۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

جان ممد چشماتو وا کن.../ برای محمد نوری


ای جان جان بخش آواز و ترانه.. حدیث عاشقی خوان زمزمه گوی قلب های بی بهانه.... من که گفتمت کمی بیشتر طاقت بیاور و مرگ را التماس کردیم کمی دیر تر و دور تر بایستد... اجازه هست بگویم.. جان ممد چشماتو وا کن سری بالا کن وقت آن رسيىد که بریم به صحرا..
نه محمد نوری عزیز حقیقت آن است که این روزها وقت صحرا رفتن هم نیست. این روزها حتا وقت آن نیست که سری به گورستان ها بزنیم و جنازه ی های بردار شده و تیر باران شده را آرامشی برای خود و یا آنان دست و پا کنیم. تازه جان مریم اهورایی ما، برخی جنازه ها را حتا نداده اند. خون ها بر خیابان ها خشکید و گلوی ترنم بسته به آوازی چون گلوی تو می توانست خلوت تنهایی و دوری و غریبی و  گوشه های زندان  زندانیان بی آب و غذا را کمی آهسته تر لبریز مهربانی کند.
راوای آواز" ما برای این وطن خون دل ها خورده ایم" وطن های مان در اشغال و  زیر چکمه ها است. بدن های دختران و پسران برومند این سرزمین  به جای آن که به آواز صداهای نازنینی چون تو به رقص درآید در اهتزاز پرچم اشغال گران و کودتا گران، به فریاد و فرار در خیابان ها زخمی می شوند.
چگونه دلت آمد تنهای مان بگذاری. ما که تمام مریم های گمشده ی عاشقی های مان را در آواز های تو می جستیم. چگونه شد که رفتی و نماندی تا صبح پیروزی آن همه خون دلی که برای وطن خوردی و خوردیم ببینی. من بی وطن به تمام خون دل هایی که برای این وطن خوردی گریسته ام. تو که می روی به مریم و جیران و مارال چه بگویم. کدام ترانه را در شب های خلوت مان عاشقانه سر دهیم. جان ممد  چش ماتو باز کن.... ما برای تو چشم پر اشک کرده ایم.

1 comments:

ناشناس گفت...

mamnoon, kheili ziba bood.

ارسال یک نظر