافع هویتی، ساختاری، طبقاتی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی مردان است. بنابراین مردان خود به خود در آن سوی مبارزه و در سنگر مقابل قرار دارند تا پاس‌دار و محافظ منافع، ارزش‌ها و خواست‌های خود باشند. از این رو این زنان هستند که با توجه به تجربه‌هایی که از این تبعیض‌ها داشته‌اند می‌توانند در جبهه مبارزه قرار بگیرند، نه مردانی که خود در جبهه مقابل مبارزه قرار دارند.
 
گروهی دیگر دنیای زنانه و جهان زنانه را حاصل تجربه‌های جنسی و جنسیتی، جسمانی و روانی می‌دانند که خاص هویت جسمانی زن است. در واقع بحث این گروه بیشتر خاستگاه «ذات‌گرایانه» دارد. تفاوت‌های جسمی و بیولوژیک زنان خود واضع و موجد ویژگی‌هایی است که تنها زن بودن و داشتن این ویژگی‌ها می‌تواند زن را در موقعیت زن بودن و نهایتا فمینیست بودن قرار دهد. یعنی باید زن باشی تا ویژگی‌های جسمی و روانی زن بودن را تجربه کرده و تبعیض‌های روا داشته شده بر این موقعیت‌های زنانه را زیست شده دریافت کرده باشی و بتوانی درکی از زن بودن و نیز تعریفی از این نابرابری‌ها به جامعه ارائه بدهی.
 
گروه سوم از دیدگاه‌هایی که لزوم مشارکت زنان و عدم مشارکت مردان را در جنبش‌های زنان و فمینستی یادآور می‌شوند، آن دیدگاه‌هایی است که بحث‌شان بر پایه استدلال‌های «توانمند سازی» استوار است. در این نگاه زنان در طول تاریخ مردسالاری و در جامعه مردسالار بدون فرصت‌های برابر انسان‌هایی تربیت می‌شوند با توانایی‌های پایین اجتماعی و اقتصادی و حتا کاری. اکنون بخشی از تلاش‌های جنبش زنان باید بر این استوار باشد که به «توانمندسازی زنان» بپردازد. تا زنان با توانایی بهتر در عرصهٔ اجتماع، سیاست و یا هر عرصه دیگری حضور بیابند. برای این استدلال برخی بر این باورند که زنان باید ابتدا در جمع‌های زنانه و در کارگاه‌های ویژه و نیز فعالیت‌های مشترک زنان به توانمندی برسند، زیرا اگر عرصه هم‌چنان بین زن و مرد مشترک باشد، مردان به دلیل برخوادری از فرصت تجربه‌های بسیار پیشینی کاری و تاریخی هم‌چنان دوباره عنان کار‌ها را در دست می‌گیرند و دوباره زنان در حاشیه قرار می‌گیرند.
 
مجموعه این دیدگاه‌ها بر این باورند که مردان خود به عنوان عامل تبعیض نمی‌توانند عامل و فاعل رفع تبعیض نیز باشند.

گروه دوم: فمینیست عام یا تفکر انگار:
فمینیسم به مثابه تفکر
این گروه فمینیسم را مجموعه‌ای از دیدگاه‌ها، ایده‌ها، یا تحلیل‌ها و کنش‌های اجتماعی یا شکلی از چون و چرای انتقادی درباره زنان و قدرت می‌توانند ببینند و تعریف کنند. با توجه به این دیدگاه آشکار است که فمینیسم امری همگانی و بسته به گرایش فکری در نظر گرفته می‌شود. که کنشگران و سخن‌وران و متن‌نویسان آن، دلیل مشخصی برای جنسیت‌شان لازم نیست.
 
