واقعیتی وجود دارد که هم مردم و هم دولت به آن آگاهی دارند و آن دخالت دولت است. ما نهادهایی نداریم که امکان این سنجش را داشته باشند. فقط میتوانیم به تحلیلها و مشاهدات خودمان یا تحقیقاتی که گاهی انجام میشوند، استناد کنیم. سطح این فعالیتها هم به دلیل دخالت دولت در آنها متفاوت است. یعنی در دورههایی که فضای رابطه مردم و جامعه با دولت متشنج است، امکان این فعالیتها بسیار پایین میآید، اما در مواقعی که فضا کمی مناسبتر است، این فعالیتها بیشتر میشوند. مثلاً در ابتدای انقلاب، در کردستان ایران یکی از اولین نهادهایی که ایجاد شد، نهادی بود که نامش را میتوان "دفتر انجمن زنان" ترجمه کرد. این انجمن به آموزش کارهایی مانند سوادآموزی، گلدوزی، گلبافی، کمکهای اولیه و ... میپرداخت و فعالیتهایی را که در فضای ۳۰ سال پیش قابل اجرا بودند، سازمان میداد.وقتی فضای کردستان کاملاً رادیکالیزه شد، دولت حمله و جنگ را در کردستان آغاز کرد، بسیاری از زنانی که در این نهاد فعال بودند، وارد فعالیتهای سیاسی و تبدیل به شخصیتهای سیاسی شدند.
در آن دوره، استقلال فعالیتهای اجتماعی وجود نداشت و گرفتن مجوز از دولت نیز به دلیل رابطه خونین بین دولت و مردم کردستان ممکن نبود. زمانی بود که در کردستان، هرگونه تماس با دولت، به عنوان یک تابوی بزرگ برای مردم کرد شناخته میشد. مثلاً وقتی میخواستند با کسی شوخی کنند، گاهی به او میگفتند: "تو را دیدهایم که سوار ماشین فرماندار شدهای." طرف هم با شنیدن این جمله، قرآن را قسم میخورد که نه، من چنین کاری نکردهام. درحالی که این فقط یک شوخی بود به این معنا که: تو را دیدیم که سوار ماشینی شده بودی که "فرمان" داشت. یعنی در جامعه چنین نگاهی وجود دارد که اگر به فردی بگویی با یک فرماندار (به عنوان نماینده دولت) نسبت یا رابطه داری، درواقع نوعی اعمال فشار به او بهشمار میرود. طبعاً در چنین فضایی این امکان وجود نداشت که مردم کرد به سمت دولت بروند و مجوز فعالیت نهادهای اجتماعی را بگیرند. در هر چهار کردستان، ما این سابقه را داشتهایم. همه نیروهای وابسته به دولت که از درون دولت کاری را حتی به نام مردم انجام میدادند، از سوی مردم کرد پذیرفته نمیشدند و القاب بسیار زشتی از سوی مردم میگرفتند.
با پایان یافتن جنگ ایران و عراق، زمانی که به قول آقای هاشمی رفسنجانی، سیاستهای اعتدال اقتصادی بالا آمدند و گسترش نهادهای شهری که جزو سیاستهای رفسنجانی بود، مانند فرهنگسراها، کانونها و ... مطرح و اجرا شد، کمکم فضا کمی بازتر شد. در کردستان کانونهای دانشآموزی و اندکی هم فرهنگسراها تشکیل شدند و بهتدریج تابویی که قبلاً وجود داشت، شکست. چون زندگی جریان واقعی خود را طی میکند.
در چنین فضایی عدهای شروع کردند به درخواست مجوز برای تشکیل یکسری نهادهای اجتماعی. میتوانیم بگوییم در دوران خاتمی میل به فعالیتهای اجتماعی بسیار بالا بود و در اغلب دانشگاهها و شهرهای کردنشین درخواستهای بسیاری برای تأسیس نهادهای مدنی، تأسیس روزنامهها و کانونهای فرهنگی متفاوت داشتیم.
ما در کردستان همیشه میگفتیم که دولت اصلاحات اگر در تهران توفانی بهپا کرد، در مناطق حاشیه و بهویژه مناطقی که هنوز نگاه امنیتی به آن وجود داشت، باعث شد که تنها نسیمی بوزد. در سایه آن نسیم میشد تا سال ۷۶ درخواست مجوز کنی. تازه سال ۸۰ مجوز میدادند.
میخواستی شروع به کار کنی، میشد ۸۲ یا ۸۳ و در سال ۸۴ هم که همه آنها یا توقیف شدند یا لغو مجوز شدند و یا از امکان فعالیت بازداشته شدند. به این ترتیب، در کردستان بسیاری از نهادهای زنان و فرهنگی، روزنامهها، نشریات و کلیه فعالیتهای مدنی که تازه داشتند پا میگرفتند، خوردند به دورانی که نئواصولگرایان ایرانی به قدرت رسیدند. از این دوران بههرحال در ایران، به عنوان ورود فاشیسم هم نام برده میشود. در این دوره همه این فعالیتها توقیف شدند.
