۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

دومینوی جنبش‌های عربی و جنبش سبز ایران


این روزها بحث چرخه‌ی دومینویی جنبش‌های سیاسی  در کشور‌های عربی که از تونس آغاز شده و به مصر و یمن و اکنون به اردن و ظاهرا عربستان نیز رسیده، داغ است. این میان به خاطر برخی شباهت‌های ظاهری که بین شکل‌گیری برخی از این جنبش‌ها با جنبش سبز مردم ایران وجود دارد همگان را به مقایسه وا داشته است. از دید من این  مقایسه نه مطلقا اشتباه است و نه مطلقا درست. اما برخی نکات هست که به نظرم باید هنگام مقایسه در نظر داشت. من سعی می‌کنم در این یادداشت به  این نکات بیش از خود مقایسه نظری کوتاه بیافکنم.


 نخست این‌که بدون شک این انقلاب‌هاو پیروزی‌های این جنبش‌ها بدون شک از نظر احساسی و عاطفی نوعی تلخی و نوعی شیرینی توامان را برای ما به همراه دارد که  ای کاش ما هم می‌توانستیم که با بیرون آمدن‌هاو خیابان آمدن‌های مان  چنین آسان و راحت یعنی خیلی راحت‌تر از ما به پیروزی برسیم. اما در همین جا سوال این بود کدام پیروزی و ما دقیقا چه می‌خواستیم؟ 

دوم این‌که؛ جدای از این جنبه‌ی احساسی واقعیت این است که نوع خواسته‌ها  برآیند نیروهای تاثیرگذار در این جنبش‌ها باهم تفاوت داشت در ایران نیروهایی که با پشتوانه‌ی جنبش‌های اجتماعی پیشینی در این جنبش  تاثیر گذار بودند نیروهایی متراکم و نه متمرکز بودند. در واقع این نیروها تنها نیروهایی فشرده و رها شده بودند و نه نیروهایی که بر یک هدف مشخص تمرکز داشته باشند. نیروهایی که این بار در این جنبش سیاسی در ایران دخالت داشتند برآیند نیروهایی بودند که پیش‌تر در جنبش‌های اجتماعی مدنی هم‌چون، دانشجویی، زنان، اقوام و ملیت‌های ایرانی، زورآزمایی‌های مشخصی با سیاست‌های حاکم داشتند.  هم چنین  به این نیرو‌ها باید بخش جوان جامعه که خواست انباشته‌ شده‌ی اجتماعی و فرهنگی‌اش را در تغییر ساختار قوه‌ی مجریه می‌دید، افزود. اما جنبش ناگهانی و یک‌باره مردم تونس بر یک اصل مورد توافق از سوی همه‌ی نیروها شکل گرفت.

 حقیقت آن است که این حرکت‌های خیابانی در همه جا باید یک هدف مشخص را داشته باشد. یعنی مثلا عوض کردن حاکم  و یا رژیم.هرگاه این جنبش‌ها چنین هدف مشخصی را دارند اگر با پشتوانه‌ی عظیم اجتماعی که جنبش ایران نیز از آن برخودار بود، همراه باشد معمولا به پیروزی می رسد. همان‌طور که در انقلاب‌های رنگی در کشورهایی چون اکراین و یا همین شورش‌های ناگهانی در کشور تونس به پیروزی رسید.

اما واقعیت قضیه آن است که ما در جنبش سبز هیچ هدف مشخصی نداشتیم. معلوم نبود که ما نظام را نمی‌خواهیم؟ ما رهبر نظام را نمی‌خواهیم؟ ما انتخابات را نمی‌خواهیم و یا مجری آن را؟  یا رییس جمهورش را و یا... وزیر کشور و شورای نگهبان‌اش را...؟
  
 از سوی دیگر نکته‌ی سوم به نظر من آن است که ساختارهای اجتماعی و فرهنگی سیاسی جامعه‌ی ایران با این کشورها در نکته‌ بسیار مهم دیگری نیز متفاوت است.

اگر سیر تدریجی حرکت جوامع را در سه مرحله‌ی ساده‌ و خلاصه شده‌ی «سنتی» و« درحال گذار» و «مدرن» در نظر بگیریم. باید بگوییم فرقی که بین کشورهایی هم‌چون کشورهایی که انقلاب‌های رنگی در آن‌ها رخ داد و هم‌چنین کشوری چون تونس( اگر تاکید من در این نوشته فعلا بر تونس است به این خاطر است که این جنبش فعلا تا زمان نوشتن این سطور فقط در تونس به پیروزی رسیده است) در آن است که کشورهایی چون اکراین،  گرجستان و.. درواقع  کشورهایی هستند ک اگرچه کاملا مدرن نیستند اما مرحله‌ی گذار را پشت سر گذاشته‌اند. هم‌چنین  کشوری چون تونس از سوی دیگر در واقع کشوری با ساختاری سنتی است که تازه مراحل اولیه شروع به گذار را آغاز می‌کند.  