اگرچه بدون شک زنان خود به دلیل درک، علاقه، تجربه، و نیز سختی‌ها و ستم‌ها و تبعیض‌هایی که کشیده‌اند به احتمال زیاد درصد بسیار بالاتری خواهند داشت. اما باید در نظر داشت که فمینیسم اگر به عنوان یک جنبش اجتماعی شناخته می‌شود و اگر جنبش‌های اجتماعی بخشی از جنبش‌هایی است که جهت اصلاح و تغییرات جامعه‌ای است که همگان فارغ از جنسیت عضو آن هستند عضویت و فعالیت در چنین جنبش‌هایی نیز فارغ از جنسیت حق و وظیفه همگان است. در واقع آن‌چه در این دیدگاه مورد توجه قرار می‌گیرد این نکته است که ساختارهای فکری و نحوه نگرش فلسفی و جامعه‌شناختی به جهان است که چنین دنیایی را در نابرابری جنسیتی ساخته است. با باز خوانی جریان‌های فکری و مردسالار و مذکر انگار و تولید و نشر بنانهادن نظام‌های فکری انسان باور و فارغ از جنسیت بر مبنای تبعیض، می‌تواند راه‌کار و راه‌گشای اصلاح جامعه باشد.
 
باید در نظر داشت که فمینیسم جنبشی است برای احقاق حقوق بخش عظیمی از جامعه انسانی هم چنین فمینیسم جنبشی است برای رفع تبعیض جنسیتی از این رو نمی‌توان جز با برطرف کردن دیدگاه‌های جدایی‌انگار و جداساز دست به رفع چنین تبعیضی زد. ضمن آن‌که فمینیسم خود جنبشی ضد تبعیض جنسیتی است چگونه می‌توان در چنین جنبشی حق عضویت، فعالیت و تولید و نشر فکر را از جنسی دیگر محروم کرد و در واقع به دام تبعیضی دیگر نسبت به گروهی دیگر افتاد؟
 
موضوع دیگر با طرح و عمل و اعتقاد به چنین دیدگاهی در واقع جنبش فمنیستی که یکی از اهدافش برچیدن حصار‌های جنسیتی ساخته شده توسط مردان است. زیرا بر این باور است که تولید این حصار‌های جنسیتی یکی از عوامل ساختاری تولید تبعیض‌های نظام‌مند است. اکنون چگونه می‌تواند خود را در دام حصار جنسیتی دیگری بیاندازد و در واقع در این زمینه است که برخی بر این باورند اتفاقا چنین دیدگاهی است که بر ساخته تفکر مردانه است که سایه‌اش را بر جنبش‌های زنان انداخته است اما این بار در تبیینی به ظاهر فمینستی.
 
فمینیسم و اومانیسم
هیومانیته اگر به معنای معیار سنجه قرار گرفتن انسان برای سنجش و پیمایش خیر و شر و سعادت و شقاوت انسان تعریف شود که جایگاه خدا و هر امر ماورای طبیعی و خارج از خود انسان را تسخیر می‌کند. اندیشه‌ای بود که انگار انسان در نظر گرفته در آن اندیشه، انسان مذکر بوده است. اگر حتا ادعای آن «انسان به ماهو انسان» بوده است، بدون شک این اومانیسم تجربه شده در تاریخ اومانیسمی مذکر بوده است. حتا به راحتی می‌توان گفت که «خرد دکارتی» نیز خردی مذکر و «سوژه خود‌آگاه کانتی» نیز سوژه‌ای مذکر است.
 
اتفاقا این‌‌ همان نقطه افتراق و اختلافی است که به برخی فمینیست‌ها این امکان را می‌دهد که نگاه اومانیستی را به عنوان ملاک و معیار قبول نداشته باشند. اما انکار و حذف چنین اندیشه‌ای آیا می‌تواند راه‌کاری برابری‌طلبانه باشد یا این‌که سعی کنیم اندیشه ناقص اومانیستی‌ای را که تک جنسیتی بوده تصحیح کنیم و سعی کنیم به معنا واقعی انسان را، انسانی فارغ از جنس و رنگ و زبان و‌نژاد و ملیت معیار قرار بدهیم. فمینیست‌های انسان بارو بر این باورند که اومانیست تجربه شده را یک بار دیگر باید بازتعریف کرد.

