۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه

«بزن تا هی زن تر شوم» حکم شلاق بزن بر تن زن دولت مرد

«حتا اگر نباشی می آفرینمت» این تک سطر نیز سطری از یک شعر قیصر امین پور است. نوشته‌ام بدون آن‌که بخواهم و بدون فکر کردن با عنوانی که بر آن نوشته‌ام شعری است از گراناز موسوی عزیز. تیتر از ظهر در سرم می‌چرخد و این داستان تازیانه‌ بر تن زن در طول تاریخ با هزار و یک تاویل می‌آید و می‌رود. به همه چیز فکر کردم، به فتیش جنسی شلاق زدن و سادیسم آغشته به آن، به تشابه عینی شلاق و آلت فروخفته‌ی مردانه و مردانگی، به لذتی که مرد در طول تاریخ از گذاشتن رد خودش بر بدن و شکافتن و قرمز کردن و دریدن  و .. جسم زن برده است....  به این‌که دولت‌ها همیشه نماد  و نماینده‌ی  طبقه و گروه و جنس و نژاد و ... مسلط بوده‌اند .

اما راستش گاهی حدت و شدت یک اتفاق در لحظه‌ی اتفاق افتادن چنان است که تاب تحلیل از تو می‌گیرد. من همیشه معتقد بوده‌ام انسان سالم کسی است که « هیجانات عاطفی»‌اش را  بروز دهد. از دید من انسان بدون خنده، انسان بدون گریه، انسان بدون خشم، انسان بدون پرخاشگری، انسان بدون دوست داشتن و انسان بدون انزجار حداقل در لحظه انسان سالمی نیست. حتا اگر قایل به نمایشی بودن آن هم در یک انسان نباشم بدون شک قایل به ناسلامت بودن چنین انسانی هستم.
چرا نوشته‌ام با این شعر قیصر شروع شد؟ دلیل‌اش این بود که در روزهایی که مطلقا نیستم. در روزهایی که مطلقا نخواهم بود. در روزهایی که این تصمیم خواسته باشد یا تحمیل شده‌ و « بر آمده از زندگی ویران» (آدورنو)، اما باز گاهی اتفاقی می‌افتد که در هر صورت بودن تو را می‌افریند. عمق اجرای حکم شلاق حتا اگر سمیه خود به بزرگواری و شرافتی که در طول یک تاریخ ممکن است در کمتر کسی یافت شود که بنویسد «اجرای حکم به آن شکلی که در ذهن دوستان است نبوده است» و روایت کند که درد جسمی و شدت و حدتش آن نبوده که گمان می‌بریم، اما نمی‌توان از شکل و همین نماد اجرا شده‌اش دردی برجان و جسم و جهان ما و سمیه ننشیند. این گونه است که حکم شلاق که عمری است ، تاریخی است،( چه تاریخ سربلندی!!!!) بر جسم  و جان زن  به تازیانه روانه می‌شود، روان ویران و شاید تصمیم به خاموشی گرفته‌ات را شعله ور می‌کند و می نویسی..... و دوباره آفریده می‌شوی در نوشتن.
می‌نویسم که بگویم و بدانند  عمری اگر از تملک انسان بر نفس و سرنوشت و بدن خود سخن می‌گوییم، برای آن است که قوانینی نوشته شود که جسم و جان و سرنوشت انسان را به تازیانه عسسی مست و از خدا بی‌خبر نسپارد. سال‌های متمادی است که از حقوق بشر حرف می‌زنیم و هرگاه از اجرای حقوق بشر و باور به بودن انسان حرف زده‌ایم تنها جماعتی بوده‌ایم که « سوهان اعصاب» و « رویایی» و خیالاتی و نهایتا شاید تروریست و  جاسوس و آلت دست بیگانه بودن متهم شده‌ایم. به قول  نزار قبانی« ما متهم به تروریست بودیم  .. اگر از زن و گل  سرخ دفاع کردیم». 
 این نه آغاز توحش چنین نظام و دولتی است و نه پایان آن،. چنین نظامی که  ما مجبور بودیم به خاطر شرایط اجتماعی و سیاسی‌اش  حتا به  « اصلاح» آن راضی باشیم و از سید و میر و شیخی که قصد اصلاح آن را داشتند حمایت کردیم و ماندیم با آنان که با ما بودند، اما فراموش نکرده بودیم که همان دوران عظیم و الوهی سال‌های اولیه‌اش نیز با « شلاق زدن بر تن زنان » و با پونس چسپاندن بر روسری زنان »در خیابان، و با« رنگ کردن آستین مردانی که پیراهن آستین کوتاه پوشیده بودند» و با شلاق که سهل است تجاوز به زنان  در زندان‌های‌اش تا جایی که قایم مقام رهبری همین نظام در اعتراض  به این همه نا انسانیت، تمام مناسب و حقوق و آزادی‌های فردی‌اش را از دست داد و نهایتا نیز میان ضربه‌های تازیانه و باتوم و گاز اشک آور سربازان گم‌نام و پُر‌نام همین نظام جنازه‌اش تشییع شد.

