۱۳۹۰ مهر ۵, سه‌شنبه

در باب « تنهایی» ناب


تنهایی مفهومی مجرد، انضامی، سهل، ممتنع، آشنا و غریب است. تنهایی حجمی است که همیشه آن را تجربه، می‌کنیم، می‌دانیم‌اش، نمی‌شناسیم‌اش، و معمولا شاید از ان گریزانیم. البته گاه متبخترانه از آن می‌گوییم و به خاطر این‌که احساس می‌کنیم با دیگران فرق داریم و دیگران به جای‌گاه و پای‌گاه ما نرسیده‌اند و نمی‌رسند احتمالا، خود را تنها می دانیم و به این تنهایی می‌خرامیم و می‌نازیم. اما در خلوت همان متبخترین به تنهایی نیز نوعی گریز از تنهایی هست. 
همیشه در کلاس‌های مدرسه به شاگردان‌ام می‌آموختم که نوزاد انسانی میان دیگر موجودات عالم ، از بدو تولد جزو ناتوان‌ترین‌هاست. می‌خواستم به شاگردانم بیاموزم ، اگرچه انسان بودن در تفکر ما نوعی اشرف مخلوقات است، اما یادشان باشد که این اشرف مخلوقات، خیلی هم اتفاقا موجود ضعیف و ناتوانی است و آن چیزی که می‌تواند توانای‌اش کند بهره گیری از همان ویژگی‌های نابی است که « انسان» اش می‌کند ؛عقل و احساس.
 با این‌همه دلم نمی‌آمد به آن‌ها بگویم یا بیاموزم که «انسان » تنهاترین مخلوقات و موجودات  این عالم هستی است.روان کاوان معتقدند که نوزاد انسانی در بدو تولد، خود را مطلوب میل و آروزی مادر می‌داند. خودش را بخشی از محیط بدن مادر و مادر را بخشی از محیط بدن خود و جهان اطرافش را نیز به تبع بخشی از همین جهان و محیط. بزرگ‌تر که می‌شود، می‌فهمد مادر از او نه تنها جداست، بلکه مادر همه‌ی میل و آرزومندی‌اش نه تنها او نیست بلکه میل‌اش توجه به « موجودات»ی  غیر از او نیز دارد  از دید من این همان نطقه‌ی  تلاش رویای « ناتنها» بودن نوزاد انسان است و انسان از همان نقطه می‌فهمد که « عمیقا» تنهاست و شاید این رنج تنها شدن‌اش هرگز و با تمام تلاش‌های  همیشگی‌اش پر نمی‌شودو نخواهد شد. انسان در سیاره‌ای تنها زندگی می‌کند، تنها سیاره‌ای که انسان بر روی آن زندگی می‌کند، میل به پروازو بعد از آن میل به رفتن به آسمان‌ها و نهایتا کشف ستارگان، و در عصر امروز تلاش برای پی بردن به « حیات» در سیارات دیگر واقعا مگر  چیزی به جز تلاش برای رهیدن از این  ترس تنها بودن  در این کهکشان‌های بزرگ است. گویی انسان می‌خواهد از این صفت تنها سیاره ی ساکن و قابل سکونت برهد.سکس، عشق، ازدواج شراکت، موافقت، مرافقت، همه و همه شاید راه‌هایی برای گریز از تنهایی ست و بس. راه‌هایی که هرگز کامل نمی‌شود و ما تنها به حدود و صغورش تن می‌دهیم و خود را در آن محصور می‌کنیم تا تنهایی‌مان را محصور کرده باشیم و از تاخت و تازش جلو‌گیری کرده باشیم. همین‌جا بایسته است که اشاره کنم این مطلب هرگز منظورش انکار عشق نیست زیرا که عشق خود مقوله‌ای جداست و این اشاره به واژه‌ی عشق میان این مجموعه واژه‌های تنها اشاره‌ به واژه‌ی مورد استفاده توسط همگان است. تنهایی در زندگی انسان و در تجربه‌های ما اشکال متفاوتی داشته و دارد. گفتم که از خیلی وقت‌ها پیش و از سنین بسیار کم شاید درک‌های متفاوتی از تنهایی داشته‌ایم. شخصا به عنوان انسانی که بسیار تنها بوده‌ام و بسیار هم تنها زیسته‌ام و تنهایی‌های متعدد را تجربه کرد‌ه‌ام، هرگز هم از آن ننالیده‌ام( حداقل به باور خودم) اما یک‌جایی هست که این تنهایی انگار شکلی عینی پیدا می‌کند. عینیتی ناب. نابیت یک تجربه‌ی خاص از تنهایی میان تمام سالیانی که احساس کرده‌ای تنها هستی. انگار این تنهایی نیز خود کودکی  بوده که امروز بزرگ‌تر شده و به بلوغ ویژه ای رسیده تا آن‌جا که : دیگه کارم به درگیری با تنم رسیده حجم  تنهایی داره به پوستم به تنم می رسه  وقتی تنهایی‌ات اوج می گیره وقتی بزرگ میشه بالِغ می‌شه انگار از کهکشان‌های دور تنهایی ت مثل یک ستاره..مثل یک شهاب مثل یک شب پره..به سوی خودت میاد نزدیک‌ات میشه ،...نزدیک‌تر ...نزدیک تر ...تا به تن‌ات می‌رسه وانگار مثل تصویر یک پروانه شایدم مثل جای یک داغ باز مانده از یک جسم فلزی داغ بر تنت  باقی مانده، کم کم بر « تن» ات، محو می‌شود.به بخشی از بدن‌ات، از بودن‌ات تبدیل می‌شود. 
این‌گونه است که تنهایی ات را در می‌یابی و به عینیت‌اش ایمان می‌آوری و در شکل ناب‌اش، این ناب بودن را زیست می‌کنی. وقتی قبولش کردی، وقتی شناختی‌اش، وقتی با زیستن‌اش آمیختی و آویختی،  دیگر تنهایی آزار دهنده نیست، شکلی از یک تجربه‌ی ناب است. تجربه‌ی ناب  ویژه‌ای که ورزیدن‌اش می‌ارزد.

