۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

هفت روز یک هفته که به شنبه ی خونین ختم شد/26 خرداد شهدای کوی و حمله ی گارد به خانه های مردم


شب قبل سربازان بدنام آقا و البته نه آقا امام زمان، به کوی حمله کرده بودند. شب همان شب ما خبر هایی شنیدیم که کوی شلوغ شده. به امیر آباد رفتیم شبانه.  جولی خوابگاه  دخترانه در را بسته بودند. دختران دم در بودند و فریاد می زدند« گفتیم تقلب بشه ...ایران قیامت می شه...».پسران جلوی درب کوی آمده بودند و شعار می داند...« کشته شد.. کشته شد.. برادرم کشته شد». تا نزدیکی های ساعت یک آن جا بودم که نیروهای گارد آمدند و ما مردم پیاده پیمای پیادروها رو فراری دادند.
 قتی برگشتم خبر از فاجعه ی دوباره ی کوی می آمد. تا ساعت 6 صلح نخوابیدیم و خبرها را چک می کردیم. فردا صبح زود رفتیم سوار تاکسی های ونک امیر آباد شدیم. تنها یکی از دوستانم با من بود. به طرز عجیبی خیابان  تمیز بود دیوار ها را هم شسته بودند. پیاده شدیم. بیشتر شک کردم. وقتی به دیوار ها نزدکی شدیم. دیدیم آثار آتش سوزی هنوز روی خیلی دیوار ها هست. پوسترها و عکس هایی که به آتش کشیده شده بود. از رفتگری پرسیدم از کی مشغول کاری گفت امشب ساعت 5 ما رو آوردند انی جا و گفتند باید یک ساعته همه ی این جا را تمیز کنید. پایین تر رفتم دیدم ساختمان شماره 23 و 23 اگر اشتباه نکنم و درست یادم مانده باشد، ویران شده است. از این در اون در هی دنبال راهی می گشتیم که وارد شویم . ساعت داشت از 7 می گذشت. که تعدادی دانشجوی ساک و چمدان به دست دیدیم. پرسیدم چه شده. گفتند ما چیزی نمی گوییم. ما فقط در حال ترک اینجاییم گفتند همه باید تخلیه کنند و گرنه امنیت تان با ما نیستو به در پایین در اصلی رفتیم از آن جا من سر نگهبان را گرم کردم و دوستم وارد شد.  چند نفرشان را راضی کرده بود که بیایند پشت یکی از نرده ها کمی اطلاعات به ما بدهند. دانشجویانی با سرهای شکسته و صورت های زخمی آمدند. چند نفرشان کورد بودند. آن ها بیشتر اعتماد کردندو از کشته شدن حداقل 5 نفر حرف زدند و تعداد بسیاری که بازداشت شده اند. یک دانشجو آمد گفت موقع ورود به ساختمان ما یکیشون گفته ساختمان این کورد های مادر.... کجاست اگر نگین ساختمان خودتون رو به آتیش می کشیم و ما رو به باد کتک گرفت. گفتم تو خودت کوردی گفت نه اصفهانی هستم.  اسامی را که توانستم از آن ها بگیرم و اطلاعت دیگری که لازم بود، برگشتم به خانه و یکی دیگر از دوستام آمد و به دوستی که توی کوی بود ملحق شد. او خودش دانشجوی دانشگاه تهران بود.
بعد از ظهر از توی خوی خونه صدای شعار می شنیدم. بیرون رفتم. دیدم خیابان ولی عصر خیلی شلوغه. شلوغه یعنی شبیه خیابان های فلسطین شده بود  مردم شعار می داند و نیروهای گارد حمله می کردند  و این جنگ و گریز ادامه داشت. از کوچه ی هشتم گاندی و از پله ها وارد ولی عصر شدم. دیدم اوضاع آن جا بسیار شدید تر است.یک جنگ خیابانی دارد شکل می گیرد. به سمت پایین بر می گشتم و نزدیکی های بیمارستان دی دیدم محل استقرار اصلی نیروهای گارد ویژه است که دیگر از آن چهره های بی کینه ی روز 25 خرداد در خیابان آزادی و انقلاب خبری نبود.
من خود به چشم خویشتن دیدم...
مقابل بیمارستان دی من خود به جشم خودم دیدیم که نیروهای گارد ویژه ماشین ها را له و لورده می کردند.یک نمونه اش یک پژوی 206 بود  که با این که جلوش کلی ماشین بود و قاعدتا اصلا نمی توانست حرکت کند. چند نفر از این نیروهای گارد ریختن سر ماشین اش و به بهانه این که توقف کرده آن چنان ماشین اش را کوبیدند که به نظرم پژو 206 تبدیل به یک ژیان قراضه شد. بعد دیدم به بانک رفاه کارگران روبه روی بیمارستان و زیر ساختمان پزشکان دی حمله کردند. من وارد کوچه ی دوم گاندی شدم. از آن جا وارد خانه ای شدم که از آن جا بتوانم از اون ها عکس بگیرم. اما لنز دوربینم  توان ثبت آن فاصله رو نداشت اما حدس زدم یکی از آن ها متوجه شد که من از پشت دیوار حیاط آن خانه دارم عکس می گیرم. این وبد که به سرعت فلنگ رو بستم و در رفتم. فرداش در ویدیو هایی که  مردم منتشر کرده اند. احتمالا اکثر شما دیده اید عده ای نیروی گارد ویژه با لگد و باتوم به یک در کرم رنگ می کوبند و می خواهند وارد شوند. هنوز هم احساس عذاب وجدان می کنم که از آن خانم خواستم که در را بریام باز کند تا عکس بگیرم. احساس می کنم تقصیر من بود.

0 comments:

ارسال یک نظر