سال‌ها گذشت و جنبشی به نام جنبش سبز در میان این مردم پا گرفت، و اوج توحش و بدرفتاری و آدم‌کشی در خیابان‌ها را سرانجام در خیابان‌های تهران نیز تجربه کردیم و سرانجام شکنجه و تجاوز به زندانیان نیز آن‌چنان بالا گرفت که حتا صدای  مماشات‌گر‌ترین مرد تاریخ سیاست ایران یعنی، سید محمد خاتمی را نیز در آورد.
اما بعد از سرکوب، بعد ار فراهم کردن زمینه‌ی دوران پس اسز سرکوب، از سوی کسانی که در  طبل حرکت دوباره‌ی سیاسی به سوی صندلی‌های سبز مجلس کوبیدند و این یعنی گذشتن  از تمام  آن‌چه که به خارش به خیابان رفته بودیم. دولت مستظهر  به پشتیبانی رهبری و مماشات سبزهایی که شوق سبز بودن صندلی‌های سبز رنگ سبز  اهل جنبش‌شان را کاهش داد، دولت فخیمه این بار تجاوز به حق آب و نان و جسم و جان مردمش را در قالب « شلاق » و نه باتوم و گاز اشک آور و گلوله،  . به واسطه‌ی قانون اساسی که قرار است بدون هیچ  تنازلی اجرایش کنیم و اجرایش را نیز خواستار باشیم؟؟؟به شهروندانش تقدیم کرد.
این تازیانه که بر تن زن فرود می‌آید و شدت و حدتش هر‌چقدر هم کم  و زیاد باشد. عمری است که زنانگی را برای مردانگی در این سرزمین  معنا می‌‌کند. اما در عصر و روزگاری که « رشد آگاهی جنسیتی» به واسطه‌ی رشد و تغییرات اجتماعی و نیز تلاش‌های فعالان جنبش زنان روز به روز بیشتر می شود. آن تصویر « زن بودن همراه تازیانه‌» را روز به روز در هم می‌شکند و این بار این فریاد زنان است که از گلوی گراناز موسوی در « آواز‌های زن بی اجازه» بیرون می زند تا بگوید« 



بزن هفتاد ضربه را
تا هی زن تر شوم کنار سنگ ها»


تا  زنان این سرزمین بگویند، با تازیانه نمی‌توان  از زنانگی‌مان دورمان کنید. نمی‌‌توانید با تازیانه هم‌چنان « زنانگی» محصور در تعاریف قدرت و سلطه‌ی مردسالاری را به خوردمان دهید و می‌گوید « زن» تر می‌شوم. از همان جنس زنی که تو به جرم چنین زنانگی تازیانه‌اش می زنی.. از آن جنس زنی که به عنوان نمونه‌اش چون سمیه دخالت و مشارکت در امر سیاسی را به عنوان یک شهروند حق  خود می‌داند و امروز به جرم این دانستن و این حق تازیانه می‌خورد.
زمانی آن فمینیست زن فرانسوی در اعتراض به نخستین نگارش اعلامیه حقوق بشر،  گفته بود« اگر زنان قرار است از دار اعدام بالا روند، حق دارند از تریبون سیاست هم بالا بروند»( نقل به مضمون)، امروز من پیشنهاد می‌کنم روز شلاق خوردن یک زن در ایران را به جرم « فعالیت سیاسی» ، به روز درخواست برای تغییر قانون  ریاست  جمهوری مبنی بر عدم حق انتخاب زنان به عوان رییس جمهور، تبدیل کنیم . 
اگر زنی در این جامعه به جرم فعالیت سیاسی شلاق می‌خورد پس حق دارد  که رییس جمهور نیز شود. تا روزی برسد که هیچ انسانی شلاق و تازیانه نخورد در این سرزمین.

طرح: مانا نیستانی


پی نوشت بی ربط: به دلیل نبودنم از هرگونه نگرانی ایجاد شده و نشده عذر می‌خواهم. اما نوشتن این یادداشت یعنی این‌که زنده‌ام، هیچ توضیح دیگری نیز ندارم با عرض ادب و تاسف.

3 comments:

ناشناس گفت...

سلام
من هم انسانم - یعنی سعی می کنم که باشم، سعی کنم انسانیت را رعایت کنم.
اتفاقا ایرانی ام و کورد ؛ ولی زن ام .
و خدا می داند که چقدر احساس غرور کردم وقتی از سمت و سوی تفکر و رفتار شما آگاه شدم .
مهدین

ناشناس گفت...

کامنت بی ربط تر از پی نوشت:
...
اما باش!

ناشناس گفت...

یک زن

کاش...
روزی برسد که هیچ انسانی شلاق و تازیانه نخورد در این سرزمین.

ارسال یک نظر