5 comments:

ناشناس گفت...

میشل ترس وعقل با هم خطرناکه=قبل از پرو یک کفش ازترس اینکه پاهام رو بزنه ،از فواید پا برهنگی بگم هر چقدر هم درسته،بحثی نیست..
انتلکتوالی هم صداقت می خواهد، شناختن ترس هم همینطور،
تنهایی هیچکس با بودن با بقیه به خطر نمی افتد و تهدید نمیشه،عمیقتر از این حرف هاست اگه کسی خوب می شناستش و ترسی نداره.بهش واقف است
زیادی توضیح میدی.زیستن با تنهاین یعنی همون ،زیستن ،وقتی جزیی از وجود شد دیگر اسمش تجربه نیست،،ناب یا غیر ناب،
تجربه چیز جدید است.
،ولی گاهی زیاد استدلال نکن،اگر برای تو بدیهی است،به سادگی حالشو بکن و بس،انتخابهای شخصی ،انتخابند،اگاه یا غیر اگاه،حالا به هزار دلیل یا بی دلیل،خودتو اذیت نکن،زندگیتو بکن هر جور دوست داری این حق توست،بی توجیه بی توضیح،اسون تر بگیر با خودت، عمیقا لذت خواهی برد .خو خوش باشی دوستم.
گیتی

ناشناس گفت...

خوبه! رسیدی به مرحله ی "پروانه شو! پروانه شو!"
اما لحظه های ناب رو نمی شه تنها در یک نوع تجربه پیدا کرد. ازش عبور می کنی. عبوری خجسته :)

گیتی گفت...

با عرض معذرت خطاب به ناشناس:اصلا مسله تنهایی ربطی به پروانه شو ندارد، شاید فرسنگها و شاید به نازکی یک مو فاصله باشد در هر صورت یکی نیست.
از خود کندن کاملا بحث جداگانه ایست و به این سادگی نیست و اونور خط استدلال است،تا وقتی استدلال میکنی ،کندن غیر ممکن است.
مثال:عاشق از خود میکند تا در مرحله دیگری از خود قرار بگیرد،عشقهای استدلالی و چتکه ای و تاکیدی روی خودمون،اجازه به اون مرحله رسیدن را نمیده،
از خود کندن ورا هر استدلالی است ،واین من خالی از هر منی است ،
خدا قسمت کند،انشاا...
گیتی

ناشناس گفت...

به گیتی:
جانا!معذرت خاهی برا چی؟ از توجهت ممنون، اما وقتی می نوشتمش به مخاطبی جز شهاب فک نکردم حقیقتن
پروانه شدن راههای فراوانی داره. تنهایی هم یکی ش
و البته که اگه "پروانه شو" شما رو برد به غزل مولانا، حق با شماس. اما خب فک کنم پیرمرد بدونه چی می گم. شایدم نه :)

گیتی گفت...

با تشکر از ناشناس .
بله راهها بیشمارست ،،شاید هم نه(:

ارسال یک نظر