من سيزده عدد مقدسم است و هرگز اعتقادى به نحسى اش نه تنها نداشته ام بلكه اگر به هرگونه اعتقاد ماورايى در مورد آن بيانديشم، بدون شك قدرت فوق العاده و كبريايى بودن اين عدد است ميان اعداد ديگر. شرح اين ماجرا در يادداشتى نوشته ام و به خانه برگردم لينكش را مى گذارم. با اين همه تنهايى و دورى گاهى چنان ات مى كند و به قول مولانا مثل «شراب، آنچنان را آنچنان تر مى كند» كه در اين دوردست گم شده تمام سعيت را مى كنى كه به كوچك ترين و ساده ترين بهانه هاى شادي متوسل شوى. منى كه مى توانم بگويم در تمامى٣٦ سال عمرم ٦ بارسيزده به در نرفته ام، حتا وقتى از تهران براى تعطيلات عيد به سقز بر مى گشتم، روز هفتم و هشتم عيد بر مى گشتم تا روز سيزده به در جايى نباشم كه مجبور باشم سيزده به در كنم، با اين همه، همين من، امروز سعى كردم تنهايىم را از خانه بيرون ببرم و سرى ميان سبزه ها به آرامش رو به آسمان كنم. اما من سبزه ها را گره نزدم، گلى له شده را كمى نوازش كردم كه جانى دوباره شايد بگيرد.
من سبزه ها را گره نمى زنم
براى تو سبزى جان و جهان را گره مى زنم
به لب هايم، به زبانم و واژه هايم
تو باش هر ماه بهار است و
سيزدهم تمام ماهها با تمام تقويم ها
غم را در به در مىكنم برايت.
برايت سبزهها را آب مىدهم
در ميهمانى بهار
در ميهمانى تو
شين شين
0 comments:
ارسال یک نظر