حقوق بشر مبنای برابری انسان
از سوی دیگر مبنای فعلی و معاصر حقوق انسان (عمدا از کلمه بشر استفاده نمی‌کنم) اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقین آن است. این بیانیه‌ نیز در ابتدا‌‌ همان طور که از نام‌اش و ریشه لغوی واژه‌ای که به به معنای بشر به کار گرفته شده در اغلب زبان‌ها بیانیه‌ای مذکر‌نویس و مذکر‌مدار و مذکر‌انگار بود. اما همین تلاش‌های جنبش‌های زنان بود که سویه‌های مردسالارانه انگار بیانیه اولیه را تغییر داد و اکنون سویه‌های برابری‌طلبانه‌اش افزون شده است. تا به حکم میثاق‌های الحاقی و کنوانسیون‌های مختلف سویه‌های مذکر انگار آن اصلاح می‌شود. باید در نظر داشت این تلاش‌ها برای انسانی‌تر کردن این تلاش‌ها و اندیشه‌هاست نه این‌که آن‌ها را از سویه‌ای دیگر تک جنسیتی کنیم و یکی از جنسیت‌ها را به هر بهانه‌ای در حلقه‌ای محصور قرار دهیم.
 
قوانین و عرف‌های جامعه مردسالار نه تنها به زنان ظلم می‌کند بلکه مردان را نیز ز موهبت داشتن یک جامعهٔ انسانی برابر محروم کرده است. این قوانین و این سنت‌های عرفی تصویری از مردان ارائه می‌دهد که مجوداتی هستند، سیری ناپذیر از لحاظ جنسی، سلطه‌گر، پرخاش‌جو، سرشار از بیماری‌های روانی و ذاتا نابرابرانگار. اگر مردانی نخواهند و نتوانند چنین تعریف‌هایی از آنان وجود داشته باشد، تنها صرف این‌که خود شخص این‌گونه نباشد کافی نیست. زیرا اولا جامعه در سیستم جامعه‌ پذیری‌اش بخش انسان‌ها را با ساختمان ذهنی مردسالاری تربیت می‌کند. زحمت بسیار می‌خواهد تا رسیدن به آگاهی و تلاش برای آگاهی بخشی. هم‌چنین اصلاح تفکرات شخصی راه مناسب اما بی‌فایده‌ای است وقتی ما از جامعه‌ای حرف می‌زنیم که ساختار و نظام اجتماعی آن مردسالار و تبعیض آمیز است.
 
از سوی دیگر باید در نظر داشت که با نگرش نظری «سرمایه اجتماعی» و «سرمایه انسانی» اگر به نظام تبعیض بنگریم متوجه می‌شویم که این تبعیض‌های جنسیتی در واقع نیمی از سرمایهٔ اجتماعی و انسانی جامعه را در پس‌تو و اندرونی نگه داشته است. درواقع سال‌ها و قرن هاست که جامعه از نیمی از پتانسیل و سرمایهٔ انسانی خود محروم است. اینجامعه از آن هم‌گان است و هم‌گان باید دنبال راهی باشند که این سرمایهٔ انسانی به پتانسیل واقعی‌اش برسد. مردان زیادی هستند دوست دارند جامعه‌ای پیشرفته‌تر توانا‌تر و انسانی‌تر داشته باشند و براین باورند بدون حضور آن نیمهٔ دیگر این امکان تحت هیچ شرایطی عملی نیست.
 
اگر جنبش فمینیستی راهی برای مردان و حضور برابری خواهانه آنان نداشته باشد، چگونه می‌توان امیدوار بود که آن بخش و آن نیمه دیگر جامعه که در واقع مخاطب اصلی مبارزه و هم‌چنین هم‌نشین و همراه و هم زندگی زنان جامعه است را آگاه و قانع به برابری کند.


در پایان لازم به یادآوری است که مبحث لوزم حضور مردان در جنبش زنان، به معنای نادیده‌انگاشتن مکاتب فکری فمینیستی تفاوت نگر نیست. بدون شک تفاوت‌های زن و مرد خود موجد وضعیت‌های متفاوت می‌شود، که خود مجالی دیگر می‌طلبد. 


باز نشر این مطلب در سایت تغییر برای برابری (کمپین یک میلیون امضا)
» ادامه مطلب

۱۳۸۹ اسفند ۱۸, چهارشنبه

لایه‌های چند‌گانه‌ی تبعیض جنسیتی در شرایط حاد سیاسی


تبعیض‌ جنسیتی آغاز‌گر همه‌ بحث‌های جنسیتی و مبارزات برابری‌خواهانه و فمینیستی است. معمولا در کشورهایی که ساختار‌های عرفی و فرهنگی و سیاسی کمتر توسعه یافته‌ای دارند، تبعیض‌های حکومتی و قانونی علیه زنان بیشتر مورد توجه قرار می گیرد. این توجه بدون شک لازم و بایسته است و هم‌چنان زیربنای مبارزات زنان برای برابری است. زیرا خشونت قانونی و دولتی، خشن‌ترین، تاثیرگزار‌ترین و فرهنگ سازترین نوع خشونت علیه زنان است. از سوی دیگر بدون شک دولت نماینده و نماد جامعه و طبقه و جنس مسلط است و به همین دلیل پاسدار و حافظ منافع این طبقات و جنس محسوب می شود.

