مادرش می گوید از ظهر که خانه آمده هی گریه می کند.این قدر گریه کرده که چشماش سرخ شده. برادرم می گوید: از من پرسیده آخه بابا به اونا چه من چی می پوشم و چرا پوتینم این شکلی است؟
خودش می گوید وقتی آن زنه دستم را گرفت تمام تنم می لرزید.وقتی من را به داخل ماشین بردند نمی دونستم از ترس چی بگم. از وقتی که خانه آمده ام نتوانسته ام درس بخوانم.می گوید این همه زن و دختر در خیابان که خیلی هم بد لباس می پوشند مگر من چکار کرده ام؟
مادرش می گوید از ظهر که خانه آمده هی گریه می کند.این قدر گریه کرده که چشماش سرخ شده. پدرش می گوید: از من پرسیده آخه بابا به اونا چه من چی می پوشم و چرا پوتینم این شکلی است؟
خودش می گوید وقتی آن زنه دستم را گرفت تمام تنم می لرزید.وقتی من را به داخل ماشین بردند نمی دونستم از ترس چی بگم. از وقتی که خانه آمده ام نتوانسته ام درس بخوانم.می گوید این همه زن و دختر در خیابان که خیلی هم بد لباس می پوشند مگر من چکار کرده ام؟
برادرم می گوید نمی دانم چه جوابی به او بدهم که چرا لباس یا کفش های تو دختر ۱۲ساله ام به آن ها مربوط می شود. خودش می گوید وقتی میان آن همه ترس و گریه های پیدا و پنهانم از من پرسیدند که چند سال دارم و گفتم ۱۲ گفتند باشه برو. اما تهدید اش کرده اند که دیگر این پوتین ها را نپوشد.
اشکال برادر زاده ی نازینن ام این است که مثل بقیه ی اعضای خانواده اش مثل همه ی ما قدش بلند است.دوستان «ارشادگر» هم که فکر کرده اند باید این دختر جوان را ارشاد کنند.
اشکال برادر زاه ی نازنین ام این است که ظاهرا غیر از قد اش درک بالاتری هم داردُ وقتی کلاس پنجم بود فیلم انجمن شاعران مرده را فیلم خوب و تاثیر گذاری ارزیابی کرده بود تا نصفه های شب برای دیدن اش بیدار مانده بود و کلی با پدرش درباره ی آن سوال و جواب کرده بود. من رمانش را برای اش خریدم و او خواند. اشکال برادر زاده ی من این است که هفته ی پیش در تعطیلات، انشاهای اش را به من نشان می داد که معمولا بهترین نمره ی کلاس را می گیردو انشای "دنیای رویایی و زیبای شما" ی اش ۲۰شده بود.حالا اما برادر زاده ی من باید باور کند زن شده است. و باور کند که آن دنیای رویایی و زیبا تنها ساخته ی ذهن اوست زمانی که هنوز نمی دانست«زن» است.
باید باور کند که از این لحظه به بعد نیرویی هست که می خواهد برای او، برای لباس اش برای پوشش اش، برای جسم اش برای عقل اش، برای طول سال های تحصیل و شهری که باید در آن درس بخواند و ازدواج و کار و......همه چیز اش تصمیم بگیرد. باید بفهمد که او با برادر کوچک تر از خودش برابر نیست.
باید بفهمد که بین او و جهان بیرون اش همیشه باید دیواری باشد. به قول خانم فاطمه ی صادقی اگر این دیوار از چادر شروع شود.باید یاد بگیرد شرط برخورداری از «غذا و آب و ثروت و مال و فرزندو ..» تنها این است که امروز را زیر سلطه ی برادرم و پدرم و من و .. فلان باشد و فردای اش را زیر سلطه ی یکی دیگر چون من! حالا کمی بهتر از من یا بدتر از من.باید بداند که تن او حوزه و گرانیگاه و جایگاه میل بی پایان و قانون مندیِ میل ِمنِ مرد است.باید بداند و بفهمد که او دیگر ۳ سال است که از انسان بودن به در آمده و تبدیل به «زن» شده است و زن شدن یعنی عقل و سهم و ایمان و ما به ازای پولیِ جان اش(دیه) نصف مرد است و مابقی را هم که همانند آزادی در پوشش و حق ازداوج و طلاق و خروج از کشور و تنهایی سفر کردن و .... را هم که اصولا یا ندارد یا تحت نظارت و رضایت منِ مرد دارد.
