«تو دیر رسیده ای»*
من هیچ گاه نخواهم رسید
سیبی را که جدم
جرات خوردن اش را
از «زن»اش گرفت
پیش از هردوی آن ها
بلعیده ام
این گونه
از ازل تا به امروز
در برزخ رحمت و لعنت خداوند
از حلق خویش آویزان ام
بهار۸۵
=================
*شروع این شعر را از شعر دوست گرامی و شاعرم«خانم ناهید عرجونی» گرفته ام.هرچند شعرش یادم نیست ولی به یاد دارم شعری با این شروع داشت
10 comments:
سلام. لذت بردم
سلاو
ده ستت خوش
جوانه کاکه. به راست ئیمه پیویستمان به خواردنی سیوه ممنوعه کان هه یه. ئه و سیوه ممنوعانه ی که له سه ریان له به هه شت ده رکراین
آفرین بر شاگردان خوبم که نه با سعید چلاق دست می دهند و نه با تروریست گریلاها میگردن،حقا ساعری و خوشم آمد!!!!!
ولی به حرف پدرانهام گوش کن و جهت ادامه شاهکارهای زنانهات یک زن شاهکار بگیر بهتره!!
ما کوردها چشم امیدمان به تو هست ،نری کم بیاری در مراسم حلبچه و اینها ها
ما کوردها کاملا متوجه حجب و حیایت شده و با زبان بی بی زبانی ات داد میزنی بابا زن میخوام اما روم نمیشه آشکار بگم!! و اگر از قوم فارس باشد چه بهتر که پسرسمان رویش می شود با انها بگردد
شرمگینی نداره پسرم...من مثل تو هستم و بودم...شب نشینی های انستیتو را یادت هست؟
پایان شب سیه سپید است و از تنهایی در میای
ببین کوردها از شعرهای سیاست خسته شدهاند و شعرهای عاشقانهی تو شهاب جان باعث یک رنسانس در بین ما می شود و کریم مرسنه را هم متعجب میگرداند
فرزاد کمانگر و عدنان و دیگر تجزیه طلبان تند رو هم با پشیمانی می گویند کاش ذرهای زودتر شعرهای فمنیستی و لطیف شهاب خان را می دیدیم و می زیستیم از دار بهتر بود
خودم از محمد رضا رحیمی این اعترافات را شنیدم
سلام-
زیبا بود
نازانم مه به ستی ئه و کاک بارامه له و تانه و ته شه رانه چییه. من خوم ئیستا به ریکه وت ریگام که وته ئه و ویبلاگه و زورم پی جوانه
ئه و شیعره شم زور پی جوانه و ده ستت خوش بیت
سه ردانی مالی ئاشقانه ی ئیمه ش بکه
دوست عزیز. ممنون که به کلبه ی درویشی ما سر زدی. با اجازه شما را لینک می کنم؟؟
شهاب عزیز ؛ من اصلن و ابدن منظورم بچه های کُردی که به آنها برچسب تجزیه طلبی زده اند، نبود و نیست و خدا نخواهد که من روزی به آزادی خواهان انگ بزنم. چه بسا که خودم نیز از هر انگی که اینها می زنند مبرا نباشم! حتی تجزیه طلبی. اما درد من از به اصطلاح هموطنانی است که نان این خاک را خورده اند و در رویای کردستان بزرگ یا آذربایجان بزرگ و بلوچستان و ... در سر دارند. اگر نبود اینهمه سایت ها و خبرهای روزانه که از طرف خود ایشان علیه تمامیت ارضی کشورمان صدور و اشاعه داده می شد، فکر می کردم کدام بی غیرتی است که برای وطن خودش چنین بخواهد؟ اما حال که با کمال حیرت این امر در مقیاس وسیع و روزانه در جریان است، نمی توانم انکارش کنم. به هر حال حرف همه شنیدنی است و لابد هر مرامی برای خودش مدافعانی دارد که حکومت به جای ارعاب و تهدید و انگ زدن باید بشنود و مطالبات به جا را پاسخگو باشد و از غیرمعقول ها بگذرد. اما فعلن که می بینید ایشان به عرب ها باج می دهند (جزایر سه گانه) و در برابر وقاحت و گستاخی اعراب سکوت پیشه می کنند ولی برای آزادی خواهان وطنی خط و نشان می کشند و برایشان رای صادر می کنند و انگ و پاپوش جدایی طلبی و ...می سازند. مطمئن باشید ما به هوش تر از آن هستیم که گول آن انگ ها را بخوریم یا متوجه آن سکوت و انفعال پرمعنی نباشیم.