اما آن‌چه من می‌خواهم در این یادداشت به آن اشاره کنم لایه‌های دیگری از تبعیض است. در جامعه ی ایران، زنان در چندلایه با تبعیض های آشکاری روبه رو هستند که بنا به دلایلی نادیده انگاشته می شوند.  یکی از این لایه ها که چندان نادیده نیست اما زیر بار نگاه سیاسی گم می شود تبعیض اجتماعی است. تبعیض هایی از جنس این‌که یک مرد می‌تواند نصف شب راه بیافتد و تا صبح در خیابان قدم بزند. می‌تواند ساعت ۱۰ شب ساکش را بردارد و به مسافرت برود. می‌تواند در هر شهری و در هر محله‌ای که خواست به تنهایی زندگی کند. این تبعیض‌ها جدای از بحث وجود و یا عدم امنیت برای حضور زنان است که بسیاری از مخالفان جنبش های زنان به این استدلال استناد می‌کنند که در خیلی از کشورها و حتا ممالک پیشرفته نیز زنان به اندازه‌ی مردان چنین آزادی‌هایی ندارند.
اولین نکته که باید بدان توجه داشت این است ‌که عدم وجود این دست آزادی ها در کشورهای پیشرفته، دلیل محکمی بر جهانی بودن نظام تبعیض است و این‌که چنین افرادی حتا حاضرند برای استدلال به چنین قیاسی دست بزنند نشانه‌ی روح مسلط مردسالارنه‌شان است. زیرا خود پیداست که انگار می‌خواهند چنین تبعیضی را توجیه کنند.
دومین نکته ای که باید در نظ‍ر داشت آن است که عامل و فاعل چنین نا امنی خود مردان هستند. اگر مردی در جامعه‌ای احساس نا‌امنی کند و بگویند مردان هم آن قدر آزاد نیستند، مطمئنا این ناامنی از سوی زنان برای مردان ایجاد نمی‌شود و حتا اگر ناامنی پلیسی نیز مورد استدلال قرار بگیرد، باز کسی نمی‌تواند شانه خالی کند که چنین حاکمیت و پلیسی نیز ساختار و محتوایی مردسالارانه دارد.
اما نکته‌ی سوم آن است که این تبعیض حتا اگر حکومتی نباشد، حتا اگر از سوی مردان ناامن کنننده ایجاد نشده باشد، نمی‌توان منکر آن شد که از سوی اعضای مذکر جامعه و خانواده بر اعضای مونث ایجاد می شود و این خود برادر، پدر و حتا دوست پسر و همسران زنان هستند که چنین اجازه‌ای را هرگز به زنان نمی‌دهند. مثال‌هایی از این دست آنقدر بسیار است که نیازی به تکرار نیست.
اما سطح و یا لایه‌ی دوم از خشونت که باید به آن اشاره کرد، لایه‌ای از تبعیض است که در فضای روشنفکری جریان دارد. فضای روشنفکری جوامع مردسالار نیز به مانند همه‌ی فضا‌های دیگر حوزه‌ای مردانه است. هنوز هم اولین تداعی نوشتن یا گفتن کلمه‌ی «روشنفکر»، یک مرد نویسنده و روشنفکر است و کمتر تصویر یک زن در ذهن متبادر می‌شود. جدای از این موضوع، به دلیل همین قبضه شدن فضای روشنفکری از سوی مردان، نوع تقسیم‌بندی و پایه ریزی مسایل روشنفکری از سوی آنان کاملا تبعیض آمیز است و انگار مسایل زنان مسایل اوقات فراغت روشنفکری هستند، روشنفکران جامعه‌ی ما هنوز که هنوز است زمانی به مسئله‌ی زنان می‌پردازند  که انگار باید از کار و بار و حال جهان  فارغ شوند و آن‌گاه بگویند که خوب حالا بریم سر مسئله‌ی زنان و برای زنان هم یک مطلبی، یک سخنرانی چیزی بنویسیم و یا ایراد کنیم. کمتر روشنفکری را می‌توان یافت که در طول یک سال فعالیت‌اش به همان صورت که به امر سیاسی، اجتماعی و فلسفی‌اش می‌پردازد. امر زنان و تفکر فمینیستی نیز بخشی از فعالیت فکری و اجتماعی‌اش باشد. مگر این که از سوی فعالان جنبش زنان و یا رسانه‌هایی که به مسئله‌ی زنان می‌پردازند مورد سوال و مصاحبه قرار گیرند. از سوی دیگر این روشنفکران و اندیشمندان در نوشته‌ها و تحلیل‌های‌شان بسیار کم دیده می شود که تفکر فمینیستی را که خود یکی از نحله‌های فکری قرن اخیر است به عنوان یک پارامتر و پاردایم فکری برای تحلیل همان مسایل مهم!تر جامعه شناسان مورد استفاده قرار دهند.  انگار تفکر فمینیستی و مسئله‌ی زنان هم‌چنان باید در خلوت و اندرونی اتاق فکر بماند چنان که زن خودش سال‌ها و قرن‌ها بخشی از خلوت و اندرونی بوده است.
