۱۳۸۷ اسفند ۱۷, شنبه

مگر این چند روزه ..

جند روزی به دلیل یک مسافرت کاری نبودم. چند روی میان برخی گفت و گوهای ساده می نشینی. چند روزی انگار برای حرف زدن ساده هم خود را از هر وسیله ی ارتباطی با جهان و جهان با خودت محروم کنی. چند روزی گاهی چیزهایی می شنوی که اگر چه انگار همان قصه های قدیمی است اما به قول حافظ از هرزبان که می شنوی نامکرر است. چند روزی خبرها از تو دورند تو از خبرها.چند روزی میان این بی خبری باز هم به این می اندیشی که واقعا برای چنین چند روز ساده ای هنوز تو چنین به اجبار جهانی از خود و همه بی «وطن» و بی «وتن»ی.در این چند روز به این فکر می کنی که آن چه درد همه ی ماست که حاکمان عده ای را می فریبند و عده ای را می طمیعند(تطمیع فعل همین جوری به زبانم آمد و حیفم آمد که ننویسم چون خدایش شکل چنین انسان هایی همان شکل طمیعیده شده است).عده ای را ساکت و عده ای هاجر٬عده ای را اما یا به بند می کشند و یا می کشند و یا می برند و می سوزند و..


جند روزی به دلیل یک مسافرت کاری نبودم. چند روی میان برخی گفت و گوهای ساده می نشینی. چند روزی انگار برای حرف زدن ساده هم خود را از هر وسیله ی ارتباطی با جهان و جهان با خودت محروم کنی. چند روزی گاهی چیزهایی می شنوی که اگر چه انگار همان قصه های قدیمی است اما به قول حافظ از هرزبان که می شنوی نامکرر است. چند روزی خبرها از تو دورند تو از خبرها.چند روزی میان این بی خبری باز هم به این می اندیشی که واقعا برای چنین چند روز ساده ای هنوز تو چنین به اجبار جهانی از خود و همه بی «وطن» و بی «وتن»ی.در این چند روز به این فکر می کنی که آن چه درد همه ی ماست که حاکمان عده ای را می فریبند و عده ای را می طمیعند(تطمیع فعل همین جوری به زبانم آمد و حیفم آمد که ننویسم چون خدایش شکل چنین انسان هایی همان شکل طمیعیده شده است).عده ای را ساکت و عده ای هاجر٬عده ای را اما یا به بند می کشند و یا می کشند و یا می برند و می سوزند و..


 اما درد این است که همین باعث می شود که عده ی بیشتر باقی مانده٬ بی حس شده اند. درد این است که عده ای اصولا شاخک های حساسیت های حس کردن شان مدت هاست چیده شده. از انسان بی شاخک حسی چه انتظاری هست. اگر کسی دم بر نمی آورد اگر کسی سخنی نمی گوید تنها از آن روست که بیچاره مردمان ما شاخک های شان دیری است که کشیده شده است. در بی حسی و کرختی ای چنان فرو رفته که انگار نه انگار که او هم یکی از مردمان همین سرزمین درد و خون و زندان وبند شکنجه است.باید حسی وجود داشته باشد که فریادی از درد یا خشم یا... بر آورده شود. تورا میان آتش هم اگر بگذارند باید حسی داشته باشی که حد اقل بانگ سوختم سوختم بر آوری..


چند روزی نبودم... چند روزی چیزهایی دیدم و شنیدم و حس کردم که اگر چه یک قصه بود اما نامکرر بود.


مگر این چند روزه دریابی

6 comments:

افشین عباس گفت...

بابا دست به قلم!

فرزین گفت...

سلام شهاب جان
با ترجمه ي کتاب (وان ایروتیک) قباد جلی زاده به روزم.اگر سر بزنی و نظراتتون رو برامون بنویسی ممنون میشیم.
قربانت

فاطمه ظریف جلالی گفت...

سلام
خوشحالم که بچه های علامه لااقل در محیط مجازی دور از هم نیستند و همچنان نقدها و عصیانها ادامه دارد.
خوب باشید

مصطفی زاهدی گفت...

سلاو
هیوا دارم موفق بیت
ئه م ماوه ش که نه بووی هه ر سه ردانم ده کرد. پیم سه یر بو ئاپ نیت

سلیم گفت...

سلام آقای شیخی
مطالب جالبتان را خواندم .همیشه موفق باشید وبه ما هم سر بزنید

تابان سه قزی گفت...

جيگه‌ي خوشحاليه نرخي بيره كمونيستيه كان له كومه‌لگاي كوردستاندا ئه‌ونده كه‌م بوه كه چه‌په سه‌رليشيواوه كان له جيگاي دروشمي نه‌ماني ئايين و نه‌ته‌وه په‌ره‌ستي به جيا كردنه‌وه‌ي ئايين له ده‌وله‌ت رازي بوون و بو كه‌م هيزكردني لايه ‌ني نه‌ته‌وه په‌رستي كورد دروشمي مافي ژن قوت ده‌كه‌نه‌وه !
مافه كاني مروف وه‌ك مافي ژن و منال و پياو و مافي كريكار و ته ‌نانه‌ت گيانله‌به‌راني ديكه ورده ورده جيگه‌ي خوي ده‌كاته‌وه و پيوست به ورگ دري چه‌په‌كان ناكا . ئه‌وه‌ي ئيستاپيويست و ئه‌ركي سه‌ر‌شاني گه‌لي كوردمانه ئامانجه نه‌ته‌وييه كانه كه‌هه‌م داگيركه‌ران و هه‌م پوازي ناوخو به ناوي چه‌پ‌گه‌رايي دژايه‌تي ده‌كه‌ن ليره‌دا ميژو دوپات ده‌بيته‌وه جاريكي تر داگيركه‌ر و چه‌پ گه‌را دژي گه‌لي كوردمان ‌يه‌ك ده‌گرن ده‌با ئيمه‌ش وه‌ك گه‌لي كورد ‌دژي داگيركه‌ر و كمونيسم يه‌ك گرين !

ارسال یک نظر