۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

هفت روز یک هفته که به شنبه ی خونین ختم شد/ 28 خرداد، کشته ندادیم که سازش کنیم..


بیست و هشت خرداد پنج شنبه بود و یک بعد از ظهر تعطیل. تحلیل ما این بود که نمی شود هر روز این مردم را به خیابان آورد و کیلومترها پیاده برد. این خارج نشین ها هم پشت لبتاپ و کامپیوترشون نشستند و هی می گویند بیاید..بیایید..بیایید. این بود که چهارشنبه شب در جلسات حضوری و اینترنتی و .... همه اش می گفتیم به جمعه و یا شنبه موکول کنیم. اما خبرهایی منتشر شد که میر حسین فردا به میدان توپ خانه می آید. این بود که بحث را رها کردیم و به فکر فردا بودیم. تا ظهر روز 28 خرداد همه اش مشغول چک کردن خبر و خبر دادن و ایمل فرستادن بودیم. ظهر راه افتادم. بازهم با همان تجهیزات همیشگی.
 گرچه موفقیت روز قبل کمی دلمان را قرص کرده بود. اما از سوی دیگر همیشه این تحلیل را هم داشتیم که هر روزی که ما بتوانیم خیابان را از آن خود کنیم، بدون شک برای بار بعدی آن ها با شدت بیشتری برخورد خواهند کرد و ممکن است قبل از ما خیابان را غصب کنند. این بار هم انتظار نداشتیم مثل 24 خرداد در یک حرکت شهودی ناگهان همه به جای ولی عصر به ونک بیایند . آن هم با موبایل هایی که قطع است و اس ام اس هایی که هرگز نخواهد رسید. اما با این همه رفتیم. من اول رفتم حسن آباد. باز هم با یک تیپ معمولی و قیافه ای ساده. نم نمک و کم کمک خود را به توپخانه رساندم دیدم که قهرمانان واقعی، یعنی همان مردمان ساده و صبور که بیش از یک هفته است شهر را در اختیار گام های متین و موقرشان گرفته اند و تنها کمی آزادی و کمی حق انتخاب می خواهند، آن جا هستند. آن ها آمده بودند. صاحبان اصلی خیابان و شهر. جمعیت آن قدر بود  که چماق داران و باتوم بانان و چاقو کشان حمله کننده به کوی دانشگاه نتوانند خودی نشان بدهند.  اولین چیزی که توجهم را جلب کرد حجم زیاد پارچه های سیاه بود. پلاکاردهای تسلیت بیشتر.  عکس هایی از شهیدان. خبرهای کوتاهی که با  فونت درشت نوشته شده بود و در کوتاهترین کلمات خبر وقوع حوداث یکی دو روز پیش را روی آن ها می توانستی بخوانی.
اما اولین پلاکاردی که توجهم را بیش از همه جلب کرد. پلاکارد دست نوشته ای بود در دست یک مرد نازنین حدود50 سال. متن پلاکارد این بود« نام: خس، شهرت: خاشاک، تاریخ تولد: 22 خرداد88،  طلب: رای به یغما رفته، بدهی: خون خود برای کمی آزادی، وارث مردم ایران».
جمعیتت لحظه به لحظه بیشتر می شد. تمام میدان پر شده بود. این بار قرار بود راه پیمایی نکنیم و همان جا تجمع کنیم. اما آن قدر جمعیت زیاد بود که پیشنهاد شد عده ای از مردم به داخل خیابان فردوسی وارد شوند. جمعیت کم کم  راه افتاد. با این که قرار نبود راه پیمایی بشود اما سیل جمعیت آن قدر زیاد بود که آنن جمعیت وارد شده به خیابان فردوسی مجبور بود هی به سمت بالا حرکت کند. حرکت اما آغاز شد. حرکت های این مردم هیچ وقت منتظر دستوری نبوده است. من هم پیشاپیش جمعیت می رفتم. عکس می گرفتم. آن جا برای اولین بار شعار« نه غزه نه لبنان...جانم فدای ایران» در دست مردم دیده می شد. شعار دیگری که برای اولین بار دیدم. « رای سبز من نام سیاه تو نبود» ، که در دست یک پیرمرد نازنین حدودا 60ساله بود. 
در دو روز قبل رسانه های دولتی و به ویژه تلویزیون اعلام کرده بود که شورای نگهبان قرار است 10 درصد از آرای صندوق ها را بازشماری کند و آن روز زیباترین شعاری که دیدم این بود« کشته ندادیم که سازش کنیم....صندوق دست خورده شمارش کنیم...». جمعیت از میدان فردوسی هم گذشت اما هنوز بر جمعیت میدان توپخانه افزوده می شد. من بالای یک ایسنگاه اتوبوس بودم و عکس می گرفتم، به همین دلیل از آن بالا می دیدم.
جمعیت به سمت میدان انقلاب وارد خیابان انقلاب شد و راه پیمایی دیگر کامل شدو قرار شد تا انقلاب برویم. بدترین اتفاقی که در تمام این تجمع ها دیدم. برخورد کودکانه و تعصب ورزانه ی جوانان احساسی طرفدار میر حسین بود. ظاهرا کروبی پیشنهاد داده بود که برای نماز جمعه به مصلا بروید و مصلا را پر کنید زیرا با این کار نمی توانند نماز جمعه را بزمگاه خود کنند. که در اونجا عده ای جوان دادو بیداد می کردند که رهبر ما موسوی است و ما اصلا حاضر نیستیم که به حرف کروبی جایی برویم. هرچه گفتیم نزنید از این حرف ها که اختلاف برانگیز است گوش نداند. به هر حال من نزدیکی های چهار راه کالج  متاسافانه به دلیل حجم زیاد کار و فراموشی، یادم رفته بود باتری دوربینم را شارژ کنم و مجبور شدم به خانه برگردم که حداقل ، عکس هایی را که گرفته ام زودتر منتشر نمایم. 

0 comments:

ارسال یک نظر