جالب توجه تر آن‌که در این روزگار که گفتمان حقوق بشری گفتمانی عمومی و همگانی شده است، حتا در فضاهای حقوق بشری نیز تاکید و توجه بر فعالان جنبش زنان بسیار نازل‌تر و بسیار نادیده‌انگارانه تر است. تاسف‌آورتر این‌که این توجه تنها زمانی شامل زنان می‌شود که فعالیت این زنان در حوزه‌ی زنان نباشد و یک جوری لااقل بتوان آن را به  همان مسایل بزرگتر! و مهم‌تر! از دید مردان، ربط داد. یعنی در این ۲۰ ماه گذشته توجه و تاکید بر حقوق مثلا زندانیان سیاسی زن، زمانی بوده است که ربطی به جنبش سبز داشته باشد و گرنه به جز مواردی که به همت خود فعالان جنبش زنان مسئله یک زندانی سیاسی و حقوق بشری، به گفتمان و خبر داغ رسانه‌ها تبدیل شده است، کم‌تر می‌توان به یاد داشت که مسئله‌ی زنان به عنوان مسئله‌ی زنان در میان فعالان حقوق بشر هم‌چنان پویا و زنده باشد. برای مثال دقت کنید به وضعیت زندانیانی هم‌چون عالیه اقدام دوست و روناک صفارزاده. یا همین اواخر مسئله‌ی زندانی شدن فاطمه مسجدی و مریم بید‌گلی، فعالان کمپین یک میلیون امضا که جرم­شان فعالیت برابری‌خواهانه در کمپین یک میلیون امضا بود. جالب‌تر آن‌جاست که وقتی خود فعالان جنبش زنان به این مسئله بپردازند از سوی فعالان سیاسی به عنوان « آدم‌هایی روی اعصاب» و «گیر بده» و «نق نقو»  و «خاله زنک» و «مادر عروس» که حالا وسط معرکه وقت گیر آورده‌اند، شناخته  خطاب می‌شوند.
لایه‌ی سوم که می‌توان به آن اشاره کرد، خشونت سیاسی و تبعیض‌آمیز جنبش های سیاسی پیش رو علیه زنان است. جنبش‌های سیاسی از همان زمان که با ایده‌های مارکسیستی آغاز می شد و بر این باور بود که امروز مسئله‌ی ما فعلا جنگ طبقاتی است و اگر به جهان عاری از طبقه  برسیم خود به خود و اتوماتیک وار؟! به حقوق زنان دست پیدا خواهیم کرد. چه جنبش‌های سیاسی رهایی بخش و ازادیخواهانه‌ی ناسیونالیستی که بر این بارو بودند و هنوز هم هستند که که فعلا مسئله‌ی ما مسئله‌ی ملی ماست و مسئله‌ی زنان بماند برای بعد از زمان رهایی. تا این جنبش‌های اخیر سیاسی که نام جنبش‌های دموکراسی خواهی را یدک می‌کشند که هم‌چنان هم چون تمام جنبش‌های سیاسی مردباور و مذکر انگار بر این باورند که وقتی ما به دموکراسی برسیم خود به خود همگی در یک نظام دموکراہت و مبتنی بر حقوق بشر به حقوق زنان نیز دست خواهیم یافت. بنابراین اکنون مسئله‌ی مهم‌تری داریم که همانا اتحاد است برای پیش‌برد دموکراسی است.
یکی از بارز‌ترین و دم دست ترین مثال‌ها همین جنبش سبزی است که یک سال گذشته مردم ایران از سر گذرانده‌اند و هم‌چنان جنبشی زنده است بر خلاف میل مخالفان‌اش. اما جالب توجه آن است که این جنبش با این‌که با اعتراض به رای دزیده شده‌ای بود که به کاندید‌هایی داده شده بود، که در برنامه‌های انتخاباتی‌شان تاکید ویژه‌ای بر حقوق زنان داشتند. اما درحالی‌که سهم مشارکت‌کنندگان زن آن به حدی بالا بود که دشمن‌ترین دشمنان جنبش زنان را نیز به اعتراف وا داشت که نحوه‌ی مشارکت کنندگان زن در این جنبش قابل مقایسه با هیچ زمانی و هیچ جنبش سیاسی در تاریخ سیاسی این کشور نبوده است، از فردای همان جنبش طرح مسایل زنان در جنبش و  شعارهایی که خواسته‌های زنان را دربر داشته باشد نه تنها به فراموشی سپرده شد بلکه هرگاه چه در خیابان و چه در عرصه‌ی مجازی و رسانه‌ای صدایی از زنان به بیرون آمد به شدت محکوم شدند و خاموش شدند.
