۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

هفت روز یک هفته که به شنبه ی خونین ختم شد/ 27خرداد راه پیمایی سیاه و ساکت به احترام شهدای جنبش

روز تلخی بود. شب که خبر ها و کلیپ ها منتشر می شد. خبر شهادت دانشجویان، شهادت بچه ها در 25 خرداد که آمارش تا 7و8 نفر گزارش می شد. راهی نداشت جز یک راه پیمایی میلیونی دیگر.مردم ما به خشم آمده بودند اما برای یک سکوت قدرتمند تر. کروبی و موسوی شهادت جوانان کشور را تسلیت گفته بودند. موسوی پیشنهاد داده بود که برای گرامی داشت یاد شهیدان به جای پارچه ی سبز از پارچه ی مشکی استفاده شود. این یعنی تایید راه پیمایی. از سوی دیگر بعد از ظاهر همان روز خبر رسید که کروبی شخصا در راه پیمایی شرکت می کند. آن روز به دلیل خستگی و مشقت با اینترنت ور رفتن من کمی دیر از خانه بیرون رفتم و دوستان بهم خبر دادند عجله کن که هفت تیر جای سوزن انداختن نیست. راستش را بگویم من از هفت تیر تجربه ی خوبی ندارم. تجمع زنان که یادتون هست. بیرون آدم و طبق معمول دوربین و دستمال سرکه ای  و کفش کتانی و سیگار رو  ورزنامه. با توجه به تجربه ی 25 و 26 خرداد بعید نمی دیدم که بازهم به ما حمله کنندو سر کوچه یک موتور کرایه کردم و پشنش سوار شدم.
 گفتم من رو ببر هفت تیر گفت آقا هفت تیر غلغله است و اصلا نمی شود رفت. گفتم حالا بریم پایین از یک جایی می رویم. رفتیم  و نزدیک مطهری( تخت طاووس) بهش گفتم مستقیم برو زیر پل کریم خان. وقتی رسیدم. چشم تان همیشه روز خوب ببیند. بالا و پایین پل مملو از جمعیت ساکت وآرام و بی صدا بود. با پلاکارد ها و شعارها و  عکس هایی از شهدای دو روز قبل. دیگر این بار حتا به اندازه ی روز 25 خرداد هم نیروهای گارد ویژه نبود. اما حضور لباس شخصی ها کاملا ملموس بود. از موتور پیاده شدم و کرایه اش را دادم و دویدم گوشه ی پل عکس گرفتن را شروع کردم. آن روز بازیکنان تیم ملی فوتبال با بستن مچ بند ها و بازو بندهای سبز گل کاشته بودند و عجیب این که فوری عکسش دست مردم بود. شعارهای جالب توجهی نوشته شده بود. از جمله « میزان خشم ملت است». یا دختری که پلاکاردی دستش بود نوشته بود« دانشجوی شهیدم....نعش تو را ندیدم». جمعیت با همان وقار و سکون و سکوت و آرامش حرکت می کرد و مدام بر میزان و تعداد و طول و عرض آن افزوده می شد.شعار های دیگری که به انگلیسی نوشته شد بود نیز مشاهده می شد.« این انتخابات نیست... این گزینش است..This is not elation… This is a selection…). این بار پارچه های مشکی بلندی که مردم بر سر و دوش حمل می کردند  اگر چه غم و اندوهی به پیاده پیمایی ما برای آزادی و حق تعیین سرنوشت مان می داد. اما از سوی دیگر همین که یک بار دیگر قدرت خود را نشان داده بودیم کمی از اندوه مان می کاست.

از میدان  ولی عصر گذشتیم. بی صدا بی شعار. بلوار کشاورز را هم طی کردیم. یکی از دوستای عکاسم رو دیدم تا خواستم ازش عکس بگیرم  در رفت. بهش قول دادم گیرش می آورم. اما نشد راستش. با بچه های ستادها هماهنگ کردیم که چون ممکن است اگر به تاریکی بخور همان بلای 25 خرداد سرمان بیاید به مردم اطلاع بدهیم به محض تاریک شدن هوا بدون این که به این مسئله توجه کنند که چه قدر از مسیر هفت تیر- انقلاب را آمده اند از همان جایی که هستند برگردند خانه های شان. من سر چهار راه کشاورز امیر آباد بودم که یک دوست  از هفت تیر تماس می گرفت و می گفت این جا جای برای سوزن انداختن نیست بهش  گفتم تا انقلاب همین طور  است.  اما آن جا که من بودم دیگر داشت هوا تاریک می شد و به وعده مان عمل کردیم و بر گشتیم به خانه.

3 comments:

ناشناس گفت...

شهاب جان،

احتیاج نیست این نوشته یه من رو پابلیش کنی‌. فقط می‌خواستم یاد آوری کنم که شعار انگلیسی‌ این بوده:
This is not an "Election," this is a selection.

ناشناس گفت...

پیشنهاد می‌کنم لینک عکسهای فیس بوکت مربوط به هر روز که در موردش مطلب نوشتی‌ رو هم اینجا بگذاری.

ناشناس گفت...

خیلی‌ عالی‌ بود، کاش زودتر خاطرات خودتون رو نوشته بودید. کم قهرمان نبودید شما هم.

ارسال یک نظر