۱۳۹۱ مرداد ۲۳, دوشنبه

ز فیس بوک نترس با فیس بوکت زندگی کن..


تو این هاگیر و واگیر باید عرض کنم که از فیس بوک جدیدم راضی‌ام. بارها گفته‌ام من باور ندارم به ایده‌هایی که هنوز آنقدر سنتی هستند که در مقابل فضای مجازی هنوز مقاومت دارند و هنوز فکر می‌کنند در دنیای سنتی قبلی‌شان هستند. هنوز شب و روز تمام زندگی و یا بهتر است بگویم بخش اعظمی از زندگی‌شان در دنیای مجازی می‌گذرد اما هنوز همان شب و روز بد و بیراه می‌گویند به فضای مجازی و از آه و دریغ و حسرت شان نسبت به دنیای غیر مجازی می‌نویسند. به ویژه هم فیس بوک. یکی نیست بگوید خوب ناراحتی، نیا و سلام.آن‌ها همان‌هایی هستند که نسبت به هر امر مدرنی مقاومت دارند گول آن‌ها را نخورید.
یکی نیست بگوید که عزیز من این مقاومت تو دقیقا شکل مقاومتی است که عده‌ای در مقابل « تلفن»، موبایل، ایمیل، تایپ کردن شعر و داستان و مقاله با لب تاپ و و امثالهم داشتند و امروزه برایشان وسیله‌ی اصلی زندگی شده است.

ما امروزه در فضای مجازی مطالعه می‌کنیم، در فضای مجازی درس می‌خوانیم، در فضای مجاز گفت و گو می‌کنیم، در فضای مجاز حتا سکس و عشق می‌ورزیم، معامله و تجارت می‌کنیم، فیش‌های بانکی مان را پرداخت می‌کنیم و هزار و یک کار دیگر.. پس این همه آّه و ناله و ادا اطوار روشنفکرنمایانه در مورد فیس بوک و فضای مجازی برای چیست.؟
از فیس بوک جدیدم راضیم. من بارها گفته ام از شهرت و محبوبیت الکی گریزانم. دروغ بگویم اگر ادعا کنم خوشایند نیست. اما همیشه کنترلش کرده‌ام. همیشه جایی که فکر کرده‌ام دیگر حقیقی نیست، دورش انداخته‌ام. فیس بوک قبلی به دلیل آن‌که آن زمان به فعالیت روزنامه نگاری و حقوق بشری و .. مشغول بودم خوب مراجع و مخطاب بسیاری پیدا کرده بود. تا جایی که پر شد. ماه‌ها مشغولش شدم و خواستم افراد را کم کنم. نشد. خودم مدتی نبودم بازهم نشد. شهرت کاذب و محبوییت کاذب، دشمنی‌ها و نفرت‌های الکی و کاذب هم می آورد.
از سوی دیگر شلوغی بیش از حد آن‌جا باعث شده بود که دوستان حقیقی‌ام را کمتر ببینم. کمتر نوشت‌هایشان را بخوانم. کمتر عکس‌هایشان را ببینم. فیس بوک خودش یک ویژگی سلیبرتی بازی دارد. مطلبی که بیشترین لایک را می خورد، کسی که بیشترین مراجع را دارد، کسی که بیشترین کامنت را دارد و امثالهم باعث آن می‌شد که بیشتر هم دیده شود. گرچه بسیاری از دوستان و اساتید عزیزم به دلیل این‌که صفحه‌هایشان پر شده است دیگر امکان دوستی با آنها برای من میسر نیست، اما بازهم خوشحالم. خوشحالم راستش به خاطر آن که آن افرادی که آن گونه بود و البته صفحه‌ی خودم نیز تقریبا چنین ویژگی داشت، بیشتر مطالبی می‌نوشتند، که عامه پسند باشند. که جنجالی باشند، که پر مخاطب باشند، حتا به قیمت مخالفت با یک امر انسانی و یا گاه گرفتن یک موضع متفاوت.
اما اکنون در فیس بوک جدیدم. دوستانی دارم که مطالبی شاید به ظاهر ساده می‌نویسند. مطالبی که شاید نهایتا بیش از ۱۰یا۱۲ لایک بیشتر نمی‌خورد. اما من از این مطالب ساده بیشتر می آموزم. من همیشه به مسائل کوچک اهمیت بزرگتری داده‌ام. من فکر می‌کنم یک استاتوس ساده‌ی به عنوان مثال دوست عزیزم، بنیان گزار فاشیسم و شونیسم مذهبی و نژادی و زبانی و جنسیتی و جنسی است. تا سیاست‌های کلان یک حکومت.
من فکر می‌کنم از سوی دیگر خطی و دقتی کوچک از یک دوست در مورد رمان ابله داسایوفسکی، راه فکر کردن را بیشتر برای من باز می کند.. فکر کردن به خودم به دنیای درونم. من مدت‌هاست باور کرده‌ام انسانی ساده و معمولی هستم که بیشترین هنرم این باید باشد که خودم انسان درستی باشم اگر بتوانم خودم را درست کنم ، یعنی یک انسان از این جامعه‌ی انسانی را درست کرده ام و اکنون در این صفحه‌ی کوچکم درصد چنین افرادی بسیار بیشتر است. این انسان‌ها بیشترین نیاز جامعه‌ی ما هستند که دچار انحطاط اخلاقی فردی هستیم و همزمان همه‌ی ما در نقش رهایی بخش و آموزشگر و معلم و روشنفکر و انقلابی و منجی مردم ظاهر می‌شویم.