نکته‌ی دیگر این‌که چه خانم رهنورد به عنوان فعال جنبش زنان شناخته شود و چه این عنوان  از سوی بسیاری به ایشان نتوانیم نسبت بدهیم، اما برخورد جامعه‌ی سیاسی شده که در حادترین و ناب‌ترین شکل مشغول کنش سیاسی در خیابان بود، با زهرا رهنورد که اکنون در هیات یک زن فعال سیاسی حاضر در صحنه بود و اتفاقا به مطالبات زنان نیز اشاره می‌کرد همان برخورد سنتی بود و هرگز زهرا رهنورد یک زن فعال سیاسی شناخته نشد بلکه همیشه با ایشان به عنوان « بیت آقای موسوی» و در معنای مدرن‌‌تر  و فشن‌ و مدروز تر آن« بانوی سبز» نام برده شد. زهرا رهنورد هم‌چنان به عنوان پاره ی تن آقای موسوی و همراه و پشت سر اقای موسوی نام برده شد.
و باز هم بارزترین نکته‌ای که اتفاق افتاد همین روز هشت مارس بود. این اتفاق اگر‌چه از سوی برخی دوستان عزیز فعال جنبش زنان به آن اشاره شد، اما باز هم باید به آن پرداخت و آن این که اولا در حالی که این تنها موسوی و کروبی نبودند  که به حصر و زندان گرفتار شدند بلکه زنانی هم‌چون زهرا رهنورد و فاطمه کروبی نیز به همراه آنان به حصر و زندان گرفتار آمدند. در حالی که چند هفته قبل از ۸ مارس برنامه‌ی سه شنبه‌های اعتراضی اعلام شده بود، اما با پشت سر گذاشتن سه شنبه‌ی اول اسفند و سه شنبه‌ی دهم اسفند به یکباره انگار با روزی مواجه شدند که ۸ مارس آن با سه شنبه و ۱۷ اسفند مقارن شد. ابتدا این روز را حذف کردند۷ بعد که با انتقاد شدید فعالان جنبش زنان مواجه شدند بیاینه دادند، اما یک روز از انتشار بیانیه نگذشته بود که به همه‌ی سایت‌ها ایمیل زدند که بیانیه را از روی سایت‌ها بردارند و بعد دوباره چند روز مانده به  سه شنبه انگار برای رفع تکلیف، دوباره بیانیه را منتشر کردند و البته کاملا مشخص کردند که این وسط تنها و تنها دو بانوی سبز مهم هستند و به همین خاطر انگار حاضر شده‌اند بیانیه بدهند. طرفه و تحفه آن‌که این برخورد از سوی شواریی صورت گرفت که  تقریبا تمام اعضای آن خارج از کشور هستند و بهانه‌ای هم برای  این‌که بگویند محذوریت داشتند نداشتند و ندارند. بعد از انتشار بیانیه هم به طور هماهنگ در صفحه‌های مجازی و سایت‌های وابسته به این گروه تقریبا هیچ کار رسانه‌ای و تبلیغی برای حضور مردم در این روز در خیابان شکل نگرفت.
روز هشت مارس گذشت و اتفاقی نیز نیافتاد و همان طور که پیش بینی می شد به دلیل عدم پوشش تبلیغی برای راه پیمایی در این روز اتفاق خاصی در داخل ایران رخ نداد. از این‌که چنین اتفاقی هم رخ نداده باز بدون شک هیج‌کدام از فعالان و تحلیل گران جنبش سبز احساس نخواهند کرد که جنبش دچار رکود شده است، زیرا انکار که این روز اساسا نباید اتفاقی می‌افتاد.
نادیده گرفتن  زنان و حل و ادغام آن‌ها به بهانه‌های حرکت جمعی و گفتمان «حالا وقت این حرف‌ها نیست» یکی از بارز ترین تبعیض‌های سیاسی است که در این جنبش که بسیاری از تحلیل‌گران‌اش آن را  جنبشی مدرن و پیشرو می‌دانند بر زنان می رود.
این‌گونه است که هشت مارس هم‌چنان روز زن است و آن را باید گرامی داشت. زیرا جامعه‌ی ما هنوز زنان را و مسئله‌ی زنان را برای اوقات فراغت  و بعد از مسائل مهم می‌خواهد.