در دوره خاتمی، نگاه امنیتیای که به کردستان وجود داشت، برداشته نشده بود، اما فضا باز شده بود. بعد از دوره خاتمی، دوباره فضا بسته و نگاه امنیتی با شدت بیشتری وارد جامعه شد. الان حتی نهادهای محیط زیستی هم تحمل نمیشوند. امروز بچههای انجمنهای زروار و چیا و ... که بازماندههای نهادهای آن دورهاند، هنوز به عنوان فعالان محیط زیست دارند کار میکنند، اما میبینیم که با مشکلات امنیتی و حتی حکمهای سیاسی در دادگاه انقلاب روبهرو میشوند.
چقدر مردم کرد از ابتکارهای فردی استقبال میکنند؟ چندوقت پیش، در دورانی که در مرز بین ایران و کردستان عراق و ترکیه ناآرامی بود، عدهای جمع شده بودند و با ابتکار خودشان زنجیر انسانی تشکیل داده بودند و به سمت مرزها حرکت کردند. در خبرها اما شنیدیم که بیش از دوهزار نفر جمع نشده بودند و وقتی با بچههای کرد در کردستان ایران یا کردستان عراق که آزادتر هم هست، صحبت میکردیم، یا اکثراً خبر نداشتند و یا با بیتفاوتی نسبت به آن واکنش نشان میدادند.
این نکته را باید در نظر داشته باشیم که در هر جامعهای یک عده کنشگر واقعی وجود دارند و عدهای هم هستند که در شرایطی به آن کنشها میرسند که جنبه عمومی پیدا کرده باشد و در بقیه اوقات سال و زمانهای دیگر، مشغول زندگی هستند. به فرض نگاه کنید به تهران و ببینید چندنفر فعال حقوق بشر یا حقوق زنان داریم. برای نمونه، تعداد فعالان حقوق زنان را میتوانیم بشماریم. بنابراین همیشه عدهای کنشگر داریم که البته آن عده بدون شک برآمده از همان جامعهاند. بین کردستان عراق، کردستان ایران و کردستان ترکیه اما یکسری تفاوتهای فرهنگی وجود دارد که بخشی از آن هم ناشی از تفاوتهای سیاسی است. مثلاً در کردستان ترکیه، یک زن از سوی مردم به عنوان نماینده پارلمان انتخاب یا شهردار یک شهر میشود. این چیزی است که در کردستان ایران اتفاق نمیافتد.
فضای مبارزاتیای که در کردستان عراق وجود داشت از سال ۱۹۹۱ که جنگ اول خلیج فارس شروع شد و آن منطقه با مدار ۳۶ درجه در اختیار کردها بود و از سال ۲۰۰۴ دولتی تقریباً مستقل با قوانین خودش در آنجا شکل گرفت، از بین رفت. از بین رفتن این فضا خوبیها و در عین حال نکات منفیای هم دارد. من به عنوان یک فعال اجتماعی، خوشحالم که این آغشتگی به سیاست در کردستان عراق دارد پاک میشود و فکر میکنم باعث میشود که فضا به سمت فضای مدنی و اجتماعی برود. زمانی که من در کردستان عراق بودم، شاهد فعالیتها و گردهماییهای صنفی از طرف دانشآموزان، دانشجویان و ... بودم. یعنی فعالیتها دارند صنفی میشوند. چون دولت متخاصمی وجود ندارد که کسی بخواهد با آن مبارزه سیاسی کند.
نکته منفی آن هم این است که سطح هیجان عاطفیای را که لازمه کنشهای بیرونی و گردهماییهای خیابانی است، پایین میآورد. مثلاً در کردستان ترکیه اگر اتفاقی بیافتد، مردم میریزند توی خیابان. حتی برای یک کنش مدنی و هرچند مردم رفتاری کاملاً مدنی دارند، ولی میدانند که بالا بودن میزان جمعیت برای دولت معنادار خواهد بود. وقتی در چنین فضایی برنده سیاسی بین دولت و مردم در کردستان عراق وجود ندارد، دیگر تو نمیخواهی معنایی به کنشات بدهی. در نتیجه همان ۱۰۰ نفر معترض به خیابان میروند و اعتراض خود را اعلام میکنند.
از سوی دیگر، در کردستان ایران امکان این فعالیت بسیار بسیار محدود است. الان میبینیم که تمامی کسانی که در این منطقه، مثلاً در زمینه حقوق زنان، به عنوان یک شخصیت شناخته میشوند (و کاری به خوب بودن یا بد بودن نوع فعالیتشان نداریم)، زندانی سیاسی شدهاند.
