گاهی اوقات خواندن شعری چنان با روحیهی فعلی و آنی آدمی همخوانی دارد که به قول مولانا چون « شراب آنچنان را آنچنان تر میکند. گاهی اوقات تپیدن در اسمان شعری، ترانهای آوای موسیقیای کافی است تا آدمی نه تنها بخل نورزد به سرودن و ساختن چنین شعر و یا آهنگی بلکه خوشحال هم میشود که چنین حسی آنچنان نیز غریبه نیست میان آدمیان دیگر و چه خوب که کسی زحمت سرودن و به بانگ درآوردن چنین فریادی را پیشتر کشیده است، راستش برای من تنها دردش این است که از سوی دیگر دلم میگیرد که کسی دیگر نیز چنین رنج و دردی را در خود فرونوشیده. اگر چه شاید خاستگاه و پایگاه آن و این درد یکی نباشد اما کلمه از اصحاب و اسباب آدمی است و مارا با خود کلمات کبریا شده در شعر کار است نه با خاستگاه و پایگاهش... به همین جهت خواندن این شعر را در این جا با شما خوانندگان عزیز نیز شریک میشوم. شعر « سرود قدیمی قحط سالی» که شاملوی عزیز در اردیبهشت سال ۱۳۶۷ برای جواد مجابی سروده است.
سرود قديمی ی قحط سالی
برای جواد مجابی
سال بی باران
جلپاره يی ست نان
به رنگ بی حرمت دل زده گی
به طعم دشنامی دشخوار و
به بوی تقلب.
ترجيح می دهی که نبويی نچشی،
ببينی که گرسنه به بالين سرنهادن
گواراتر از فرودادن آن ناگوار است.
سال بی باران
آب
نوميدی ست.
شرافت عطش است و
تشريف پليدی
توجيه تيمم.
به جد می گويی: «خوشا عطشان مردن،
که لب ترکردن از اين
گردن نهادن به خفت تسليم است.»
تشنه را گرچه از آب ناگزير است و گشنه را از نان،
سير گشنه گی ام سيراب عطش
گر آب اين است و نان است آن!
۱۳۶۷/۲/۱۶
سرود قديمی ی قحط سالی
برای جواد مجابی
سال بی باران
جلپاره يی ست نان
به رنگ بی حرمت دل زده گی
به طعم دشنامی دشخوار و
به بوی تقلب.
ترجيح می دهی که نبويی نچشی،
ببينی که گرسنه به بالين سرنهادن
گواراتر از فرودادن آن ناگوار است.
سال بی باران
آب
نوميدی ست.
شرافت عطش است و
تشريف پليدی
توجيه تيمم.
به جد می گويی: «خوشا عطشان مردن،
که لب ترکردن از اين
گردن نهادن به خفت تسليم است.»
تشنه را گرچه از آب ناگزير است و گشنه را از نان،
سير گشنه گی ام سيراب عطش
گر آب اين است و نان است آن!
۱۳۶۷/۲/۱۶
0 comments:
ارسال یک نظر