۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

نهال، عشق، مرگ و سیاست

نهال سهابی زنی زیبا  بود. اما از زیبایی ظاهری‌اش زیباتر جسارت‌اش در زیستن به آن‌گونه بود که دوست می‌داشت. به یاد دارم که زمانی که ۱۹ ساله بودم که مقاله‌ای کوردی نوشته بودم به نام « جامعه‌ی هوس مردانه» که در آن به نقد شیوه‌ی حضور زنان  در ادبیات، تئاتر و سینما  پرداخته بودم. در بخشی از این مقاله که خیلی هم جنجال برانگیز شد و کلی برچسپ عقده‌ای شدن هم خوردم. استدلال کرده بودم که در جامعه‌ی مردسالار معمولا دختران زیبا  نیازی به زیبا شدن‌های درونی و فربه شدن از لحاظ عقل و اندیشه ندارند. زیرا همه‌ی آن‌چه برای پذیرفته شدگی و دوست داشته شوندگی و خواستنی بودن می‌خواهند و نیاز دارند صرفا به دلیل  توجه نگاه خیره‌ی مردانه‌ی سکس آبجکتی به دست می‌آورند. اما نهال یکی از کسانی است که علیه این قاعده می زیست  و فربه بودن اندیشه ورزی زیستن را  نه در زیبایی ظاهری‌اش که در زیبایی فکرش و زیستن‌اش به آن گونه بود که دوست می‌داشت.
نهال دختری با جسارت بود. جسور هم در برونی زیستن اندیشه‌های زندگی خصوصی‌اش و هم در بیرونی بودن افکار و عقاید سیاسی اش، حتا اگر  یک فعال سیاسی، مطبوعاتی، مدنی و یا حقوق بشری در معنای تعریف شده و سازمانی‌اش نباشد. بلکه اتفاقا زیبایی این جسارت در این بود که به عنوان یک شهروند  زیستن آزادانه‌ی عقاید و رفتار و کنش‌گری ملزوم چنین عقایدی را می‌زیست. خشم نهال را، مهربانی و محبت نهال، و بغض و آه و افسردگی از دست اتفاقاتی که بر مردمش می‌رفت را چه آن‌ها که دوستش بودند و چه آن‌ها که دورادور و در حد صفحه‌ی فیس بوکی‌اش می‌شناختند دیده‌اند و تجربه کرده‌اند. نهال نمی ترسید  از این که احساس‌اش را  و یا عقیده‌اش را بیان کند نسبت به هر مسئله سیاسی. نهال  همراه مردمی بود که ماه‌ها و در تنهایی خود به خیابان‌ها رفتند و رای و سرنوشت و آزادی و برابری‌شان را خواستند و نهال دوست بود با دوستانی که  راه شان به زندان‌های ایران منتهی می‌شد تا به قله‌های افتخار  و موفقیت ظاهری زندگی این عصر..... لعنت به این عصر .. والعصر ان الانسان لفی خسر.....
نهال دختری بود با جسارت و این جسارت را نه در مرزهای آزاد کشورهای خارجی بلکه در مرزهای بسته و استبداد زده‌ی سیاسی و فرهنگی درون جامعه‌ی ایران می‌زیست. نهال اگر دوست دختر بهنام بوده است. به جسارتی که در زیستن داشت احترام بگذاریم و از وی به عنوان دوست دختر بهنام نام ببریم نه عناوینی مثل دوست نزدیک و دوست صمیمی و دوست بسیار نزدیک و...