بهجز این، سئوال دیگری نیز درباره مردمی که در مناطق کردنشین زندگی میکنند، وجود دارد: آیا آنها میتوانند با توجه به همه مشکلاتی که دولت ایران برای آنها ایجاد میکند و تمام محرومیتهایی که با آن دست و پنجه نرم میکنند، فعالیتهای اجتماعی بیشتری انجام بدهند و انجام ندادهاند؟ آیا میتوانستند روشهای دیگری را پیش ببرند که به دلایلی انجام ندادهاند؟
من فکر میکنم هر جامعهای یک تربیت ضمنی یا یک عادت ضمنی از جامعه بزرگتری میگیرد که در آن قرار دارد. من به صورت کلی میگویم. مردم جامعه ایران معمولاً یکراه را امتحان میکنند. مثلاً در ارتباط با جنبش سبز این حالت ایجاد شد که مردم بعدازظهرها میرفتند تظاهرات. یعنی کنشی که اینبار به عنوان اعتراض مطرح شد، اعتراض خیابانی بود. وقتی حکومت خیابان را در اختیار میگیرد، دیگر شما کنشی نمیبینید. چون برای جنبش فقط یک نوع کنش مطرح است.
در کردستان ایران هم وقتی در دهه اول بعد از انقلاب، سرکوب و خفقان شدید حاکم و هزینه فعالیتهای سیاسی بالا بود، چنانچه هنوز هم بالاترین آمار اعدام را در کردستان داریم، مردم روششان را عوض کردند و از مبارزه مسلحانه و منفی، به مبارزه مدنی روی آوردند و به بازخوانی تئوریک مسائل سیاسی پرداختند.
وقتی در دانشگاهها به روی کردها باز شد، تا هفتسال، نفرات اول تا سوم رشتههای علوم اجتماعی، مانند جامعهشناسی و ... از دانشجویان کرد بودند. بسیاری نیز مثلاً به روزنامهنگاری روی آوردند، انجمن محیط زیست ایجاد کردند، نهادهای حقوق بشری و یا انجمنهای زنان و ... را پایهگذاری کردند، اما باز هم حکومت با همان حربه قبلی با این فعالیتها برخورد کرد و آنها را محکوم کرد.
انتقاد من نسبت به کل جامعه ایران و جامعه کردها مشترک است. به اعتقاد من، وقتی ما توانستیم از آن فضا وارد یک فضای دیگر بشویم، همچنان این ما هستیم که باید فضای دیگری بسازیم، اما این فضای جدید را هنوز نساختهایم. وقتی ما برای فعالیتهای اجتماعیای مانند آنچه نام بردم، اینقدر هزینه میدهیم، پس این هزینه در هر صورت به ما تحمیل میشود. بنابراین باید راهی را پیدا کنیم که کنش جدیدتری باشد تا زمانی که حکومت راه سرکوب آن را پیدا میکند، ما حداقل گامی رو به پیش برداشته باشیم. مثلاً یکی از کارهایی که در ده، پانزده سال اخیر در کردستان انجام گرفته، تشکیل نهادهای ترک اعتیاد بوده است. اتفاقاً هم خیلی جواب داده است، اما باز حکومت در جاهایی میآید و وارد این نهادها میشود. در هر صورت این یک نمونه از نهادهای خودیار یا مردمیار است که به نظر من رشد آنها کم است. یا مثلاً ترویج آگاهی، حتی اگر بهصورت قاچاق و پنهانی عرضه بشود مهم است. مثلاً خوب است به جای شعارنویسی سیاسی و دیواری، شعارنویسی فرهنگی کنیم. مثلاً به پخش جزوههای آگاهیدهنده روی مسائلی مانند کودکان، زنان و ... بپردازیم.
مسائلی در جامعه ما هست که واقعاً قابل انتقادند. وضعیت بد حقوق زنان در جامعه کردستان غیر قابل انکار است و همه آن هم به دولت ربط پیدا نمیکند. درست است که دولت در این زمینه فرهنگساز است، ولی بخشی از آن هم به ما مربوط میشود. ما چنین نهادهایی نداریم. من میگویم تو که حاضری گروه سیاسی تشکیل بدهی، زیرزمینی فعالیت کنی و اگر بفهمند، به اتهام سیاسی حتی به زندان بروی، خب بیا این فعالیت را در زمینه مسائل اجتماعی انجام بده، برای کودکان کار و فعالیت کن. مثلاً میتوان مدارسی برای تدریس به کودکان بیسرپرست ایجاد کرد یا انجمنهایی برای بیماران تشکیل داد و ... این فعالیتها متأسفانه کم است. در حالیکه چنین فعالیتها و نهادهایی میتوانند فضای ارتباط یا کنش متقابل نمادین بین اعضای جامعه ایجاد کنند. این کارها هیجان عاطفی و همبستگی را بسیار بالاتر میبرد. تکرار میکنم که در این صورت بازهم نمیتوان از دخالت سیاسی و مستقیم دولت غافل بود زیرا مثلا در زمینه مسائل فرهنگی چون آموزش زبان کردی که به همت خود مردم انجام میپذیرد دولت بازهم برخورد سیاسی میکند.
فایل صوتی را در این لینک بشنوید
http://www.radiozamaneh.com/society/humanrights/2011/09/20/7082