۱۳۹۱ مرداد ۲۹, یکشنبه

به خود آ...


و گفت: کسانی را دیده ام که به تفسیر قرآن مشغولند.
جوانمردان به تفسیر خویش مشغول بُوَند.

تذکرة الاولیاء- ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی



و من نیز بر این باورم که آزاده بودن این نیست که به فکر مبارزه در راه آزادی باشی، آزاده بودن این است که به فکر 

آزاد و آزاده کردن فکر و روح خود باشی.... به جای آزادی خواه بودن، آزاد باش، خود آزادی خواهی با تو خواهد بود...
سال‌های عمرم از ۱۷ سالگی تا ۲۴ سالگی یعنی تا سال دوم دانشگاه، اگر اغراق نباشد میانگین روزی ۱۰تا ۱۲ ساعت مطالعه می‌کردم. سال‌‌هایی که هم باید شعر کوردی می‌خواندم، هم شعر فارسی، هم تاریخ سیاسی ایران و هم تاریخ سیاسی کوردستان در هر چهار کشور، هم نقد ادبی و زبان شناسی می خواندم ، هم جامعه شناسی و فلسفه و ادبیات و اکثر این‌ها به هردوزبان هرچقدر مقدور بود مجلات ایران فردا، دنیای سخن، کیان، آدینه، گردون، جامعه‌ی سالم مجله‌های ادبی و هنری که از کوردستان عراق به دست‌مان می‌رسید ارغنون و شماره‌های اولش که کلی دل از آدم می‌برد کتاب‌های بابک احمدی رمان کوردی و فارسی، اشعار شیرکو و رفیق صابر و عبدالله پشیو و شاملو فروغ و سید و مطالعه‌ی مجله‌ها و کتاب‌های جلد سفید دهه‌ی چهل و پنجاه و کتاب جمعه و هرچیزی که فکرش را بکنی...
سال‌های دوم یا سوم دانشگاه بود که یکی را بهم نشان دادند و معرفی کردند، و گفتند او از تو بیشتر کتاب می‌خواند زبان انگلیسی هم بلد است و انگلیسی هم می‌خواند گفتند دوستانش میانگین مطالعه‌اش را گرفته‌اند وزی بیش از ۱۴ ساعت کتاب می‌خواند. من برایم کتاب خواندن رکورد نبود بلکه شاید اصلا بیماری بود. بیماری از آن جنسی که بهش می‌گویند کرم کتاب، خوره ی کتاب، از دم در خانه تا بقالی که بابام من رو می‌فرستاد براش سیگار بخرم، در دسشویی، در اتوبوس، در تاکسی، در راه دور سقز تا تهران که ده ساعت بودو من تمام ۱۰ ساعت را در اتوبوس، کتاب می‌خواندم وسرم هیچ گیج نمی رفت و حالم هم بد نمی‌شد. خلاصه که بیمار کتاب و مطالعه کردن بودم ..
با آن شخص بیشتر اشنا شدم و بیشتر شناختمش، بعد از مدتی وحشت کردم... اول این که واقعا کمتر آدمی دیده بودم به دانایی وی و کمتر آدمی دیده بودم در زندگی‌اش آن قدر دور از تمامی دانایی خود... یعنی وحشتم از آن بود که چگونه ممکن است یک انسان از آن‌همه که خوانده است هیچ نشانی از آن خوانده‌ها و دانسته‌ها در زندگی شخصی‌اش یافت نشود.... منی که با هر کلمه‌ی بی ربط و با ربط سطری شعراز حفظ بودم، منی که خواسته و ناخواسته تبدیل شده بودم به این آدم‌هایی که فوکو این رو می گه دریدا دورکیم این رو می گه.. دارندروف این رو می گه.... این رو می گه، چنان از این حالت دور شدم که... که کلا سعی کردم به جای این‌ها بیشتر درونم رو فربه کنم تا بیرونم رو...

سال‌های بعد مسیری از زندگی مرا به جاهایی برد که بدون آن‌که من بخوام اسمش آزادی خواهی و برابری خواهی بود. من هیچ وقت زیر نام مشخصی هیچ کاری نکرده‌ام، من فقط جوری زندگی کرده‌ام و جوری اندیشیده‌ام و نوشته‌ام و این نوشته‌ها و فعالیت‌ها از دید دیگران چنین اسامی به خود گرفته است. یادم است یک بار گرویه از دوستان مستندساز آمده بودند خانه‌ی من و یک فیلم مستند تهیه می‌کردند، که یکی از آن‌ها پرسید« شما به عنوان یک فعال جنبش زنان» و من گفتمم راستش من نمی‌دانم که آیا اصلا فعال جنبش زنان هستم یا نه .. گفت شما هم می‌نویسید، هم عملا فعالیت‌هایی انجام می‌دهید که بخش زیادی از حوزه‌ی فعالیت در جنبش زنان را پوشش می‌دهد، این یکی نمونه از بسیار دیگر بود.
اما در این راه هم بسیار دیدم کسان که برابری خواه بودند و نابرابرانه‌ترین تفکرات را در بسیاری حوزه‌های فکری و عملی و مدنی و سیاسی داشتند، آزادی‌خواهان بسیار دیدم که آزادی را تنها برای آن می خواستند که آزاد باشند که تمامی آزادی دیگران را از وی بستانند. دموکراسی خواهانی دیدم که دموکراسی را برای رسیدن به قدرت با رای‌گیری می‌خواستند تا بعد از آن که به قدرت رسیدند حدود اختیارات دیگران را از دموکراسی تحدید و تهدید کنند. عدالت‌خواهان و کومونیست‌های سوپر انترناشنالی که از یک فرمانده‌ی ارتش شاهنشاهی ناسیونالیست‌تر... از این قسم بسیار بودند و هستند...و حتا در گروه‌های شعری و ادبی و هنری نیز قصه همین بود..
خودم را دیدم که برای ادامه‌ی این راه راهی نیست جز این که با بخش‌هایی از این جریان‌ها تحت هر شرایطی کنار بیایی . خودم را دیدم که محدود کردن خودم به کم کم ها ، کم کم از خودم دورم می‌کند و چنان شد که گاه شبیه هربرت اسپنسر جامعه شناس شدم که براین باور بود که باید بهداشت ذهنی داشت و کتاب و اندیشه‌‌ی مسموم دیگران را نخواند تا ذهنت آلوده و بیمار نشود..
این‌گونه به خود برگشتن و خود بودن را دوباره آغاز کردم و همیشه می‌دانسته‌ام که یکی انسان نیک ساختن اگر ممکن شود به از ادعای پیامبری داشتن و مردم را به نیکی خواستن... به خود مشغول بودن را به رسم خود دوباره رقم می‌زنم و این را باز در تذکره‌الاولیا خواندم که می‌گوید جوانمردان( اگرچه هم‌چنان کلمه‌ی جوان‌مردان با تمام وجود برایم خوشایند نیست تلفظش، زیرا که جنسیت زده است و به مردیت اشاره دارد و بدون شک اشاره‌ی من به انسان بودن است ) به خود مشغولند و عده‌ای به تفسیر کتاب دیگری( چه این دیگری حتا خدا باشد)..
از این رو کمتر شاید بنویسم و بیشتر خودم را منتشر می‌کنم.. به خود مشغول بودن نه به معنای خود خواهی و اگوئیسم، بلکه به معنای فردیتی که معنای خود را در تفاهم خردی ارتباطی بجوید...

0 comments:

ارسال یک نظر