مرگ نهال آمیخته‌ای است از عشق و سیاست. این زندگی که این‌ها و این سیستم و این نظام فاسد برای مردمان ما ساخته است. دیگر دارد کارد از استخوان نیز می‌گذرد. آن‌ها یکی یکی فرزندان و جوانان این سرزمین را بازداشت می‌کنند، زندانی می‌کنند، اعدام می‌کنند و یا چنان بلایی سرشان می‌آورند که بعد از بازداشت یا ترک دیار و یار و جان و مال و خانمان می‌کنند و یا ترک زندگی می‌کنند و خودشان را می‌کشند. این میانه آن جنایتی که سال‌هاست از میان تحلیل‌ها و خبرها حذف می‌شودو  نوشته نمی‌شود. بلایی است که سر عشق می‌آورند. بر سر عشق چه آمد عزیز دلم. بر سر عشق همان آمد که بر زندگی ما آمد. بر سر عشق همان آمد که زندگی را وقتی به کام مرگ می‌فرستند، عشق که نیرو و بودن زندگی است نیز به مرگ دچار می‌شود و مرگ نهال یعنی مرگ عشق و چه عشق‌ها و علاقه‌ها که اکنون یا این ور دیوارها هستند و یا آن سوی دیوارها و خیلی خوش بینانه و رویا بینانه است که همه‌اش امیدوار باشیم تمام این عشق‌ها  بدون متافیزیک حضور به حضور ادامه بدهند. آن‌ها هر روز عشق را می‌کشند. این‌ها جنایاتی است که هرگز نوشته نمی‌شود.
 یک بار  نهال  بهم گفت، یکی از بخش‌هایی که در وبلاگت دوست دارم مطالبی است که در مورد دوستان‌ات و یا آدم‌ها می‌نویسی. می‌گفت نمی‌دانم این آدم‌ها واقعا به همان شکلی که تو در موردشان می‌نویسی دوست داشتنی‌ هستند یا نه اما کسانی که تو در موردشان بنویسی عجیب نیست که آدم‌های عزیزی باشند. بهش گفتم در مورد تو یکی هیچ وقت چیزی نمی‌نویسم فلان فلان شده، خودتم بکشی..... یعنی فکر کنید  آدم به شوخی به دوستش می‌گوید خودتم بکشی فلان کار رو برات نمی‌کنم.... لعنت به زبانی که از  حادثه خبر ندارد.... به همین خاظر راستش از غروب که این خبر را شنیده‌ام زبانم لال شده و نمی‌توانم هیچی بنویسم. چیزی هم نخواهم نوشت. حتا گریه هم نمی‌توانم بکنم..... هیچ.. وقتی نهال می‌رود از مرگ عشق چیزی نمی‌توان نوشت.. حناق..... یعنی چنین موقعیتی...

بازنشر این مطلب و مطلب بعدی در سایت میهن: دوگانه‌ای برای نهال سهابی- شهاب‌الدین شیخی
این مطلب در  سایت « جهان زن»:
این مطلب در سایت : ما زنان

7 comments:

badri گفت...

اما اشک من رو که در ا.ردی با این متنت

ناشناس گفت...

کاش زودتر از زنده ها بنویسیم که مرگشان حناق نشود!!
کوهیار اما هنوز زنده است..

ناشناس گفت...

در جامعه‌ی مردسالار معمولا دختران زیبا نیازی به زیبا شدن‌های درونی و فربه شدن از لحاظ عقل و اندیشه ندارند. زیرا همه‌ی آن‌چه برای پذیرفته شدگی و دوست داشته شوندگی و خواستنی بودن می‌خواهند و نیاز دارند صرفا به دلیل توجه نگاه خیره‌ی مردانه‌ی سکس آبجکتی به دست می‌آورند.

جامعه‌ی هوس مردانه، شهاب فارسی این مقاله رو می‌خوام کجا پیداش کنم؟

شهاب الدین شیخی گفت...

در جواب آخرین ناشناس
دوست عزیز اولا که این مقاله‌ی من خیلی قدیمی است و در یک نشریه‌ی موقتی برای چشنواره تئااتر کوردی در سقز متشر شده بود و راسشت خودم هم کوردی اش رو دارم .. اما به دوستام می گم گه برام بفرستند اگر دم دستشون باشه..
اما سوال اصلی من این است که دوست عزیز شما نه اسمی از خودتون گذاشتید و نه آ درسی.. به فرض که من گیرش بیاورم چه گونه براتون بفرستم.
اگر خواستدی این جا در قسمت تماس با من ایمیلم هست یه ایمیل بهم بزن.
قربانت

ناشناس گفت...

شهاب جان قربونت برم، قربان من همون موقع که اینجا برات کامنت دادم تویه فیس بوک یافتمت دیدم کلی دوست مشترک هم داریم دعوتتون کردم و مثل همین کامنت رو هم اونجا برات پیغام دادم. حسم این بود رابطه این دوتا مشخص می‌شه در هر صورت اگه نیاز ایمیل هم بزنم؟

ناشناس گفت...

تو فیس بوک این جمله رو رویه دیوارم هم نوشتم که کلی سوال پیش آورد خودت ببینی خالی از لطف نیست...

شهاب الدین شیخی گفت...

من هم‌چنان ارادت مندم و با عرض پوزش باید عرض کنم الان نزدیک یک ماه است که من فیس بوک نمی‌ایم. برای همین از هیچ جریان و ایمیل و پیغامی در فیس بوک خبر ندارم. جسارت من را ببخشید بابت این‌که به شما زحمت می‌دهم که عرض کنم لطفا به جی میل ام ایمیل بزنید
ارادت‌مند

ارسال یک نظر