همیشه این دغدغه بوده که برا ی دختری که دارد بزرگ می شود چه مسیر تربیتی را اتخاذ کرد؟ به او بگوییم برای این که بتوانی گلیمت را از آب بکشی «محجوب» و «محبوب»و «معفوف» و «ملطوف» و«مسکوت» و بی صدا (چون صدایت ممکن است موجبات گناه را فراهم آورد) و بی چهره و کلا همه ی باب های مفهومی و عینی «مفعول» ... باقی بمان و هرگز به فکر اسم فاعل نباش و به مفاهیمی هم چون «قادر» و «بالغ»و «عاقل» و... هیچ گاه فکر نکن. نهایت اش زمانی که بزرگ شدی می توانی با استقلال مالی؟ یا خروج از خانه ی پدری و به خانه ی شوهر جان در آمدن و یا پای از این دیار برون نهادن و به جایی دیگر رفتنُ آدم شوی و کمی آزاد تر و کمتر دزدیده از این زندگی کنی؟ برای این کار هم همه ی کلیشه های جنسیتی را به او آموزش دهیم و به او بفهمانیم اگر می خواهد در جامعه دچار مشکل نشود لباس اش این باشد و حرف زدن اش آن. اینجا بماند و آن جا نرود.
یا این که وی را چون یک انسان آزد تربیت کنیم و خارج از آن کلیشه های رایج؟ اما اگر این گونه کردیم و این گونه پسندیدیم در چنین روزی که هنوز نه معنای زن را می داند و نه معنای کلیشه ی جنسیتی و نه ... وقتی گریان و ترسیده چون گنجشکی هراسان شده به خانه باز می آید چه جوابی داریم به او بدهیم؟ بگوییم عزیزم اشکال ندارد از فردا پوتین ات را نپوش و روسری ات را تا نفس ات بند می آید سفت کن و یکی دوسانت طول و عرض مانتوی ات را دراز تر کن و.. اگر پرسید چرا؟ بگوییم تقصیر ما نیست؟؟؟؟!! و آخر دین ما این گونه می گوید و حکومت ما چنین می خواهد و...آن وقت او حق ندارد بگوید وقتی من نبودم این دین و این حکومت و این فرهنگ؟ و این جامعه را شما برای ام به ارث گذاشته اید.
من تنها دیروز توانستم یک کار بکنم و ان این جواب سوالی را زمانی که کنکور کارشناسی ارشد قبول می شدم و ازم پرسید عمو خوب چرا زنان به مطالعه نیاز دارند و مردان را مطالعه نمی کنیم؟ و راستی عمو تو چرا این رشته را انتخاب کرده ای و چرا همیشه نسبت به نوع حرف زدن حمید با من حساسی؟ را بدهم. آن هم مقدار اندکی در این حد که خوب عمو جان! می بینی دیگه دنیا فعلا این جوریه. اشکالی ندارد گریه نکن.حتما روزگار بهتر در پیش است.
نمی دانم دیروز بر او چگونه گذشت. شاید دل خوش کنیم به این که کودک است و از یاد خواهد برد.شاید!
5 comments:
باید امیدوار بود به اینکه شاید این خاطره از ذهنش پاک شود..
برای برادرزاده ات ارزو می کنم همه ی اینا رو بفهمه اما هیچکدوم رو نپذیره ... شاید همین اتفاق مسیر زندگیش رو رو به نپذیرفتن هر انچه بهش تحمیل می شه تغییر بده
متاسفانه هیچ چیز بدتر از این نیست که آدم احساس کنه و متوجه باشه
کودکیش را زود ازش گرفتند و نا عادلانه و زود هنگام به دنیأیی پرتاب شده که از ان او نبوده.باید امیدوار بود بغضی که باقی میگذاره سازنده باشه.
و اینبار اینچنین می خواهند ما را خالی و تهی ار خود کنند، تا ما نه خود، بلکه به تمامی آنان و از نسل خرابه ها و شنیدار سمفونی بودنی در نبودن باشیم
و دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم....
مرا دردیست اندر دل , اگر گویم زبان سوزد
وگر دم درکشم , ترسم که مغز استخوان سوزد
ارسال یک نظر