باز هم اگر ناخواسته و به تحریر بد، نوشته هایم وارو معنا شده پوزش می خواهم.
خانم آذر چگونه است که شما آخرین دستاوردهای فکری را وارد حوزه ی بکارت می کنید اما این چنین مرتجعانه از آب وخاک می گویید. مطمئن باشید آب و خاک هم چیزی مثل بکارت است. باید آن یکی سیب را هم خورد واندکی درد را تحمل کرد. آذر خان مفهوم ملیت وبه خصوص قرائت "آب وخاک " کاملا مردسالارانه است.
آذر خانم پان ایرانیست!!
از ناهمسازی مطالب قبلی و فعلی شما شگفت زده شدم،چگونه ممکن است انسانی بر علیه سنت ها و تابوی بکارت به پاخیزد و اعلان جنگ نماید اما اسیر تابوهای به مراتب بزرگتری شود.منظور من تابوی "خاک" است که شاید تبعات آن بر زندگی انسانها به مراتب فاجعه بارتر از تابوهایی همانند "بکارت" باشد.شما که به خاطر سه خشکی کوچک در خلیج اینگونه برآشفته و به جهاد بر خواستهاید چگونه است که پایمال شدن حقوق اولیهی کردها را تاب می آورید.
آذر خانم!!
هانا و روناک و زینب و... به خاطر آن تابوی بزرگتر (که شما هنوز اسیر آنید)پوسیدن در زندان را برگزیدهاند.آنان هیچ گاه به خاطر آن یکی که دغدغهی اصلی شماست به پیکار در فضای مجازی وسوسه نشدند .
دوست خنجر کشیدهام!!
بیایید شجاعتر باشیم و آن یکی سیب را هم ببلعیم،اگرچه اندکی درد دارد.
پیروز باشید-مرد بی وطن
با عرض ادب و ارادت خدمت خوانندگان گرامی این وبلاگ.
از اظهار نظر های تان ممنونم و بر من و بر نوشته هایم منت می گذارید. از بحثی که هم که به خاطر کامنت یک"نوچه ی فرهنگی روشنفکرنمای سوخته"به وجود آمد و البته واکنش سریع و احساسی خانم آذر پیشآمده از همه ی دوستان عذرخواهی می کنم.من فکر می کنم خودم درنظری که زیر نظر خانم آذر در این مطلب و مطلب بعدی گذاشتم به اندازه ی لازم به آن پرداختم. و امشب که وارد صفحه شدم این چند نظر آخری هم بود که گفتم اگر منتشرنکنم می گویند نظر مخالف را منتشر نمود اما جواب های ما را منتشر نکرد. بنا برا این از بقیه خوانندگان گرامی می خواهم که به این بحث پایان بدهند. به هر حال صادقانه بگوییم هنوز همه ی ما نتوانسته ایم که از قید همه ی تابوهایمان رها شویم و هر کدام به تابویی گرفتاریم که گمان می کنم در خلوت اندیشه ی خود به آن بیاندیشیم بهتر نتیجه خواهیم گرفت تا در کامنت گذاری های جدل انگیز در وبلاگ.به امید آن روز که ما به همه ی مسایل مان انسان مدار و مبتنی بر مبانی حقوق بشری بیاندیشیم
ارسال یک نظر