۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

سرود قديمی قحط سالی-شعری از شاملو

گاهی اوقات خواندن شعری  چنان  با روحیه‌ی فعلی و آنی آدمی هم‌خوانی دارد که به قول  مولانا  چون « شراب آن‌چنان را آن‌چنان تر می‌کند. گاهی اوقات تپیدن در اسمان شعری، ترانه‌ای آوای موسیقی‌ای کافی است تا آدمی نه تنها بخل نورزد به سرودن و ساختن  چنین شعر و یا آهنگی بلکه  خوشحال هم می‌شود که چنین حسی آن‌چنان نیز غریبه نیست میان آدمیان دیگر و چه خوب که کسی  زحمت سرودن و به  بانگ درآوردن چنین فریادی را  پیش‌تر کشیده است، راستش برای من تنها دردش این است که از سوی دیگر دلم می‌گیرد که کسی دیگر نیز چنین رنج و دردی را در خود فرونوشیده. اگر چه  شاید خاستگاه و پایگاه آن و این درد یکی نباشد اما کلمه  از اصحاب و اسباب آدمی است و مارا  با خود کلمات کبریا شده در شعر کار است نه با خاستگاه و پایگاهش...  به همین جهت خواندن این شعر را در این جا با شما خوانندگان عزیز  نیز شریک می‌شوم. شعر « سرود قدیمی قحط سالی» که شاملوی عزیز در اردیبهشت سال ۱۳۶۷  برای  جواد مجابی سروده است.




سرود قديمی ی قحط سالی

برای جواد مجابی

سال بی باران
جلپاره يی ست نان
به رنگ بی حرمت دل زده گی
به طعم دشنامی دشخوار و
به بوی تقلب.

ترجيح می دهی که نبويی نچشی،
ببينی که گرسنه به بالين سرنهادن
گواراتر از فرودادن آن ناگوار است.

سال بی باران
آب
نوميدی ست.
شرافت عطش است و
تشريف پليدی
توجيه تيمم.

به جد می گويی: «خوشا عطشان مردن،
که لب ترکردن از اين
گردن نهادن به خفت تسليم است.»

تشنه را گرچه از آب ناگزير است و گشنه را از نان،
سير گشنه گی ام سيراب عطش
گر آب اين است و نان است آن!

۱۳۶۷/۲/۱۶ 


0 comments:

ارسال یک نظر