ترجمه ی قسمتی از منظومه ی بلند سوگسرود حلبجه:
شاعر: رفیق صابر
مترجم:شهاب الدین شیخی
.........
برقي اين سرزمين نيم سوخته را لحظهاي روشن ميكند.
درختها ميان شبنم يخ زده شكوفه ميدهند.
آوازي بلند جنگل را ميآشوبد
آوازي بلند جنازهها را بيدار ميكند
مراقب باش عزيزم! خودشانند
بربريست ها و
دله دزدها و
چكمهپوشان و
بدوي ها هستند
چون موش درون جوال،در اين ميانه جولان ميدهند.
خودشانند.......بله خودشانند
دوباره براي نماز و
زكات و
دختر ربودن دور هم جمع شدهاند
در گرگ و ميش
چون گله گرگهاي پوزه خوني برگشتهاند.
خودشانند
بله خودشانند
به پیروی و تبع از شیوه و رسم بازنده و رسوايشان
دست در دهان و جيبهاي مردگان فرو ميكنند
با مُشتي خاك
چشمهاي غرق در ترس و
پر از پرسششان را ميپوشانند.
خودشانند
به تمامي
خودشاناند
صدهاسال است هيچ تعييري نكردهاند.
عين خودشانند........عين خودشان.
اشغالگران از ميان فرياد[ها] رد ميشوند.
عجله دارند!
پشت تپهي آنسو ميان گرد وغبار غروب ميكنند
عجله دارند!
پشت سرشان(مثل صدهاسال پيش از اين) رد پوتين و
لكههاي قرمز و خاكستري و
بوي گنديدهي نفسها و عرقهاشان را
جا ميگذارند!
عق ميزنم!
پاهايم تحمل مرا دارند
چه هواي گنديدهاي است!
تاريخي چه قدر كثيف !
چه روزگار متعفني است!
عق ميزنم
اين جان كندن تمام نميشود.
عق ميزنم
اين سوختن سرآغاز است!
چراغها را روشن كن
تا بيش از اين تشنه نمانيم....
پرچمي در شب برافروز
نامش را مي نهيم،شاخه باران
با مهتاب و مِه خيسمان كن
يا تبسم خواهيم شد
يا خرمن ماه
امشب عمر ميان خاك شعلهور است
عمر چراغي در باران است،
نهالي در مسير سيل .
امشب انگار درون روح
رودخانهي آوار به راه افتاده
طوفان قندیل به پا خاسته
امشب انگار همه ي جلادان تاريخ
شمشير بر روح من آختهاند.
چه كسي ميداند؟
من بيهوده كجا خواهم مرد
بگذار زمين آرام بگيرد،همچون پرنده ي زير باران در پناه زخمهايت،
بگذار سيل دود و درد براي لحظهاي فرو نشيند
تا آدمكشها با نيزه و گازهاي زهرآلود
تصوير خودشان را بر جنازهات حك كنند.
اين دامنه هي! تنگتر ميشود!
امشب چند جنازهي ديگر را كاشتيم؟
چند تكه ابر عاصي را
از افق
به سوي دامنه قِل داديم
چند سرود و
قله و
رويا را
شعلهور كرديم؟
اين دامنه
هي تنگتر ميشود!
ببخشيدمان برادران!
نميخواستيم زخمهايمان را در اين برگريزان و رودخانه بريزيم
تاول سينهي زنان و
لبخند منعقد صورت كودكانمان
به تصویر این قرن تبدیل شوند
ببخشيد ....مارا..... ببخشيد!
(شماهم اي برادر خوانده ها)
نميخواستيم ميان جنگل و عو عو سگان
مرگ خويش را كنار قله[ها] روشن كنيم و
همچون اولين اشعهي آفتاب به گلهاي گندم ببخشيمش،
يا به آوارگي ِ
درختان وَن و
مزرعه
و شبنم.
ببخشيد .........عزيزان............... ببخشيد
نمي خواهيم مرگ ناگهان! خود را
معياري براي وجدان،
عدالت
برادري
و معياري براي حقوق ملتها قرار دهيم.
ما چهقدر برهنهايم در مقابل حملهي گازهاي مسموم و
بي اخلاقي اين روزگار!
ما چهقدر تنهاييم در مجلس ختم
اين شهر كوچك شهيد!
ما چهقدر تنهاييم در شيون!
چهقدر تنهاييم در عروسي خون و
كارناوال سر بريده شدنمان!
ما چهقدر تنهاييم!
چهقدر تنهاييم!
اينبار هم سرنوشتمان را با خط ُدرشت
بر ابر و-باد- بازنوشتيم
سرنوشتمان را مانند ميراث،
به قبيلهي گرگ و شغالها بخشيديم.
چندقرن است خون ميكاريم؟
غبار از تاريخ خاك٬ از صورت افق ميروبیم
سنگلاخ و رودخانه شخم ميزنيم.
چند قرن است نهال محال را آبياري مي كنيم،
اما(با اين همه) هنوز تشنهايم:
بسان آب!
با خود غريبهايم:
بسان رمهي رميده
مهآلوديم:
بسان جنگ
تنها:
بسان پوكهي پرت شده
صدهاسال است كه تشنهايم:
بسان آب
تشنهايم:
بسان آب!
از خاكهاي خاكستر
مشتي موج برميچينم
بر قامت غروب فرشاش ميكنم
كجاو هاي براي اين كوچ، از مهتاب و گياه فراهم می کنم
اين دامنه
هنوز بوي خون ميدهد!
از اين دامنه
هنوز بوي مرگ ميآيد!............
4 comments:
وقتی یک قطعه ادبی اینگونه عرق سرد بر تیره پشت می نشاند بازتاب حجم و درد نویسنده است.
او شعر مي نويسد،
يعني
او دردهاي شهر و ديارش را
فر ياد می کند!
ڕاسته قینه ی ساکار
ترجمه((بۆ کووردی)گۆرانییێکی Chris De Burgh)بۆ یادی هه له بجه
به روژم کاکه
ده س خوش بو ئه و وه ر گیرانه جوانه
صدها سال است هیچ تغییری نکرده اند ( کاملا درست است)
ز كوي يار مي آيد نسيم باد نوروزي از اين باد ار مدد خواهي چراغ دل بر افروزي
سلام ،پيشا پيش فرارسيدن نوروز باستاني را خدمت شما تبريك مي گويم و سال ها و فرداهاي بهتري را براي همه ي همشهريان و هم ميهنان عزيزم آرزومندم .
ارسال یک نظر