 اما  کشورایران در میانه‌های یک ساختار گذار از شاهنشاهی و سنتی به مدرنیته و جمهوری که تازه آن هم زیر لوای اسلامی بودن سیر می‌کرد و می‌کند.  در ساختار سنتی تصمیم گیری هم از سوی حاکمان و هم از سوی  مردم ، هم چون دیگر عناصر جامعه‌ی سنتی محتوا و شکلی ساده‌تر دارد...  به همین دلیل در این ساختارها خواست‌ها عینی تر و  مشخص تر است. اما در ساختار جوامع در حال گذار پیچیدگی‌های این تصمیم گیری بسیار پیچیده‌تر حتی از ساختار جامعه‌ی مدرن است. زیرا در هم تنیدگی  ارگانیک و غیر ارگانیک محتواها و اشکال سنتی و مدرن در یکدیگر باعث می‌شود هم‌زمان ما با کنش‌ها و سازمان‌ها و سازمان‌دهی‌ها و نیز شعارها و خواست‌هایی از جامعه‌ی سنتی و بخش‌هایی از جامعه‌ی مدرن روبه رو باشیم. به عنوان مثال جنبشی که از حق تعیین سرنوشت دموکراتیک خود که یک امر مدرن است حرف می‌زند با ابزار‌هایی چون شعار الله  اکبر و سینه زنی و عاشورا و شال سبز یا زهرا به طلب این خواست می رود، یا جنبشی که خواست‌اش آزادی انتخابات و آزادی عقاید سیاسی و احزاب و مطبوعات است، با  توسل به نیروها و افکاری که هنوز حزبی و آشکار و شفاف نشده‌است می‌خواهد این آزادی را به دست بیاورد؟

اما می‌بینید که در ساختارهای سنتی هم‌چون کشورهای عربی مردم یک خواست ساده دارند که همانا نخواستن مشخص فلان پادشاه و یا رییس جمهورمادام‌العمرست. برای این خواست مشترک و متمرکز به خیابان می‌ریزند و منتظر می‌مانند که پادشاه یا رییس کشورفرار کند که می‌کند و بعد هم در خیابان مجروحان‌شان را تیمار می‌کنند و شهیدان‌شان را قدر می‌نهند. اما ما به خیابان می‌رفتیم و غروب آن روز بر می‌گشتیم. این اتفاق تا چیزی حدود یک ماه پیوسته و پس از آن نیز به صورت غیر پیوسته تا ۸ ماه تقریبا ادامه داشت که این حرکت در نوع خود اتفاقا یکی از بی‌نظیرترین و مداومترین حرکت‌ها در جنبش‌های اجتماعی بود. در واقع در بسیاری اشکال جنبش ما جنبشی بسیار مدرن‌تر و باخواسته‌ها و خاستگاه‌های مدرن‌تری بود. اما من شک دارم که رفتارها و کرده‌ها و تصمیمات سران و فعالان این جنبش به همان اندازه مدرن بوده باشد . 

چهارمین مورد رفتار حاکمان بود. در واقع رفتار طرف دیگر بازی یعنی حاکمان نیز دقیقا رفتاری پیچیده‌تر  و متوازن شاید با این جنبش داشت. یعنی رفتار حاکمان کشور ما نیز نه شبیه رفتار پادشاهان سنتی از جمله آریامهر سابق کشور ایران و نه شبیه بن علی تونسی بود  که بارش را از طلا و ثروت ببندند و بروند و نه در اندازه‌ی کشورهایی که در آن‌ها انقلاب‌های رنگی رخ داد شبهه دموکراتیک بود، که خواست و رای مردم را در یک جنبش بدون خشونت بپذیرند و تن به انتخاباتی دوباره بدهند. 

این‌گونه به نظرم می‌رسد که مقایسه‌ی ساده و ظاهری این جنبش‌ها و روی‌داد‌ها  در کشورهایی چون تونس و اخیرا مصر و  یمن با جنبش کشوری چون ایران با ساختاری فرهنگی و اجتماعی و سیاسی متفاوت و نیز بیش از هر چیز  ساختاری درحال گسست اجتماعی از نظر اختلافات و یا تفاوت‌های اتنیکی و مذهبی  و فاصله‌ی بیش ازحد طبقاتی که موجب تضاد طبقاتی گروه‌های درگیر جنبش می‌شد، کاملا دور از ذهن می‌آید.

حال با در نظر گرفتن این مسئله که روابط بین‌الملل و منافع ژئوپولتیک منطقه‌ای با توجه به سیاست‌های آمریکا و گفتمان یک‌جانبه‌گرایی آن برای تغییرات در خاورمیانه خود مجالی فراخ‌تر می‌طلبد، باید اذعان داشت که تنهایی مردم ایران در عرصه‌ی بین‌المللی  خود یکی دیگر از عوامل تفاوت گذار در مقایسه‌ی این جنبش‌ها با یکدیگر است. 

منتشر شده در : جرس

0 comments:

ارسال یک نظر