۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه

گرچه پیرم تو...

به نظرم پیری همیشه یک احساس است تا یک وضعیت.کاری به بحث فیزیولوژیک آن ندارم که به هر حال بافت های بدن بعد از مدتی فرسوده می  شوند و توان قبلی خود را از دست می دهند.اما این که احساس جوانی ای کودکی یا پیری داشته باشی یک حس است و من که همه ی عمرم یعنی عمری که از آن خاطره ی کامل دارم(بعد از کودکی) احساس پیری داشته ام.


به نظرم پیری همیشه یک احساس است تا یک وضعیت.کاری به بحث فیزیولوژیک آن ندارم که به هر حال بافت های بدن بعد از مدتی فرسوده می  شوند و توان قبلی خود را از دست می دهند.اما این که احساس جوانی ای کودکی یا پیری داشته باشی یک حس است و من که همه ی عمرم یعنی عمری که از آن خاطره ی کامل دارم(بعد از کودکی) احساس پیری داشته ام.


یادمه در سنین ۱۸-۱۹سالگی که شعر فارسی آن هم در قالب های عروضی(باعرض شرمندگی) می گفتم غزلی داشتم که یک بیت اش این بود:


میان کودکی ها پیر گشتم                                           نفهمیدم جوانی کی مرا دید


حقیقتا هم همین طور بود. یعنی من یک دوره ی کوتاهی از عمرم کودک بودم و بعد هم هر آن چه دیدم پیری بود.اگر چه معصویمت کودکی و نگاه بدون غرض و دوست دارانه به جهان که مختص کودکی است را هرگز با هیچ چیزی در زندگی معامله نکرده ام و نخواهم کرد.زیرا بیش از هر تعریفی شاعر بودن را در خودم را دوست دارم و بر این باورم که بدون کودکانه خیره شدن به آسمان و تصویرسازی از شکل هایی که با ابرها می سازیم و برای شاد کردن کسی که در کنار توست به او هم نشان می ددهیم نمی توان شاعر بود.


همه ی این ها بماند.من به طرز وحشتناکی از سیگار بدم می آمد.در آن حد که اگر آن زمان ها یکی از دوستانم در خیابان, یا هر مکان عمومی سیگار می کشید سعی می کردم به هر بهانه ای که شده از آن جا دور شوم و تا سیگارش تمام نمی شد بر نمی گشتم. نه نه!نه به خاطر این که از بوی سیگار بدم بیاید یا این که معتقد باشم برای سلامتی بد است و.. از این حرف ها...به این خاطر که بر این باور بودم سیگار از شخصیت آدم می کاهد و حاضر نبودم کنار آدمی که سیگار می کشد بایستم( خوب چیه هر آدمی یک زمانی برخی تعصب های الکی خود ساخته دارد که دیگه...چه می دونم این جوری بود)


اما روزی کمی دور تر از آن سال ها تصمیم گرفتم که سیگار بکشم. نه این که یکی یکی و  دوتا دوتا از دست این و اون بگیرم یا چه می دونم بگم تفریحی می کشیدم.. یا هر دلیل دیگری... شبی پاییزی  یک بسته وینستون خط ریز توپ خریدم و به پستوی خانه( که آن موقع ها هنوز در طراحی خانه ها یافت می شدو الحق و الانصاف چیز خوبی بود)  رفتم و تا صبح سیگار کشیدم و تصمیم گرفتم تا زمانی که می میرم سیگار بکشم حتا قبل از مرگ قبل از آن اشهد گفتن دم آخر یک پکی به سیگار بزنم. بنابر این هرگز احساس نکرده ام که سیگار برای سلامتی بد است زیرا همیشه می گویم هر چیزی مصرف بی رویه اش بد است هر چیزی بالاخره یک خوبی هایی دارد یک بدی هایی.اما شما که مردمان غیر سیگاری  و افراد خانواده و کسانی که گمان می کنند حتا احساسات تو را بهتر از خودت درک می کنند که می شناسید؟ حتا اگر موهای ات هم درد بکند ,سرفه کنی,دندونت درد کنه  مثلا مثل من حتا دیسک کمر داشته باشی چه می دونم هر بهانه ای می گویند: مال سیگار است.دیدی سیگار  بد بختت کرده.. می بینی اینهاش هی می گیم کم سیگار بکش و...


و البته همیشه هم استدلال می کنند که نفس کم می آوری نمی توانی کوه بروی نمیتوانی شنا بکنی.. من حیث المجموع نمی توانی دیگه..


در دانشگاه علامه که بودیم به دلیل آن که آن وقت ها آدم حسابی بودم و قتم را به بطالت های روزمره نمی گذراندم و اکثر اوقات کتاب می خواندم همیشه در کتاب خانه بودم و فقط زمانی به حیاط می آمدم که سیگار بکشم. بنابر این آدم ها فقط زمانی من را می دیدند که سیگار می کشیدم. بنابراین به سادگی استدلال می کردند هر وقت تو را می بینیم سیگار می کشی....خلاصه دری به تخته خورد و در آن «دوم خرداد بازی هایی» که به قول این اصول گرایان اسلام و مافیها یش را به باد دادیم و برای اولین بار برنامه ی کوه نوردی مشترک«دختر پسری» گذاشتیم. چشمتان روز  بد نبیند همه ی آن هایی که می گفتند کم سیگار بکش داری می میری نفس نمی تونی بکشی....حتا در منتها الیه دید من، وقتی به پایین نگاه می کردم دیده نمی شدند. یعنی اصولا من هر بار بید 5-6دقیقه می ایستادم و به عقب نگاه می کرد تا قیافه ی یکی از آن ها را آن پایین ها ببینم. چون خیلی کند بودن دو هر 5دقیقه یک بار می ایستادند  و راستش دهن همه را باز گذاشته بودم آخه ی این پسره که همیشه سیگار می کشد این همه نفس را از  کجا می آورد؟ خلاصه منم که بی جنبه! ا سال ها و میبینید همین الان هم با نوشتن این خاطره، آبرویی ازشون بردم که نگو و نپرس.