منتشر در وی‍ژه‌نامه‌ی  هشت مارس ۲۰۱۱کمیته گزارشگران حقوق بشر :لایه‌ها چند‌گانه‌ی تبعیض جنسیتی در شرایط حاد سیاسی
» ادامه مطلب

۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سه‌شنبه

نمدمال شدن جنبش سبز و کنش بی کنشی


  نخست: نقل است که وقتی هولاکو خان مغول، خلیفه بغداد را به اسارت گرفت، اطرافیان خان مغول ، وی  را از کشته‌شدن خلیفه  بر حذر داشتند. چرا که  بر این باور بودند اگر  خون  خلیفه‌ای بر زمین ریخته شود دنیا زیر و رو می‌شود و آسمان به زمین خواهد آمد. از این رو  هولاکو خان که باورش به افسانه‌های مردم قدر بود، از ترس این‌که مبادا در اثر کشته شدن خلیفه بلایی  نازل گردد دست به دامان   وزیر مدبر و دانشمند  خود خواجه نصیرالدین طوسی می‌شود و با او دراین باره مشورت می‌کند. خواجه نصیر وزیر ایرانی خان مغول که فردی باهوش و زیرک بود که نه می‌خواست خلیفه از مجازات بی نصیب بماند و نه می خواست ترس هولاکو‌خان را نادیده بگیرد، پیشنهاد می کند تا  فراشان میرغضب ، خلیفه را در نمدی پیچانده و از در احتیاط اندک اندک  دست و پای او را مالش دهند ، تا  چنانچه  در  اثنای این مالش مثلا  دیدند و یا شنیدند ،  آثار رعد و برق و باد و غرش آسمان بروز کرد و زمین به لرزه در آمد ، دست  نگاه دارند و اگر اتفاقی از آسمان نیافتاد و بلایی نازل نشد به مالاندن خلیفه در نمد ادامه دهند تا خاطر مبارک خان را از  تشویش حیات خلیفه آسوده سازند. فراشان و نمد‌مالان خلیفه را در نمد پیچاندند و سری به آسمان و دستی به نمد خلیفه را مالاندند و مالاندند و هم‌چنان مردم نظاره‌گر و نمد‌مالان به آسمان نگاهی می‌کردند و آسمان به زمین نزدیک نشد و نشد  تا عاقبت  خلیفه در اثر نمد مال شدن  دار فانی را وادع  گفت.