فیس بوک از لحظه‌ی اول برای من محل عمومی زندگی کردن حوزه‌ی شخصی خودم بوده است. اگر دغدغه‌ی سیاست داشته‌ام، اگر دغدغه‌ی ادبیات، اگر دغدغه‌ی زنان و اگر دغدغه‌ی ملت‌ها و انسان‌هایی که احساس می‌کنم حقی از آن‌ها به صورت سیستمایتک و یا گاه به صورت اتفاق تباه می‌شود. تنها خواسته‌ام به آن تباه شدن اشاره کرده باشم. اگر هم دغدغه‌ی اصلیم که نوشتن است و راستش تمام این‌ها برای من در نوشتن خلاصه می‌شود. نوشتن تنها و یگانه راه رهایی و لذت من است. من فکر می کنم وقتی می رقصم یا شنا می‌کنم یا نماز می خوانم، دارم با بدنم می نویسم. وقتی عکس می گیرم با دوریین می نویسم. وقتی حتا کتاب می‌خوانم دارم با چشم‌هایم خطوط کتاب را یک بار دیگر می نویسم. و هربار که شعر یا مقاله یا داستان یا استاتوس یا هرچیزی می نویسم نیز هم‌چنان دارم انسان را می‌نویسم. اگر آن انسان یگانه خودم و تنهایی خودم نیز باشد چه خودم و هر کسی خودش اولین و آخرین انسان جهان هستی خودش است.
اما باید یادش باشد به قول آدورنو بیش از هرچیز سخت گیر باشد در فکر کردن به هر چیز و به قول ماکس وبر به مسائل بدیهی تنها به این دلیل که بدیهی هستند از اندیشیدن دور نمانیم.
یادم باشد و یادمان باشد که دیگر ما پیامبر و مصلح و فرمانده و رهبر و منجی نیستیم. عصر بزرگی و بزرگ منشی و علامه بودن و فیلسوف بودن و و ایدئولوگ بودن و به طور کلی هر روایت کلانی به سر آمده است و همگی دون کیشوت‌های مسخره‌ای با قابلمه‌های مسخره بر سر بیشتر نیستیم وقتی چنین نقش‌هایی را بری خودمان قائل هستیم.

از فیس بک جدیدم راضی‌ام و لذت می برم. خودم بیشتر خودم هستم و دوستانم بیشتر خودشان هستند و بیشتر می‌بینم‌شان. اگر روزی هم فرصت کنشی جمعی و انسانی برایم مهیا بود بدون شک حتا به حرف پیران نصحیت‌گرم گوش نخواهم کرد که می‌گفتند« نه آنقدر جلو باش که اولین کسی باشی که مورد هدف قرار می گیری و نه آن قدر عقب که از همه عقب بمانی. بلکه دقیقا در جای خودم و در جایی که احساس و عقل و عملم به من می گوید قرار می گیرم.
من از همین آدم‌های اطرافم و همین ‌هایی که نوشته‌هاشون کمتر دیده می شود بیشتر یاد می‌گیرم... گرچه اتفاقا از سویی باعث می‌شود که به دلیل خلوت بودن مطالب سودمند و ارزشمند دوستان و اساتید عزیز را هم بهتر ببینم.

0 comments:

ارسال یک نظر