خلاصه من که زمانی هفته ای حداقل دوبار کوه می رفتم و یک بار آن تا قله می رفتم، شاید حدود  بیش از ۵سال بود، به دلیل پیری مفرط این سال ها کوه نرفته بودم. ضمن این که در این سال ها بیماری دیسک کمرم شدت بسیار بیشتری پیدا کرده بود و کمی هم مصرف سیگارم بالاتر رفته بود.


خلاصه جمعه ی این هفته با بچه های خوب کارگروه امضا «تغییر برای برابری» به کوه رفتیم. من طبق معمول اکثر اوقات زندگیم ، دیر رسیدم. زنگ زدم به یکی از دوستان گفت ما حرکت کردیم تو هم کم کم بیا به ما می رسی. پرسیدم از کدام مسیر رفتین؟ گفتند از مسیر کوهنوردی. من هم مسیر اصلی را نرفتم و از مسیر کوه نوردی بالا رفتم هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای نفس های خودم را می شنیدم. به خاطر درد کمرم هم زیگزاکی می رفتم که خوب طبیعتا مسیر طولانی تر می شد. من هی رفتم و هی به آن ها نمی رسیدم. داشتم سر خودم قر می زدم. هی می گفتم دیدی بالاخر جسمن هم پیر شدی. دید که دیگه نمی تونی به سرعت سابق بالا بری. دیدی نمی تونی به اونها برسی. حالا هی وسط ش هم هر جا موبایل آنتن می داد تماس می گرفتم .می گفتند که ما که آروم می ریم بیا به ما میرسی. آقا ما هی رفتیم و به این ها نرسیدیم و من هی به خودم و پیریم وتنبلیم لعنت می فرستادم: که می بینی نمی تونی دیگه قبول کن.... اما...


اما وقتی کاشف به عمل آمد و با آدرس هایی که دادند متوجه شدم که من حدود ۲۰دقیقه مسیر را باید پایین می آمدم تا به آن جایی که دوستان رسیده بودند می رسیدم. بله! اولا آن ها از مسیر ساده و در ضمن طولانی تر آمده بودند دوما خیلی هم کند حرکت کرده بودند.این جوری بود که فهمیدم. نخیر هنوز هم دود از کنده بلند میشه  آن قدرها هم پیر نشده ام


 من که عمری عین پیر مردها گفته بودم : گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر


حالا به نظرم باید می گفتم:گرچه پیرم اما تو اگه راست می گی بیا بریم کوه..

4 comments:

مهدی گفت...

انچنان که گفته بودم از نیل تا فرات را در محکومیت جنگ غزه وفجایع کردستان نوشتم.

بنفشه گفت...

سلام دوست عزیز شما در وبلاگ من نظر داده بودید ولی نمی دانم چرا جزئ نظرات تایید شده قرار داده شده بود .اینجا هم یه سانسورهای برقرار است انهم برای نظراتی که بیشتر جنبه دوستی دارد نمی دانم این چه بساطی است . با این مطلبتون هم خیلی موافقم این احساس ماست که مارا پیر می کند هر چند شروع این احساس خطرناک است و باعث شروع پیری فیزیکی هم می شود.

هیوا ف گفت...

سلام
زنده باد سیگار و زنده باد ان ریه هایی که سالم به زیر خاک نمی روند
شهاب جان این مطلبت بر انم کرد!! تا من هم از دیدد خود اندر فواد سیگار بنویسم و حتما می نویسم تا درس عبرتی گردد برای انان که تن لشان را از ترس مرگ سالم به گور می برند

چیستا گفت...

سلام. هر چقدر با خودم کلنجار رفتم که این حرف بی‏ربط را نزنم موفق نشدم. خواستم بگویم که تکلیف من (و امثال من) که زبان کردی بلد نیستم و از طرفی به خاطر علاقه‏ای که به نوشته‏های شما دارم ، دوست دارم بحث‏های پیرامون مطالب را هم دنبال کنم چیست ؟ از آنجا مصمم شدم که این را بگویم که دیدم در نظرات پیرامون مطلب قبلی ( غزه و سکوت من و تو ) پاسخ یادداشتی به فارسی را هم به کردی داده بودید!!!!!!! چرا بحثی که آزاد است و موضوع‏اش جهانشمول را آن هم در صفحه‏ای که مخاطبین متفاوتی دارد قومیتی می‏کنید ؟؟ این یکجور نقض غرض نیست؟با همه‏ی احترامی که برای این اقوام قائلم . با همه‏ی علاقه‏ای که به زبان های دیگر کشورمان دارم ولی هیچوقت این تعصبات زبانی کردها و ترک‏ها و ...را نمی‏توانم درک نمی‏کنم که مثلا چرا در جمعی که افراد فارس هم هستند اصرار دارند با همزبان خود به زبان خاص خود صحبت کنند . امیدوارم از حرف من دلگیر نشوید این را هم به حساب علاقه‏ای بگذارید که برای خواندن تمام مطالب حتی تک تک نظرات دارم.

ارسال یک نظر