دوم: داسایوفسکی نویسنده‌ی نامدار روس یک جمله‌ی بسیار معروف دارد که می‌گوید« انسان موجودی است که عادت می‌کند». این عادت کردن انسان با شرایط تکرار و در روند قرار گرفتن  فضای دور و برانتظار، یکی از اصلی‌ترین نتایج‌اش «بی کنشی» و « مقهور» شرایط شدن است. انسان عادت کننده کنش تعیین کننده را فراموش می‌کند و صدای فریادش را خاموش.
سوم:  به دلیل آن‌که به ورزش علاقه‌مند بوده ام و همیشه یکی از بینندگان مسابقات فوتبال بوده‌ام و بدون شک مسابقات فوتبال تیم ملی ایران را بیش از ۲۵ سال است که به یاد می‌آورم. آن‌چه توجهم را جلب کرده است. روحیه‌ی واکنشی و منتظر ماندن برای واکنش به کنش رقیب است. اگر دقت کنید فوتبالیست‌های ایران وقتی توپی روی هواست با چهار چشم آن را نگاه می‌کنند و منتظر می‌مانند تا ببییند که بازیکن حریف  توپ را به اختیار خود در می‌آورد یا نه؟ اگر وی توپ را گرفت تازه شروع می‌کنند به دویدن برای این‌که مانع حمله‌ی تیم حریف شوند و یا در بهترین حالت توپ را از وی بگیرند. بسیار به ندرت دیده می‌شود که فوتبالیست ایران وقتی توپی در هواست خود اقدام به دویدن و یا پریدن برای مالکیت توپ بکند و وی آغاز گر کنشی باشد که می‌تواند حریف را به واکنش وادارد بلکه همیشه منتظر اقدام بعدی حریف است تا واکنش بعدی‌اش را انجام دهد و برای همین است که سال‌هاست که بیشترین گل‌های فوتبال ما از روی ضربه‌های ایستگاهی است. یعنی جایی که به اجبار آغازگر بازی باید ما باشیم.

چهارم: اما آن‌چه بیش از هر چیز خطرناک است این است که جنبش‌های سیاسی اجتماعی در فضای قضاد و قدری و تن دادن به شرایط و منتظر ماندن بیافتند. روزی که خبر توقیف روزنامه‌ی سلام در شهر پیچید دانشجویان خاموش ننشستند و حادثه‌ای به نام کوی دانشگاه و جنبش دانشجویی که از قبل از انقلاب به محاق رفته بود جانی دیگر  گرفت. اما با در روند قرار گرفتن جنبش دانشجویی و تن دادن به شرایط تکرار و فرساینده، جنبش دانشجویی تا چندین سال به محاق رفت.
سال‌ها بعد در خرداد ۸۸ وقتی مردم نتیجه‌ی اعلام شده برای انتخابات دهم ریاست جمهوری را آن ندیدند که خود آفریده بودند، به خیابان آمدند و جنبشی آفریدند که جهان و افکار عمومی آن را آشفت و نگاه احترام آمیز خود مردم را به یکدیگر و مردم جهان را به این مردم برانگیخت. اما بعد از این‌که جنبش خیابانی به صورت یک عادت روزانه و مناسبتی در آمد..کم کم عادت و انتظار،  راه را به کنش‌های مقابل حریف داد  و منتظر ماندیم که ببینیم که آیا رهبر حکم را تنفیذ می‌کند، بعد منتظر ماندیم ببنیم تحلیف انجام می شود، بعد منتظر ماندیم ببنیم، منتظر ماندیم ببینیم و منتظر ماندیم بشنویم و ...منتظر ماندیم و شنیدیم و دیدیم که بر کف خیابان کشتند‌مان و در زندان‌ها شکنجه‌ کرندمان وبه عنوان فعال و روزنامه‌نگار  تبعید کردندمان و زندانی‌هایمان را اعدام و جنازه‌ها را نیز پس نداندمان...
منتظر ماندیم تا رهبران و سران جنبش را نیز بازداشت کنند و دیدیم و شنیدم که اول حصر کردندشان وبعد نیز بردندشان و آدرس هم به ما دادند و هم‌چنان ماییم و انتظار برای کنشی دیگر دیگر نمی‌دانم منتظر چه هستیم...
» ادامه مطلب